رفتن به محتوای اصلی

آمريکا، متحد طبيعي دموکراتهاي ايراني؟
18.11.2007 - 14:51

کي از دوستان براي صرف شام و ديدار با تعدادي از هموطنان مرا به منزل خود دعوت کرد. روز قبل، مقاله ي ‏‏"دموکراسي دلاري" در روزنامه واشنگتن پست منتشر شده بود. برخي از هموطنان با مواضع و رويکرد آن مقاله مخالف ‏بودند و اعتقاد داشتند که مواضع من "ضد آمريکايي" است. به نظر آنها، بسياري از ايرانيان (منجمله من)، همچنان در ‏چنبره ي ايده هاي نادرستي که حزب توده و ساير گروه هاي چپ در ايران مي پراکندند، گرفتار و اسيريم. از من مي ‏پرسيدند: ‏

 چرا پول گرفتن از خارجي ها براي مبارزه با جمهوري اسلامي نادرست و غير اخلاقي است؟‏

‏- مگر لنين از آلماني ها کمک دريافت نکرد؟ ‏
‏- مگر حزب توده و ديگر گروه هاي چپ از دولت اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي کمک مالي دريافت نمي کردند؟ ‏

‏- مگر نلسون ماندلا براي کنگره ي ملي افريقا از ديگر کشور ها کمک هاي مالي و تسليحاتي دريافت نمي کرد و جمهوري ‏اسلامي او را بزرگ نمي داشت؟ ‏

‏- اگر کمک گرفتن از خارجي ها بد(حرام) است، چرا زمامداران جمهوري اسلامي از ماندلا دفاع و خود به گروه هايي که ‏مي پسندند کمک هاي ملي و تسليحاتي مي کنند؟ ‏

 مي گفتند: رژيم جمهوري اسلامي تمامي ثروت ملي را به انحصار خود در آورده و فقط خوديها مي توانند از اين منابع براي ‏گسترش ايدئولوژي فناتيک اين رژيم توتاليتر استفاده کنند. مخالفان هيچ درآمدي ندارند و حتي به نان شب محتاج اند. آيا به ‏اين واقعيت توجه نداريد که دولت کارگران و معلمان و کارمندان مخالف از ادارات و کارخانه ها اخراج مي کند؟ تنها دولت ‏آمريکا حاضر است از جهت مالي به مخالفان کمک کند که شما با نوشتن اين نوع مقالات با آن مخالفت مي کنيد. پيشنهاد تو ‏مبني بر کمک ايرانيان ثروتمند به مخالفان جهت گسترش دموکراسي و دفاع از حقوق بشر به شوخي بيشتر شبيه است. ‏ايرانيان ثروتمند تاکنون به هيچ يک از فعاليتهاي سياسي اپوزيسيون کمک نکرده اند. ايرانيان بسيار ثروتمند اند، ولي ‏ثروتمندان ما به هيچ وجه سخاوتمند نيستند. اگر بودجه دولت هلند وجود نداشت، روزآن لاين و راديو زمانه هم وجود ‏نداشت. مدعيان دموکراسي خواهي بايد به اين پرسش پاسخ دهند: دلار آمريکا چه تفاوتي با يوروي هلند دارد؟ سوابق ‏استعماري هلند، با آن همه مستعمرات غني در جنوب شرقي آسيا، بسيار بدتر از آمريکاست. پس چرا تمام اصلاح طلبان، ‏نهضت آزادي ها و ملي – مذهبي ها، توده اي هاي سابق و چريکهاي فدايي سابق با روز آن لاين و راديو زمانه مصاحبه ‏مي کنند و از طريق اين دو نظراتشان را منتشر مي کنند ولي از گفت و گو با تلويزيون آمريکا اکراه دارند؟ آيا کسي که ‏براي سايت فارسي بي. بي. سي مقاله مي نويسد و پوند دريافت مي کند، يا چپ هايي که از راديو زمانه يورو دريافت مي ‏دارند، کارشان درست است، اما اگر کسي جهت شرکت در ميزگردهاي تلويزيون آمريکا وجهي دريافت دارد، کار خطايي ‏صورت داده است؟ کمک مالي دولت هلند به ان. جي. او. ها مشروع است، اما کمک مالي دولت آمريکا به ان. جي. او. ها ‏نامشروع و مزدوري است؟ مخالفت تو و کساني که مثل تو فکر مي کنند، با دريافت کمک مالي از دولت آمريکا، محروم ‏کردن فعالين سياسي-اجتماعي و حقوق بشري از منابع مالي فعاليت است که به هيچ طريق ديگري قابل وصول نيست. ‏مبارزه با رژيمي که تمام منابع مالي و رسانه اي را در کنترل دارد و ثروت ملي را چپاول کرده است، بدون رسانه امکان ‏پذير نمي باشد. دوران استعمار گذشته است. استفاده از منابع مالي ديگر کشورها(خصوصاً دولت آمريکا) براي راه اندازي ‏يک تلويزيون، تنها امکان پيش روي دموکراسي خواهان ايران است. اگر اهداي ميليونها دلار درآمد نفت ايران به حماس( ‏فقط در يک مورد 300 ميليون دلار) مجاز و مشروع است، اهداي 20 ميليون دلار به اپوزيسيون ايران براي راه اندازي ‏يک تلويزيون براي مقابله با ديکتاتوري ملايان هم مجاز و مشروع است. ‏

بر اساس اين مقدمات، مواضع من درباره ي مسائل هسته اي(سخنراني شوراي روابط خارجي، منتشر شده در مجله بوستون ‏ريويو، مي- جون 2007)، حمله نظامي( نامه به دبير کل سازمان ملل، منتشر شده در روزنامه ي ليبراسيون فرانسه و مجله ‏نيويورک ريويو، 22 نوامبر 2007) و بودجه 75 ميليون دلاري(دموکراسي دلاري، منتشر شده در روزنامه ي واشنگتن ‏پست، 25 اکتبر 2007)، به نفع جمهوري اسلامي ايران و به زيان جنبش دموکراسي خواهي تلقي مي شد. گفته مي شد که ‏نوشته هاي دوران زندان من بسيار خوب، ولي نوشته هاي دوران آمريکا بسيار بد بوده است. هموطنان محترم معتقد بودند ‏که نگاه من به جهان غرب و آمريکا نادرست است. به گفته ي آنان( که خود زماني از چپ هاي بسيار راديکال بودند)، ‏آمريکا را با اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي نبايد اشتباه گرفت. شوروي به هر فرد يا گروهي از هر کشوري(منجمله ‏حزب توده و ديگر گروه هاي چپ ايراني ) کمک مي کرد، آنها را به عوامل مزدور و جاسوس خود تبديل مي کرد. ‏آمريکائيان، به پروژه هاي مشخص پول مي دهند. اگر کسي براي پروژه اي از آمريکائيان پولي دريافت کند، در پروژه ي ‏خود اختيار کامل دارد و ديگر کسي به او فرمان نمي دهد که چه کند يا نکند. آنها چندين پروژه را براي تائيد مدعاي خود ‏مثال مي زدند: يکي پروژه اي که توسط دو خواهر دنبال مي شود و هدف آن جمع آوري مستند اسامي کليه اعدام شدگان به ‏وسيله ي جمهوري اسلامي است. ديگري پروژه اي که يک پزشک براي حمايت از حقوق بشر دنبال مي کند. در اين دو ‏پروژه، آمريکائيان هيچ دخالتي ندارند. تنها نقش آنان، تامين هزينه اين دو پروژه بوده است. به نظر اينان، براي دفاع از ‏حقوق بشر و پروژه ي دموکراسي، يايد از منابع مالي آمريکايي استفاده کرد. ‏

من دلايل مخالفت خود با "دريافت پول توسط اپوزيسيون از دولت هاي خارجي" را با هموطنان در ميان گذاردم و به جهت ‏آنکه در گذشته(مقاله ي دعوت به شنيدن صداي متفاوتي از ايران، منتشر شده درروزنامه ي نيويورک تايمز، اول اگوست ‏‏2006 و مقاله ها و نوشته هاي بعدي) در اين خصوص به حد کافي سخن گفته ام، از تکرار آنها پرهيز خواهم کرد. به گمان ‏من نه تنها آن دلائل به قوت باقي است، بلکه مي توان دلائل ديگري هم بر دلائل پيشين افزود. در آن جلسه نکته مبنايي ‏ديگري طرح شد که بسيار مهم است. من کوشش خواهم کرد که نظرات و مدعيات آنان را بدرستي و منصفانه گزارش نمايم، ‏اما با توجه به مشکل حافظه و بي طرف نبودن گزارشگر، نمي توانم مدعي شوم که در اين کار موفق شده باشم. به هر حال ‏اين امکان براي انان وجود دارد که مواضع شان را به نام خودشان، يا با نام مستعار، منتشر کنند. با توجه به وابستگي برخي ‏از هموطنان حاضر در جلسه به برخي گروه ها، مي توان اين نظرات را حداقل، نظر بخشي از اين گروه ها تلقي کرد. من ‏در همين جا از همه دوستان تقاضا مي کنم تا بدون اتهام زني( آمريکايي، توده اي، عامل جمهوري اسلامي و... ) در اين ‏گفت و گوي ملي شرکت کنند. نقد بي رحمانه و راديکال مجاز است، ولي اتهام زني بلادليل و اهانت به يکديگر نامجاز و ‏غير اخلاقي است. ‏

