رفتن به محتوای اصلی

سالروز 28 سالهء پدیدهء "جمهوری اسلامی" در ایران [بخش 1]
31.01.2007 - 19:13

پیش گفتار

 22 بهمن آغاز سالگرد جشن ده روزهء ورود آیت الله خمینی 1 فوریه 1979 میلادی با استقبال دو میلیون نفر به ایران و پیروزی انقلاب اسلامی است. 16 ژانویه شاه ایران را ترک کرده بودند. دهم دی ماه 1357 نخست وزیری شادروان دکتر شاپور بختیار در مجلس مؤسسان تصویب شد. مهندس بازرگان از نهضت آزادی و دکتر کریم سنجابی دبیر کل وقت جبههء ملّی، نوامبر 1978 میلادی در" نوفل لوشاتو" پاریس، آیت الله خمینی را ملاقات و با او پیمان همبستگی و اتحاد بستند. دبیر کل، شورای مرکزی، با بدنه جبههء ملّی اعلامیه ای علیه دکتر بختیار بیرون دادند که علاوه بر به رسمیّت نشناختن کابینهء دولت ایشان، وی را از جبههء ملّی هم بر کنار میکرد.

 بعد از اعلام بیطرفی ارتش و نیروهای انتظامی در 11 فوریه 1979 میلادی، کابینهء دکتر بختیار از میدان سیاسی کنار رفت. 24 ساعت بعد از آن رهبر انقلاب، به مهندس بازرگان که یک فرد اسلامیستِ لیبرال و تکنوکرات معرفی میشد وظیفهء تشکیل دولتِ موقت انقلابی را محول کرد. یک روز بعد از تشکیل این دولت موقت، ایالات متحدهء آمریکا و اتحّاد جماهیر شوروی آنرا به رسمیّت شناختند. در رفراندوم 30 مارس 1979 میلادی سیستم حکومتی جمهوری اسلامی که ابعاد و مضمون آن هنوز برای کسی روشن نبود با 97% رأی تصویب شد. آقای خمینی بعد از این پیروزی، یکم ماه آپریل، آغاز کار حکومتِ اسلامی خود را "اوّلین روز حکومتِ خدا بر روی کرهء زمین نامید ".

  

خاورمیانهء قبل از انقلاب

 انقلاب اسلامی57 در ایران بر دو محور اصلی استوار بوده است: 1- تحولات درونی 2- تحولات برونی. از تحولات درونی از دیدگاههای مختلف به اشکال نوشتاری و گفتاری بسیار پرداخته شده است که فاکتورهای اصلی مانند کودتای 28 مرداد، اصلاحات ارضی در ایران، رفرمهای گوناگون مدرنیزاسیون، پروسهء سکولاریزاسیون و سوکولاریسم، دوگانگی فرهنگی، تقابل مدرنیته و سنّتگرایی، نبود قشر میاني آگاه و پایدار، شدت و شتاب نوآوری بدون زمینهء آمادگی فرهنگی و اجتماعی و بسیاری از ناهنجاریهای اجتماعی و سیاسی در جامعه و در دستگاه رهبری حکومت را بر میشمارند.

تحولات برونی که نقش برجسته و تعیین کننده ای را در شکل گیری این انقلاب داشته و تا کنون به آن کم بهاء داده شده است، رقابت دو قطب کاپیتالیسم و سوسیالیسم در خاورمیانه و توازن قدرت سیاسی آنها در عرصهء جهانی بوده است. ضرورت نگرشی کوتاه به رویدادهای برجستهء آنزمانِ خاور میانه که نقش کلیدی را در وقوع انقلاب 57 بازی کرده است به روشن شدن بحث کمک میکند: با فروپاشی عثمانیان در نتیجهء جنگ جهانی اوّل، کشور انگلستان در فاصلهء بین دو جنگ جهانی اوّل و دوّم هژمونی خاورمیانه را در کنترل خود داشت. پیروزی سلسلهء سعودی امروزی بر سلسلهء هاشمی در شبه جزیرهء عربستان به نفع آمریکا که در آنزمان فقط در پی منافع اقتصادی خود بود، آغاز کاهش قدرت سیاسی انگلستان در خاورمیانه است.

