رفتن به محتوای اصلی

لمپن طراز نوین
10.11.2008 - 11:09

دوسالی پیش این مقالة لمپن طراز نوین را یکی دو جا چاپ کردم. سخت مورد توجه گروهی از آزرده
دلان قرار گرفت که صابون این گونه از موجود زنده به قبایشان خورده بود. دوستی شریف هنگام سخن گفتن از این مقاله، در یک گفت و گوی تلفنی، سخت گریست. این عین حرفش بود: با توجه به آنچه بر سر خودم آمده است، به این فکر افتادم که با توچه کرده
اند که اینجور خروشیده
ای. و این را هم بگویم: با نزدیک شدن فصل داغ، سرکیسه
ها شل شده
است. و لمپنهائی از چپ و راست، در حال نهاد ملی برپا کردن هستند، برای دریافت سهم. این است که شناخت دقیقتر این جماعت، امروز باید در دستور کارمان باشد. و.....

 

شاید این مقاله را بتوان تنها دریچه ای بر یک بررسی همه جانبه در باره این پدیده مشئوم دانست. با این همه چند کسی رد آن را از من پرسیدند. قول دادم در ایران گلوبال چاپش کنم اما نیافتمش. اخیرا در پی بلائی که بر سر کامپیوترم آمد، در کنجی پیدایش کردم. جز ویراستن چند اشتباه تایپی هیچ کار دیگری روی آن نکرده ام. اگر بخواهم بازنویسی اش کنم، با توجه به تجارب نوینم نکاتی بر آن خواهم افزود. اما گمان نکنم لازم باشد چیزی از آن کاسته شود. تا نظر دوستان چه باشد.

............................

لمپن واژه‌ايست که گاهي آن را مترادف لات به کار مي‌برند؛ اينچنين هست و نيست. لمپنيسم در هر کشوري از ريشه‌هاي فرهنگي همان کشور هم تغذيه مي‌کند؛ طرز لباس پوشيدن، حرف زدن، غذا خوردن و ديگر ادا و اطوارهايش را از همان فرهنگ خودي وام مي‌گيرد؛ در ايران، در آغاز از فرهنگ لاتي و در ژاپن، شايد، از فرهنگ سامورائي، نمي‌دانم. اما، سامورائي‌ها و لات‌ها متعلق به دوراني سپري شده هستند؛ دوراني که رد آن را مي‌توان در داش آکل هدايت و فيلم‌هاي کوروساوا جستجو کرد.

يکي گرفتن لات و لمپن باعث شده است که ما لمپنيسم را در همة ابعادش نشناسيم.؛ لمپن ممکن است اصلاٌ سر و وضع و ادا و اطوار لاتي هم نداشته باشد؛ يک تفاوت ديگر هم اين که ما لات جوانمرد هم داشته‌ايم، اما، لمپن جوانمرد نمي‌توانيم داشته باشيم. يکي از معروفترين لات‌هاي همدان «علي وکيل» بود که خود از قهوه‌خانه داري زندگيش را مي‌گذراند و براي خود نه باجي مي‌گرفت و نه مي‌دزديد اما، از ثروتمندان شهر مي‌دزديد و باج مي‌گرفت و به فقرا کمک مي‌کرد. به اين صورت که براي هر نيازمندي که به او رو مي‌کرد، پتکي بر سر يکي از ثروتمندان شهر مي‌نوشت که سياهه‌اي بود از نيازهاي آن درمانده؛ اگر آن ثروتمند آنها را تامين مي‌کرد هيچ، وگرنه علي وکيل هستيش را شبانه تارج مي‌کرد. آخرش هم جانش را سر همين گذاشت؛ کشتندش.