اصل مدعاي هموطنان به قرار زير بود: "هر کشوري در عرصه بين الملل دشمنان و دوستان و متحداني دارد. آمريکا و ‏اروپا، دشمنان طبيعي جمهوري اسلامي اند، اما حماس و حزب الله لبنان و مجلس اعلاي انقلاب عراق و... متحدان طبيعي ‏جمهوري اسلامي اند. پرسش: متحدان طبيعي نيروهاي دموکرات ايراني چه کساني هستند؟ پاسخ: آمريکا و اروپا و کانادا، ‏متحدين طبيعي دموکراتهاي ايراني اند، اما از حماس و حزب الله که گروه هاي تروريستي اند، نبايد حمايت به عمل آورد. ‏مشکل اين است که مدعيان دموکراسي خواهي ايراني، به آمريکا و اروپا فحش مي دهند و از حزب الله و حماس دفاع مي ‏کنند. اين قاعده را بايد عوض کرد. بايد با آمريکا به عنوان مهد دموکراسي ارتباط برقرار کرد و براي ايجاد دموکراسي در ‏ايران از آنها کمک گرفت. طي سي سال جنگ ويتنام (1975-1945) حدود پنجاه و هشت هزار سرباز آمريکايي و ‏دوميليون ويتنامي کشته شد. ويتنامي ها دو ميليون کشته را فراموش کرده اند، ولي شما کودتاي 1332 را هيچگاه فراموش ‏نخواهيد کرد. از اولي 30 سال مي گذرد، ولي از دومي بيش از نيم قرن مي گذرد. هر اشکالي به دولت آمريکا وارد باشد، ‏اين حقيقت را نبايد از ياد برد که ساختار سياسي آمريکا دموکراتيک است. آمريکا طي نيم قرن گذشته به بسياري از کشورها ‏براي گذار به دموکراسي کمک کرده است". ‏

‏ "روسيه در طول تاريخ هميشه به ايران خيانت کرده است. بخش هاي وسيعي از خاک ايران به وسيله آن کشور از ايران ‏جدا گشت. گروه هايي را ساخت و به ايران تحميل کرد که دشمن دموکراسي بودند. در منازعه ي جنگ سرد، ايرانيان بايد ‏از موضع آمريکا دفاع مي کردند تا ايران به سوي دموکراسي پيش رود. اما همه گروه هاي چپ به دنبال روسيه کمونيستي ‏رفتند و ديکتاتوري ملايان را بر ايران حاکم کردند( ما بي شرمانه از استالين دفاع مي کرديم و به دنبال استقرار رژيمي ‏استالينيستي بر ايران بوديم. در کامبوج حکومت کمونيستي تحت رهبري حزب خمرهاي سرخ و رهبر آن پل پوت دست کم ‏‏20درصد شهرنشينان را به نام فرهنگ منحط به قتل رساند و ما چپ هاي ايراني، چون آنها ضد آمريکايي بودند، از پل ‏پوت دفاع کرديم و در جبهه ي ضد امپرياليستي خمرهاي سرخ قرار گرفتيم. براي مقابله ي با شاه و آمريکا، کنفدراسيون در ‏همه ي دنيا به دروغ تبليغ مي کرد که شاه يکصد هزار زنداني سياسي دارد). اينک نيز روسيه به خاک ايران چشم دوخته ‏است و با کاهش سهم پنجاه در صدي ايران در خزر به بيست در صد، به دنبال آن است تا با ايفاي نقشي ضد دموکراتيک در ‏پرونده ي هسته اي، اين سهم را به سيزده در صد تنزل دهد. آنکه بدنبال تجزيه ايران است، پوتين، کمونيست سابق و ‏ديکتاتور فعلي است، نه آمريکا که هيچ گاه چشم به خاک ايران نداشته و هميشه از تماميت ارضي ايران دفاع کرده است. ‏توده اي هاي وابسته به شوروي و ديگر گروه هاي چپ، همه ي ما را آمريکاستيز کرده اند. هيچ دولت کمونيستي هيچگاه به ‏نيروهاي دموکرات ايراني کمک نکرده است. در حال حاضر هم دولت هاي کمونيستي آمريکاي لاتين در حال چپاول اموال ‏ايرانند. روسيه هم وعده ي دويست ميليارد دلاري از دولت ايران دريافت کرده است. توده اي ها و ديگر گروه هاي چپ ‏چشمان خود را بر خوي امپرياليستي(تملک مستعمرات)شوروي مي بستند. در حالي که به نوشته ي اريک هابسبام، مورخ ‏مارکسيست، که نامه شما به دبير کل سازمان ملل را هم امضاء کرده بود، در کتاب عصر امپراطوري، " نوع امپرياليسم ‏آمريکا هيچ گاه در تملک واقعي مستعمرات تبلور نيافت". متحدين شوروي را با متحدين آمريکا مقايسه کنيد. کره ي جنوبي ‏و شيلي و فيليپين که متحد آمريکا بودند به دموکراسي دست يافتند. حتي کشورمسلماني چون ترکيه که متحد آمريکا و پيمان ‏ناتو شد، بسيار از ايران جلو زده و مراحل مهمي از دموکراسي را پشت سر نهاده است. در ايران هم اگر انقلاب نمي شد و ‏ايران هم پيمان آمريکا باقي مي ماند، اينک با رژيمي دموکراتيک روبرو بوديم". ‏

به نظر برخي از هموطنان، وقوع جنگ حتمي است و ظرف ماه هاي آينده آمريکا به ايران حمله خواهد کرد. در اين ‏صورت هر کس بايد روشن سازد که در کدام سوي اين رويارويي قرار مي گيرد. دموکرات ها در جبهه آمريکا، و ‏خودکامگان در جبهه جمهوري اسلامي قرار خواهند گرفت. بدينترتيب، جنبش ضد جنگ در خدمت جمهوري اسلامي و بر ‏عليه دموکراسي است. در شرايط کنوني، هرگونه انتقاد از دولت و سياست خارجي آمريکا، به نفع رژيم ملايان تمام خواهد ‏شد. چپ ها و طرفداران رژيم، چشمان خود را بر جنايات رژيم مي بندند و به جاي آن دائماً آمريکا(نه فقط بوش و ديک ‏چيني ) را به نقد مي کشند. آنچه به ما مربوط مي شود، وضعيت کشور خودمان و سلطه ي ظالمانه ي آخوند ها و ‏پاسدارانشان است، نه تعداد بي خانمان ها و زندانيان آمريکا. قدرت محدود ما بايد صرف مبارزه ي با رژيم شود. برخي از ‏ايرانيان معتقدند بايد با آمريکائيان مذاکره و درباره ي فعاليت هاي رژيم به آنها "مشاوره" داد تا اينها بتوانند "راه" را از ‏‏"چاه" تشخيص دهند. ‏

اين مطالب، گزارشي بود از امهات مدعيات هموطنان. پاسخ به آنها در بخش بعدي دنبال خواهد شد. ‏

‎آمريکا متحد طبيعي دموکراتهاي ايراني؟‎

شنيدن مدعيات هموطنان در خصوص "متحد طبيعي بودن آمريکا براي ايرانيان" و تأمل در ادله اي که براي آن مدعا اقامه ‏کرده اند، فرصت را براي ارزيابي و داوري درباره تناسب دليل و مدعا آماده مي کند. پاسخ هاي من به نکات ارائه شده از ‏سوي هموطنان، به قرار زير بود: ‏

‏1-‏ روابط با آمريکا شامل سه بخش است. اول:روابط دولت ايران با دولت آمريکا. دوم :روابط اپوزيسيون ايران با ‏دولت آمريکا. سوم:روابط جامعه ي مدني ايران با جامعه ي مدني آمريکا. روابط جامعه ي مدني ايران با نهادهاي مدني ‏آمريکا( دانشگاه ها، سنديکاهاي کارگري، انجمن هاي زيست محيطي، انجمن هاي صلح طلب، کليساها، نهادهاي حقوق ‏بشري، موسسات تحقيقاتي، رسانه ها و... ) علي الاصول کاري عقلايي – اخلاقي و به نفع منافع ملي ايران است، بدينترتيب ‏بايد به صراحت تمام از آن دفاع کرد. هرگونه کمک دانشگاه هاي آمريکا به دانشگاه هاي ايران و اساتيد و دانشجويان ايراني ‏را علي الاصول بايد پذيرفت. بايد کوشش کرد تا حد ممکن بورسيه دانشگاه هاي آمريکا به دانشجويان ايراني را افزايش داد. ‏دانشجويان و استادان ايراني حق دارند که با حضور در بهترين دانشگاههاي جهان با دستاوردهاي نوين پژوهشي آشنا شوند ‏و در پيشبرد مرزهاي دانش از نزديک مشارکت جويند. طي سالهاي گذشته بسياري از ايرانيان( حسين بشيريه، سيد جواد ‏طباطبايي، داريوش آشوري، عبدالکريم سروش، محسن کديور، مهر انگيز کار، فاطمه حقيقت جو، هادي سمتي، ناصر ‏هاديان، مجيد محمدي، مراد ثقفي و... ) از فرصت مطالعاتي ‏‎(fellowship)‎‏ دانشگاه هاي آمريکا استفاده کرده اند. افزايش ‏اين نوع بورسيه ها براي ايرانيان، نه تنها فرصتي است براي پژوهش گران، بلکه يکي از بهترين انواع ارتباط جامعه ي ‏مدني ايران با جامعه ي مدني آمريکاست. اين رويکرد با رويکرد آقاي خميني که در وصيت نامه اش به زمامداران بعدي ‏نوشت که از اعزام دانشجو به دانشگاههاي آمريکا خودداري ورزند، تفاوت جدي دارد. موضع ضد آمريکايي آقاي خميني، ‏نه تنها به زيان منافع ملي ايران بود و است، بلکه "ضد علم" هم بود و بر اين پيش فرض نادرست مبتني بود که علم به ‏آمريکايي و ضد آمريکايي تقسيم مي شود. ‏

