رفتن به محتوای اصلی

شکستن دیوار تمامیّتِ ارضی، با پرپایی جبههء کنزرواتیو ایرانی [3]
18.11.2007 - 19:13

احزابِ سیاسی فراقومی و مسئلهء ملّی:

 با بر قراری مجدّد انقلاب مشروطه، پیشوایان این انقلاب به پیروی از دموکراسی پارلمانی کشورهای پیشرفتهء آن زمان، با ایجاد پارلمان [1906 میلادی] به شکل گیری احزاب سیاسی در ایران همّت گماشتند که در اندک زمانی دو حزب: [دموکرات و اعتدال] با گسترش روز افزون بوجود آمدند. با کمی دقّت در نام بنیاد گذارانِ این دو حزب، فراقومی بودنِ آنها بخوبی پیداست و علی رغم متفاوت بودن در داشتن پایگاههای اجتماعی در نتیجه اختلاف در دیگاههایشان توانستند با ائتلافِ خود کشور را لنگ لنگان تا جنگ جهانی اوّل هدایت کنند. امّا همینکه دو سردار ملّی انقلابِ مشروطیّت: سردار اسعد بختیار به وزیر کشور و سپهدار تُنکابُنی به وزیر جنگ انتخاب میشوند، از همان آغاز امر چگونگی تقسیم قدرت سیاسی بر اساس دیدگاه شایسته سالاری و حزبی فراقومی به تنگناهای دیدگاه قومی و قبیله ای تبدیل میشود که به بحرانهای باز دارنده ای دامن زد که باعث شکوفا نشدنِ اهدافِ انقلابِ مشروطیّت گردید.

حتّی ستارخان که در ابتداء نقش میانجیگری را داشت و سعی در آرام کردن جوّ و ایجاد همکاری بین جناحهای مختلف را داشت، با حزب دموکرات که از جهان بیني احزاب سوسیال دموکراسی بهره می جست و با ایدهء جدایي دین از سیاست، مخالفِ فئودالیسم یا ملوک اطوایفی هم بود به مخالفت برخاست و از حزب اعتدال که پشتیبانِ خوانین و فئودالها، بازاریهای سرمایه دار، روحانیّتِ سنتّی، اشراف، و شاهزادگان قاجار بود حمایّت کرد و در واقع به صفِ ضدِ انقلاب پیوست.

همزمان شدن رشد فاز بورژوازی ملّی با حکومت رضاشاه کبیر که طبق روند ساختار سازی و روابط اجتماعی برکناری سیستم فئودالیتهء قومگرا قدمهای بنیادین آن هست، احزاب سیاسی بار دیگر بر اساس لایه های اجتماعی و خواسته های طبقاتی پیدا شدند، ولی چون خواسته های قومی و قبیله ای فضایی را نداشت که خود را به شکل ملوکالطوایفی به نمایش بگذارد، در پشت احزاب برجستهء فراقومی و سراسری مانند جبههء ملّی، نهضت آزادی، و حزب توده، پنهان و نیمه آشکار موازی با اهدافِ حزبی تا اندازه ای پای بند به اصول و دیدگاههای جهان پیشرفته، اندیشهء قومی و قبیله گری به شکل فعّال در حرکت بوده است، به عبارتی دیگر برای بسیاری وابستگی و بر تن پوشیدنِ لباس احزابِ سراسری پوششی بوده است برای پیشبردِ اهدافِ قومی و قبیله تباری خود،

