رفتن به محتوای اصلی

در حاشیه ی موضوع پالتاک رفقا
03.10.2008 - 21:25

dādār ohrmazd pad abāz dāštan ī ān and druz ayārīh ī mardōm rāy čand čiš ī nīgāhdār ī mēnōg dād: āsnxrad ud gōšōsrūd xrad ud xēm ud ummēd ud hunsandīh ud dēn ud ham-pursagīh dānāg. (ayādgār ī wuzurg-mihr 43 )

" دادار اوزمرد برای ِ بازداشتن ِ آن چند دروغ، در راستای ِ یاری به آدمی، چند چیز ِ نگهدار ِ مینو و معنویت آفرید: آسن-خرد و گوش-سرود-خرد و خیم (charackter) و امید و خُرسندی و دین و همپرسی با دانا" (ایادگار ِ بزرگمهر)

*

آقایان بس کنید، آری، این امری ست فهم پذیر که چپ ایرانی، در "ماراتون خیانت" اش، یعنی همان چیزی که تا چندی پیش با والامنشانه ترین بیان، انترناسیونالیسم و جهانوطنی خوانده می شد، نیازی وجدانی و شدیدا معنوی به این امر داشته باشد که ناسیونالیسم ایرانی را یک بار دیگر، و این بار از سوی دیگر تاریخ، لگدمال کند:

پس از سوزاندن درفش های ملی و به سخره گرفتن سرودهای میهن گرایانه، اکنون نوبت به بد نام کردن واپسین مفاهیم ملی و نمایندگان راستین اش رسیده است. خیر آقایان، این ناسیونالیست های ایرانی نبوده اند که در کنار دشمنان سوگند خورده ی ایرانزمین به خاک ایرانشهر بتازند، بلکه چپ ها، به عبارت دیگر، آنتی ناسیونالیست هایی بوده اند که به تعلق نداشتن شان به خاک زرتشت و کوروش افتخار می کرده و می کنند، با کلاشنیکوف ها و کوکتل مولوتوف هاشان؛ این ناسیونالیست ها نبوده اند که از رادیو مسکو و رادیو پکن برنامه ی فروپاشی ایرانزمین را برنویسند، بلکه چپ ها، به عبارت دیگر، ایران-بیزاران حرفه ای بوده اند، با برنامه های آزادی بخش شان، آزادی از بند تاریخ شکوه و بزرگی؛

این ناسیونالیست ها نبوده اند که کوچکترین ایران دو هزار و پانصد سال گذشته نیز برای شان به اندازه ی بسنده کوچک نباشد و بر آن شده باشند تا آذربایجان (غلام یحیی) و کردستان (قاضی محمد) و خراسان (کلنل) و مازندران و گیلان (میرزاکوچک خان) و سیستان (خزعل) را از ایرانزمین جدا کنند، بلکه آنتی ناسیونالیست های سرخ و سیاه بوده اند و مزدبگیران کمینترن و دولت فخیمه. سرود «مرگ بر ایران»، که بارها و بارها صفحات همین تارنمای ملتزم به آزاد منشانه ترین بیان ها را آراسته است، لوح فشرده ی چپ ایرانی بوده و هست.

و امروز نیز این ناسیونالیست ها نیستند که مدیون ترین کشور به ایرانزمین، یعنی اسرائیل را دعوت به بمب باران اتمی ایرانزمین می کنند و سهم ایرانزمین را از دریای مازندران، البته آن نیز با آمیزه ای از منت و تهدید!، 11 درسد می دانند، خیر، تمامی این افتخارات فقط و فقط مختص به با شرف ترین تیره ی سیاسی ایرانی، یعنی جمهوری خواهان می باشد و بس.

