رفتن به محتوای اصلی

«مشکل میرفطروس و پدافند از بُردباری»
28.03.2009 - 08:57

 "در لحظه های پیش از آمدنم

اینجا

ایمان

یک سکه ی دو رو بود" یدالله رویایی

...

کیانوش توکلی گرامی، در متن کوتاهی که خطاب به من در بخش نظرها نوشته ای به مسائل گوناگونی گریز زده ای که نمی دانم همه ی آنان را درست درک کرده باشم یا خیر؛ به هر حال تا حدی برایم مشکل بود تا میان موضوعات مختلف ارتباط معنایی مستقیمی بیابم. پس می کوشم تا حد امکان روشن، و جدا-جدا به هر یک بپردازم.

ببینید دوست گرامی، من بی نهایت متاسفم که جنابعالی از "اساس" با بنده مخالفید، چرا که اساس کار بنده ارجحیت دادن به دمکراسی، سکولاریسم، حقوق بشر و مبارزه ی بدون خشونت است و لاغیر و در تمام این سال ها کوشیده ام که این باور را جا بیندازم که مهم ظرف نیست، بلکه مظروف است که اهمیت دارد. ولی من فکر می کنم منظور شما از مخالفت با افکار بنده همان ظرفی باشد که من بدان باور دارم، نه مظروف. به هر روی، موضوع ما نه بر سر جمهوری و یا شهریاری، بلکه اولویت دادن به دمکراسی و یک جامعه ی آزاد و دادمنش باید باشد.

همزمان از اینکه با همین مقاله های گهگداری ام آنقدر جا را بر یکی از همکاران شما تنگ کرده ام که ایشان بهتر دیده اند که از اینجا بروند، عمیقا متاسفم. امیدوارم ایشان برگردند، چرا که بهشان ارادت زیادی دارم و هیچ دلیلی وجود ندارد که نظرات متفاوت نتوانند در کنار هم زندگی مسالمت جویانه ای را از سر بگذرانند. این سوء تفاهم، که البته از سوی بنده هرگز وجود نداشته است، دلیلی ندارد که از بین نرود.

اما در مورد جناب میرفطروس و پیشینه ی درگیری ها. ببینید دوست گرامی، اصل مطلب برمی گردد به فرهنگ سیاسی ما؛ ما فرهنگ سیاسی سالمی نداریم و همه ی این خشم و هیاهو ها نیز به همین عدم سلامت فرهنگ سیاسی دلالت دارند. ایرانیان، به ویژه نسل حاملان انقلاب بسیار سخت می توانند تغییر عقیده ی سیاسی دوستان و همرزمان خود شان را تحمل بکنند و کم دیده می شود که کسی از یک جناح سیاسی به جناحی دیگر نقل مکان کند و از سوی هم جناحی های پیشین اش مورد شدید ترین اتهامات قرار نگیرد. سرنوشت میرفطروس یکی از غم انگیز ترین نمایش های طیف سیاسی ما در بعد از انقلاب است. مردی، به هر دلیلی، (احتمالا به دلیل فکر کردن و به نتایجی جدید رسیدن!) از یک جغرافیای سیاسی به جغرافیایی دیگر نقل مکان کرده است، ولی هرگز از سوی همراهان پیشین اش بخشیده نشده است. (داریوش همایون، صرفا بخاطر نقدی که از حکومت پیشین کرده است، بی آنکه حتا نقل مکان سیاسی کرده باشد و به "بیماری" جمهوری خواهی مبتلا شده باشد مورد شدید ترین حمله ها از سوی هم جناحی های اش بوده و هست؛ پس اندکی اندیشه ی انتقادی کافی ست که در سیاست بیمار ایرانی به سرداری بر دار مفتخر شوی و به قول خودشان، دراز ات کنند. در اغلب مواقع نیازی به شلیک دشمنان نیست، دوستان آنقدر لیس ات می زنند که چون بستنی آب شوی و از بین بروی)؛