که با مساعد شدنِ جوّ بعد از جنگ جهانی دوّم در آذربایجان و در کردستان این دیدگاه قومی تجزیه طلبانه از پشتِ احزاب سراسری سر بیرون آورد. با داده های تازه در دامنهء سیاست و روابط جهانی بعد از جنگ جهانی دوّم، و با بیرون آمدن نیروهای رادیکال از احزابِ جبههء ملّی، نهضت آزادی، و حزب توده و پیوستن نیروهای رادیکال دیگر به این سازمان و ارگانهای تازه تأسیس، که در ظاهر بر عدالتِ اجتماعی اسلام و سوسیالیسم خود را معرفی میکردند، اسلام سیاسی و مارکسیسم به ایدئولوژی مبارزاتی قومی و قبیله گرایی آنها تبدیل میشود که درصدِ کم و میزانِ کسانیکه واقعأ با دیدگاه فراقومی برای برقرارای مساوات و برابری به این سازمانها پیوسته بودند امروز بخوبی نمایان هست که با احساس و بیان رودستی خوردنِ از سوی هموندانِ قوم و قبیله گرای خود اغلب ار عملکردِ گذشتهء خویش پشیمان هستند. برای نمونه اگر به حزب توده و یا نهضتِ آزادی در گذشته و یا امروز فقط به بنیادگذاران و رهبرانِ گذشته و حال دو سازمان چریکهای فدایی خلق و مجاهدین خلق توجّه کنید موضوع روشن تر خواهد شد. اغلب جنبشهای قومی و منطقه ای بعد از انقلاب 57 از سوی همین سازمانها در تئوری و پراتیک برنامه ریزی و به مرحلهء اجرا درآمده است و امروز تنها برنامهء سیاسي واقعأ زنده و متحرّکِ بجا مانده از سازمان فدائیان اکثریّت با وجود ادعا هاي بیشمارش فقط مسئلهء قومی و قبیله ای میباشد.

در پیروزی انقلاب 57 نه فقط سازمانهای دینی ایدئولوزیک و سنتّی و طبقهء فئودال برندهء بازی بودند، بلکه احزاب و سازمانهای مارکسیستی قومگرا که با بینش فئودالیتهء خمینی که ضد سرمایه داری و ضد دموکراسی و مخالفِ برنامه های سیاسی حکومتِ وقت هم بود در یک راستا قرار داشتند، از همه خوشحالتر بودند.

شرفیاب شدنِ دکتر کریم سنجابی دبیر اوّل جبههء ملّی و مهندس مهدی بازرگان دبیر اوّل نهضت آزادی نزدِ خمینی در پاریس و بستن عهد و پیمان با ایشان که نتیجهء آن پیروزی انقلاب 57 و رژیم اسلامی امروز هست، نمونهء بارز اندیشهء ظهور وابستگی قومی و ایل تباری و زیر پاگذاشتن اصول حزبی و سازمانی و پشتِ پا زدن به اسکلت بندی جغرافیای سیاسی و عدم وفاداری به سرزمین، تاریخ، و فرهنگِ ایرانی هست.

از سویی دیگر قبول مسئولیّت نخست وزیری از سوی شادروان دکتر شاپور بختیار از همان جبههء ملّي کریم سنجابی و با وجود اختلافات خانوادگی با سلسلهء پهلوی، در این شرایطِ بحرانی که حاضر نشد آسمان ایران را بر روی هواپیمای حامل خمینی باز کند، نشانه از پای بندی به این سرزمین و فرهنگِ گذشته و حال و آیندهء آن بوده و خواهد بود، که دستِ آخر جانِ خود را در این راه از دست داد.

 

اندیشهء قوگرایی و سوسیال دموکراسی و لیبرال دموکراسی:

 با کاهش و کم رونقی پتانسیل اسلام سیاسی و افزایش روز افزون پروسهء سکولاریسم و لائیزیسم در جامعهء ایرانی، همچنین فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم 1991 در نتیجه با کم رنگ شدن دیدگاه مارکسیسم و با تنها آلترناتیو و جایگزینی جهان بینی های سوسیال دموکراتی و لیبرال دموکراتی در بین احزاب و سازمانهای چپِ رادیکال، میانه، و راست ایرانی، متأسفانه این بیماری قوم و قبیله گرایی به دیدگاههای سوسیال دموکراتی و لیبرال دموکراتی امروز که بطور کلی در این دیدگاهها اصلأ جا و مکانی هم ندارد و فاصلهء بین آنها حداقل چند دورهء تکاملی هست، سرایت کرده است.

