رفتن به محتوای اصلی

شهریار صلح دروغین و عقده ی ایرانی
07.08.2008 - 17:47

موضوع جالبی اتفاق افتاده است، یکی از نوادگان گمنام هیتلر از شیرین عبادی، برنده ی جایزه ی حقوق بشر سال 2562 شاهنشاهی (2003 مسیحی)، ایراد گرفته است که چرا با لحنی افتخار آمیز گفته است: "من ایرانی ام، از تبار کوروش"! در اشپیگل شماره ی 28 ِ سال جاری مسیحی، یعنی سال 2008، مقاله ای درج شده است زیر عنوان: "شهریار صلح دروغین"، به قلم روزنامه نگاری که به نظر می آید باید «ماتیاس شولتز» صدای اش زد؛ مقاله، با لحنی که به یک دعوای شخصی خانوادگی و دلخوری میان زوج های غیر خوشبخت نزدیکی زیادی پیدا می کند، بدون یک پانوشت، و بدون هیچ ارجاع مشخصی به یک منبع علمی که حاوی شماره ی صفحه و یا نام کتابی باشد، در بخش علمی مجله نیز چاپ شده است.

به نظر می آید که اشپیگل از خود اش جلو زده باشد. موضوع مقاله در باره ی یک ایرانی نامدار است، چه بسا بعد از زرتشت، نامدارترین ایرانی؛ مقاله در باره ی کوروش بزرگ است، همان کسی که ایرانیان به او «پدر» می گویند و از دیدگاه نویسنده ی اشپیگل "شهریار دروغین صلح" است و پادشاه "جبار و ظالمی" که طی "30 سال جنگ مداوم ِ خونبار" مشرق زمین را به خاک و خون کشید و "متزلزل" ساخت، و این همه، برای آنکه مردمان نگونبخت اش را " به زیر یوغ مالیاتی خود" وادشته و بر آنان واجب دارد تا "پاهای اش را ببوسند".

البته در اینجا تنها کوروش نیست که مورد لطف قرار می گیرد، به همان اندازه، و چه بسا بیشتر از او، محمد رضا شاه پهلوی نیز از عنایت اشپیگلچی بهره مند می شود. چرا که این محمد رضا شاه است که با "جعل تاریخ"، «دروغی تاریخی» به نام "شهریار صلح" و بنیادگذاری "حق آزادی عقیده" را از خود اش در می آورد، و همه ی این ها در حالی که دستگاه مخوف سرکوب اش، یعنی ساواک، "ظالمانه شکنجه" می کند. او، برای آنکه خود را از شرّ "دردسرهای" عدیده اش خلاص کند "دمب خود را به پیشکسوت تاریخی [یعنی کوروش] وصل می کند" و در طی یک "میهمانی پر زرق و برق" که در آن "تخم کبک و خاویار زر اندود" مصرف می شود، میهمانی ای که می بایست "رکورد" همه ی میهمانی ها را بشکند، "بر سر قبر کوروش" می رود و جملاتی را بر زبان می راند که "شایعه ای" پوچ بیش نیستند، و یا به گونه ای درست تر: "یاوه ی محض"!

*

چنین به نظر می رسد که غرب، دو هزار و پانصد سال پس از بنیادگذاری شاهنشاهی ایرانزمین هنوز نتوانسته است بر "عقده ی ایرانی" خود غلبه کند. از زمانی که "شاه بزرگ"، همان لقبی که یونانیان نه چندان فروتنی چون افلاتون و دموستن به سرور آریایی داده بودند، "صلح شاهی" را بر آسیای کوچک و دنبالچه ی اروپائی اش مستولی کرد، تا به زانو درآوردن سرکشان رومی توسط سورنا در کرهه، و از آن زمان تا پناهنده شدن فیلسوفان فراری به دربار خسرو، و باز نیز از آنزمان، تا تشکیل اوپک و خلوت شدن اتوبان های اروپایی از تردد ماشین، به نظر می آید که "عقده ی ایرانی" همچنان برخی ذهن ها را از آزرده می کند و برخی قلب ها را، جریحه دار.