تأسیس کشور اسرائیل 1947 میلادی با موافقت و همکاری بیسابقهء اتحّاد جماهیر شوروی و ایالات متحدهء آمریکا، که علیه سیاست کشور انگلستان بود، استقلال کشورهای عربی در مقابل انگلستان و فرانسه، ملّی شدن کانال سوئز، باعث از دست دادن قدرت برتر سیاسی انگلستان بعد از جنگ دوّم جهانی در خاورمیانه و ناحیهء خلیج فارس گردید. طولی نکشید که جنگ سرد میان دو قطب جهانی به سرکردگی آمریکا و شوروی بر هژمونی اقیانوس هند، خلیج فارس، دریای میانه و سایر شاهراههای آبی، امنیّت ترانسپورت مواد نفتی و کنترل خاورمیانه شروع شد. زیرا علاوه بر منابع سرشار انرژی خاور میانه، گویند که هر کشوری هژمونی اقیانوس هند را در دست داشته باشد، کنترل سیاستِ و اقتصاد جهانی را هم در اختیار خود دارد. امری که امروز هم واقعیّت دارد و درگیریهای سیاسی و جنگهای صورت گرفته دیروز، امروز و فردا، نتیجهء این امر بوده و خواهد بود.

 اتحاد جماهیر شوروی که درجنگ رهایی بخش اسرائیل و کشورهای عربی 1947 -1949 از طریق چکسلواکی تسلیحات نظامی مهمّی به کشور نوپای اسرائیل کرد. با سرنگونی شاه فاروق 1 و برپایی سیستم جمهوری در کشور مصر 1952 میلادی، در دوران پرزیدنتی جمال عبدالناصر 1954، شوروی با تغییرات 180 درجه ای سیاستِ خاور میانه اي خود، اسرائیل را رها و با کشورهای عربی اعلام همبستگی کرد. علتِ دیگر این چرخش همسو شدن کشور آلبانی با چین بر علیه اردوگاه سوسیالیسم شوروی بود که در نتیجهء آن، ارتش شوروی پایگاههای نظامی کشتی های جنگی خود را که تا آنزمان در سواحل کشور آلبانی در دریای میانه ممکن بود، از دست داد. آلترناتیو آن سواحل و بندرهای جنوب و شرق دریای میانهء کشورهای عربی: لبنان، مصر، سوریه، و لیبی بود، از سویی دیگر استفاده از سرزمین این کشورها برای فرودگاه نیروی هوایی که بتواند کنترل بر دریای میانه و حفاظت هوایی از کشتی های جنگی خود را ممکن سازد.

 سیاست شوروی در خاورمیانه در دهه های شصت، دیگر بر اساس و گسترش ایدئولوزی مارکسیسم نبود، بلکه صرفأ تبدیل شدن به یک قدرت جهانی بهر شکلی که ممکن باشد. با اغلب کشورهای عربی که روابط سیاسی و اقتصادی داشت در آنها احزاب کمونیستی ممنوع و هواداران این ایدئولوژی اعدام میشدند. شوروی بنا به منافع و ادامهء حضور خود در منطقه، هیچوقت خواهان خاتمهء جنگ اسرائیل و اعراب نبود، به همین مناسبت با قراداد صلح بین اسرائیل و مصر مخالفت جدی کرد. از جنبش آزادیبخش فلسطین و سایر ارگانهای دیگر که بر علیه منافع غرب بودند پشتیبانی مالی و نظامی وافری را کرد. مسکو تروریستهای عربی را نه فقط بر علیه اسرائیل، بلکه بر علیه آمریکا و کشورهای غربی و هم پیمانان آنها در منطقه، یا بر علیهِ دنیاي دموکرات و آزاد پشتیبانی میکرد.

 در لشکر کشی ارتش سوریه 1976 میلادی در لبنان و در جنگهای داخلی در این کشور با مشورت و نقشهء شوروی صورت گرفته است، زیرا در موقع لازم میتوانست از جنوب لبنان که تحت کنترل سوریه بود استفاده کند. با جنگ "یم کیپور" در سال 1973 بین اعراب و اسرائیل کشورهای عربی عضو" اُپیک" کاهش و حتی تحریم مواد نفتی را تا زمانیکه اسرائیل سرزمینهای اشغالی اعراب را تخلیه نکند و حقوق مردم فلسطین را به رسمیّت نشناسد اعلام کردند. امری که کشورهای صنعتی را به زانو در آورد و کشورهای عضو ناتو را با سیاستهای مختلف خویش تا حد انشعاب پیش برد. همین سیاستی که رهبران رژیم اسلامی ایران با تهدید کاهش استخراج نفت در مورد مسئلهء اتمی سعی بر آن دارند این شکاف را بین اروپایی ها، آمریکا و اروپا ایجاد کنند.