هستهء مرکزی همایش اتحّاد جمهوری خواهان ایران در 2003 میلادی در برلین که در تئوری بر اساس سوسیال دموکراتی و لیبرال دموکراتی میباشد، ولی در پراتیک بنیاد گذاران، گردانندگان با برنامه های سیاسي آن، ریشه در دیدگاهِ قوم گرایانه و در گرایشهای فکری حزب توده و سازمان فدائیان اکثریّت دارد، مسئلهء ملّی و اقوام در اوایل تأسیس آن از طیف رادیکال کنگرهء ملیّتهای ایران فدرالِ امروز هم شدّت بیشتری داشت، که با برخورد برخی از افراد ایرانی، اکنون به ظاهر از تنش قومی در این ارگان کاسته شده و روش معقولتری بخود گرفته و یا اینکه خود را برای فرصت های مناسبِ دیگر پُشتِ پرده پنهان کرده است.

جمهوری خواهانِ دموکراتیک و لائیک که دلیل تأسیس و اظهار وجودِ فیزیکی و مکانیکی خود را علیه دنباله روی و پشتیبانی اتحّاد جمهوری خواهان ایران از پروژهء اصلاح طلبی رژیم اسلامی و در نهان برای جلوگیری از واردِ میدان شدن حزب مشروطهء ایران صورت گرفت، با دیدگاه سوسیالیسم فئودالیتهء ملوالطوایفی رادیکال تخیلی خود حتّی منکر جغرافیای سیاسی کشوری بنام ایران هستند و تجزیهء آن برای بسیاری از آنها امری است عادی.

 در مجموع میشود اینطور بیان کرد، که با سپری شدن پیشبرد اهداف قومی زیر نام اسلام ایدئولوژیک از جمله نهضت آزادی، سازمان مجاهدین و غیره، و در جهان بینی مارکسیسم لنینیسم، از جمله حزب توده، سازمان چریکهای فدائیان خلق ایران با تمام انشعابات آن و سایر احزاب و سازمانهای مارکسیستی قومی و فراقومی، مسئلهء اقوام دیگر ابزار و میدانی و یا ایدئولوژی ایی نداشت که دیدگاه واپسگرای خود را مطرح کند، در واقع خلع سلاح میشود. در نتیجه تقریبأ تمامی احزاب و سازمانهایی نظیر، اتحّادِ جمهوری خواهان، جمهوری خواهان لائیک و دموکراتیک، جبههء ملّی گذشته و به تازگی در شهر کُلن آلمان تأسیس شده و تمامی احزاب و سازمانهای جدید شکل گرفته بر پایهء سوسیال دموکراسی و لیبرال دموکراسی، برای پُر کردن این خلاء و آلترناتیوی برای احزاب ایدئولوژیک اسلام و مارکسیسم میباشد که با روپوشی از حقوق بشر و اصول سازمان ملّل متحّد، بشکلی پیچیده تر ولی جدی تر به مسئلهء قومگرایی دامن میزنند. ارتباط دادن مسئلهء قومی علاوه به گسترش پراکندگی و گسستِ منفی در جامعهء ایرانی، مانند سایر موارد دیگر دو دیگاه فلسفی، اجتماعي سوسیال دموکراسی و لیبرال دموکراسی را بی محتوا و بی ارزش و آنرا به 600 سال قبل در ردهء پَستِ ساختارملوک الطوایفی قرون وسطی پایین میکشد در واقع با دیدگاهی واپسگرا آسمان را به زمین میکشند.