مارکس از لمپن‌پرولتاريا براي ناميدن اقشاري از جامعه استفاده کرد که در حاشية همة مناسبات توليد قرار دارند و سرمايه‌داري از آنها به مثابه اهرم فشاري در برابر حرکت‌هاي پرولتاريا بهره مي‌گيرد. باري، لمپن محصول جامعة صنعتي‌ست و در حاشية همة مناسبات توليدي قرار دارد. يعني انگل است و به مثابه هر انگلي، از يک سو، تنها مي‌مکد و، از سوي ديگر، تنها زهر مي‌پراکند.

با ويران شدن مناسبات نيمه‌معيشتي (مناسباتي که در آن توليد، عمدتاٌ براي مصرف خانوار يا قبيلة خودي صورت مي‌گيرد و نه براي فروش)، بخش عمده‌اي از نيروي کار برکنده از روستا به سپاه ذخيره لمپنيسم بدل مي‌شود: در دوران کودکي من که در همدان گذشت، اين شهر انگشت‌شماري لمپن داشت که سرشناس هم بودند، اما، در سال پنجاه و شش که پس از نزديک به ١۴ سال، به عنوان دبير، به همدان بازگشتم، اين شهر لمپنستان شده بود؛ يکيشان هم ناصر سياه که پس از انقلاب لقب حر گرفت و فريده اهوازي (تن‌فروشي که قبلاٌ رفيقة خود او بود) را دستگير و در باغي در اطراف همدان، پس از محاکمه‌اي يک دقيقه‌اي، اعدام کرد (هم دادستان، هم قاضي و هم فرماندة جوخة اعدام خود او بوده‌است)؛ شنيدم حين دستگيري، فريده اهوازي داد مي‌زده است که تو آخر چرا ناصر؟! تو که خودت هزار بار.... باري، لمپن چنين جانوري‌ست؛ اگر يک آدم را جانور مي‌نامم بر من خرده مگيريد. به راستي براي لمپن نه مي‌توان نامي انساني برگزيد و نه مي‌توان او را حيوان ناميد (اين توهين به حيوان است) لمپن يک موجود بشري‌ست که ديگر هيچ ندارد جز غرايزش، از اين نظر پس، حيوان است. اما، متاسفانه داراي آگاهي‌ها و حساب‌گري‌هاي بشري هم هست و به همين دليل بسيار خطرناک‌تر از هر درنده‌اي‌ست. لمپن بيشتر به ميکرب شبيه است؛ فقط مي‌گنداند. يک لمپن در هر وضعيتي که باشد، بدل به يک توطئة مداوم مي‌شود براي برآوردن خواست‌هاي غريزي يا منافع حقير و کوتاه‌مدتش. چنين موجودي شايد در دوران تمدن کشاورزي هم، هرچند به ندرت، ولي به هر حال، يافت مي‌شده است، در دوران تمدن صنعتي، اما، به فراواني يافت مي‌شود. دليل هم برکنده شدن آدميان از مناسبات گستردة انساني و پرتاب شدنشان به انزواي جهنميِ فرديت شايد باشد؛ انساني که ديگر نه با زمين پيوند دارد نه با گياه و نه با ديگر انسان‌ها. و همة جامعه را توطئه‌اي عليه موجوديت خويش احساس مي‌کند.

زنده‌ياد علي‌اکبر اکبري که زندگي خودش را يک لمپن تباه کرد. در آستانة انقلاب، کتابي نوشت در بارة لمپنيسم در ايران؛ او در آن کتاب، به روشني، از خطر بي‌در و پيکر گسترش لمپنيسم در ايران سخن گفت و اين که لمپنيسم دارد به اقشار و طبقات اصلي درگير در مناسبات توليد ايران هم سرايت مي‌کند: به ميان کارمندان و اهل قلم هم، حتي؛ باري چنين است: لمپنيسم واگيردار است؛ به اين اپيدمي، در اصطلاح جامعه‌شناسي مي‌گويند دژنراسيون فرهنگي و دژنراسيون (تباه شدگي ژن‌ که عامل وراثت است) خود را اشاعه مي‌دهد. ما تنها يک گونه لمپن نداريم. نخستين موج‌هاي لمپنيسم از ميان لات‌ها سربازگيري مي‌کند، اما بعد که به کل جامعه سرايت کرد، به شمار همة رشته‌هاي فعاليت بشري، ما مي‌توانيم در جامعة صنعتي (بسته به ميزان ويراني بنيان‌هاي اقتصادي و بي‌در و پيکر شدن جامعه) لمپن داشته باشيم: لمپن کارخانه‌اي، لمپن زراعي، لمپن اداره‌اي، لمپن بالاي شهري و پائين شهري. لمپن چرک و ژوليده يا تميز و اتوکشيده و ادکلن‌زده و... و نيز به شمار مکاتب سياسي و نحله‌هاي مذهبي.