کسان از ایران و ایرانی متنفر اند، این مسئله ای نیست که بتواند مردمانی را که آفتاب در سرزمین شان طلوع می کند دچار واهمه سازد. مشکل، که البته گاهی خنده دار هم می شود، از زمانی آغاز می شود که این تنفر را تبدیل به دانش نیز می کنند. چرا که به راستی وقتی که کوروش، یعنی مردی که وارث زرتشت است، تبدیل به یک بت پرست می شود که فقط برای این به بابل رفته است که پس از انداختن "یوغ مالیاتی" بر گردن "بردگان" "بت" های خود اش را به ایران برگرداند، و همزمان، نبونید، پادشاه بابل، به "پیر مرد 80 ساله ی در تنگنا قرارگرفته" و متمایل به سکولاریسمی تبدیل می شود که قدرت "کاهنان مردوک" را محدود کرده است، و به همین دلیل محدود کردن قدرت روحانیون است که آنان به او "خیانتی نفرت آور" می کنند و "دروازه های آبی و لعاب کاری شده ی ایشتر" را رو به سپاهیان کوروش باز می کنند، موضوع را فقط می توان در حد یک کمدی در نظر گرفت و نه بیش.

کوروش خوناشامی می شود که "اسیران را قتل عام" می کند، دشمنان اش را " تا سر در شن فرو می کند" تا در آفتاب بسوزند، "گوش و دماغ می مرد"، در فواصل میان جنگ های اش، به "حرم سرای پر و پیمان اش" پناه می برد تا دوباره بسیار زود به عنوان «آقای جنگ» در خط مقدم ظاهر شود و در نهایت، "نیزه ای در کشاله ی ران اش فرومی نشیند و یکجایی در ازبکستان، پس از سه روز سقط می شود".

طبیعی ست که وارث جعلی چنین شهریار صلح دروغینی، یعنی محمد رضا شاه پهلوی، وقتی می خواهد پاسخ اعتراض منقدانی را بدهد که از او ایراد گرفته اند چرا 100 میلیون خرج بزرگداشت این "جبار" کرده است، او در جواب مثل یک سگ غرش کند (knurren فعلی ست که برای سگ ها و حیوانات وحشی به کار می رود): "آیا باید نون و تربچه جلوی سران کشورها بذارم؟". البته چنین پاسخی طبیعی ست، چرا که محمد رضا شاه وارث "حاکم ظالم" و "خودکامه ی عتیق"ی است که " در میان وحوش بزرگ شده و یک سگ او را به پستان گرفته است".

در چنین احوالی طبیعی ست که لوح کوروش به یک "تخته ی اسپاکتی" تشبیه شود و محتوای اش، "یک قطعه تبیلغ دبش"؛ و باز نیز طبیعی ست که حتا "مسیح" نامیدن کوروش در تورات و آزاد سازی یهودیان نیز از اسارت بابلی شان، از سوی "تاریخ نگاران مدرن" به عنوانی چیزی در حد یک "تعارف افشا شده باشد". نه، به نظر می آید که کوروش نه "پدر" و "رهاننده ی جهان از تنگنا و نیاز"، بلکه همانچیزی ست که به راستی بوده است: یک "خودکامه ی عتیق"، و یک "جبار و حاکم ظالم چون دیگران"؛

در اینجاست که مرد اشپیگلچی و وارث آن پیشوای فرهمندی که برای همیشه "مشکل یهود" را در اروپا حل کرد (امری که به هیچ وجه نمی توان آن را یک "تعارف" تلقی کرد)، عنان از کف می دهد و خود را واداشته می بیند تا همصدا با آیت الله خمینی نوا سر دهد: "صفحات دفاتر تاریخ از جنایاتی که پادشاهان ایرانی مرتکب شده اند سیاه شده است."

