رفتن به محتوای اصلی

سانسور و حماقت سرگذشت نسل فدا شده در تقاطع سه رویداد تاریخی جهان
17.03.2005 - 12:28

( بخش نخست)

‏پنجشنبه‏، 2005‏/03‏/17

شاید هنگام بازدید ا ز سایت فرهنگ گفتگو, این نوشته نظر شما را به خود جلب کرده باشد: „سانسورکاری است احمقانه“

ما کم و بیش آگاه می شویم که این جمله, پرسش هایی را در ذهن خوانندگان تیزبین بوجود آورده است. اگرچه دو کلمه ی „سانسور و حماقت“ همزا د و همجنس نیستند, اما تا حدودی هر دو قدمتی به درازای تاریخ بشر دارند.

حماقت, از ویژگی هایی است که همواره با بشر بوده و خواهد بود. اما „سانسور“ به معنی دقیق کلمه, هم زمان با پیدایش صنعت چاپ بوجود آمد و پدیده ای مختص به دوران صنعتی شدن جهان است. سانسور پیوندی تنگاتنگ با قدرت دارد. این پدیده در کشورهای خاورمیانه ای, چونان اژدهایی دو سر, همزمان, در عملکردهای حاکمان وقت و نیروهای اپوزیتسیون ایفای نقش می کند. البته سانسورچی ها نه تنها انسان های احمقی نیستند, بلکه به منافع ملی, طبقاتی, مذهبی ،باندی و مافیایی خود نیز آگاهند. سانسورچی های خوب به کسانی می گویند که از تیزبینی خاص سیاسی, اجتماعی و فرهنگی برخوردار باشند. برای این که پی ببریم چرا سانسوردر این عصرکنونی کار احمقانه ای است, لازم است کمی به گذشته برگردیم و سپس به حال و آینده بنگریم:

نسل های انقلابی به خوبی به یاد دارند که چگونه مارکسیست شدند. در آن روزگاربه علت سانسور شدیدی که بر وسایل ارتباط جمعی سایه گستربود, ما روشنفکران سیاسی مخالف شاه, با برداشت هایی درست یا نادرست از کتاب های ضد مارکسیستی, به هواداران دو آتشه ی کمونیسم مبدل شدیم. ما همواره در حال ورق زدن کتاب هایی بودیم تا جمله هایی از مارکس و لنین را در لا به لای آن پیدا کنیم وچونان آیه های قرآن از بر شویم. زمانی که به چنین جمله هایی مجهز می شدیم, اغلب خود خواسته به گونه ای رفتار می کردیم که دستگیر شویم و به زندان بیفتیم, چرا که در واقع زندان را دانشگاهی برای مخالفان شاه می دیدیم. در آنجا با انبوهی از کتاب های ممنوعه و جزوه های مارکسیستی آشنا می شدیم و افتخار آشنایی با انسان هایی را پیدا می کردیم که روزی خود, بخشی از تاریخ رقم خورده می شدند. برای برقراری ارتباط با چریک ها, زندان محل مناسبی بود, چرا که همه ی قرار و مدارهای سازمانی به شکلی مخفیانه در آنجا گفت وگو می شد.

انقلاب, برخلاف انتظار ما, به سرعت از راه رسید و هنوز نظام پادشاهی برقرار بود که بساط سانسور تمامی برچیده شد. با شکل گیری حکومت اسلامی , سانسور در پوششی اسلامی و دیگرگون, چهره ی کریه خود را نشان داد. به بیانی ساده, آزادی بیان از چاله رهایی یافته, به چاهی سیاه و عمیق سقوط کرد. ما که ضدیت با استبداد شاهی و نفرت از امپریالیسم آمریکا ریشه در مغز و استخوانمان دوانده بود, نه تنها متوجه خطرفاشیسم مذهبی نشدیم, بلکه جان بر کف در“ انقلابی“ که یک آخوند قرون وسطایی رهبرش بود و توسط عقب مانده ترین لایه ی اجتماعی هدایت می شد, جانبازانه شرکت جستیم!