 اتحادجماهیر شوروی با استفاده از سیاست ضد اسرائیلی و ضد غربی بودن کشورهای عربی، با جنبش ناسیونالیستی "افسران آزاد جهان عرب" در برابر استعمار انگلیس و فرانسه و بعد آمریکا، با پان عربیسم جمال عبدالناصر و حافظ اسد 1961، با گسترش ایدئولوژی سوسیالیسم که نیروی محرکهء انقلابات و تغییر سیستم ها در مصر 1952، در عراق 1958 و 1969، در سوریه 1967، در لیبی 1969 بود، با استفاده از نفت بجای اسلحه، دامن زدن به بحرانهای اجتماعی و فرهنگی در منطقه، با پشتیبانی جنبش های اسلام رادیکال فوندامِنتالیست در خاور میانه، استراتژیک ضد بلوک غرب به سرگردگی آمریکایِ خود را، تا زمان درگذشتِ جمال عبدوالناصر 1970 میلادی بخوبی پیش میبرد و مدت زمانِ طولانی هژموني خاور میانه، ناحیهء خلیج فارس، و اقیانوس هند را در کنترل خود داشت.

متحّدان خاورمیانه ای ایالات متحدهء آمریکا در مقابل شوروی سوسیالیستی، کشور اسرائیل که همچنان از حمایت آمریکا برخوردار بود و هست، همچنین کشورهای عربی که پیرو افکار ناصریسم و در بلوک شوروی نبودند، و کشورهای عضو "پیمان سنتو": انگلستان، عراق، ترکیه، ایران، پاکستان بودند. آمریکا عضو نظاره گر سنتو بود. عراق 1959 از آن بیرون آمد.

 ایران که بعداز 1953 از کمک همه جانبهء آمریکا برخوردار بود، اوایل 1970 با بالا رفتن ناگهانی قیمت نفت، توانست خود را به قدرت نظامی و سیاسی منطقه تبدیل کند، امری که با منافع آمریکا در تضاد نبود و خود از آن پشتیبانی میکرد. 1971 میلادی با خروج کشور انگلستان از منطقهء خلیج فارس، "صدام حسین" با ادعای تصرف و تسلط بر 3 جزایر ابوموسی، تُنب بزرگ و تُنب کوچک در دهانهء تنگهء هرمز، با ایران قطع روابط سیاسی کرد. با همکاری ایالات متحّدهء آمریکا ایران جایگزین این خلأ قدرت بعد از انگلستان شد به همین مناسبت کنترل و ژاندارمری ناحیهء خلیج فارس، دریای عمان و دریای عرب، به ایران واگذار گردید.

 در 30 ماه مه 1972 پرزیدنت وقت آمریکا "ریچارد نیکسون" و وزیر امور خارجه "هنری کسینجر" در بازگشت از سفر مسکو خود، با توقفّی دو ساعته در تهران مذاکراتی با شاه ایران داشتند. از مباحثات صورت گرفتهء پرزیدنتِ آمریکا چنین بر می آید که برای حفظ منافع و امنیّت ملّی آمریکا در خاورمیانه و در رقابتِ جنگِ سرد، ایران نقش اساسی ای را بازی میکند و در واقع کلید حلّ مشکلات مرحله ای آمریکا در گرو توانایی نظامی و سیاسی ایران است.

 در همین رابطه ایران، با توافق آمریکا در مدت چهار سال، 9 میلیارد دلار تسلیحات نظامی مدرن از آمریکا خریداری کرد و قادر بود نه فقط هژمونی ناحیهء خلیج فارس، بلکه کنترل "خلیج عدن" بین شبه جزیرهء عربستان و کشورهای شاخ آفریقا:[ سودان، اریتره، جیبوتی، اتیوپی، سومالی، و کنیا] و "تنگهء باب المندب" که دریای سرخ را به خلیج عدن به دریای عرب و به اقیانوس هند پیوند میدهد، حفاظت از بخش مهمی از دریای میانه را که بوسیلهء کانال سوئز به دریای سرخ متصل میشود، همچنین امنیّت ترانسپورت مواد نفتی برای غرب را در ساحل قارهء آفریقا را برعهده داشت. حضور و دخالت مستقیم ارتش ایران در عمان، پشتیبانی از کُردها در شمال عراق که برعلیه حکومت بعث در جنگ بودند تا قرارداد سال 1975 میلادی الجزایر بود.