در کنار پُشتَک زدن تاریخی احزاب سراسري در نهایت قومگرا، احزاب منطقه ای فرقهء دموکرات آذربایجان، حزب دموکرات کُردستان، حزب کومله و سایر احزاب و سازمانهای جدیدِ چند گانهء دیگری با نامها و نشانهای جغرافیای مخصوص به منطقهء خود [ تُرکمن، بلوچ، اقلیّت عرب خوزستان، تُرکِ آذری، کُرد] و حتّی فراتر از مناطق مسکونی آنها شکل گرفته اند که گویی در سامانهء سرزمین ایران از دوران آنتیک تاکنون هیچگونه تحرّک اندیشه پردازی، ساختار سازی، رشد اقتصادی، رشدِ ابزار تولید و روش تولید کالایی با مناسبات آن، تحوّل فرهنگی و اجتماعی، آمیزش فرهنگی، یکسانی سرنوشت، صورت نگرفته و تا کنون خارج از زمان و مکان راکت و ساکت مانده است، این شیوهء احزاب و سازمان سازی با اندیشه پردازی قومی امری غیر از دگماتیسم در شناخت، غرض ورزی علمی، و تعصبات بر خاسته از بافتِ اجتماعی فئودالیتهء سده های میانهء نخبگانِ سیاسی قوگرا در ایران نیست و جز متوسّل شده به ایدئولوژی های ماکیاولیسم و نیهیلیسم برای جایگزینی اندیشه های قبیله گری بسته و نامناسبِ خود، بویی از اندیشه پردازی و اندیشه ورزی مدرن امروزی را ندارد.

  

آیا ایرانِ امروز در فاز فئودالیته [ پسامدرن] از دورانِ تکاملی هست؟؟:

 با آنکه پیشوایان و رهبران احزاب و سازمانهای قومی نشانه های سپری شدنِ دوران تکاملی ساختار حکومتی [ملّت دولت و دولت ملّت] را حداقل از 90 سال پیش در جنس و شکل لباسی که بر تن خود و خانواده دارند و یا در کالاهای مصرفی روزانهء جامعهء ایرانی و در مناسبات اجتماعی سرمایه داری بورژوا دموکراتیکی که از انقلاب مشروطیّت در ایران شروع شده نه فقط در تئوری بلکه در پراتیک به عینه دیده و لمس کرده اند و امروز حتّی در مناطق غیر شهری دور افتادهء ایران کالاهای دوران فرا صنعتی دجیتالی مصرف میشود و از ارتیاطاتِ ماهواره ای استفاده میکنند و رشد دوران صنعتی در ایران با گذراندنِ فاز صنایع مادر و سنگین دارد واردِ مرحلهء دوّم رشدِ صنایع یعنی ماشینی کردنِ مدرن و بکار گیري کامپیوتر میشود، نخبگانِ قوم گرا با بی مسئولیّتی و با فرهنگی توده وار، دورانِ شکل گیری ساختار [ملّت دولت و دولت ملّت] در ایران را انکار و آنرا نا تمام می پندارند، به این ترتیب از دورانِ گذار ساختار حکومتی: [ دولت ملّت، دولت بورکراتیک، دولتِ سوسیال، دولت رفاه عمومی، دولت براساس حقوق بشر، دولت بر اساس حقوق فردی و شهروندی، و اَشکال دیگر ساختار ها و دموکراسی ها در عصر گذار از مدرنیته به گلوبالیسم] که فُرم های حکومتی در مرحلهء بعدی آن هست اصلأ نمیشود صحبتی به میان آورد.