اینک شاید قابل فهم باشد که چرا شاهزاده سیروس رضا پهلوی، به عنوان کسی که شاید نتوان او را گمنام ترین فرد اپوزیسیون تلقی نمود، پس از سی سال، نه تنها هنوز یکبار نیز بر صفحه ی تلویزیون های آلمانی ظاهر نشده است، بلکه برای دیدار با ده ها هزار هوادار اش در آلمان حتا شامل حق ویزا نیز نشد. و آری، این در حالی ست که حتا ربایندگان آلمانی هواپیمای موگادیشو نیز، به یمن رفاقت با دانشجویان شرافتمند کنفدراسیون که شاه به آنان تحصیل مجانی می داد، گذرنامه ی ایرانی داشتند!

به اشپیگل گوش دهیم:

«شهریار صلح دروغین»

(Der falsche Friedensfürst)

***

زیر شیشه، به گونه ای مجلل و با اهن و تلپ فراوان، نزد سازمان ملل میخنوشت دوهزار و پانصد ساله ای قرار دارد که به عنوان "اعلامیه ی عتیق حقوق بشر" پرستیده می شود. اکنون مشخص شده است که متن مربوطه متعلق به یک «خودکامه ی عتیق» (Antiker Despot) است که می گذاشت دشمنانش رو را شکنجه کنند.

***

می بایست «میهمانی رکوردها» بشود، چیزی رو که محمد رضا شاه پهلوی برنامه ش رو ریخته بود. اول تو شیپور "انقلاب سفید" (یک اصلاحات ارضی) دمیده بود و به خودش عنوان " چراغ آریایی ها" رو داده بود. و حالا، در اکتبر 1971، اعلی حضرت ویرشون گرفته بود که "2500 سال شاهنشاهی ایرانی" رو جشن بگیرند. "بزرگ ترین نمایش جهان" عنوان چیزی بود که اعلام شده بود.

«آقای کشور» (Landesherr) دستور فرمودند 50 تا خیمه ی پر زرق و برق تو «خرابه» های پاسارگاد علم کنند. 69 تا رئیس کشور و سران تاجدار تشریف فرما شدند، در میون اونها، پادشاه ژاپن. کسان 20 هزار لیتر شراب نوشیدند، «تخم کبک» نوش جان کردند و به همراهش، «خاویار زراندود». سر میز شیشه های مگنوم ِ شاتو لافایت می چرخید. (1)

در نقطه ی اوج جشن شاه رفت سر قبر کوروش دوم. او در صده ی ششم قبل از میلاد در یک «جنگ ِ مداوم ِ خونبار» 5 میلیون کیلومتر مربع رو فتح کرده بود. منقدان بر این بودند که بزرگداشت شاه عتیق پارسی با 100 میلیون دلار نسبتا گرون تموم شده است. "آیا باید نون و تربچه جلوی سران کشورها بذارم؟" رضا در پاسخ غُرید.

آش انقدر شور شده بود که حتا رهبر دینی، آیت الله خمینی هم از تبعید با عصبانیت در مورد موضوع اعلام نظر کرد: "صفحات دفاتر تاریخ از جنایاتی که پادشاهان ایرانی مرتکب شده اند سیاه شده است."

شاهنشاه آریامهر اما از همه بیشتر حالیش می شد. کوروش، این چیزی بود که اعلام کرد، مردی کاملا استثنائی بوده است: با منش نیک، و سرشار از مهر و نرمش. او نخستین کسی ست که "حق آزادی عقیده" را بنیاد گذاشته است. همین دیدگاه از امور رو نیز گذاشت تا به سازمان ملل گزارش کنند. در 14 اکتبر، در حالی که تق و توق پارتی در پاسارگاد به آسمون هفتم رسیده بود، خواهر دوقولوش پا به درون ساختمان سازمان ملل گذاشت.