  

پایه و پروسهء شکل گیری انقلابِ اسلامی 57

 شوروی و کشورهای خاور میانه بویژه ناحیهء عرب خلیج فارس از دو جهت نگران جایگاه جدید ایران بودند 1- افزایش روز افزون قدرت نظامی و سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، ایران که با منافع شوروی همسو و سازگار نبود، از سویی دیگر کشورهای عربی هم آنرا دشمنی تاریخی شاهِ ایران با اعراب میدانستند 2- ایران در کنار کشورهای غیر مسلمانی مانند اسرائیل و آمریکا بر علیه کشورهای مسلمان منطقه میجنگد، بویژه اسرائیل را در جنگهای خود با کشورهای عربی پیوسته پشتیبانی، و نفت مورد نیاز آنرا در هر شرایطی تأمین میکرده است.

 با انقلاب مصر 1952 به رهبری افسران آزادِ عرب، ناسیونالیسم عربی در منطقه گسترش روزافزون بخود گرفت، پرزیدنت جمال عبدو الناصر 1956 به نشانهء اعتراض به روابط خوبِ ایران و اسرائیل، با ایران قطع رابطهء قطعی کرد، کشورهای عربی به رهبری افسرانِ ناسیونالیستِ خود، افکار و روش پرزیدنت مصر را سرمشق روابط خود با ایران قرار دادند. با در گذشت جمال عبدوالناصر، و زمامداری پرزیدنت محمّد انور سادات با سیاست گرایش به غربِ خود کشور مصر را از جبههء شوروی سوسیالیستی بیرون آورد. در نتیجه روابط با ایران هم عادی شد. بر اساس همین روابط نزدیک و دوستانه با مصر بود که از شاهِ بیمار ایران 1979 استقبال بعمل آمد، از سویی بهانه ای برای رژیم اسلامی خمینی که به تیره شدن روابط دو کشور انجامیده است. بلأخره پرزیدنت انور سادات هم بدست همین فوندامِنتالیستهای اسلامی اکتبر 1981 ترور شد.

 حکومت ایران با برنامهء سکولاریسم خود، از سال 1955 کنترل دین را در جامعه به عهده گرفت، تا از یک سو پروسهء سکولاریسم را بوسیلهء افرادی مانند محمود طباطبایی، مرتضی مطهری، محمد حسن بهشتی، که از پشتیبانی مالی و سیاسی دولت بر خوردار بودند را پیش ببرد، از سویی دیگر از دین دیواری در برابر گسترش کمونیسم در ایران بوجود آورند. برنامه موفّق ایران در برخورد با دین، از دههء پنجاه تا قبل از انقلابِ 1979، جزء سیاستِ محوری استراتژیک آمریکا در خاورمیانه قرار گرفت که بعد از درگذشت جمال عبدوالناصر، در کشورهای: مصر، سودان، اندونزی، مالزی، الجزایر، و در جنوب لبنان، افغانستان، و در جاهای دیگر که زمینهء پیاده کردن آن فراهم میشد بکار گرفته شد.

 اپوزیسیونِ دینی ایران هم که خمیر مایهء انقلاب 57 بود، خود به سه گروه دسته بندی میشدند 1- سنت گرای کنزرواتیو: که بر علیه انقلاب مشروطیّت و قانون اساسی مدرن مدنی و سکولاریسم آن بودند، "شیخ فضل الله نوری" نمونهء بارز آن در ایران، از سوی آزادیخواهان 1909 میلادی به دار آویخته شد. ملا محمّد کاظم خراسانی، ملاّ عبدالله مازندرانی، حاجی میزا حسین خلیلی تهرانی، میرزا محمّد حسین نائینی، سیّد اسماعیل محلاّتی، که در شهرهای مذهبی کشور عراق زندگی میکردند و از همانجا به مبارزهء خود بر علیه مشروطیّت ادامه میدادند، در زمان حکومت "شاه فیصل 1" (1921-1933) میلادی، در عراق و با مشروطه شدن سیستم سلطنتی آن در سال 1925، همچنین مداخلهء بیجای این علما در امور این کشور آنها را مجبور به ترک عراق کرد، که همه همراه با آیت الله سیّد عبدالکریم حائری بسوی ایران گریختند و در قم سکنی گزیدند از این تاریخ به بعد اهمیّت و مرکزیّت شهرهای مذهبی شیعه که در جنوب عراق بود به شهر قم ایران انتقال یافت و یکی از مراکز مهم فعالیّت شیعیان در قرن 19 در آمد.