با اعدام برق آسای „طاغوتی ها“ نه تنها مخالفتی نکردیم, که به کم بودن آن نیز اعتراض داشتیم. امروز به این حماقت تاریخی آگاه شده و باور داریم که همه ی ما انقلابیون پیشین از کمونیست, مذهبی و ملی گرفته تا مردم کوچه و خیابان در شکل گیری این نظام واپسگرا چه مقصر بودیم!

پس ازپایان “دوران طاغوت“, کتاب انقلاب, در نعره های خشمناک هواداران حزب الله که فریاد می کشیدند: „ خمینی عزیزم! بگوکه خون بریزم!“, ورق خورد. هراس بر آسمان ایران, سایه گستر شد. نوبت به فرزندان غیر خودی انقلاب رسید. یورش به روزنامه ها آغاز شد. بستن روزنامه ها همراه بود با نابود سازی کتاب ها توسط خود ما روشنفکران سیاسی که از ترس خانه گردی کور دلان, شبانه کتاب هایمان را, این پاره های تن مان را در گودال هایی در جنگل به دل خاک می سپردیم و یا پنهانی در کانال های آب رها می کردیم ومی گریختیم!

بخشی از جامعه که در اقلیت قرار داشت و خود را سکولار نیز می نامید, به جای مبارزه با شکل گیری حکومت دینی و اتحاد برای برقراری دموکراسی, راهی دیگر می پیمود: رقابت تا بدانجا که در دل از بسته شدن روزنامه های یک دیگر چه بسا خوشحال هم می شدیم.

رهبر قدیمی ترین کمونیست های ایران با پذیرش ولایت فقیه, جوان تر ها را به دفاع از حکومت ضد امپریالیستی و خلقی فرا می خواند! آن زمان دولت موقت در تلاش بوجود آوردن ارتباطی دمکراتیک میان دو کلمه ی „جمهوری“ و „اسلامی“ بود. خلاصه آنکه هر گروه, در سمت و سوی خیال پردازی های خود حرکت می کرد. در واقع فکر و اندیشه, در هیاهوی سرسام آور انقلاب و فریادهای خشمناک زنده باد و مرده باد, دچار سکته شده بود!

اقلیت غیر دینی که از قدرت نیزبهره داشت, خاری در چشم آیت الله هایی شده بود که سودای برقراری حکومت دینی در ایران را در سر می پروراندند و در راه به دست آوردن قدرت مطلق اسلامی به هر قیمت, تلاش می کردند. از همین رو اینان در نظر رهبر حزب الله مشکوک, جاسوس,آمریکایی, روسی, اسراییلی, مرتد, کافر, منافق و مزاحم تشخیص داده شده و یکایک به شیوه ای غیر انسانی از سر راه برداشته شده و می شوند. هزاران نفر اعدام شدند و خوش شانس ترین آنان ما بودیم که یا از کار اخراج شدیم و پس از آن با کولباری از خاطرات تلخ و شیرین, متواری و راهی سرزمین های بیگانه گشتیم و یا ماندیم و زندگی کردن مخفیانه در خانه های تیمی را برگزیدیم. اگر چه می دانستیم که زندگی مخفی و خانه های تیمی عمر درازی ندارند و در آن شرایط قدرت مقابله با فاشیسم دینی محدود است, چاره ای جز آن نداشتیم. پس از مدتی که به اندازه ی یک شهر خانه ی تیمی کشف شد. سپس نوبت به تشکل های سیاسی مخفی ونیمه علنی رسید و هزاران نفر روانه ی سیاهچال های بی بازگشت شدند. آنان که از این یورش با زیرکی در امان مانده بودند, نا گزیر فرار را بر قرار ترجیح دادند و از مرزهای کشور خارج شدند. بدین گونه بود که بهار آزادی پیش از آن که گرما به زمین برسد, از ایران رخت بر بست و زمستانی به طول 26 سال و عرضی به ضخامت قرون وسطی بر کشور حاکم شده است.

مهاجران اما بر سه دسته تقسیم شدند. گروه اول, راه کشورهای غربی را پیش گرفت. گروه دوم, عراق را مناسب خط مشی خود یافت و دسته ی سوم, راهی کشورسوسیالیستی و سرزمین شوراها شد. حال بگذریم که پدیده ی مهاجرت, جنبه ی ایدولوژیک به خود گرفته بود.