در عين حال، يک نکته بسيار مهم است : تمام افرادي که از نهادهاي رسماً يا قانوناً غير دولتي آمريکايي (مانند بنياد هوور، ‏بنياد کارنيگي، بنياد دموکراسي، خانه آزادي، بنياد دفاع از دموکراسي، پروژه دموکراسي ايران، مرکز جنبش هاي غير ‏خشونت آميز و... ) بورس هاي تحقيقاتي دريافت مي دارند، بهتر است به طور شفاف اصل مسأله، پروژه ي تحقيقاتي و ‏نتايج حاصله را بيان دارند، تا امکان سوء استفاده رژيم ايران و عوامل فتنه جو و جنجال ساز منتفي شود. شفافيت در عمل و ‏اطلاع رساني همواره ارکان ضروري رشد و بقاء جامعه ي مدني است. پرده پوشي بر منابع مالي، زمينه ساز فساد است. از ‏سوي ديگر، بايد به تفاوت اين نوع نهادها با دانشگاه ها توجه داشت. اينها نهادهايي سياسي هستند که به صراحت و شفافيت ‏تمام، اهدافي سياسي را تعقيب مي نمايند. اين تفاوت مهم، احتياط و حساسيت را بر مي انگيزد. ‏

جامعه ي سالادي – موزائيکي آمريکا، ظرفيت و تحمل بسياري در پذيرش مهاجرين دارد. به دليل مهاجرت بسيار گسترده، ‏آمريکا يکي از ناهمگون ترين جوامع دموکراتيک است. مهاجرين از اين فرصت برخوردارند که در اين جامعه کار کنند و ‏به چهار منبع مهم و نابرابر انساني، يعني معرفت و منزلت و ثروت و قدرت، دست يابند. يک خارجي مي تواند وزير ‏امورخارجه(مادلين آلبرايت، هنري کيسنجر) يا دادستان کل کشور (آلبرتوگونزالس) يا فرماندار کاليفرنيا( آرنولد شوارتس ‏نگر)يا رئيس ستاد ارتش(ژنرال چهار ستاره، کشويلي)يا مشاور امنيت ملي رئيس جمهور(برژنسکي) يا سفيرآمريکا در ‏سازمان ملل(زيلماي خليل زاد) يا سفير آمريکا در اسرائيل( مارتين اينديکس) شود. تساهل و بيگانه پذيري مردم آمريکا، ‏فرصت هاي قانوني آمريکا براي بيگانگان و سخت کوشي ايرانيان، از جمله عواملي بودند که وقتي به هم گره خوردند، ‏يک"جامعه ايراني" تحصيل کرده، فرهيخته و ثروتمند را در آمريکا بوجود آوردند. چنين پديده اي در روسيه، چين، ‏ونزوئلا، کوبا، نيکاراگوئه، کره شمالي و... نمي توانست شکل بگيرد. باهمستانcommunity)‎‏ ) ايراني هنوز جايگاه ‏درخوري، متناسب با ظرفيت هايش و در مقايسه ي با ديگر باهمستانها، در عرصه ي سياسي آمريکا ندارد. اين جامعه بايد ‏بتواند همچون ديگر جوامع مهاجر، در عرصه ي سياسي آمريکا ( دولت، کنگره، شوراهاي شهر، شهرداري هاو... ) نماينده ‏داشته باشد، تا هم از منافع خود و هم از منافع ملي ايران دفاع کند. در هر صورت، مواجهه ي منصفانه ي مردم آمريکا با ‏ايرانيان مهاجر چيزي نيست که بتوان آن را ناديده گرفت و از آن قدرداني به عمل نياورد. بدينترتيب، آنچه پس از اين گفته ‏خواهد شد، ناظر به روابط دولت و اپوزيسيون ايراني با دولت آمريکاست، نه روابط جامعه ي مدني ايران با جامعه ي مدني ‏آمريکا که ممکن و مطلوب است و بايد تا آنجا که امکان دارد آن را گسترش داد. ‏

‏2-‏ متحد طبيعي براساس "اهداف" و "استراتژي بلند مدت" انتخاب مي شود. نگاه ايدئولوژيک به سياست خارجي، ‏مخل منافع ملي کشور است. رويکرد ضد امپرياليستي، منافع ملي ايران را تامين نخواهد کرد. "آمريکا ستيزي" تاکنون ‏هزينه ي بسياري براي منافع ملي ايران داشته است. اگر منافع ملي مد نظر قرار مي گرفت، کل سياست خارجي ايران تغيير ‏مي کرد. همانگونه که در مسأله جمهوري آذربايجان و ارمنستان اگر ايران قرار بود براساس ايدئولوژي اقدام نمايد، بايد از ‏آذربايجان شيعه دفاع مي کرد، اما در نظر گرفتن منافع ملي منجر به آن شد که دولت ايران به ارمنستان کمک کند[ 1]. در ‏دوران جنگ با عراق، طي ماجراي ايران- کنترا، دولت ايران از دولت اسرائيل، براي مقابله با دولت مسلمان عراق، اسلحه ‏خريداري کرد. ضرورت هاي جنگ و مصالح عملي دولت ايران و آقاي خميني را به آن معامله وادار کرد. اما در نظر ‏گرفتن منافع ملي هم چنان اقتضايي داشت. در خاورميانه، اعراب به طور سنتي در برابر ايران قرار مي گيرند. حتي کساني ‏بر اين گمانند که اعراب دشمن طبيعي ايرانند. اما ترکيه و پاکستان( و به نظر برخي حتي اسرائيل) متحدان بهتري براي ‏ايرانند. ‏

يکي از مهمترين اهداف سياست خارجي ايران (نه لزوماً زمامداران بنيادگراي حاکم بر ايران)، رفع تهديد از ايران است. ‏نزديکي به روسيه و چين نمي تواند براي ايران امنيت به ارمغان آورد. اگر آمريکا ايران را مورد تهاجم قرار دهد، روسيه و ‏چين در برابر امتيازاتي که از آمريکا دريافت خواهند کرد، حداکثر سکوت پيشه خواهند کرد. اما اگر امتيازاتي که دولت ‏ايران به آنها خواهد داد بيشتر باشد، به طور لفظي حمله ي نظامي به ايران را محکوم خواهند کرد. در صورتي که ارتباط با ‏آمريکا و داشتن روابط دوستانه، از ايران رفع تهديد خواهد کرد. به نظر من دولت ايران بايد با دولت آمريکا روابط رسمي و ‏علني و دوستانه داشته باشد. بدينترتيب منافع ملي ايران تأمين خواهد شد. در شرايط کنوني، دولت آمريکا، نه تنها در هر ‏مکاني و هر موضوعي به مقابله با منافع ملي ايران بر مي خيزد، بلکه خطر حمله ي نظامي ارتش آن کشور به ايران وجود ‏دارد که به هر نحو ممکن بايد از آن جلوگيري به عمل آيد. "امنيت ملي" و "منافع ملي ايران" در پاي شعارهاي ايدئولوژيک ‏‏"ضد امپرياليستي" و "عظمت طلبي اتمي خامنه اي" قرباني مي شود. رژيمي که از بحران تغذيه مي کند و بقايش در گرو ‏بحران آفريني است، ايران را با خطر نابودي مواجه کرده است. يک روز آقاي خميني گفت: ما رابطه ي با آمريکا را مي ‏خواهيم چه کنيم؟ کاريزماي آقاي خميني به منتقدان اجازه نمي داد که پاسخ متکي بر منافع ملي عرضه نمايند. کمترين پاسخي ‏که در آن زمان به آقاي خميني مي شد داد اين بود که، به همان دلائلي که رابطه ي با ديگر دولت ها را مي خواهيم، رابطه ‏ي با آمريکا را هم مي خواهيم. پس از آقاي خميني، آقاي خامنه اي، معتقدان به مذاکره ي با آمريکا را عده اي جاهل، ساده ‏لوح، مرعوب، بي غيرت و خود فروخته خواند. گذشت زمان، خود فروشي و بي غيرتي را به "عزت، حکمت، مصلحت" و ‏تفهيم اتهام تبديل کرد. جبر واقعيت، شعارهاي ايدئولوژيک را از صحنه بيرون مي راند. امروز، دولت ايران در حال مذاکره ‏ي با دولت آمريکا است و هيچ کس آن را مصداق بي غيرتي و خود فروشي جلوه نمي دهد. اين مذاکرات، بايد به برقراري ‏ارتباط بينجامد. ‏

اما اين تصور که برقراري روابط رسمي بين ايران و آمريکا، به طور کلي، تعارض منافع در تمام عرصه ها از بين خواهد ‏برد، خيالي بيش نيست. روابط بين دو کشور، تمام مسائل بين دو طرف را حل نخواهد کرد. ‏