 علاوه بر روحانیّت در بالا ذکر شده، تقریبأ تمام روحانیّت شناخته شده در جامعهء ایران مدت زمانی را در شهرهای مذهبی نجف، کربلا، سامره، برای آموزشهای تئوری و پراتیک گذارنده، یا پیوسته بین عراق و ایران در آمد و شد بوده اند، از جمله: آیت الله سیّد کاظم شریعتمداری، آیت الله سهاب الدّین مرعشی که در نجف بدنیا آمده در تهران و قم به فعالیّت دینی مشغول میشود، آیت الله ابوالقاسم خوئی، آیت الله سیّد عبدالله موسوی شیرازی، آیت الله حسن طباطبائی قمی در نجف بدنیا آمده و در مشهد به ترویج دین میپردازد، آیت الله بهاءالدین محلاّتی در نجف بدنیا آمد و بعدأ در شیراز به گسترش دین میپردازد.

 دو مراکز مهّم علمیّهء دینی در ایران که روحانیّون در آنها درس کار و زار انقلاب اسلامی خود را می آموختند، یکی در شهر مشهد هست که در دورهء صفویّان مدرسه های دیني: هرات خان، عباسقلی خان، حاجی حسن، که بنام مؤسسین آنها نامگذاری شده اند، ساخته شدند. دیگری شهر قم، که بعد از حملهء اعراب پیوسته اکثریتِ بالای ساکنین آن عرب تبار بود و عرب تبار هم ماند و هوادار حزب خاندان علی (شیعه) بوده و هست، میباشد.

 مدرسه های علمیهء شهر قم در دورهء صفویّان تأسیس، و تا کنون بدون وقفه آخوند تربیّت میکند. مدرسهء فیضیهء 1532- 1533 ساخته شد و جانشین مدرسهء قدیمی تر بنام مؤسس آن "محسن فیضیه" نامیده شد. فتحعلی شاه قاجار در بازسازی و گسترش مدرسهء فیضیّه 1798 میلادی همّت گماشت. پژوهشگران تعداد شاگردان این مدارس را در سال 1975 میلادی در قم 8000، در مشهد 2000، اصفهان 1500، تبریز 1000، یزد 600، شیراز 500 تخمین زده اند. مدارس دینی دیگر در ایران: مدرسهء "ابهاری" و مدرسهء "اصولی" هست که در دورهء صفویّان بنا نهاده شده است. مدرسهء دیني Saihiya که بنام مؤسس آن Saih Ahmad Ahsi که یک تئولوگ عرب بحرینی بود و فتحغلی شاه از فعالیّت دینی آن در ایران حمایت میکرد. مدرسهء "ابراهیمیّه" در زمان قاجاریان و بنام شاهزادهء قاجار بنا و نامیده شده است. سایر مدارس دینی در کشور برهمین منوار و در همین دوران تأسیس شده اند؛ علاوه برآن:

 مقبره و مکانهای مذهبی مقدّس شیعه در جنوب عراق امروزی که در آنزمان جزء قلمرو ایران بود، نه از سوی اعراب، بلکه بدستور شاهان صفوی(شاه عباس-1) ، بازسازی و آباد شد و بر آنها گنبدهایی از طلا جایگزین کردند. با همین طرحها و استیل شهرها و مکانهای مذهبی در ایران، همچنین مقبره های دینی در مشهد، قم، ری، شیراز، اصفهان، و سایر شهرها، به عنوان جانشین شهرهای مقدس شیعیان در عراق( نجف و کربلا، سامره) بنا نهادند که در شرایط سیاسی و جغرافیایی نامناسب که ایرانیان نتوانند برای زیارت به عراق سفر کنند در کشور خود فتوکپی این اماکن مقدّس را برای ادای زیارت در اختیار داشته باشند. هدف شاه عباس صفوّی ایجاد یک مذهب شیعهء مستقل و جداگانهء بدون وابستگی به اعراب و تُرکان عثمانی در ایران به عنوان دین رسمی و دولتی بود. موازی با این سیاست، مدرسه و حوزه های دینی دیروز و امروز هم ساخته شده است. قاجاریان این شیوه و سیاست را هم ادامه دادند. جمهوری اسلامی سیاست و شیوهء صفویّان و قاجاریان را بشکلی گسترده تر و با امکانات بیشتر ادامه میدهد و مقبرهء خمینی را هم با همین سبک و طرح ساخته اند.