 ادعاي عدم شکل گیری سیستم حکومتی [ملّت دولت و دولت ملّت] از سوی احزاب و سازمانهای قومی و پیشوایانِ آنها در ایران هیچ مفهومی را نمی رساند بجز اینکه بگوییم: دوران تکاملی در ایران ما قبل سرمایه داری فئودالیته و یا به عبارت دیگر در عصر پسا مدرن قرونِ وسطی است و هنوز در مراحل خان خانی و ملوالطوایفی بسر می برد. در نتیجه زمانِ صنعتی شدن و گفتمانِ دموکراسی و حقوق بشر و ساختار دولتِ مدرن هنوز در ایران آغاز نشده است و فقط شاخهء کشاورزی با فرهنگِ مخصوص بخود آنهم نه با تکنولوژی و ماشینهای کشاورزی مدرن امروزی، بلکه فلاحتی بصورت ابتدائی عصر آنتیک که منحصر به تولیداتِ غلات مانند: گندم، جو ، برنج، و غیره که از شاخص های برجسته و نماد اصلی اقتصادِ بستهء دورانِ آغازین فئودالیته و پسامدرن هست و حتّی به دوران تولیدِ محصولات چند فازی و با بهره برداری چند گونه مانند چغندر قند هم نرسیده و داد و ستدِ بازرگانی بر اساس قوانین پای یا پای و معاوضه هست، چهار پایان را با غلات، غلات و چهار پایان را با داس و چکش و چاقو و کفش و پوشاک تعویض و رد و بدل میکنند، هنوز وسایل آمد و شد و حمل بار چهار پایان و دو پایان هستند، هنوز خانِ قبیله با کدخداهایش و ملا های دهستان همهء دستورات و اصول و قوانین اجتماعی و فرهنگی را تعیین میکند، هنوز وقت را با اذان مؤذن ها و زنگِ کلیسا و بانگِ مُرغانِ سپیده دمانِ سحرگهی تنظیم میکنیم،

هنوز واحد پولی سراسری، سیستم بانکی، سکه و اسکناس و سیاست ارزی در دسترس نیست، هنوز تقسیم کار، حرفه و فن، شبکیهء ساختار اقتصادی، مهارتهای فنی و انسانی آن، کار و کارگر و سرمایه دار و در نتیجه بازار کاری درمیان نیست، هنوز سیستم آموزشی یکسان سراسری نداریم، مدارس عالی و دانشگاه برای آموزش پرورش نیروی خلاق شهروندانِ کشور شکل نگرفته، هنوز از سیستم بهداشت و پزشکی مدرسه ای کلاسیک و بیمه های اجتماعی خبری نیست، هنوز در آب رودخانه ها و جویبارها بدن و لباس میشوییم، هنوز بجای ارتش منظم تربیّت یافته ای مدرن شکل نگرفته ای، همان فرمانبرانِ فئودال با وسایل جنگی داس و چکش و چوب و چماق هست، هنوز از تکنولوژی کمونیکاتسیون و اینفُرماتسیون که هیج، از پُست و تلگراف و تلفن هم خبری نیست،

هنوز بر بام خانه ها با بانگِ بلندِ خود با همسایه و روستاها و شهرکهای اطراف خود خبر میدهیم و خبر میگیریم، هنوز خبر و نامه رسانِ پیاده روان و یا چهار پایانِ بر زین دو پا نشسته می باشد، هنوز آسیاب های آبی و بادی گندم هفتاد میلیون انسان را در ایران آرد میکند، هنوز از شهر و شهر سازی و کانال کشی خبری نیست، هنوز انستیتوتهای پژوهشی در رشته های گوناگون شکل نگرفته، هنوز لایه بندیهای جامعه و طبقات اجتماعی و مدنی به خواسته های طبقاتی اشان مانند: فرهنگیان، روزنامه نگاران، کارگران، سرمایه داران، زنان، کشاورزان، دانشجویان، کانون شاعران، نویسندگان، هنرمندان، طبقه اصناف، سندیکاهها و غیره در ایران شکل نگرفته اند،

هنوز چند میلیون تُرک آذری مهاجر به تهران و یا سایر نقاطِ ایران نشانه از گذار دورانِ سرمایه داری و شکل گیری سیستم [ملّت دولت و دولت ملّت] در ایران نیست، هنوز...، و هنور...،