در اونجا رونوشت میخنوشتی رو که به اندازه ی یک «تخته ی اسپاکتی» (Nudelholz) بود به جناب رئیس، آقای «سیتهو او تانت» واگذار کرد. ایشون نیز بخاطر "هدیه ی تاریخی" سپاسگزاری کردند و فورا هم به عنوان "بیانیه ی عتیق حقوق بشر" مورد ستایشش قرار دادند. کوروش "صلح می خواست"، این چیزی بود که اکنون رئیس یو-ان هم اقرار می کرد. شاه پارسی "این فرزانگی رو از خودش بروز داد که به تمدن های دیگه هم احترام بذاره".

بعد تانت دستور داد تا لوح گلی رو (که می بایست گویا حاوی یک حکم خیلی انسانی از طرف کوروش دوم مال سال 539 پیش از میلاد باشه) به گونه ای مجلل و با کلی اهن و تلپ در ویترین نمایش ساختمان اصلی سازمان ملل در چشمرس بذارن. و هنوز نیز تا به امروز در اونجا قرار داره، در همسایگی بلاواسط با رونوشت کهن ترین پیمان نامه ی صلح جهان.

ادا اطفارهای گنده. حرف های گنده. یاوه ی گنده. چنین به نظر می رسه که مثل اینکه سازمان ملل کلک بزرگی خورده باشه. بر خلاف اونچه که شاه مدعی شده بود، حکمنامه ی میخی "تبلیغ" سیاسی ست و بس؛ کهن-شرق شناس مقیم کیل، آقای یوسف ویزهوفر در این مورد چنین توضیح می دهد: "اینکه کوروش ایده های حقوق بشری رو رواج داده باشه یاوه ی محض است."

آسور شناس مقیم هایدلبرگ نیز، یعنی آقای هانس پیتر شاودیگ، نمی تونه در چهره ی این فرمانروای عتیق، مبارزی پیشگام در زمینه ی برابری و شان آدمی رو تشخیص بده. توده های تحت فرمانش می بایست پاهاشو می بوسیدن. این فرمانروا تقریبا 30 سال آزگار مشرق زمین رو در جنگ فرو برد و میلیون ها انسان رو زیر «یوغ مالیاتی» خودش واداشت. کسانی رو که اهل پُشت خم کردن نبودن دستور می داد که گوش و دماغشونون ببرن. محکومین به مرگ رو تا گردن تو شن دفن می کرد. ترتیب بقیه شو خود خورشید می داد.

آیا در اون وقت یک «دروغ تاریخی» – دروغی که شاه از خودش درآورده بود- از طرف سازمان ملل پذیرفته شده بود، بدون هر گونه آزمایش؟ موضوع رو اکنون تاریخ نگار هنر، آقای کلاوس گالاس عمومیش کرده است، کسی که در وایمار یک جشنواره ی هنر ِ ایرانی – آلمانی رو آماده می کنه، تحت عنوان "دیوان شرقی-غربی"، شروع: تابستون 2009. در حین همین ماجرا بود که با دست اندازهایی در حکمنامه ی کوروش روبرو شد. "سازمان ملل مرتکب خطای سنگینی شده است"، آقای گالاس می گوید.

با وجود پرسش های چندین باره ی اشپیگل، این نهاد علاقه ای نداشت در باره ی موضوع مربوطه اضهار نظر کند. "سرویس خبری سازمان ملل" در وین همچنان اعلام می کند که میخنوشت برخاسته از شرق از سوی بسیاری به عنوان "نخستین سند حقوق بشر" شمرده می شود. به همین نسبت نیز پژواک ماجرا «ویران» کننده است. در این میون حتا در کتاب های درسی آلمانی نیز این پارسی کهن به عنوان مبارز پیشگام در زمینه ی سیاست انسانگرایانه ظاهر میشه. در اینترنت ترجمه ی جعلی ای از لوح گلی دست به دست میشه که در اون کوروش خودشو حتا موظف به حد اقل دستمزد و حق پناهندگی هم می کنه. "برده داری باید در سراسر جهان لغو شود"، در این ترجمه نقل می شود، و نیز: "هر کشور آزاد است که رهبری مرا بپذیرد و یا نپذیرد."