باری، در مورد نویسنده ی "آسیب شناس..." حقیقت این است که تخریب شخصیتی که در مورد او، یعنی میرفطروس صورت گرفته است ابعاد بیمارگونه دارد کیانوش گرامی. من بطور روی در روی پای صحبت های دشمنان سوگند خورده اش نشسته ام، بی پرده بگویم: اگر دست شان می رسید پوست اش را غلفتی می کندند. آخر این چه فرهنگی سیاسی ای ست دوست گرامی؟ مثالی از آلمان می زنم:

در آلمان ما سیاست مدار برجسته ای داریم به نام اُتو شیلی که امروز فکر می کنم بازنشسته شده باشد؛ به هر روی این مرد که تا وزیر کشور هم بالا رفت، کسی بود که وکیل مدافع تروریست های آلمانی در دهه ی هفتاد بود، بعده ها وارد حزب سبزها شد که از بنیادگذاران اش بود، سپس از این حزب جدا شد، نزد سوسیال دمکرات ها رفت و در آنجا نیز جزو راست ترین بخش آن حزب شد که بی هیچ مبالغه ای می توان گفت که سیاست باطوم را نمایندگی می کرد. به هر حال از لحاظ فرهنگی با اینکه پیش سوسیال دمکرات ها بود، اما می نمود که روح دمکرات مسیحی ها و حتا راست تر از آنها در اش حلول کرده باشد. ولی جامعه ی سیاسی آلمان نه تنها او را ترور شخصیت نکرد، بلکه به آسانی پذیرای اش شد.

من فکر می کنم کل مشکلاتی که گرد مسئله ی میرفطروس وجود دارد به دلیل عدم بردباری ما برای پذیرش تغییر عقیده است و برامده از یک سنت سیاسی واپس مانده. حدس می زنم نسل سوم ما حساسیت های بسیار کمتری در این مورد داشته باشد.

مسئله ی دیگر در مورد میرفطروس بازبینی ای است که در مورد مصدق به جا آورده است و یک تابوی بزرگ را شکسته است. دوست عزیز، بنده کتاب ایشان را خوانده ام، در هیج جای این کتاب کوچکترین بی احترامی ای به آقای مصدق نشده است. کل کتاب بر اسناد و گواه های بیشتر دست اول استوار است و سیل دشنام گویی های هیستریک واری که به سوی ایشان جاری شده است به هیچ وجه توجیه پذیر نیست. اتفاقا من فکر می کنم شما به عنوان یک مدافع راستین آزادی بیان و به عنوان کسی که خود نیز به میزان قابل ملاحضه ای تابو شکنی کرده ای و کوشیده ای که خانواده های سیاسی گوناگون را به یکدیگر نزدیک کنی و میزان بردباری را بالا ببری، باید از میرفطروس و هر کس دیگر که فقط به دلیل تابو شکنی مورد حمله های سیستماتیک شخصیتی قرار می گیرد پشتیبانی کنی.

من نه وکیل آقای میرفطروس هستم، نه هرگز ایشان را دیده ام، نه هرگز صدای شان را شنیده ام و نه هرگز تا به امروز مکاتبه ای با ایشان داشته ام و نه حتا همه ی آثارشان را در یک سطح می بینم.

ولی برای دلیری شان در پرداختن به موضوعات ممنوعه ی روشنفکری کلاسیک احترام زیادی قائلم و البته هر کس دیگر که نیز چنین کند مورد احترام من است، همان گونه که شما دوست گرامی، با وجود اختلاف سلیقه ی سیاسی ای که با شما دارم، همواره به خاطر دلیری مدنی تان حس تحسین و سپاسداری را در بنده بیدار کرده اید.

دوست گرامی، بنده مقالات آقای افرادی را خوانده ام، و شوربختانه هیچ چیزی که با موازین نقد علمی همخوانی داشته باشد در آنها نیافته ام. در اینجا من بسیار با شما مخالفم که ملاک های گزینش مقالات را بیشتر ملاک های توهین مستقیم و از این دست گرفته اید. یکی از نقاط ضعف ایران گلوبال، در کنار نقاط قوت بسیار اش، همین آسان گیری بی اندازه ای ست که در مورد سطح مقالات ارسالی به کار می برد.