 2- اپوزیسیون لیبرال دینی مانند: علی شریعتی، مهدی بازرگان، ابراهیم یزدی، ابوالحسن بنی صدر و غیره، به اشکال گوناگون از جمله: در محیط آموزشی از دبیرستان گرفته تا دانشگاهها که از 1970 در سراسر کشور به تعداد آنها افزوده شده بود به فعالیّت مشغول بودند، در واقع قشری از جوانان کم استعداد، یا برخاسته از روستاها و شهرستانها با کم بضاعتی و نداری جذب حوزه های علمیه میشدند، بقیهء آن اغلب در محیط آموزشی دبیرستانها و دانشگاهها در دام استادانِ ملقّب به لیبرالیسم دینی در بالا ذکر شده می افتادند. قشر بازار و طبقهء پائین جامعه که پای بند جهان بینی سنتّی و پیرو بدون چون و چرای روحانیّت کنزرواتیو سنتّی بود.

 3- اپوزیسیون ایدئولوژیک رادیکالِ چپ دینی، مانند سازمان مجاهدین خلق: این سازمان از سوی افرادی از نهضت آزادی و شاخهء مذهبی جبههء ملّی، بویژه از نهضت آزادی که این ارگان را فاقد ایدئولوژی انقلابی مؤثر در مقابل حکومت وقت ایران میدانستند در سال 1965 میلادی تأسیس شد و مشی چریکی را مانند سازمان چریکهای فدایی خلق در پیش گرفت، پس از برنامه ریزی و برقراری ارتباط، از سال 1970 میلادی گروهی از آنها با سپری کردن دوره های چریکی در آموزشگاههای نظامی جنبش فلسطین، در بازگشت به ایران فعالیّت عملی این سازمان در برابر حکومت آغاز شد. علاوه بر عملیّات تروریستی، میدان فعالیّت سیاسی آنها هم بیشتر در آموزش و پرورش از ابتدایی تا آموزش عالی کشور بود.

 علاوه بر اتحاد سه گروه دیني در بالا ذکر شده در اوج گیری انقلابِ 57، سایر گروههای دینی و مارکسیستی دیگر چه با مشی مسلحانه که دوران چریکی را در درون و یا برون از ایران گذرانده اند و چه احزاب و سازمانهایی با مرزبندی با مبارزهء مسلحانه، که مبنای فعالیّت خود را براساس تضادهای اجتماعی امّا با تئوری های از خارج نسخه پیچیده شده بنیاد نهاده بودند، همه خواسته و یا نا خواسته در ردیف و هم آواز با کشورهای ناسیونالیستِ عربِ خاورمیانه و یا کشورهای همسایه رقیب ایران، یا در جهت منافع اردوگاه سوسیالیسم قرار گرفتند و سیاست آنها را به رهبری خمینی در جهت مخالف منافع ملّی ایران به پیش میبردند.

 پیروزی انقلاب 57 به رهبری روحانیّت در ایران، در قدم اوّل پیروزی جنبش آزادیبخش فلسطین، پیروزی کشورهای عربی به رهبری افسران ناسیونالیستِ آن از جمله "صدام حسین"، پیروزی همسایگان و رقباي منطقه ای ایران بود تا خودِ ملّتِ ستمدیدهء ایران. بعد از انقلاب 57 در استادیوم های ورزشی ایران شاهد سخنرانی هاي افرادِ بر جستهء جنبش فلسطین، جشن و پایکوبی آنها در کنار هم پیمانان و شاگردانِ خود که به آنها فنون رزم آموخته بودند، بودیم. رژیم اسلامگرای تهران امروز هم، خود را بخشی از جنبش بنیادگرایان اسلامی خاورمیانه و جهان میبیند که در مکانی بنام ایران به قدرت رسیده و اکنون خود را موظف میداند از هر گونه حمایتِ مالی و سیاسی به هم کیشان، به فوندامِنتالیستهای دیني خاور میانه ای و جهاني خود دریغ نورزد. باهمین اندیشه سرمایه های فرهنگی و ملّی ایران را هم بر باد داده و میدهد.