لمپن فاقد وجدان انساني نيست. اما وجدانش را مرتب تخدير مي‌کند؛ يعني به آن مسکن تزريق مي‌کند و براي اين کار يکي از دم دست ترين راه‌ها، البته که همان مذهب است. آدم سر مي‌برد و مي‌رود امام رضا ضريح چنگ مي‌زند به گريه و زاري و برمي‌گردد و دوباره آدم سر مي‌برد و دوباره مي‌رود پابوس امام رضا به توابي؛ ولي، فقط مذهب نيست که به عنوان قرص مسکن يا آمپول مرفين به کار لمپن مي‌آيد؛ لمپن‌هائي هم داريم که ايدئولوژي‌هاي سياسي يا حتي ادبيات را هويت جعلي و وسيلة خواب کردن وجدان خود قرار مي‌دهند. يکي از رايج‌ترين اين مسکن‌ها در ايران (بر حسب مد اجتماعي) مارکسيسم است. ما همواره، در ميان اين بخش از جنبش اجتماعي، در کنار امثال اراني، امثال شورشيان را هم داشته‌ايم که گروه ۵٣ نفر را گرفتار کرد؛ با آن شعار معروفش: شورشيانم بنده، شير ژيانم بنده!

گفتم لمپن ميکرب است؛ مي‌گنداند؛ و تباه مي‌کند؛ اين به اين معنا نيست که هيچ توليد نمي‌کند. او همواره اداي توليد را هم درمي‌آورد؛ بساز و بندازي مي‌کند، جنس گنديده خريد و فروش مي‌کند، با از زير کار درفتن (در کارخانه مثلاٌ) بار همکارانش را زياد مي‌کند و تا بتواند از زير کار دررود براي مديريت، جاسوسي همکارانش را مي‌کند و .... و شعر تقلبي هم مي‌سرايد؛ باري ما لمپن شاعر يا شاعرنما هم داريم.

شعر محصول عرق‌ريزي روح انسان است؛ رسيدن به يک ساختار نسبتاٌ کامل در شعر به انديشيدن و آموختن و خيال ورزيدني مدام نياز دارد. لمپن شاعر شبه شعر مي‌سرايد و سالي دو مجموعه هم چاپ مي‌کند. اما هيچ يک از آثار جنابش داراي ساختار نيست. با اين همه بايد محتاط بود؛ تنبلي يکي از خصلت‌هاي لمپن است. ولي همة تنبل‌ها لمپن نيستند. همه چيز را بايد در نظر داشت.

لمپن چپ در همة عمرش، گو هفتاد ساله شده باشد، جز مقاله‌هاي سطحي جدلي (پرخاش و توهين به اين و آن، به قصد بي‌آبرو کردن)، چيزي نمي‌نويسد. يک بحث تحليلي ارائه نمي‌دهد. وارد هيچ ديالوگ اصولي نمي‌شود و اگر بخواهي با او بحث کني و منطق بياوري، به جاي دلايل قوي و معنوي، رگان گردنش را، به حجت، برايت قوي مي‌کند و بخواهي رويت را زياد کني، يعني از حق و دمکراتيسم سخن بگوئي، تهمت جاسوسي يا مزدوري برايت جفت و جور مي‌کند. يعني به ترورت رو مي‌آورد.