از دیدگاهِ این تحلیل گران قومگرا در ایرانِ فئودالیتهء پسامدرن فقط دو طبقه بیشتر وجو ندارد، یا دو طبقهء برده و برده دار و یا دو طبقهء ارباب و رعیّت، و یا دو طبقهء ستمگر و ستمکش هست و دیگر هیچ، حکومت ملّی متمرکزی هرگز در ایران شکل نگرفته، تا کنون اقوام ایرانی در خانهء خود نشسته بودند و با همسایگانِ خود هیچگونه آمیزشی و در ارگانی بنام دولت مشترک نبوده اند، هنوز پارلمانی در ایران بوجود نیامده و قانون اساسی سراسری بر کاغذ نگاشته نشده است، هنوز بر اثر نبود وزارتِ راه و ترابری و با وجودِ کوهها و رودخانه ها از آمد و شد اقوام ایرانی جلوگیری کرده است و مهاجرتی در درون و در بیرون صورت نگرفته، در نتیجه ما تا کنون با شما یکی نبوده ایم و حتّی تاریخ مشترک 500 ساله ای هم نداریم، امروز هم یکی نخواهیم شد و اکنون میخواهیم حکومتهای محلّی و مستقل خود را در کوه و دشتهای پُرچراگاهِ زادگاه خویش تشکیل دهیم تا شتابان با شایستگیها و توانایی های تا کنون از نظرها دور نگهداشته شده، قلّه های تمدّن امروز را برای قبیلهء خود فتح و بهشتِ بَرینی را برایشان بسازیم !!، بدبخت به آن قوم و تبار و ملّت و کشوری که در دنیای گلوبال امروز چنین شهروندانی با چنین طرز تفکری را داراست، فلک زده تر آنکه همین شهروندان خود را نخبگانِ گروهِ قومی و روشنفکرانِ منطقه ای و حتّی استانی هم بنامند، فاجعه بار تر آن هست که اگر آنها خود را در سطح مسئولین کشور ایران هم بیابند !!.

ضرب المثلی را مردمانِ سالمند در گوشه ای از استان فارس داشتند و دارند که میگوید:[ تا سر _ شیر بازه، گُربه هم باید یه حیایی بکُنه] به زبانِ روشن تر یعنی: تا سر ظرفِ شیر باز هست گربه هم باید نزدِ خود یکم شرم و حیا داشته باشد و لااقل با اندازهء نیاز خود شیر بنوشد، امّا ریختن شیر و به بازی کردنِ ظرف شیر را دیگر کسی از آن نمی پذیرد و تحمّل نخواهد کرد، اینک این ضرب المثل را نخبگانِ قومی ایران را شامل هست.

 اگر طبق نظرات نخبگان قومگرا فرض را بر این بگذاریم که فاز تشکیل [ملّت دولت و دولت ملّت] در ایران صورت نگرفته، اکنون تکلیفِ ملّتِ ایران چیست و چه باید بکنند ؟؟ جامعهء ایران چه دورانِ تکاملی و چگونه باید آنها را سپری کند تا به رشدِ مطلوب برسد و با کاروانِ گیتی گرای امروز همسو و همگام شود؟؟.

در نوشتاری اشارت رفت که شناخت قانونمندِ و متدولوژیک تاریخ تکاملی تا امروز جوامع جهانی بدون استثنا معمولأ در سه دیدگاه مورد بررسی قرار میگیرد: 1- ایده الیسم 2- سوسیالیسم 3- لیبرالیسم هست. که پرداختن به هریک از این سه عرصه سخن را به درازا خواهد کشاند، ما را همین بس که بگویم در دیدگاهِ [ایده الیسم] جهان خارج از ارادهء انسان آنهم نه اتفاقّی حاصل مکانیزم طبیعی، بلکه طبق قدرتی متافیزیک حرکت تکاملی را آغاز و بدست تقدیر سپرده شده است که در حوزهء بحث ما امروز نیست.