حتا شیرین عبادی، برنده ی جایزه ی نوبل حقوق بشر در سال 2003 نیز حسابی رو دست خورد. این بانو هنگام سخنرانیش در اُسلو چنین گفت: "من ایرانی ام، از تبار کوروش کبیر"، "این همان فرمانروایی است که اعلام کرد اگر قومی را آرزوی این نباشد که او بر او فرمان راند، او بر او فرمان نخواهد راند." اهل فن حسابی کلافه شده اند. آیا در اینجا شایعه ای دارد بطور خودکار خود را مستقل کرده و اشاعه می دهد؟ در «مرکز بلوف»، این چیزی ست که کاملا روشن است، شخصیتی قرار دارد که مانند کمتر کسی سراسر شرق کهن رو دچار تزلزل نمود. "شگردهای نظامی نبوغ آمیز"، نظر ویزهوفر این است، کوروش رو تا هندوستان و مرز مصر پیش راندند. او به عنوان خالق کلان-کشوری وسیع با ابعاد نوین تلقی می شود. در اوج قدرتش صاحب امپراتوری افسانه ایی بود که از فرط ثروت در حال انفجار بود. در حالی که همه چیز «خیلی محقرانه» آغاز شده بود. زاده شده به عنوان پسر «شاهکی بی اهمیت» در پارسه، واقع در جنوب غربی ایران، مرد جوان در سال 559 پیش از میلاد مسیح بر تخت نشست. از همان زمان عهد عتیق اسطوره های عجیب غریبی گرد این مرد تاجدار در جریان بودند. یکی از این اسطوره ها می گفت که کوروش در میان «وحوش» بزرگ شده و یک «سگ» او رو به پستان گرفته است. چهره نگاری ای از زمان خودش در دست نیست.

ولی خیلی زود «جهان غرب» مصمم بودن این مرد رو لمس کرد. نخست قوم همسایه، یعنی ایلامی ها رو شکست داد. 550 پیش از میلاد مسیح با ارابه های جنگی سریع و سربازهایی آراسته به سپرهای برنز، مادها رو مورد تاخت و تاز قرار داد. سپس این «مرد ِ ترقی یافته» توجه ی خودش رو به سوی آسیای کوچک جلب کرد، جایی که صدها هزار یونانی در کولونی ها زندگی می کردند. «شهروندهای محترم» ساکن پرینه به بردگی کشیده شدند.

خستگی های نبرد رو «آقای جنگ» در تختگاهش در پارسه از تن به در می کرد. تختگاهی که با یک باغ ِ آبکاری شده، یعنی پردیس، محاصره شده بود. در کاخ «حرمی پر و پیمون» ساکن بود. اگر چه «جناب رئیس» زیاد در اونجا دوام نمی آوردند. خیلی زود دوباره در نوک جبهه ایستاده بود – در افغانستان. نخست با 71 سالگی کلکش کنده شد، یکجایی در ازبکستان. یه نیزه نشست تو کشاله ی رونش. سه روز بعد سقط شده بود.

دلیر در نبرد و زیرک در سیاست داخلی – ویزهوفر پادشاه رو یک "واقع گرا" نام میده که با "تازیانه و شیرینی" به اهدافش نائل می شد. یک انسانگرا ولی نبود.

اگر چه برخی هلنی ها از این فاتح خوششون اومده بود. هرودوت و آشیل (که البته هر دو پسین تر زندگی می کردند) مرد شرقی رو به عنوان بخشنده می ستودند. در انجیل به عنوان "مسیح" نامیده میشه، چون که ادعا می شود که به یهودی های اسیر شده اجازه داده که به اسرائیل برگردند.