يک گونة ديگرش هم اين است که يا نمي‌نويسد، يا اگر بنويسد، تنها در باره خود مي‌نويسد؛ تنها مسئلة او صيقل دادن مدالي عتيقه است که بر سينه دارد. اهل زحمت نيست که چيزي ياد بگيرد؛ پس با اين که اولترا چپ است با ذره بين هم ردش را نگاه کني يک مقالة تحليلي يا پژوهشي از او نمي‌يابي.

لمپن چپ، (همينطور لمپن راست) هيچگاه خود و آنچه کرده‌است را نقد نمي‌کند. با هرچه بر سر اين ملت و اين جهان آمده ‌است، مقصر تنها ديگران بوده‌اند و آنچه او کرده عين صواب؛ حتي پاي‌بندي او به استالينيسم (در اين مورد اگر ناچار شود فرار به جلو مي‌کند. اصلاٌ او استالينيست نبوده است) يا مشي چريکي يا جزم‌انديشي‌هاي معتاد در جنبش چپ، هنوز نقد نمي‌شوند. هستند کساني که از سر جزم‌انديشي نقد نمي‌کنند؛ اما، لمپن دليل ديگري براي نقد نکردن دارد: نقد اين مسائل، گذشتة پرافتخار او را از هالة تقدس خارج مي‌کند و او سخت به اين مدال نياز دارد. اين مدال شيشة عمر اوست؛ او قهرماني شکست ناپذير است؛ حرفة ديگري جز اين ندارد. بدون هيچ انتقادي از خود و گذشته‌اش و نگاهي به آنچه در جهان گذشته است؛ باري، يعني بدون انديشيدن.

گونه‌اي از اين لمپن مي‌تواند بدون انتقاد از خود، به سرعت برق هم، تغيير ايدئولوژي ‌دهد؛ مي‌تواند به طرفداران جامعة بي‌طبقة توحيدي بپيوندد، استالينيست يا ملي و مصدقي يا پيرو نظريات چامسکي بشود که آنارشيست است و، در عين حال، هر جا هم که کفة مارکسيست‌ها را سنگين‌تر ببيند، دوباره خودش را مارکسيست معرفي کند.

همة گونه‌هاي لمپن در نگاه به زن يگانه‌اند؛ آنها تنها سکس را مي‌شناسند؛ هرچند ياد گرفته‌اند در شعرهايشان، از عشق سخن بگويند. سکس زيباست، غير از اين که تنها امکان تداوم نسل است، انسان‌ها از راه سکس به دوست داشتن هم مي‌رسند؛ اما آنگاه که از تمام موجوديت يک انسان تنها به سکس او توجه شود، آنگاه که هويت جنسي او از شخصيت انساني او تفکيک شود، او ترور شده است؛ بدل به يک بازيچه شده است؛ لمپن نمي‌تواند پيوند عاطفي برقرار کند؛ او انسان‌هاي ديگر را در هر رابطه اي مصرف مي‌کند، از هواداران سياستش ابزار مي‌سازد و از زنان وسيلة تعيش. لمپن يک گونة استثنائي مردسالاري است و زن براي او فاقد شخصيت انساني؛ پس به سادگي فريبش مي‌دهد؛ اگر لمپن معمولي به چهرة زن اسيد مي‌پاشد، لمپن چپ به روان او گند مي‌زند. او به بازيچة سکس کردن زن مي‌رسد يا حتي تجاوز به زن . او همان جانوري‌ست که مارکي دوساد تعريفش مي‌کند؛ اگر ترسش از پليس و ژاندارم نبود به آدم‌خواري نيز مي‌رسيد؛ او تجلي نجاستي‌ست که توليد کالائي (توليد براي فروش) از خود دفع مي‌کند. ترکمان دملي‌ست از عفونت غريزه؛ لمپن تبلور کالا شدگي خود انسان است و کالائي ديدن رابطة انساني؛ اگر ديگراني هستند که اين گونة جديد از کالا را مي‌خرند يا مي‌فروشند، لمپن آن را مي‌دزدد با فريب و نيرنگ و ترور شخصيتي؛ پس او يک گونة جديد از دزد هم هست؛ دزد خود انسان. او حتي سياسي بودنش را وسيله‌اي براي تحميق و فريب زن مي‌کند. تبديل به يک کازانواي مصرف کنندة زنان مي‌شود، بي هيچ مسئوليت انساني در قبال آنها. فريبشان مي‌دهد، با خدعه با آنها تا مي‌کند و آنگاه که دلش زده شد، مچاله شده رهاشان مي‌کند.