‏3-‏ ‏ خانم مادلين آلبرايت، وزير امور خارجه وقت آمريکا، در 17 مارچ سال 2000، طي يک سخنراني اعلام کرد که ‏دولت آمريکا در سال 1953 منافع خود را در نبود محمد مصدق مي ديد. لذا در کودتاي 28 مرداد 1332 مشارکت داشت. ‏پس از کودتا، آمريکا و جهان غرب، به مدت 25 سال پشتيبان رژيم ناقض حقوق بشر شاه بودند. بدينترتيب، تنفر مردم ايران ‏از آمريکا قابل فهم است. جرج بوش در 6 نوامبر 2003 طي يک سخنراني در واشنگتن اعلام کرد که آمريکا و جهان ‏غرب در طي 60 سال گذشته، در منطقه خاورميانه، براي حفظ ثبات و امنيت، از دولتهاي ديکتاتور، به زيان آزادي، حمايت ‏کرده اند. بوش وعده داد که اين سياست نادرست را تغيير دهد و به گسترش دموکراسي در منطقه ي خاورميانه کمک کند. ‏پس اين حکم کلي که دولت آمريکا هميشه پشتيبان دموکراسي بوده است، با شواهد واقعي و اعترافات دولت مردان آمريکايي ‏تأئيد نمي شود. مردم منطقه خاورميانه بر اين گمانند که آمريکا حامي رژيم هاي خودکامه منطقه است. کما اينکه دولت بوش ‏وقتي دريافت که فشار آوردن بيش از حد بر حسني مبارک جهت برگزاري انتخابات آزاد در مصر، پيروزي بنيادگرايان، که ‏از رژيم فعلي خودکامه ترند، را به دنبال خواهد داشت، از اين کار منصرف شد. روابط بسيار دوستانه دولت آمريکا با دولت ‏هاي خودکامه ي خليج فارس و آسياي ميانه، بهترين شاهد اين مدعاست که سياست خارجي دولت آمريکا را نمي توان به ‏گسترش دموکراسي فروکاست. ‏

‏ در ماجراي "ايران- کنترا"، با اينکه کنگره کمک مستقيم آمريکا به کنتراها (که به نقض فاحش حقوق بشر شهرت داشتند) ‏را ممنوع کرد، دولت ريگان از طريق معامله ي تسليحاتي بين ايران و اسرائيل به طراحي سرهنگ آليور نورث، مخفيانه به ‏حمايت مالي از آنها ادامه داد. برپايه ي گزارش هاي سازمان هاي غير دولتي مدافع حقوق بشر و وزارت امور خارجه ي ‏آمريکا، کلمبيا در سال 1999 صحنه ي کشتار و اعدام دو الي سه هزار نفر از مردم آن کشور به دست ارتش کلمبيا و ‏واحدهاي شبه نظامي وابسته به آن بود. دولت آمريکا به جاي فشار وارد آوردن بر دولت آن کشور در جهت تخفيف ابعاد اين ‏فاجعه، حجم کمک هاي نظامي اش رابه کلمبيا در سال هاي 1999 و 2000 به بهانه ي مبارزه با داد و ستد مواد مخدر و ‏شورشيان کمونيست، به نحو چشمگيري افزايش داد. ‏

سرمايه داري به امنيت و ثبات نيازمند است. تصور دولت مردان آمريکايي و غربي بر اين است که نظام هاي دموکراتيک ‏بهتر از نظام هاي ديکتاتوري امنيت را تأمين مي کنند. بدينترتيب، منافع سرمايه داري، در گرو گسترش دموکراسي در ‏جهان است. گسترش دموکراسي که پيامد ناخواسته ي سرمايه داري است، کاملاً به سود جوامع توسعه نيافته مي باشد. در ‏عين حال، دموکراسي هاي هماهنگ، بر دموکراسي هاي ناسازگار ترجيح دارند. ضمن اينکه آمريکا با کشورهاي اقماري ‏خود با معيارهاي دوگانه برخورد مي کند. نحوه ي نگاه آمريکا به کشورهاي نفتي متحد خود، لزوماً مشابه نحوه ي نگاهي ‏نيست که به کشوري چون کره و ترکيه داشته است. ‏

يک نکته ي مهم را نبايد فراموش کرد. امروز که همه ي دولت ها و روشنفکران مترقي جهان نگران حمله نظامي آمريکا به ‏ايرانند، ضرورت حمله ي نظامي، با تأکيد بر "خودکامگي" و "ناقض حقوق بشر" بودن رژيم ايران "توجيه" ‏‎(Justify)‎نمي شود. ضرورت استفاده ي از گزينه ي نظامي، با اخبار زير توجيه مي شود: ايران بدنبال نابودي اسرائيل به ‏وسيله ي بمب اتمي است، سربازان آمريکايي در عراق با سلاح هاي ايراني، توسط تروريست هاي آموزش ديده به وسيله ي ‏سپاه پاسداران کشته مي شوند. اين گونه توجيهات نشان مي دهد که حمله ي نظامي احتمالي، براي تأمين امنيت بلند مدت ‏دولت اسرائيل و جلوگيري از اقدامات تروريستي دولت ايران است. دموکراسي و حقوق بشر هيچگاه مسأله ي اصلي روابط ‏بين الملل نبوده است. ‏

‏4-‏ در حاليکه بزرگترين روشنفکران آمريکا، بهترين و دقيق ترين نقدها را بر دموکراسي آمريکا وارد مي آورند، ‏برخي از ايرانيان هيچ انتقادي از دموکراسي آمريکا را بر نمي تابند. اينان که خود در هيچ نوشته يا سخنراني اي از دولت ‏آمريکا انتقاد به عمل نمي آورند، منتقدين دموکراسي آمريکا را، "ضد امپرياليست" و "ضد آمريکايي" مي نامند تا سخنان ‏اين منتقدين گوش شنوايي نيابد. ‏

مايکل والزر، فيلسوف نامدار آمريکايي، ويژگي نقد دموکراتيک آمريکا را برجسته مي سازد:" دشوار است، ولي مي توانيم ‏به روشني و سهولت شاهد رويش نقد سياست آمريکا از بطن روايتي غليظ از آرمان گرايي دموکراتيک باشيم. نقدي که ‏معطوف به دو جنبه است: نخست افشاي مهم ترين نوع تجاوزگري توزيعي در جامعه آمريکا: تجاوز و تهاجم اشخاص ‏ثروتمند يا صاحبان ثروت شرکت ها به حوزه ي سياست... قدرت ثروت مسلماً مشخصه ي آمريکاي امروز است- و به سبب ‏همين مشخصه توجيهات ايدئولوژيک مخصوص به خودش را دارد. بنابر اين تفکر دموکراتيک بايد با در نظر داشتن اين ‏موارد و بر ضد آنها بيان شود و به طرق مشخص و با شواهد عيني نشان دهد که قدرت دولت چگونه کسب و حتي به کار ‏بسته مي شود، بي آنکه هرگز رضايت کساني که در معرض اين قدرت قرار مي گيرند در نظر گرفته شود. دومين هدف ‏انتقاد دموکراتيک معطوف است به بازنگري در حدود و ثغور دروني جامعه ي آمريکا- افشاي اعمال چيزي بسيار شبيه به ‏قدرت سياسي در خارج از حوزه ي سياسي به رسميت شناخته شده و وراي گستره ي اصل رضايت. در اين عرصه هدف ‏هاي متفاوت چندي وجود دارد که هر يک استحکامات ايدئولوژيک خاص خود را دارند و بايد تک تک به آنها پرداخت: ‏حکومت مطلقه ي مديران کارخانجات و شرکت ها، خودکامگي روساي دانشگاه ها، استبداد پدر سالارانه ي مردان رئيس ‏خانواده و نظاير آن"[2]. ‏

به گمان اين منتقدين، سياست مداران تحت کنترل جامعه ي تجاري قرار دارند. رسانه ها تحت سيطره ي شرکت ها قرار ‏دارند. در دهه ي 90 رسانه هاي جهاني به زير سلطه ي 9 شرکت بزرگ درآمدند: تايم وارنر( سي ان ان)، ديزني(اي بي ‏سي)، برتلزمن، واياکام، نيوز کورپريشن(فاکس)، تي سي آي، جنرال الکتريک(ان بي سي)، سوني( کلمبيا پيکچرز)و ‏سيگرمز(يونيورسال استوديوز)[3]. ‏

در دهه ي 1960، بيش از 70 درصد آمريکاييها معتقد بودند که دولت فدرال هر چه مي کند همواره يا در بيشتر اوقات ‏درست است. در سال 2002 اين رقم به 30 درصد کاهش يافت. ميزان شرکت در انتخابات رياست جمهوري نسبت به دهه ‏ي 1960 حدود 20 در صد کاهش يافته است. رابرت پاتنام نشان داده است که شرکت در امور عمومي و مدني به طور کلي ‏از سالهاي مياني دهه ي 1960 به ميزان 40 درصد کاهش يافته است[4]. از نظر آمريکاييها دولت فدرال به هيولاي بزرگ ‏بسيار فربه تبديل شده که نمي تواند به مشکلات آينده واکنش نشان دهد. جامعه ي مدني آمريکا، نقش، کارکرد و قدرت دولت ‏فدرال را زير سوال برده است. مخالفت صريح و عميق اکثريت آمريکائيان با هيولاي مسلط دولت فدرال در دهه ي 90 ‏نضج گرفت. بالز و براونشتاين نتايج نظرسنجيهاي مختلف را به صورت زير جمع بندي کرده اند:"نارضايتي از حکومت ‏اکنون دو جريان نيرومند ايجاد مي کند. از يک طرف، اکثريت وسيع امريکاييها همداستانند که واشنگتن (دولت فدرال) ‏نهادي بيهوده، غير موثر و حافظ منافع خاص، و پر از سياستمداراني است که فقط به منافع خود مي انديشند و حاضرند براي ‏انتخاب شدن هر حرفي بزنند. (اين بيگانگي عوام گرايانه از دولت بين کارگران سفيد پوست قوي تر است- يعني همان ‏گروهي که طي دو دهه ي گذشته بيشترين فشارهاي اقتصادي را تحمل کرده است). از طرف ديگر، تعداد کمتر، اما قابل ‏توجهي از آمريکاييان مخالف ايدئولوژيک حکومت هستند- آن را هيولاي مسلطي مي دانند که آزادي فردي و خوداتکايي ‏فردي را از بين مي برد، دين را تضعيف مي کند، و به نفع اقليتها و فقرا تمام مي شود... در حال حاضر خصومت با ‏واشنگتن به اندازه ي احترام گذاشتن به پرچم، جزيي از فرهنگ آمريکايي است"[5]. بخش مهمي از احساسات ضد ‏دولتي(دولت فدرال) مردم آمريکا به دليل دفاع هر چه بيشتر از خودمختاري محلي است و بخش مهمي از مخالفت با اقدامات ‏نظامي دولت فدرال در خارج، ناشي از انزواطلبي سياسي جامعه ي مدني آمريکا است. آنان مي پرسند چرا مردم آمريکا بايد ‏هزينه ها و مشقات عراق و سودان و سومالي و يوگسلاوي سابق که به آنها مربوط نيست را تحمل کنند؟