داستان گروه اول و دوم را به خودشان وا می گذارم و دسته سومی ها که مارکسیست هایی چون من بخشی از آن بودند, پس از چند سال زندگی مخفیانه ی زیر زمینی, در بدری و فرار از کشور را خیانت به آرمان های خود دانسته و آن را مساوی با بزدلی ارزیابی می کردند.

دلهره ی عجیبی داشتیم. با این وجود پس از چند هفته سیگار دود کردن و جدال درونی با خود در زیر زمین های محل های کارگری, سرانجام به خود قبولاندیم که فرار کنیم و به آرزوی بزرگمان که همان دیدار کشور سوسیالیستی بود, دست یابیم.

از شانس خوب من, اواسط دوران پروسترویکا بود. چیزهایی شنیده بودم. به همین دلیل سر مرز, دست رد به سینه ی“ رفقای شوروی“ زدم که خواستار بدست آوردن اطلاعات سازمانی ام بودند. دوران اصلاحات گارباچفی بود. رفقای قدیمی ترتعریف می کردند که چه بلاهایی که سرشان نیامده و چه برچسب هایی که از رفقای حزیی نخورده بودند! همان جا بود که فهمیدم, وضع طبقه کارگر ایران (زمان شاه) از هر جهت خیلی بهتر از وضع کارگران در شوروی بود. هر چند که چیزی به نام دمکراسی در این دوکشور وجود نداشت!

قدیمی ها از ترسیدن انسان های“ طراز نوین“ از دیوارها, داستان ها می گفتند. و این که چگونه اینان با وحشت از دیوارهایی که گمان می کردند میکروفون های KGB در آن ها کار گذاشته شده بود, فاصله می گرفتند.

هنوز عرق مهاجرت ما خشک نشده بود که دیوارها با 30 هزار کلاهک هسته ای, توان مقابله با امواج رادیو و تلویزیون های غرب را نیافتند و یک به یک فرو پاشیدند. انقلاب مخملی را, انقلاب تلویزیونی نامیدند.

ما با ناباوری و با پیش داوری بسیاری, مهاجرت دوم خود را از شرق به غرب آغاز کردیم. دسته ی نخست غرب رو ها توسط دسته ی آخری ها مورد سرزنش قرار می گرفت. زندگی در غرب, مشام ما را با حس دمکراسی آشنا کرد و پس از گذشت چند سال به این نتیجه رسیدیم که دمکراسی واقعی, همین دمکراسی غربی است! در اینجا به راحتی می توان صاحب رادیو و روزنامه ی مستقل شد و کلمه ی سانسور بی رنگ و بی معنا است.

در حال گشودن چمدان های مهاجرتمان, چشمی به صفحه ی تلویزیون داشتیم. مردمان سرزمین خورشید, هلهله کنان مجسمه ی لنین را به زیر می کشیدند. خیابان های سوسیالیسم از شادی و هیجان می لرزیدند. فیلم بردارهای حرفه ای غرب مشغول نمایش این جشن عمومی بی سابقه بودند. ما هنگام تماشای این فیلم ها, با وجود فاصله گیری از خیال های باطل گذشته, به شکلی غریزی خشمگین می شدیم. همان گونه نیز برای ورزشکار روسی که مدال می گرفت, بی اختیار خوشحال می شدیم. حتی زمانی که دیگر چیزی از شوروی باقی نمانده بود و روسیه در دست مافیای سنگدل روسی قرار داشت, باز هم ته دلمان آنجا بود. سرگیجه ی عجیبی داشتیم و بحران همه ی وجودمان را در هم می فشرد!

مخالفین „عادت“ از تشکیلات فاصله گرفتند. آنان یا خود را به دست فراموشی سپردند و یا به جمع بندی رسیدند. چهل سالگی, دهه ی جمع بندی است. اما مهاجرت جدید, فرا گیری زبان و جا افتادن در محیط تازه را می طلبید و در این راستا مشکلات جدیدی می آفرید.

ادامه دارد

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.