بلشويک‌ها اعتقاد داشتند تنها انسان طراز نوين است که مي‌تواند جامعة کمونيستي ايجاد کند و همة هم و غم آنها، در ادبيات و هنر، تربيت انسان طراز نوين بود (انقلاب فرهنگي مائو نمونة جنون‌آميز اين کوشش شد.)؛ انسان طراز نوين کيست؟ اين را من که خود از همين تبار چپم آخرش نفهميدم؛ اما، داشته‌ايم و داريم در ميان کمونيستها بسياراني انسان شريف را، نمونه‌هايش در ايران خودمان: خسرو گلسرخي، سعيد سلطانپور، يوسف آل‌ياري، کرامت‌الله دانشيان و.... و بسياري ديگر را که خوشبختانه زنده‌اند و زنده‌ باشند هم؛ آنها انسان‌هائي ايدئولوژيک بوده‌اند و بنا بر اين، جزم‌انديشي‌ها و تعصب‌هائي هم، بي‌شک داشته‌اند و شايد هنوز هم دارند: زنده‌ياد آلياري عاشق آلمان شرقي بود: »کارخانة اروپاست پسر! کارخانة اروپا!« هم‌ او که يکي از زيباترين انسان‌هائي بود که در زندگيم شناختم و يکي از غم‌هاي بزرگ زندگيم هم شد، مقاومتي باشکوه‌ از خود نشان داد و نام وصيت‌نامه‌اش را هم گذاشت الوداع شادمانه. او و آن ديگران هر يک فوراني بوده‌اند و هستند از شور، از عشق، از زيبابيني و نمادي از انساني که ديده نمي‌آلايد، هرگز، به بد ديدن؛ آنگاه که از آن جزم‌انديشي‌ها خلاص شوند، مي‌توانند به بشريتي که دوستش دارند، پرومته‌وار، آتش هبه کنند؛ آنها شرف ملتي بوده‌اند و هستند.

هستة اصلي چپ همان اومانيسم آن است؛ اين را که برداريم چيزي جز مشتي تئوري نمي‌ماند که قابل تجديد نظر هستند؛ چرا که از خرد نسبي انساني برآمده‌اند. نکتة اساسي اينجاست که لمپن چپ فاقد اين اصلي‌ترين جنبه است: گفتم او دزد خود انسان است؛ پس، نحستين چيزي را که بايد در خود بکشد عاطفه است؛

بدون عاطفه، اومانيسم وجود نخواهد داشت؛ اومانيسم بالاترين مرحلة عطوفت انساني‌ست: يک اومانيست همة انسان‌ها را دوست ‌دارد، نه تنها فرزندان يا برادر و خواهر يا پدر و مادر خود را ، لمپن اما، با نخستين بي‌حرمتي عامدانه به يک انسان، با نخستين کام‌جوئي خدعه‌آميز جنسي، يا نخستين تجاوز، با نخستين افتراي عامدانه و آگاهانه به يک هم‌نوع، به يک هم‌کار که تنها در موردي با او مخالفت کرده‌است، آغاز کرده است که همين را در خود بکشد: عاطفه را؛ و پس لمپن چپ فاقد اين نخستين لازمة اومانيسم است؛ او بي‌عاطفه است؛ تنها با تظاهر و تفاخر -و نه حتي اعتقاد- به همان جزم‌ها و خشک‌انديشي‌هاست که لمپن چپ، هويت مي‌يابد و يعني همواره، يک جنين خون‌آشام باقي مي‌ماند؛ به هر سن و سالي که برسد؛ تا دم گور. چرا که نمي‌فهمد، يعني نمي‌خواهد اين سخن مولانا را بفهمد:

سخت‌گيري و تعصب خامي است؛

تا جنيني کارت خون‌آشامي است.