امّا تاریخ از دیدگاه مارکسیسم زاییدهء جنگ طبقاتی هست و دورانِ تکاملی را بر مبنای علمي بینش ماتریالیسم دیلکتیک بشکل ماتریالیسم تاریخی: [پدر سالاری، برده داری، فئودالیته، سرمایه داری، سوسیالیسم، و کمونیسم] تقسیم میکند. در فلسفهء لیبرالیسم هم بر پایهء علمی راسیونالیسم به تشریح جهان میپردازد ولی تاریخ دوران تکاملی را مانند مارکسیسم فقط زاییدهء جنگِ طبقاتی نمیداند، بلکه از کنش و واکنشهای بیشمار در طبیعت جوامع گوناگون انسانی میداند و آنرا فقط به 3 دورهء مشخص: [ آنتیک]، و [سده های میانه]، که همان فئودالیته و یا پسامدرن هست و [دورهء مدرنیته] تقسیم میکند.

هر دو دیدگاهِ مارکسیسم و لیبرالیسم جهان را بر پایهء علمی تشریح میکنند هر دو برای گذاراندنِ دورهء سرمایه داری یا بورژوازی در همهء جوامع تأکید دارند، بنا براین تفاوتها در روشها و در ارزش گذاری به دورانِ تاریخی هست، مارکسیسم طبقهء بازیگر تکاملی تاریخ را در کارگران می بیند، به همین مناسبت آنرا برای انقلابی قهر آمیز آماده میکند تا به هژمونی خود بر طبقات دیگر پایانی بخشد، مرحلهء شکوفایی در دیدگاهِ مارکسیسم در فاز کمونیسم بدونِ طبقات و در نتیجه بدون حکومت و دولت هست و دوران سرمایه داری را فقط سکویی برای پریدن به کمونیسم ارزیابی میکند در اینصورت در دیدگاه مارکسیسم سیستم حکومتی ملّت و دولت شکل نمی گیرد و اساس حقوقی آنهم بر اصل کُلِکتیو [ گروهی] می باشد.

بر عکس دیدگاهِ مارکسیسم دیدگاه فلسفهء لیبرالیسم به جنگ طبقاتی اعتباری نمی بخشد، و هژمونی مطلق طبقهء خاصّی را درست نمی بیند، بلکه زیر بنای اندیشهء آن بهم نزدیک کردن و آشتی دادن و آمیختگی طبقات گوناگون[پلولاریسیم] جامعه می باشد و رهبری جامعه را در میدان رقابتهای دموکراسی های چند گانه به عهدهء نمایندگان آنها میگذارد، دوران شکوفایی جوامع را هم در سیستم سرمایه داری که زمینه ساز دورانِ مدرنیته و یا رنسانس هست میداند، در دوران رنسانس و مدرنیته هست که [فُرم ملّت دولت] شکل میگیرد. مبنای حقوقی لیبرالیسم بر استقلال فرد [ فردگرایی] گذاشته شده است.

با بیان این مقدّمهء کوتاه بخوبی آشکار هست که برای رسیدن به مرحلهء شکوفایی در جوامع در هر 2 دیگاه مارکسیسم و لیبرالیسم این سلسله مراتبِ زنجیره ای [ تنازع بقاء] تا رسیدن به دروان سرمایه داری و بعد از آن باید طی شود. گذار از عصر ملوالطوایفی که در مارکسیسم از آن فئودالیته و در لیبرالیسم از آن قرونِ وسطی [پسا مدرن] یاد میکنند باید پشتِ سر گذاشته شود.