 در سرزمینی با چنین تار و پود اجتماعی و فرهنگی دیني برنامه ریزی شدهء امروز که دبستان، دبیرستان، دانشگاه، شهر، روستا، کوچه، خیابان، بازار، را به حوزه های علمیّهء دینی و به مسجد تبدیل، با جهان بینی چاهِ جمکران، و فرهنگ تعزیه و روضه خوانی، سوگواری و ثناگویی که فلسفهء زیر بنایی مذهب تشیّع را رایج کرده است، از سویی دیگر با داشتن روشنفکران آخوند مسلک فاقد مسئولیّت علمی و اجتماعی، دشمنان درونی اینچنین خودی و غیر خودی، دخالت کشورهای بیگانه منطقه و همجوار تحت ایدئولوژیهای دینی و مارکسیستی، انقلاب مشروطیّت ها با هر مضمونِ مدرن و گستردگی، حکومتهای دموکراتیک با هر قدرتِ نظامی و پشتیبانی در عرصهء جهانی، با تکیه بر سیاستمداران برجسته و احزابِ سیاسی مدرن، نه اینکه نجات کشور را از دست این غارتگران فرهنگی و اجتماعی، روز بروز مشکل تر خواهد کرد، بلکه بهبودی و بر طرف کردن خسارات و ضایعات فراگیر همگانی حاصله از دورانِ تاریک اندیش رژیم اسلامی بر دامن سرزمین ایران شاید قرنی را لازم باشد.

  

جمع بندی از این بخش نوشته:

 1- دین اسلام به منظور کشورگشایی اعراب با جنگ و خونریزی به ایرانیان تحمیل شده است، اگر ماهیّت آن همین بوده است که اعراب و صفویّان و قاجاریان و امروز رژیم اسلامی ولایتِ فقیه در ایران به نمایش گذاشته اند و میگذارند، پس همان شعار:{ هیچ ایرانی مسلمان و هیچ مسلمانی ایرانی نیست} که بخش مهمی از فلسفهء سیاسی و محور فکری دیروز ایرانیان بوده، با وجود آمیزش فرهنگها در جهان گلوبال، باز هم در جهان بینی، فرهنگ سیاسی و اجتماعی ایرانیانِ امروز و فردا، به عنوان یک اصل فلسفی در تاریخ این سرزمین ثبت خواهد شد و از اعتبار و جایگاه شایسته تری برخوردار خواهد گردید.

 2- دین اسلام یک ساختار حکومتی و سیاسی همراه با مجموعهء فرهنگی، اجتماعي مخصوص جوامع عربی هست، که هر جا را تسخیر کرده اند، آنرا برای تسلطِ فرهنگ و سیستم فئودالیتهء و خلیفه گري خویش، با نابودی تاریخ و فرهنگ و هویّتِ کشور مغلوب، بکار گرفته اند. این روش بعد از اعراب، از سوی صفویّان، قاجاریان و بیگانگان دیگر، امروز هم از سوی سران رژیم اسلامی: هاشمی رفسنجانی مغول تبار، سیّد علی خامنه ای تُرک درگزی خراسانی تبار، سیّد محمّد خاتمی عرب تبار، آنهم نه بسودِ منافع هم تبارانِ خود و سایر شهروندان ایرانی، بلکه تنها در جهت پیشبرد ایدئولوژی و فرهنگِ اسلام عربی بنیادگرا، منافع و حاکمیّت خویش و طبقهء روحانیّت به شیوهء مرسوم سنتّی در ایران بکار گرفته میشود.