آن آسان گیری این مشکلات و زد و خوردها را هم به همراه دارد دوست گرامی. من هرگز مقاله ی آقای افرادی را چاپ نمی کردم، نه به این خاطر که مخالف این یا آن فرد نوشته است، خیر، بلکه به این دلیل ساده که فرق میان نقد مطلب و تخریب سیستماتیک شخصیت نویسنده را متوجه نشده است. من مقاله را به ایشان پس می فرستادم و از او خواهش می کردم که در فرم اش و نحوه ی بیان اش بازبینی کلی به جا آورد، به گونه ای که موازین یک نقد متعارف را رعایت کند.

شما از یک سو هدف خود را گسترش فرهنگ گفت و گو تعیین کرده اید، هدفی بسیار متعالی البته، از سوی دیگر اما هیچ گونه سخت گیری ای در بالابردن سطح فرهنگ گفت و گو به خرج نمی دهید. در را کم و بیش بر روی بی مایه ترین شیوه های نوشتاری بازگذاشته اید و از این طریق به عصبیت فضای گفت و شنود می افزایید و این، نوعی نقض غرض است.

در مورد حسی که اینک به شما دست داده است که گویا هواداران پادشاهی حمله به جمهوری خواه ها کرده اند: دوست گرامی، این مسائل نیست. نه جبهه ی ملی کلیت جمهوری خواهی ست و نه چند سینه چاک آقای میرفطروس در بخش نظرهای ایرانگلوبال کلیت پادشاهی خواهی. کل موضوع بسیار کوچک تر از آن است که بخواهیم به تمامیت دو جناج سیاسی مان بسط اش بدهیم. وانگهی، ما چرا باید ترس از این داشته باشیم که یک جمهوری خواه به سوی پادشاهی خواهان رود و یا یک پادشاهی خواه به سوی جمهوری خواه ها. دمکرات ها در اساس باید بتوانند از هم دیگر یارگیری کنند و کل داستان آنقدر ها مهم نیست که در جهان کوچک ما تبعیدی ها به نظر می آید. به مشکلات از دیدی کلی تر باید نگریست. برای آن دختر یازده ساله ای که امروز در ایران به فحشا کشیده می شود کل نگرانی های ما آبزورد است. روزی ده ملیون قرص اعصاب در ایران مصرف می شود و میزان مصرف تریاک فقط در تهران پنج هزار کیلو است. دوست گرامی، برای این افراد موضوع اینکه آیا نام عملیات سی آی ای در ایران آژاکس بود و یا پسوند و پیشوندی هم داشت فکر نمی کنم دارای اهمیت وجودی ای باشد!

آیا فکر نمی کنید که خشم ها و هیاهوهای ما اندکی لوکس باشند؟

به مقاله ی آقای تابان در اخبار روز اشاره کرده اید، رسانه ای که کمینه ای اهمیت برای نظرات مخالف اش قائل نیست و به شدت به صورت یک محفل بسته عمل می کند. مقاله ی ایشان چیزی نیست جز دعوت به باقی ماندن در فضای سیاسی دهه ی چهل خورشیدی: خدمت و خیانت، و یا، دوست و دشمن. نیم نگاهی بیندازید به ادبیات کسانی که از مقاله ی ایشان دفاع کرده اند، جز فحش، توهین بی حد و اندازه، و اتهام هایی که کوچکترین شان میهن فروشی است چیزی نسبت به "سلطنت طلبان" بیان نکرده اند. با چنین ادبیاتی مسلما آشتی ملی، که البته آن نویسنده و طرفداران اش تره هم برای اش خُرد نمی کنند، یک آرزوی دست نایافتنی ست.