باري، و از همين است که مي‌توان او را، در قياس با اصطلاح انسان طراز نوين، لمپن طراز نوين ناميد. لمپن طراز نوين يک خاصيت ديگر هم دارد؛ تشکيلات‌پذير است؛ اصلاٌ مي‌دود دنبال تشکيلات، تشکيلات براي او، هم مدالي‌ست بر سينه‌اش، هم وسيله‌اي امکان‌ساز و هم، گاه مي‌شود چيزي از قِبل آن کش رفت. اما، در هر تشکيلاتي که باشد، يک باندباز به تمام معنا و يک توطئه‌گر است؛ براي فصل کردن آمده است، نه براي وصل کردن. او، همواره، در موضع چپ قرار دارد؛ دادن شعار آتشين، به دانش و منطق نياز ندارد و در خارج کشور بدون هزينه است: نويسندة خوبي را به خاطر موضع سياسي‌اش يا اعتقاد مذهبي‌اش نانويسنده لقب مي‌دهد و فقط به خاطر اعتقاداتش، به جاي مبارزة نظري با او، خواهان طردش مي‌شود؛ خواهان سانسور هر آنچه مي‌شود که انسان‌هائي شريف و زحمت‌کش، با هزار بدبختي، در ايران توليد مي‌کنند؛ از کتاب تا فيلم و تئاتر؛ (که اگر توليد نکنند، آن ملت هفتاد مليوني، در دوزخ فرهنگ‌مردگي ذوب خواهد شد.) او مبارزه با رژيم را به مبارزه با مردم تبديل مي‌کند و تا آنجا پيش مي‌رود که خواهان فراموش کردن و نام نبردن از يک زنداني سياسي مي‌شود -به خاطر مواضع سياسي پيشين آن زنداني- و يعني با همة ادعاي چپ بودنش به موضع‌گيري فاشيستي در مي‌غلتد.

مسئله اين است که اين راديکاليسم کاذب، نقش همان مذهب را براي اين گونه از لمپن بازي مي‌کند؛ يعني آب کري است که اين گونه از لمپن، مدام در آن غسل جنابت مي‌کند: او از همه کمونيست‌تر يا انقلابي‌تر است؛ پس هر جا که بايستد و هر کار که بکند و هر گند که بزند حق است؛ چرا که او يک انقلابي کبير است، او يک شورشي‌ است؛ شورشيان است ايشان، شير ژيان است ايشان؛ بي نياز به هيچ منطقي، شعوري و انديشه‌اي؛ همين! و اين يعني چه؟

يعني اعلام عدم مسئوليت نسبت به هر آنچه از رفتار و گفتار و کردارش بر سر جهان آمده‌است، مي‌آيد، يا خواهد آمد. باز مي‌گويم هستند کساني که از سر توهم يا نينديشيدن با اين لمپنان چپ هم‌آواز مي‌شوند؛ آنها قطعاٌ لمپن نيستند. براي شناسائي يک لمپن بايد به تماميت او توجه کرد. نه به يکي از وجوهش.

او آنقدر مي‌زند بر اين طبل تهي راديکاليسم کاذب تا همة صداهاي فرهنگي اصيل‌ را از همان تشکيلات بيزار کند و علي بماند و حوضش و به اين نمي‌انديشد که آخر چه؟! او اصلاٌ نمي‌خواهد بينديشد؛ انديشيدن را تعطيل کرده و، در عوض، دکاني باز کرده‌است دونبش -فرهنگي، سياسي- پشيمان هم مي‌شود معلوم است ؛ چرا که به همين تشکيلات نياز دارد. اين مدال بايد ارزشي داشته باشد تا او آن را وسيلة تفاخرش کند. ولي وقتي پشيمان مي‌شود که زهرش را ريخته است.