اگر ديدن اين نوع واقعيات و بيان آنها آدمي را "ضد آمريکايي" و "ضد امپرياليست" مي کند، پس اکثر روشنفکران و اساتيد ‏دانشگاههاي آمريکا ضد آمريکايي هستند. در آمريکا نشرياتي چون نيشن، زي مگزين، مادر جونز و... به طور مرتب ‏مقالاتي در انتقاد از سياست هاي آمريکا و شرکت هاي آمريکايي منتشر مي کنند. انتقاد پذيري نظام آمريکا، هرچند بي حد و ‏مرز نيست، اما در مقايسه با ديگر جوامع، پيشرفته تر است. همانطور که اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي، "سوسياليسم ‏واقعاً موجود" بود، ايالات متحده ي آمريکا هم، "دموکراسي واقعاً موجود" است. "آرمان دموکراسي" با "واقعيت ‏دموکراسي" فاصله ي بسيار دارد. ‏

در عين حال، با تمام انتقاداتي که بر دموکراسي واقعاً موجود آمريکايي وارد است، حتي منتقد راديکالي چون نوام چامسکي ‏جامعه ي آمريکا را در حال پيشرفت مي بيند. مي گويد:"ايالات متحده در مقايسه با بيست و پنج سال پيش مکاني به مراتب ‏متمدنانه تر است. بحران دموکراسي و استقلال فکري که آن قدر مايه ي هراس نخبگان بود کاملاً واقعيت داشته و اثرات ‏عميقي بر جامعه گذاشته و روي هم رفته مفيد بوده است. اين تأثير را مي توان به وضوح در طيف وسيعي از مسائل مشاهده ‏کرد. از جمله نژاد پرستي، محيط زيست، فمينيسم، مداخله ي قهر آميز و بسياري مسائل ديگر، همچنين در رسانه ها که طي ‏ساليان اخير فضايي نسبي براي طرح آراي مخالف و گزارش هاي انتقادي گشوده اند، فضايي که حتي در اوج تب و تاب ‏دهه ي شصت هم قابل تصور نبود، چه برسد به قبل از آن"[6]. ‏

دموکراسي واقعاً موجود آمريکا، در مقايسه با ديگر دموکراسي هاي موجود، داراي برخي وجوه بي نظير است، اما از ‏برخي زوايا، داراي نواقصي جدي و باورنکردني است. ‏

‏5-‏ فرض کنيدکه با يک ايران صد در صد دموکرات( مردم و دولت دموکرات) روبرو هستيم. اگر کسي اين فرض را ‏محال بداند، بازهم تفاوتي در اصل مسأله ندارد، چون فرض محال، محال نيست. اگر ايران دموکرات بخواهد بمب اتمي ( نه ‏انرژي هسته اي صلح آميز) داشته باشد، آمريکا به مقابله ي با آن برخواهد خواست. ‏

من در تمام نوشته هاي خود از "خاورميانه غير اتمي" و پاکسازي منطقه خاورميانه از سلاح هاي هسته اي و ميکروبي ‏دفاع کرده ام. بمب اتمي را حق هيچ دولتي نمي دانم. اما با واقعيت روابط بين الملل چه بايد کرد که ايده ي اخلاقي- عقلايي ‏غير اتمي شدن منطقه خاورميانه را يوتوپيايي تلقي مي کنند؟ از اينرو، اگر غير اتمي شدن منطقه به عنوان يک استراتژي ‏دنبال نگردد، چون اسرائيل(200عدد)، هند(60عدد)، پاکستان(50عدد)، قزاقستان و روسيه داراي بمب اتمي هستند، ديگر ‏کشور ها، از جمله ايران صددر صد دموکرايتک، هم به دنبال سلاح اتمي خواهند رفت. رئال پلتيک چنين اقتضايي دارد. يا ‏هيچ کشوري نبايد سلاح اتمي داشته باشد، و يا آنها هم که ندارد، براي حفظ امنيت خود، مخفيانه به دنبال سلاح اتمي خواهند ‏رفت. مسابقه ي تسليحاتي و هدر دادن منابع کمياب اقتصادي، ناشي از اين واقعيت تلخ و غير انساني است. اگر ايران ‏دموکرات به دنبال بمب اتمي برود، دولت آمريکا براي حفظ منافع دولت اسرائيل، در برابر ايران قرار خواهد گرفت و ‏اجازه چنين کاري را به ايران نخواهد داد. حفظ منافع اسرائيل در منطقه ي خاورميانه، اولين الوويت سياست خارجي دولت ‏آمريکا است، براي اينکه نتيجه ي انتخابات آمريکا به منابع مالي لابي اسرائيل وابسته است و کانديداهاي آمريکا براي جذب ‏هرچه بيشتر اين منابع، در حمايت بي دريغ از دولت اسرائيل و خواسته هايش، با يکديگر به رقابت مي پردازند. ‏

دو استاد سابق دانشگاه هاروارد در تحقيقي مفصل در باره نفوذ لابي اسرائيل، که اخيراً به صورت کتاب منتشر شد، نشان ‏داده اند که لابي دولت اسرائيل تا چه حد بر دولت آمريکا نفوذ دارد[7]. دو تن(استيون روزن و کيت وايزمن) از اعضاي ‏سابق لابي آيپک( کميته ي امور عمومي اسرائيل و آمريکا) که متهم به جاسوسي براي اسرائيل(انتقال اطلاعات محرمانه ي ‏دفاعي آمريکا به اسرائيل طي سال هاي 1999 تا 2004 ) شده اند، مدعي اند که مقامات آمريکايي به طور منظم اطلاعاتي ‏را در اختيار اعضاي آيپک قرار مي دادند و توقع داشتند که اين اطلاعات در اختيار مقامات دولت هاي خارجي و رسانه ها ‏قرار گيرد. ‏

‏6-‏ دولت جرج بوش، به دليل مجموعه اقداماتي که انجام داده، به شدت به اعتبار و شهرت جهاني آمريکا لطمه وارد ‏آورده است. تمام روشنفکران مترقي جهان با اين دولت مخالف هستند. اين دولت در خود آمريکا هم به گواهي روشن آمار و ‏ارقام از مقبوليت چنداني برخوردار نيست. اگر هم کسي آمريکا(ملت-دولت) را متحد طبيعي دموکرات هاي ايراني تلقي ‏نمايد، اين دولت خاص، در اين برهه از زمان، متحد نيروهاي دموکرات ايراني نمي تواند به شمار آيد. فضاي بين المللي تا ‏حدود زيادي ضد آمريکايي است. اين فضا معلول عملکرد اين دولت است. در زمان کلينتون و خاتمي اين فرصت وجود ‏داشت که روابط ايران و آمريکا به مسير درست هدايت و روابط برقرار شود، ولي خاتمي نه قدرت(اختيار) چنين کاري را ‏داشت و نه شجاعت آن را. درست است که رهبر به شدت در مقابل اين فرايند ايستاده بود، اما خاتمي هم هيچ گامي در اين ‏جهت برنداشت که نشاني از شجاعت و درايت داشته باشد. منافع ملي ايران، با قصور و بي عملي خاتمي، فداي تامين اراده ‏رهبري شد. ‏

‏7-‏ آمريکا از هزاران کيلومتر آن طرف تر، مدعي منافع مشروع در منطقه خاورميانه است. آيا ايران دموکرات در ‏منطقه و کشورهاي همسايه داراي منافع نيست. منافع ايران دموکرات هم با منافع دولت آمريکا در منطقه تعارض پيدا خواهد ‏کرد. کما اينکه منافع دولت آمريکا با منافع دولت هاي دموکرات اروپائي (آلمان و فرانسه و... ) در اين منطقه تعارض دارد ‏و آمريکا به زور منافع خود را دنبال مي کند، تا آنجا که پس از حمله ي آمريکا به عراق، روابط آلمان و فرانسه با اين کشور ‏به شدت تيره شد و تا مدتها هيچ ديداري بين سران دو طرف صورت نگرفت. ‏