ولی «تاریخ نگاران مدرن» مدت هاست که چنین گزارش هایی رو به عنوان «تعارف» افشا کرده اند. " در عهد عتیق یک تصویر پر زرق و برق از کوروش ساخته شده بود"، ویزهوفر توضیح می دهد. در حقیقت اما او هم یک «جابر و حاکم ظالم» بود چون دیگران. ارتش اش مناطق مسکونی و معابد مقدس رو غارت می کرد، سرامدان شهرها از محل زندگیشون رونده می شدند. این مرد رو به عنوان بانی حقوق بشر جا زدن فقط می تونست به کله ی فردی چون شاه خطور کنه، کسی که خودش در دهه ی شصت حسابی دچار دردسر شده بود. با اینکه پلیس مخفیش، یعنی ساواک، ظالمانه شکنجه می کرد، همه جا «پرچم مقاومت» افراشته می شد. گروه های مارکسیستی «بمب» می نداختند، ملاها هم دعوت به «مقاومت» می کردند.(2)

بنابراین سکان دار کشور سعی می کرد دمب خودشو به پیشکسوت عتیق وصل کنه. همانگونه که کوروش در روزی پدر ملت بوده است، محمد رضا شاه می گفت، " من نیز امروز به همانگونه پدر ملت ام".

"تاریخ شاهنشاهی ما با منشور مشهور کوروش آغاز می شود"، اعلی حضرت ادعا می کردند. "موضوع بر سر یکی از با شکوه ترین اسنادی ست که هرگز بر تارک روح آزادی و عدالت در تاریخ بشریت بردمیده است."

درست اش اما این است که لوح گلی مُهری ست بر پرونده ی یک «خیانت سیاسی نفرت آور». زمانی که متن منشور در 539 پیش از مسیح تدوین شد، کوروش میشه گفت که در گیر و دار دراماتیک ترین بخش زندگیش قرار گرفته بود. او «جرات» کرده بود که به امپراتوری بابل ِ نو حمله کنه، قدرتمندترین رقیب بر سر تسلط بر مشرق زمین.

مرز این کشور تا فلسطین می رسید. مرکزش، «بابل با شکوه» [که البته بر خلاف پارسه پس از فتح اسکندر سالم ماند! ک.آ.گ.]، مزین به برجی به بلندای 91 متر، گنجگاه دانش بود و فرهنگ. فرای این، این کشور تا خرخره از اسلحه انباشته بود. با این وجود مرد پارسی دل به تازش داد. سپاهیانش رودخانه ی دجله رو به سوی پائین درنوشتند. نخست شهر ِ دفاعی ِ اوپیس رو مورد حمله قرار دادند و همه ی اسیران رو قتل عام کردند. سپس به تاخت و تاز به طرف بابل ادامه دادند. در اونجا، حبس شده در پشت دیوار 18 کیلومتری شهر، حریف ِ در تنگنا قرار گرفته نشسته بود: نبونید شاه، یک پیر مرد 80 ساله.

در این لحظه بود که کاهنان ِ خدایی که مردوک نام داشت، به کشور خودشون «خیانت» کردند. از اونجایی که حسابی از «کاهش قدرتی» که زیر فرمانروایی پادشاهشون متحمل شده بودند عصبانی بودند، «مخفیانه» دروازه ها رو باز کردند و گذاشتند تا مذاکره کنندگان پارسی وارد شهر بشند [به نظر می آید نویسنده در صحنه حضور داشته است! ک.آ.گ.]؛ نبونید به تبعید فرستاده شد، پسرش هم به قتل رسید.

بعد از این بود که کسان شرایط و ظوابط یک انتقال بدون نبرد رو جفت و جور کردند. کوروش آزادی هم وطناشو که در جنگ های پیشین اسیر شده بودند طلب کرد. همچنین بر بازگشت مجسمه های خدایان به جای نخستشون پای فشرد. همین پاره های از متن هستند که بعده ها شاه اونها را به عنوان نفی کلی برده داری «تحریف» کرد. واقعیت اما این بود که کوروش زنجیر رو فقط از پای مریدان خودش باز کرده بود.