او خود را، قطعاٌ، روشنفکر هم مي‌داند؛ اما، نمي‌داند که کار روشنفکر روشنگريست و لازمة روشنگري، رعايت اصل دکارتي جدا ديدن هر چيز از همه چيز؛ يعني ديدن يک کل در اجزاي از هم تفکيک شده اش. لمپن طراز نوين همة مرزها را در هم مي‌ريزد؛ به اين فراز از دکتر رامين جهنبگلو توجه کنيم:

«امروز در جامعه ما هم لمپنيسم، علاوه بر اين كه به خشونت فيزيكي دست مي زند، خشونت فكري نيز ايجاد مي كند؛ مثل دروغ گويي كه نكته مهمي است. در صورتي كه روشنفكري مبارزه براي حقيقت است، البته نه حقيقت مطلق ايدئولوژيك، بلكه حقيقتي اخلاقي. شما براي افقي كه در ذهن داريد، كه همان افق حقيقت است، فكر و مبارزه مي كنيد. لمپنيسم مي خواهد اين افق را از بين ببرد و از طريق دروغ، ريا و جنجال، خشونت ايجاد مي كند و در واقع مي خواهد به شما اجازه ندهد قدرت تفكيك بين مسايل را داشته باشيد. من فكر مي كنم كه روشنفكر، بنابر تعريف، فردي است كه بايد قدرت تفكيك ميان درست و غلط در مسائل مختلف را داشته باشد.

مي دانيم كه واژه intellectual در زبان هاي اروپايي از زبان لاتين وارد شده كه در آن فعل intellegere به معناي «تفكيك كردن» است كه بر مي گردد به همان ريشه يوناني critic.»

لمپن طراز نوين اما کارش اين نيست. او صيقل دادن درون و ايجاد ارزش انساني در خود را تعطيل کرده است؛ در راديکال مطلق نماياندن خودش در شورشي ناميدن خودش، او انديشيدن منطقي و معقول راست که به چالش مي‌گيرد.»

او مسئوليتي در قبال هيچ چيز ندارد جز غرايز کور خودش، سياستش از همين مايه مي‌گيرد و بعد هم سياست او فرهنگ اوست و فرهنگ او سياست او؛ و شخصيتش برآمدي از اين ملقمة بي معنا؛ پس هيچ تمايزي ميان کار سياسي و فرهنگي قائل نيست و تنها يک شکل از سياسي‌کاري را هم بلد است: توطئه و باندبازي را. بنا بر اين، هيچ کس را نمي‌تواند رفيق خويش بگيرد. جز آناني را که يا شريک اويند يا تسليم او و هر کسي را هم که برابرش بايستد ترور مي‌کند.

اين گونه از لمپن‌ها نيز، شکل‌ها و قد و قواره‌ها و خلق و خوهاي گوناگوني دارند: مي‌توانند خيلي با وقار بنمايند، پاره‌ايشان ياد گرفته‌اند عاقل اندر سفيه نگاه کردن را -البته آنجا که بشود-؛ و آب زير کاه بودن را هم. مي‌توانند بنمايند که داراي آرامش رواني‌اند، ولي به تلنگري فرو مي‌ريزند؛ يا اين که دچار جنون گاوي يا پارانويا شوند يا باشند. اما، به خوشامدي، از جانب هر کس، به سر مي‌دوند.

روشن است که در اين ماجرا هم نسبيت را بايد در نظر گرفت. بعضي‌ها بوگند مي‌دهند؛ بعضي‌ها بدجوري بوگند مي‌دهند.

نامشان را از ياد نبريد: لمپن‌هاي طراز نوين.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.