من نمی دانم آقای تابان و کسانی که چون او می اندیشند با این چند ده ملیون "سلطنت طلبی" که در جامعه وجود دارند چکار می خواهند بکنند؟ می خواهند همه ی ما را در دریا بریزند تا خاویار ماهی ها بیشتر شود؟ چه بسا اگر دست شان می رسید می کردند، ولی خب می دانند که نمی توانند و مدام نیز بر عصبیت شان افزوده می شود. از رضا پهلوی ایرادهایی می گیرند که بنده متوجه نشدم دردشان چیست، گویا صرف حضور ایشان تبلیغی ست برای گزینه ی پادشاهی. ولی آیا مگر رضا پهلوی هرگز گفته است کسی جمهوری خواه بودن خود را انکار کند؟ آیا به راستی جز این است که رضا پهلوی تنها به اصطلاح "سلطنت طلبی" است که طی سی سال گذشته حتا یک بار هم به تبلیغ برای این ایده نپرداخته است؟ خُب انسان ها باید بیاموزند که فضیلت های رقبای سیاسی خود را ارج نهند، وگرنه ما چطور می خواهیم به یک تعادل سیاسی و فرهنگی برسیم و به قول خودمان دمکراسی راه بیندازیم؟ دمکراسی یعنی چه نزد ما؟ ما حتا محض رعایت ظاهر نیز حاضر به گفتن حلوا حلوا نیستیم و مدام فحش می دهیم و فحش می سونیم. خیر دوست گرامی، در چنین دیگ هایی آبی برای دمکراسی گرم نمی شود.

از چنین فرهنگ های سیاسی ای باید بطور قاطعانه و ملموس فاصله گرفت و دوری کرد و به سوی یک میانه ی متعادل تر رفت. برای رسیدن به این میانه اصحاب رسانه نقش مهمی را بازی می کنند. متاسفانه اکثریت قاطعانه ی رسانه های مجازی ما روش قابل دفاعی را پیشه ی خود نکرده اند. جنگ ها همان جنگ های قبیله ای و حیدری نعمتی یک توده ی عقب افتاده و به روز نشده است. من امروز به این نتیجه رسیده ام که خانواده های سیاسی، با ترکیب رهبری موجودشان فاقد این توانایی هستند که ما را وارد یک فاز جدی آشتی ملی کنند. امروز آنچه که می تواند راهگشا باشد همبستگی میان افراد مستقل است. فکر می کنم جناب ستوده هم چنین نظری در یکی از آخرین مقالات شان داده باشند. یک سری افراد مستقل بدون وابستگی تشکیلاتی باید گرد هم جمع شوند، دست به دست یکدیگر دهند و دلیری مدنی به خرج دهند و به رقیب سیاسی شان آری بگویند. احزاب سیاسی تا به امروز به همه چیز جز به خودشان نه گفته اند و با رخنه ای هم که سازمان اطلاعات در کل فضای سیاسی، چه داخل و چه خارج دارد، هیچ امیدی به بهتر شدن امور نیست.

امروز این آزادی خواه های مستقل هستند که باید دست به دست هم دهند و یک گام به سوی جلو بردارند. ترکیب این جمع نیز باید طوری باشد که بازتابی باشد از تغییرات دمگرافیک در ایران امروز. من 42 ساله امروز در ایران یک میان سال به شمار می روم. باید به واقعیت ها تن در داد، جا را برای جوان ترها باز کرد و بی هیچ چشمداشتی (چون همه ی عاشقان راستین) تجارب و اندوخته ها را به نسل آینده واگذار کرد و امیدوار بود که آیندگان از ما موفق تر باشند.

دوست گرامی، با بدبینی مزمن جز کینه های مزمن به دست نیاید. باید نیمه ی پر لیوان را نگریست، نگرانی ها را غیر شخصی کرد و سودها را به کل تمدن بازبُرد داد. برای هر یک از ما امروز باید کلیت تمدن مان مهم باشد، من، به عنوان یک هوادار شهریاری، سود تمدنی ام را جز در یک دمکراسی پارلمانی و مبتنی بر حقوق بشر و سکولاریسم نمی بینم. اگر این دمکراسی قالب یک شهریاری را داشته باشد، من خوشحال خواهم بود، ولی اگر مردم من همین محتوی را در قالب یک جمهوری برگزیدند، آنقدر غمگین نخواهم بود که در رقص و پایکوبی شادمانانه ی شما دوست جمهوری خواهم شرکت نکنم، نه کیانوش گرامی، من با شما در جشن ایجاد یک جمهوری راستین، جمهوری ای که ارزش نام اش را داشته باشد، خواهم رقصید و شما، در آن روز خجسته، شک نداشته باشید که اشک شوق مرا خواهید دید.

به امید آزادی میهن مشترک مان

و به امید پیروزی خرد و انسانیت

کیخسرو آرش گرگین

2567 شاهنشاهی

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.