 ‏8-‏ حقوق اقليت ها، يکي از مباحث مهم فلسفه ي سياسي و فلسفه ي اخلاق کنوني است. آيا انفصال يک گروه ‏فرهنگي-قومي از دولت- ملت موجه و مجاز است؟ در چه وضعيتي گروه مسلط حق دارد به زور مانع خروج گروه ‏انفصالي از محدوده ي خود شود؟ در چه وضعيتي بايد اجازه دهد که گروه انفصالي جدا شود؟ اين نوع مباحث در فلسفه ي ‏سياسي ادامه دارد و طرح آنها هيچ اشکالي ندارد. برخي از افراد مي پرسند : چرا خروج يک فرد از سيطره ي دولت ‏ظالم(مهاجرت، دست کشيدن از تابعيت دولت قبلي و پذيرش تابعيت دولت جديد) مجاز است، ولي خروج جمعي يک اقليت ‏قومي-فرهنگي از سيطره ي يک دولت تبعيض گر قومي(انفصال و تجزيه) مجاز نيست؟ دومي با اولي چه تفاوتي دارد؟ ‏مستقل از اينکه انفصال مجاز باشد يا نباشد، تفاوت اين دو انکار ناپذير است. وقتي فردي تابعيت ايراني خود را وا مي نهد و ‏تابعيت جديدي(آمريکا، کانادا و... ) اختيار مي کند، بخشي از سرزمين را با خود نمي برد، اما در انفصال، بخشي از ‏سرزمين را هم با خود مي برند. سرزمين از همه ي جهات( اقتصادي، سياسي، نظامي، فرهنگي، تاريخي) با رفاه و سعادت ‏همه ي ساکنان آن خطه ارتباط دارد. تجزيه مجموعه اي از مسائل در پي دارد، که ترک تابعيت فردي ندارد. مباحث فلسفي ‏و اخلاقي درباره ي انفصال و مهاجرت در جاي خود قابل طرح و پيگيري است، اما در حال حاضر ما با پديده ي خطرناکي ‏مواجه هستيم که يک "متحد طبيعي" به شدت از آنها پرهيز خواهد کرد. ‏

 ترديد نمي توان روا داشت که برخي از محافل آمريکايي از گروه هاي تجزيه طلب و طرح هاي تجزيه طلبانه حمايت مي ‏کنند. تجزيه ايران به هيچ وجه به سود آمريکا نيست، اما با توجه به اينکه سرنگوني رژيم جمهوري اسلامي تنها هدف برخي ‏محافل است، هر اقدامي که به اين هدف ياري رساند، از نظر اينان اقدامي قابل توجيه است. اگر رژيمي دموکراتيک و يا ‏رژيمي خودکامه، ولي متحد با آمريکا در ايران بر سر کار بود، اين محافل اين سياست نادرست را تعقيب نمي کردند. در هر ‏صورت، اين نوع اقدامات با منافع ملي ما تعارض دارد. حفظ تماميت ارضي ايران براي همه ي ايرانيان مهم است. ‏دموکراسي را براي ايران و ايرانيان مي خواهيم. رژيم هاي پهلوي و جمهوري اسلامي، اقليت هاي قومي و مذهبي و جنسي ‏را از حقوق خود محروم کرده و تبعيض ناروايي عليه آنها به کار برده اند. راه حل مسأله، فدراليسم در چارچوب ايران ‏دموکراتيک است، نه حمايت از حرکات تجزيه طلبانه، به نام گسترش دموکراسي. توزيع عادلانه و منصفانه قدرت و ثروت ‏و معرفت و منزلت، مشکل همه ي اقليت ها را حل خواهد کرد. "سبک هاي مختلف زندگي"، دگرباشي و دگرانديشي، بايد ‏به رسميت شناخته شود. همه ي ايرانيان( از جمله اقليت هاي قومي، اقليت هاي مذهبي، اقليت هاي جنسي و اقليت هاي ‏ناخداباور)، شهروندان يک سرزمين واحد و داراي حقوق برابرند. همزيستي مسالمت آميز در وابستگي متقابل و تساهل و ‏تسامح در قبال تفاوت و تنوع، در جامعه اي چند فرهنگي حاصل شدني است. جامعه ي چند فرهنگي، در قياس با جامعه ي ‏تک فرهنگي، جالبتر، موجد صلح، بارورتر و قوت دهنده ي به افرادي است که در آن زندگي مي کنند. تنوع انديشه ها و ‏سبک هاي زندگي ما را قادر مي سازد که در مقام فرد شکوفاتر شويم. تسامح و تساهل و رفتار بي طرفانه ي دولت، چسب ‏اجتماع و مشارکت سياسي است. بايد با رفتارهاي غير متساهلانه، اجحاف آميز و نگرشهاي تبعيض آميز مبارزه کرد. دفاع ‏از هويتهاي تحت ستم و منافع به انقياد کشيده شده از سوي گروه اجتماعي حاکم، محرک هويت يابي انفصالي است. اما ‏هويت يابي اقليت هاي ما، بيشتر واکنشي فرهنگي است تا سياسي که بدنبال تجزيه و تشکيل يک دولت مستقل قومي باشد. ‏وقتي هويت فرهنگي مورد تهديد قرار مي گيرد، باز آفريني هويت و برساختن آن، واکنشي طبيعي خواهد بود. به گفته ديويد ‏هوسون:" نياز به نماياندن هويت، ونياز به تصديق محسوس آن توسط ديگران، به طور روز افزوني به همه جا سرايت مي ‏يابد و بايد آن را به عنوان نيرويي بنيادي حتي در دنياي بي روح و يک دست کننده ي جوامع فوق تکنولوژيک پايان قرن ‏بيستم، باز شناخت"[8]. ‏

‏9-‏ اين واقعيت را نمي توان ناديده گرفت : اکثريت نيروهاي ايراني که مدعي دموکراسي خواهي اند( يا بخش متنابهي ‏از آنان)، آمريکا را متحد طبيعي خود تلقي نمي کنند. مگر اينکه ادعا شود: "هر کس آمريکا را متحد طبيعي خود تلقي نکند، ‏دموکرات نيست". اين ادعا نامعقول است و به راحتي با شواهد متقن نقض مي شود. اين عين رويکرد دولت آمريکا و دولت ‏ايران است که هر کس را که با آنها نباشد، تروريست و برانداز و دشمن و يا محارب و جاسوس معرفي مي کنند. شايد گفته ‏شود که نگاه دموکراسي خواهان ايراني به آمريکا غلط و به زيان منافع ملي ايران است، اما وجود اين نگاه را نمي توان ‏انکار کرد. ‏

‏10-‏ ذهنيت(نگرش) ايراني به دولت هاي خارجي، با ذهنيت اروپايي و افريقايي و آسيايي تفاوت بسيار دارد. نلسون ‏ماندلا با افتخار مي نويسد که جهت مبارزه با رژيم آپارتايد، از هر دولتي کمک مالي و تسليحاتي دريافت کرده است. واسلاو ‏هاول از دولت آمريکا به دليل کمک هايي که به آنها در دوران رژيم هاي کمونيستي توتاليتر کرده، رسماً تشکر مي کند. ‏حماس و حزب الله لبنان هم علناً اعتراف مي کنند که از جمهوري اسلامي کمک هاي مالي دريافت مي دارند. اما نخبگان و ‏روشنفکران ايراني، در اين خصوص کاملاً منفي فکر مي کنند. نوعي "بيگانه ستيزي" در "مفهوم ايراني استقلال" وجود ‏دارد که نمي توان آن را ناديده گرفت. اين نگرش ريشه هاي بسياري دارد. از جمله ي آنها: مداخله ي خارجي در امور ‏ايران، وابستگي برخي از سياست مداران ايراني به دول خارجي، بست نشيني سياسيون در سفارت خانه هاي روسيه و ‏فرانسه و انگليس و غيره. اين ذهنيت، مستقل از واقعيات تلخ، محصول بدبيني و تئوري توطئه است. در همين چارچوب، ‏کساني انقلاب مشروطه را "مشروطه ي انگليسي" و انقلاب اسلامي را "انقلاب آمريکايي"، محصول کنفرانس گوادلوپ، ‏خوانده اند[9]. اين نگاه بيمارگونه ي توطئه انديش، تا آنجا پيش رفت که کساني انقلاب 57 را محصول برنامه هاي بخش ‏فارسي راديو بي. بي. سي جلوه مي دادند. با اين واقعيت که انگليسي ها و آمريکايي ها به افراد يا گروه هايي پول داده اند، ‏نمي توان وقوع پديده هاي بزرگ اجتماعي را تبيين کرد. تجربه تاريخي ايرانيان در جريان مشروطه و قبل از آن در دوره ‏ي قاجار، از جمله قرارداد 1919 و کودتاي 28 مرداد، اين بصيرت را به خيرخواهان بخشيده است که کمک و دخالت مالي ‏بيگانگان را به حق با ديده ي ترديد بنگرند. ‏