شکل گیری ساختار حکومتی و اجتماعی [دولت ملّت] با یک ملّتِ و جغرافیاي واحد دست آوردِ سیستم سرمایه داری هست و در بستر همین سیستم هست که دولت مدرن، مدرنیته و دیدگاههای فلسفی لیبرالیسم، حقوق شهروندی و فردی، حقوق بشر و قوانین سازمان بین الملّل امروز نوشته شده است. امّا وقتی پیشوایان و نخبگانِ قومی و پیشتازان کنگرهء ملیّتهای ایران فدرال ادعا میکنند که ساختار حکومتی [ملّت و دولت] در ایران شکل نگرفته و نا تمام مانده است، بنابراین ما در دورانِ تکاملی فئودالیته و یا پسا مدرن هستیم و بسر می بریم، بدونِ شک همه میدانند که در این دوران بجز حکومت و قوانین کلیسا، از دموکراسی و آزادی، از حقوق بشر، از سازمان بین الّملل، از حقوق فردی و شهروندی، برخورداری از حقوق قومی و گروهی و سایر امور دیگر خبری نبوده و نیست،

پس برای رسیدن به سیستم حکومتی متمرکز به شیوهء سرمایه داری و تشکیل سیستم [ملّت دولت] و تحقق بخشیدن به خواسته های دموکراتیک اقوام 2 راه و روش بیشتر وجود ندارد 1- یا مردم ایران مانند بیسمارکی در آلمان، به رضاشاه کبیر دیگری در ایران نیازمندند تا با کمک بورژوازی ملّی انقلابی، سیستم واپسگرای خان خانی، شاهزادگان، و حاکمان محلّی را یکی پس از دیگری سرکوب کنند تا موفّق شوند حکومتِ متمرکز قوی یا همان [ملّت دولت] را سامان دهند و پس از آن طبقهء بورژوازی خود بجان این حکومت مرکزی افتد و آنرا مدرن و غیر متمرکز و وادار به رعایت حقوق اقوام و افراد کند 2- یا هرکدام از این 6 ملّت ساختگی و یا درست تر آن 6 قوم : [ ایرانی تبار، کُرد، بلوچ، عرب، ترکمن، تُرک آذری] که در عصر پسا مدرن هستند، هریک رضا شاه کبیری را از قبیلهء خود انتخاب میکنند و با تشکیل 6 دولت دورانِ تکاملی بعدی را مستقلأ طی خواهند کرد، که این روش چیزی بجز تجزیه طلبی پوست کنده نمیتواند بیانگر تئوری دیگری باشد.

امّا اگر پیشوایان و نخبگانِ قومی قبیله ای بر اساس آخرین دست آوردهای حقوق بشر جهان گلوبال امروز خواهان حقوقِ قومی و گروهی خود در ایران میشوند پس ما دوران سرمایه داری و در نتیجه ساختار حکومتی [ملّت دولت] نه اینکه بدرستی در ایران شکل گرفته، بلکه دو فاز حکومتي بعدی آن هم سپری شده است، در نتیجه دعواهای امروز آنها بیمورد میباشد، و ساختار حکومت آیندهء ایران باید برابر با رشدِ دورانِ صنعتی و فرا صنعتی و مناسبات اجتماعی آن تنظیم شود نه در ساختار و فر هنگ اجتماعی و افکار ملوالطوایفی پسامدرنِ 600 سال قبل باشد. جریان همان [بُرهان خُلف] در ریاضی هست: [اگر این نیست، پس آن هست، ولی اگر آن نیست، پس این هست] که در هر صورتِ آن فرق نمیکند صورت مسئله و طرح بُرهان را از کجا شروع کنیم.

کسانیکه به چنین تزها و تحلیلی هایی می پردازند، باید در کلاس درس ناصر پور پیرارها بیشتر شرکت کنند و به حرفهای آن دقیق تر گوش دهند، از همه مهّتر به تکنیکهای وارونه پُشتَک زدنهای تاریخی آن دقّتِ بیشتری بکار برند.

...ادامه دارد

|نوامبر|2007|میلادی|

Nasser.karami@gmx.de

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.