 3- شکل گیری و جهت دادن جنبش 57 به مفهوم اسلامی و در ساختار جمهوری اسلامی امروزی در ایران، برخاسته از تضادها و اندیشه های واقعی جامعهء ایرانی نبوده و نیست، ریشه در تاریخ 1400 سالِ پیش، در اسلام سیاسی که اسلحهء حکومتگران بیگانه برای تسخیر این سرزمین بوده است، دارد. در قرن جدید هم شکل گیری آن حاصل تلاشهای چند سویه و چند گانهء متمرکز در جنوب عراق، با پشتیبانی از جنوب لبنان، فوندامنتالیستها و ناسیونالیستهای عرب خاورمیانه، قدرتهای اقتصادی، با انگشت گذاشتن بر نقاط ضعف جامعهء سنتّی ایران، آنرا بوسیلهء خمینی به ایران آوردند و بین نمایندگان تربیّت و فرستاده شدهء آنها در قم، مشهد، تهران، تبریز، اهواز، بخش کردند. گذشته از سازمانها و ارگانهای دینی:سنتّی، لیبرال، رادیکال ایدئولوژیک، از سوی بخش وسیعی از اپوزیسیون، بویژه اپوزیسیون برخاسته از اقوام، ایدئولوژی اسلام سیاسی در قالب ایدئولوژی مارکسیسم با دیدگاه راست و چپ رادیکال آن، امّا با اهداف یکسان، بکار گرفته شده است. اتحّاد بدون مرزبندی و مشروطِ ارتجاع سیاه و سرخ قبل از انقلاب بیانگر این واقعیّت تلخ هست.

 4- روحانیّت در ایران طبقه ای است، که پیوسته دین را ابزاری در صدد کسب قدرت سیاسی و حاکمیّت خویش بکار برده است. با محدود و کوتاه شدن نفوذ سیاسی روحانیّت در آرتیکل 2 قانون اساسی انقلاب مشروطیّت و در دوران سلسلهء پهلوی، در ایدهء به قدرت رسیدن خود راسخ تر شدند. قبل از خمینی، و جلال آل احمد، شریعتی، بازرگان، بنی صدر، ساختار یک سیستم حکومتی دینی، اوّلین بار از سوی میرزا محمّد حسین نائینی 1860- 1930 میلادی، که بعدأ از حکومت رضاشاه کبیر پشتیبانی کرد، با دقّت خاص طرح ریزی شده بود. بنا براین روحانیّت در ایران طبقه ای است صرفأ سیاسی، و بدون رعایّت باورهاي دینی باید با آنها برخورد شود و مبارزهء طبقاتی را در جامعه برعلیه آنها دامن زد.

 5- جایگاه ترویج و گسترش فلسفهء سیاسی لیبرالیسم، سوسیال دموکراتی، در جامعهء ایرانی خالی بوده و هست، یا اگر بطور ناقص از سوی افراد و یا ارگانی نمایندگی شده و توانسته است در جامعه جوانه ای بزند، از هر سو مورد تهاجم قرار گرفته و از بین رفته است. سیستم بورژوازی متعهّدِ ملّی که آورندهء چنین دیدگاهی هست، در ایران یا بورژوازی تجاری سنتّی بوده است و یا بر خلاف جوامع غرب، نافش به دین و سنّت وصل و از آنجا تغذیه شده و میشود.

 6- دیکتاتوری دیني پیچیدهء حاکم بر ایرانِ کنونی، ملّت ایران را بدون استثناء از هر قوم و تبار، از شهری تا روستایی، در تور و تار عنکبوتي دینی و پلیسي خود بدام و اسارت گرفته و کشور را در عرصهء جهانی بد نام و منزوی و اکنون آنرا تا لبهء پرتگاهِ سقوطِ قطعی پیش برده است. رهایی از این دام و چارهء برون رفتِ کشور از بن بستِ سیاسي آبستن حوادثِ ناگوار کنونی، بر کناری سیستم مطلق گرای دینی ولایت فقیه، با آلترناتیوی از وحدتِ ملّي همهء ایرانیان و هدایتِ جامعه بر مبنای منافع واقعی ملّی و نیازهای امروز ملّت ایران با در نظر گرفتن شرایط و ضوایط مکانیزم جهان امروز، بر اساس فلسفهء سیاسی لیبرالیسم که بر پایه های هومانیستم، راسیونالیسم، ایندیویدوآلیسم استوار هست و طبعأ سکولاریسم، صلح و همزیستي مسالمت آمیز در خاور میانه و جهان، قدم آغازین آنها میباشد، را خواهان و شایسته است.

31 ژانویه 2007 میلادی

Nasser.karami@gmx.de

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.