 مفهوم "استقلال" و "دولت ملي"[10] در پرتو تحولات زير، بايد از نو بازسازي شود:‏

الف- جهاني شدن اقتصاد و بين المللي شدن نهادهاي سياسي. نظام نوين قدرت بر اساس تکثر منابع اقتدار و قدرت مشخص ‏مي شود، در اين چاچوب، دولت ملي فقط يک از اين منابع است. دولتهاي ملي به نقطه هايي از شبکه ي وسيع تر قدرت ‏تبديل خواهند شد. مفهوم حاکميت مستقل ديگر معنايي ندارد. به نزاع هسته اي ايران و جهان غرب بنگريد. با اينکه ايران ‏اجازه داده است که مامورين آژانس(در واقع مامورين ديگر دولت هاي ملي)از تمام تاسيسات به کلي سري ايران در هر ‏زماني که بخواهند بازديد به عمل آورند، شوراي امنيت سازمان ملل متحد آن را کافي تلقي نمي نمايد و خواهان تعليق غني ‏سازي اورانيوم است. فعالين سياسي ايران( اعم از اصلاح طلبان حکومتي و اپوزيسيون خارج حکومت) خواهان پذيرش ‏مصوبه شوراي امنيت هستند. هيچ کس به دولت اعتراض نمي کند که بازديد مأمورين "بيگانگان" از سري ترين تأسيسات، ‏نقض حاکميت ملي و استقلال ايران است. اين مثال ساده را مي توان با ذکر دهها و صدها مثال و نمونه ي برجسته ي ديگر ‏تحکيم وتقويت کرد. دولت ايران اخيراً سندي مربوط به ريخته گري فلز اورانيوم، که در فرايند ساخت قطعات مربوط به ‏سلاح هسته اي نقش قابل توجهي دارد، را در اختيار بازرسان آژانس بين المللي انرژي اتمي قرار داد. آيا پروژه اي ‏محرمانه تر از اين وجود دارد؟ اما جامعه ي جهاني ايران را مجبور کرد تا به خواست آژانس تن دهد. جهان واقعي دولت ‏ملي تغيير کرده است، ولي خود ما همچنان با مفهوم کهن استقلال و دولت ملي نرد عشق مي بازيم. ‏

 ب- جهان شمولي فرهنگ مشترکي که از طريق رسانه هاي الکترونيک، آموزش و پرورش، نوشتار، شهري شدن و ‏نوسازي انتشار مي يابد. ‏

ج- يورش علمي به مفهوم ملتها. نظريه ضد ملي گرايي، مليت ها را "اجتماعات تصوري" قلمداد مي نمايد. گلنر آنها را ‏‏"اجتماعات تصوري" مي خواند. به گمان وي ملتها مصنوعات ايدئولوژيک صرف هستند که از طريق دستکاري خود ‏سرانه ي اسطوره هاي تاريخي توسط روشنفکران و در جهت منافع نخبگان اقتصادي و اجتماعي برساخته مي شوند. ‏

‏11-‏ جنبش دموکراسي خواهي ايران نيز حق دارد با همه ي دولت ها ارتباط داشته باشد. ارتباط با دولت هاي غربي، ‏‏"حق انحصاري " دولت بنيادگراي خودکامه ي سلطاني نيست. مردم ايران حقوق بسياري دارند که اين دولت سرکوبگر همه ‏ي آنها را پايمال کرده است. اما در شرايط کنوني جنبش دموکراسي خواهي ايرانيان، متشکل و داراي رهبري مورد اجماع ‏نمي باشد. هيچ کس نمي تواند مدعي نمايندگي يا رهبري از سوي مبارزين ايراني شود. مذاکره با دولت هاي غربي کار ‏رهبري مورد اجماع جنبش دموکراسي خواهي است. خانم آنسو سوکي در برمه کنوني در چنين موقعيتي قرار دارد. البته ‏فراموش نبايد کرد که زمامداران بنيادگراي حاکم بر ايران، هرگز اجازه نخواهند داد که چنان جنبش متشکلي شکل گيرد و ‏داراي رهبري شود. اين رژيم حتي با رژيم برمه هم تفاوت دارد. متشکل کردن کليه ي ناراضيان دموکراسي خواه در يک ‏جبهه ي وسيع اجتماعي و ايجاد رهبري دموکراتيک و مورد اجماع براي آن، گره از کار فروبسته ي مخالفان خواهد گشود. ‏در آن شرايط، رهبري جنبش درباره ي نوع روابط با کليه ي دولتها تصميم گيري خواهد کرد. به گمان من، در نبود يک ‏جنبش متشکل وسيع اجتماعي، مذاکرات پنهاني (غير علني) برخي از افراد با دولت ها، خصوصاً نهادهاي دولت ‏آمريکا(وزارت خارجه، کاخ سفيد، شوراي امنيت ملي، پنتاگون، سي. آي. اي)، غير قابل دفاع است. اگر هم جنبشي وجود ‏داشت، روابط را نمي شد به دريافت کمک مالي فروکاست. کساني که کمک مالي از دولت هاي خارجي دريافت مي دارند، ‏بايد آن را به طور شفاف به اطلاع مردم برسانند[11]. دامن زدن به نظرورزي هاي ناقدانه در خصوص اين مسائل در ‏عرصه ي عمومي، بسيار مفيد و روشنگر خواهد بود. ‏

‏12-‏ يک پرسش اين است که آيا حمله نظامي به يک کشور ديگر از نظر اخلاقي قابل دفاع است يا نه؟ پرسش ديگر اين ‏است که آيا از طريق حمله ي نظامي مي توان کشور ديگري را دموکرات کرد يا نه؟ پرسش اول ناظر به حقانيت جنگ است ‏و پرسش دوم ناظر به موثر بودن جنگ است. دولت آمريکا، حمله ي نظامي را موثر و نتيجه بخش جلوه مي داد. ژاپن و ‏آلمان، شاهد مدعاي آنان بود. جرج بوش در 6 نوامبر 2003 طي يک سخنراني اعلام کرد که با پايداري سربازان آمريکا و ‏متحدانش، آلمان و ژاپن به کشورهايي دموکراتيک تبديل شدند و ديگر خطري براي جهان محسوب نمي شوند. اگر حمله ‏نظامي به عراق هم موثر و موفق بود و در ظرف مدت کوتاهي يک رژيم دموکراتيک بر سر کار مي آمد و عراق به سويس ‏و سوئد(يا ژاپن و آلمان) تبديل مي شد، اينک همگان داوري ديگري درباره حمله نظامي داشتند. اما فاجعه عراق در پيش ‏چشم ما قرار دارد. دههاهزار عراقي در اين جنگ کشته و عراق ويران گشت. 3850 سرباز آمريکايي کشته(تا 3 ‏نوامبر2007) و حدود پانصد ميليارد دلار تاکنون در جنگ عراق هزينه شده است، بدون اينکه چشم انداز روشني در برابر ‏ما باشد. از دموکراسي خبري نيست، اما امنيت توتاليتر صدام حسيني هم از ميان رخت بربست. ‏

نکته مهم تري هم در اين جنگ اتفاق افتاد. دولت هاي آمريکا و انگليس با دروغ اين جنگ غير قانوني را آغاز کردند. به ‏دروغ به جهانيان اعلام کردند که عراق داراي سلاح کشتار جمعي است. به دروغ به جهانيان گفتند که صدام از القاعده ‏حمايت مي کند. اما پس از جنگ حادثه وحشتناک ديگري هم به وقوع پيوست. نقض حقوق بشر( شکنجه و کشتار غير ‏نظاميان و... ) توسط سربازان آمريکايي و انگليسي. اينگونه اقدامات ناقض حقوق بشر، به سود خودکامگان و به زيان مردم ‏جهان سوم تمام شد. رهبر جمهوري اسلامي با استناد به اينگونه اقدامات، اعمال سرکوبگرانه ي دولت ايران را توجيه مي ‏کنند. شکنجه، شکنجه است، شکنجه ي آمريکايي و شکنجه ي انگليسي و شکنجه اسرائيلي با شکنجه ي ايراني از نظر ‏ماهيت تفاوتي ندارد. البته يک تفاوت را نمي توان ناديده گرفت. دولت اسرائيل، فلسطين نيان را شکنجه مي کند، نه مردم ‏خود را. اما رژيم ولايت فقيه، مردم و آزاديخواهان ايراني را زنداني و شکنجه مي کند. ‏

آنان که فقط به سرنگوني رژيم جمهوري اسلامي فکر مي کنند و سوداي ديگري در سر ندارند، بر اين گمانند که از نظر ‏نهادي ايران در ابتداي قرن هجدهم اروپا قرار دارد. به انتظار نشستن تا دموکراسي بر زمين قرن هجدهم برويد، شايد به ‏سالها و دهه ها وقت نياز داشته باشد. تنها هدف اينان سرنگوني رژيم جمهوري اسلامي است. روش سرنگوني موضوعيت ‏ندارد. کساني که براي سرنگوني جمهوري اسلامي، خود کاري نمي کنند و حاضر به پرداخت هزينه نيستند، تنها چاره را ‏در حمله نظامي آمريکا جستجو مي کنند. اگر گذار به دموکراسي هدف و آرمان نيرويي باشد، به طور قطع با جنگ(حمله ي ‏نظامي به ايران) و دولتي که درصدد تهاجم باشد، مخالفت خواهد کرد. به جاي همکاري با دولتي که روش هاي نظامي ‏گرايانه را دنبال مي کند، بايد به طور فعال در جنبش ضد جنگ شرکت کرد. محکوميت اقدامات جنگ طلبانه دولت ايران ‏هم بخشي از جنبش ضد جنگ است. ‏