چه بسا آزادی میهن فروشی نیز باید روزی در بیانیه ی حقوق بشر به ثبت رسد و به سختی مورد پشتیبانی قانونی قرار گیرد، تا آن روز اما، ناسیونالیسم نوین ایرانی را باید، چه در عمل و چه در نظر، یگانه سد تاخت و تاز به ایرانزمین قلمداد کرد. به راستی دلیری می خواهد با کارنامه ای انباشته از باروت و دینامیت، که چپ ایرانی افتخار برخوردار بودن از آن را دارد، باز نیز نوک پیکان را رو به ناسیونالیسم ایرانی گرفتن و در مورد اینان، از خواست آزادسازی ایرانزمین به دست اجنبی سخن درائید. به راستی فلسطینی ها را چه کس به میدان ژاله دعوت کرده بود؟ ناسیونالیست های ایرانی؟ تابوت های خالی را شانه های چه کسانی حمل می کردند؟ چه کس در کافه ها و میخانه ها لم می داد و با صداقتی عمیق و شاعرانه، از شکسته شدن تارها و کمانچه ها سرودها سر می داد؟ تا که ارتش خلق اش را برتراشد، آتش گشودن بر سربازان ارتش ملی را چه کس دست زد و پای کوبید؟ چه کس واژه ی وطن را ناسزا می شمرد و میهن دوستی را، میهن پرستی پیشکش، در بردبارانه ترین حالت امری جلف می انگاشت؟ و امروز نیز در زمانی که از پسر واپسین پادشاه ایرانزمین، تا همه ی گروه های به ثبت رسیده ی ملی با هر گونه حمله ی نظامی مخالفت صریح کرده اند، چنین داوهایی را مطرح کردن چیزی جز خواست آگاهانه به جعل و بدنام کردن دگراندیشان نیست، امری که لزوما احترام برانگیز نیست. خیر، جمهوری خواهی ایران، اگر برگ افتخاری نیز داشته باشد جز بی برگی در وفاداری به مفهوم اصیل ایرانشهر و میهن نیست. کسان را اندکی فروتنی باید.

*

و در مورد مقایسه ی ایستار ناخشنود کننده ی امروز با ایران زمان امپراتوری، سخنی بی مایه تر از خواست ایرانیان برای آزاد شدن به دست عرب وجود ندارد. آقایان، شهروند ساسانی در مخیله اش نیز خطور نمی کرد که بخواهد خود را به دست عرب حجاز آزاد کند! این سخن، چاره ای دیگر نیست و باید این واژه را با کمال بی میلی به کار برد، یاوه ی محض است. برای کسانی که تاریخ ایرانشهر را با دلایلی بسیار قانع کننده ننگ می شمارند، ( حتا تا به امروز نیز استبداد شرقی و شیوه ی تولید آسیایی، نزد رفقا، پوشش های مفهومی این ننگ به شمار می روند) نمی توان سخن از تاریخ در مفهوم علمی و کارشناختی آن راند، پس به یک انگاره بسنده می کنیم و می گذریم: تهمت یاری خواهی از عرب حجاز را به شهروند ساسانی زدن، به ویژه که این یاری خواهی را با مفهوم سترگی چون آزاد سازی نیز مزین کردن، بسیار مانند این می ماند که امروز، شهروند آمریکایی را بدین امر گران متهم کنیم، که از شهروند بورکینا فاسویی درخواست رهایی و نجات بخشی کند. رفقا به هنگام مطرح کردن ایده های تاریخ سازانه شان، نیم نگاهی بر نقشه ی جغرافیای تاریخ بیندازند و اگر برای خرد و دانش خواننده، ارزشی که شرف و عقل سلیم حکم می کند قائل نیستند، دست کم واحدهای اندازه گیری را محترم بدارند. خیر، ساسانیان، به دلیل انحطاط و تباهی فرونیافتند، همانطور که هخامنشیان به دلیل تباهی فرونیافتند، و همانطور که پهلوی ها به دلیل تباهی فرونیافتند، تمدن و شهر، همیشه در برابر بربریت و بیابان، هنگامی که این دومی به حجمی معین نائل می شد، سر خم کرده و زمین خورده است؛ تاریخ ایرانزمین همواره تاریخ رویارویی شهرمنشی با بیابان خویی بوده است، چه گواهی رساتر برای انسان معاصر، از سی سال تجربه ی سیاه پیروزی بیابان و پشتی بانان سینه سُرخ اش، بر سپیدی شهر و پرچم داران خود باخته اش.

 

کیخسرو آرش گرگین

پائیز دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.