روحانیون در ازای «خدمات خدعه انگیز»شون صاحب «زر» و «زمین» شدند و در مقابل، کوروش رو به عنوان "کبیر" و "عادل" مورد ستایش قرار دادند – بطور ساده اگر بگوئیم، به عنوان کسی قالبش کردند که همه ی جهان رو از "تنگنا و نیاز رهاند."

نخست پس از اینکه همه چیز راست و ریست شده بود شاه خودش وارد بابل شد. سوار بر اسب، از میون دروازه های ایشتر که با رنگ آبی لعاب کاری شده بودند داخل شد. توده شاخه های نی در مقدم اش گستردند. سپس، این چیزی ست که در سطر 19 آمده است، قوم اجازه یافت که "پاهای اش را ببوسد". [که البته سطر 18 درست است و پاپ اعظم نیز میراث دار اش است! ک.گ.آ.]

«بیهوده» است که کسی در این میخونشت دنبال اصلاحات اخلاقی و دستورهای انسانی بگردد. شادویگ ِ پژوهشگر متن مربوطه رو "یک قطعه تبلیغ ِ دبش" می نامد. با اینحال، «جادو جنبل» (Fama) ِ گرد ِ شهریار صلح، البته از صدقه ی سر «کاهنان حقه باز»، در جهان پا گرفته بود. و از زمانی که از طرف سازمان ملل هم مُهر اشرافیت بهش خورد، مدام بر «پُفش» افزوده شد.

تازگی ها حتا آخوندها هم دخیلبند امام زاده کوروش شده اند. در اواسط ژوئن موزه ی بریتانیا در لندن اعلام کرد که اصل ِ سیلندر ِ پُر بها را به تهران کرایه خواهد داد. چرا که به موضوع ِ غرور ِ ملی ایرانیان تبدیل شده است.

"جدیدا حتا نزد پارلمان آلمان درخواستنامه ای تسلیم شده بود که طبق اون می بایست حکم شاهی رو در ویترین رایشتاگ به نمایش بگذارند"، آقای گالاس لو می دهد.

اگر چه درخواستنامه دیگر روی میز نیست و منتفی شده است، ولی وصله پینه و دستکاری تاریخ هنوز اتمام نیافته است. سازمان ملل با ستایش بد یُمن اش «شایعه» ای رو زائید که پیوسته خوراک ِ نو تو حلقش ریخته میشه. موضوع همون چیزی ست که در ضرب المثل شرقی اومده: "یک دیوانه سنگی رو در چاهی میندازه، ده تا آدم عاقل نمی تونن درش بیارن."

1) همانگونه که پائوزانیاس به سفره ی ماردینیوس در فرادی نبرد پلاته حسادت ورزید و بر آن شد که خود را به همراه کل یونان سرسپرده ی شاه بزرگ کند، به نظر می آید که امروز نیز سرامدان مصرف انبوه سیب زمینی در اروپا به خوان شرقی با رشک می نگرند.

2) مرد آلمانی چنان با شعف از بمب اندازی کمونیست ها سخن می گوید و چنان عاشقانه از مقاومت روحانیون داد سخن می دهد که گویا اولی ها شکلات در میان توده ها پرتاب می کردن و دومی ها، به آنچیزی دست نیافته اند که امروز شاهد آنیم: یعنی خشن ترین حاکمیت چندین صده ی اخیر در ایرانزمین که حتا وبلاگ نویسان نوجوان سرزمین را نیز به جرم مفسد فی الارض و محاربه با خدا محکوم می کنند، دست و پای بینوایان برامده انقلاب را به جرم دزدی ضربدری قطع می کنند، چشم ها را از کاسه در می آورند و زنانی را که در 1342 به حقوق اساسی دست یافته بودند به جرم اعتنا به میل جنسی خود با گونی در خاک فرو و سنگباران می کنند.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.