به گمان من نه تنها دموکراسي، که شيوه گذار به دموکراسي هم مهم است. دموکراسي محصول مبارزه ي مسالمت آميز ‏ايرانيان شجاع و آزاديخواه است. نشستن و کاري نکردن، قدم از قدم برنداشتن و هزينه ندادن، آدمي را به سوي امدادهاي ‏ديگري مي راند. عده اي به دنبال آنند که "دستي از غيب برون آيد و کاري بکند"، عده ي ديگري هم آرزو دارند که "دستي ‏از غرب برون آيد و کاري بکند". اگر دست غرب از آستين ارتش آمريکا برون آيد، ويراني نصيب ما خواهد شد. ‏دموکراسي اي که از طريق ويراني ايران به دست آيد، حتي اگر به دست آمدني باشد، غير اخلاقي و غير عقلايي است. ‏روش و راه رسيدن به مقصود بايد با هدف متناسب باشد. جنگ نعمت نيست مگر براي جنگ طلبان. جنگ نه تنها طبيعت و ‏آدميان را نابود مي کند، بلکه بسط جامعه ي مدني را هم ناممکن مي سازد. وظيفه ي مدعيان دموکراسي محکوم کردن جنگ ‏طلبان ايراني و آمريکايي است، نه استقبال از جنگ. مبارزه سياسي با رژيم سرکوبگر به شجاعت مدني نياز دارد. شجاعت ‏و جسارت و ايثارگري را با دلار نمي توان ساخت. دموکراسي، گذشته از بسترهاي اجتماعي (پيش شرط هاي اجتماعي ‏دموکراسي)، اهداف اخلاقي و عقلايي، استراتژي و تاکتيک، به شجاعت و جسارت و ايثار نيازمند است. ‏

‏13-‏ به نظر نوام چامسکي، در هر بحران انساني که با جنايات جنگي يا نقض گسترده و سيستماتيک حقوق بشر همراه ‏باشد، ناظران(نه جنايت کاران و نه قربانيان جنايات) سه نوع واکنش مي توانند از خود بروز دهند: الف- اقدام در جهت ‏تشديد ابعاد فاجعه، ب- دست روي دست گذاشتن، ج- تلاش براي تخفيف ابعاد فاجعه. به گفته ي وي، دولت آمريکا در ‏بسياري از بحران هاي انساني، از ميان سه گزينه ي منطقاً ممکن، گزينه ي اول را انتخاب و به تشديد ابعاد فاجعه کمک مي ‏کند. به گفته ي وي، صدام حسين از طريق نقض گسترده ي حقوق بشر، عراق را با بحران انساني مواجه کرد. اما آمريکا با ‏حمله ي نظامي به عراق، ابعاد فاجعه را بسيار تشديد کرد و شمار تلفات انسانهاي بي گناه را به نحو بي سابقه اي افزايش ‏داد. ‏

پرسش اين است: آيا حمله ي نظامي به ايران مي تواند به بحران انساني بينجامد يا خير؟ اگر پاسخ مثبت است، ما به عنوان ‏ناظر اقدامات جنگ طلبانه ي زمامداران بنيادگراي حاکم بر ايران و نومحافظه کاران حاکم بر دولت آمريکا چه وظيفه اي ‏بر دوش داريم؟ ‏

 الف- دست روي دست گذاشتن و تبليغ جنبش سکوت. ‏

‏ ب- حمايت از جنگ از طريق ارائه اطلاعات نادرست به مقامات آمريکايي و تشويق آنها به حمله ي نظامي به ايران، يا از ‏طريق حمايت از پروژه ي عظمت طلبي اتمي خامنه اي، زير لواي حق مسلم انرژي هسته اي. ‏
ج- تلاش براي جلوگيري از فاجعه اي که در پيش است. به کمک همه ي صلح طلبان جهان در جنبش ضد جنگ شرکت ‏کردن و ابعاد جهاني به آن دادن. ‏

 

‎پانوشت ها:‏‎ 

 ‏1-‏ پرسش: آيا سياست دولت ايران در حمايت از جمهوري ارمنستان به نفع منافع ملي ايران تمام شده است يا نه؟

‏ پاسخ : در خصوص اين سياست مناقشه ي فراواني وجود دارد. دولت ايران نگران تجزيه ي آذربايجان ايران و پيوستن آن ‏به جمهوري آذربايجان است. برخي اقدامات تحريک آميز توسط برخي محافل پان ترکيست کشور همسايه، به اين نگراني ‏دامن زده است. اما حمايت از ارمنستان موجب سه واکنش زيان آور شده است. اول: نزديکي هر چه بيشتر جمهوري ‏آذربايجان به دولت آمريکا و تبديل آمريکا به متحد استراتژيک آن کشور. دوم: ناراحتي و نارضايتي مردم ترک زبان ايران ‏از حمايت دولت از جمهوري ارمنستان. رضايت شهروندان از سياست دولت، بهترين پشتوانه ي امنيت ملي ايران است. ‏سوم: پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، ايران عشق مردم جمهوري آذربايجان بود و آرزوي آنها پيوستن به ايران بود. ‏پس از حمايت ايران از ارمنستان، نگاه مردم آذربايجان به ترکيه معطوف شد، اما با توجه به اينکه ترکيه هم نتوانست ‏انتظارات آنها را برآورده نمايد، نگاه آنها به آمريکا معطوف گشت. ‏

 ‏2-‏ Michael Walzer , Thick and Thin : Moral Argument at Home and Abroad‏ ‏

‏. ‏Notre Dame , IN : University of Notre Dame Press, 1994, PP 57-58‎‏. ‏

 ‏3-‏ Robert W. McChesney ,”The New Global Media. ” The Nation November 29 , 199‎

‏4-‏ Robert D. Putnam, Bowling Alone : The Collapse and Revival of American Community ‎‎(New York : Simon and Schuster ,2000), 46‎‏. ‏

‏5-‏ Balz,Dan and Brownstein, Ronald(1996) Storming the Gates :Protest Politics and the ‎Republican Reuiual , Boston :Little ,Brown. P 13‎‏. ‏

‏6-‏ Necessary Illusions: Thought Control in Democratic Societies. Boston, Mass: South End ‎Press, 1889. p135‎‏. ‏

 ‏7-‏ John J. Mearsheimer AND Stephen M. Walt :THE ISRAEL LOBBY AND U. S. ‎FOREIGN POLICY , ‎‏2007. ‏

 ‏8-‏ David Hooson , Geography and National Identity ,Oxford:Blackwell. 1994,P2-3‎‏. ‏

‏9-‏ براي سخنراني به دانشگاه کلمبيا دعوت شده بودم. گري سيک از سوي دعوت کنندگان مرا به حاضران معرفي و ‏در پايان سخنراني، پرسش ها را مطرح مي کرد. پس از خاتمه ي برنامه، از او پرسيدم: برخي از سلطنت طلبان ايراني ‏مدعي اند که انقلاب اسلامي 57 را شما در کنفرانس گوادلوپ ساخته ايد؟ خنده ي بلندي سر داد و گفت :من هم اين ادعاها را ‏شنيده ام و به برخي از آنها گفته ام، براي آمريکا چه کسي بهتر از شما بود؟‏

‏10-‏ مطابق تعريف آنتوني گيدنز در کتاب دولت ملي و خشونت، " دولت مليف که در مجموعه ي پيچيده اي از دولتهاي ‏ملي ديگر قرار دارد، دستگاهي از صورتهاي نهادي حکومت کردن است که قدرت اجرايي را به طور انحصاري در ‏قلمروي با مرزهاي مشخص در اختيار دارد و قانون، تضمين کننده ي حاکميت آن و کنترل مستقيم ابزارهاي خشونت دروني ‏و بيروني است"(ص121). به گقته ي گيدنز:" فقط در دولتهاي ملي مدرن است که دستگاه دولت مي تواند در دعوي ‏انحصار ابزارهاي خشونت کامياب باشد، و فقط در چنين دولتهايي است که دامنه ي قدرت اجرايي دستگاه دولت مستقيماً با ‏مرزهاي منطقه اي همان دعوي تناسب دارد"(ص18). ‏

‏11-‏ پنهان کاري منابع مالي، حتي از اعضاء، بخشي از عملکرد اپوزيسيون است. جليل گاداني عضو کميته ي مرکزي ‏و دفتر سياسي حزب دموکرات کردستان در اين خصوص مي نويسد:" متأسفانه در کنگره هاي حزب دموکرات هرگز مسأله ‏مالي مطرح نشده و اين عمل همواره موجب عدم رضايت اعضاء کنگره ها شده است در واقع مطابق مفاد اساسنامه مهم ‏ترين و مسئول ترين ارگان حزب گنگره است و تمامي مسائل در آنجا قابل طرح است، مسائل مالي به عنوان حقايقي انکار ‏ناپذير همواره مورد گله و اعتراض قرار مي گيرد. در اين گنگره(کنگره هفتم 26 تا 29 آذر 1364) بحث کمک هاي ‏خارجي مطرح شد متأسفانه دکتر قاسملو در پاسخ سوال سلام عزيزي عضو کميته مرکزي تا حدي هم عصباني شد و از بيان ‏واقعياتي که همگي به آن واقف بودند و اسناد زنده اي هم در دست داشتند سر باز زد. احمد نستاني يکي از فرماندهان نامدار ‏حزب از دکتر قاسملو پرسيد: جناب دکتر آيا وقت آن نرسيده است که حداقل اين کنگره مطلع شود وضع مالي ما چگونه ‏است، از کجا تأمين مي شويم و چي داريم؟ دکتر بسيار بي پروا در پاسخ گفت تا زماني که من دبير کل حزب باشم غير از ‏خود من هيچکس نبايد بداند چه داريم و چه نداريم؟". (جليل گاداني، 50 سال مبارزه، تاريخ مختصر حزب دموکرات ‏کردستان ايران، چاپخانه وزارت فرهنگ منطقه کردستان، ص 323. 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال
رادیو زمانه

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.