رفتن به محتوای اصلی

گفتگوی پیشدستانه و یا، چگونه آمریکا توسط ایران شاه مات شد
03.07.2008 - 17:47

"در نظر من خارجی، خارجی است و همسایه، همسایه، تا مشفق اند و بی طرف و خیرخواه، دست دوستی ما به جانب آن ها دراز است و به محض اینکه در خانه ی ما سنگ بیندازند و آتش بریزند، تیر تنفر ما به سوی آن ها گشاده خواهد بود." رضا شاه پهلوی

*

چنین به نظر می آید که یکبار دیگر ایرانزمین در برابر چالش و پرسمانی ایستاده باشد که به هر گونه که نیز با آن برخورد کند، هستی اش را برای یک فراگرد زمانی نه چندان کوتاهی دگرگون خواهد کرد: پرسمان هسته ای! پرسمانی که بی شک با هر اندازه از خونسردی که نیز بدان بنگریم، نمی توانیم به هسته ای بودن اش برای هستی میانمدت ایرانزمین، معترف نباشیم. امروز، پرسمان هسته ای، هسته ی ِهستی ِ ایرانزمین شده است. در این جا این پرسش مطرح می شود که در نسبت به این پرسمان هسته ای، هسته ی مرکزی دیپلماسی ایرانی چیست؟ دیپلماسی قهری؟ دیپلماسی مذاکره ای؟ و یا آمیزه ای از هر دو؟ ایران در کل چه سیاستی را دنبال می کند؟ سیاست ِ رفتن تا «لب ِ پرتگاه» آنگونه که به گفته ی میرفندرسکی شاه در قرارداد الجزایر دنبال کرد و با این کار، ایران، یک شاه-کار دیپلماتیک آفرید(1)؟ و یا که خیر، تهران حتی جنگ را نیز خواهد پذیرفت؟

راست این است که گزینه ی جنگ هرگز بر روی میز ایران نبوده است. این سیاست ِ مبتنی بر صلح، سنتی 200 ساله است نزد ایران: سنتی به درازای نیمی از تاریخ آمریکا. از سوی دیگر، چرخشی که در این میان تهران در مورد بسته ی پیشنهادی غرب از خود بروز داده است نشان دهنده ی این واقعیت است که «دیپلماسی ایران»، با اتکاء به واقع بینی دیرینه اش، به سوی «دیپلماسی ِ گفتگوی ِ پیشدستانه» چرخیده است. تا به امروز، بر خلاف تبلیغات غرب و محافلی ویژه در اپوزیسیون ایرانی که هنوز برای خود مشخص نکرده اند «وطن» را با «ت» ی دسته دار بنویسند و یا با «ت» ی ِ دونقطه (بگذریم از آن دسته از «نو خزعلی ها» که می خواهند تای اش را، با یا بی نقطه، به کل از میان بردارند و به دولت فخیمه بسپرند)، دیپلماسی ایران هرگز یک «دیپلماسی قهری» نبوده است، بلکه دیپلماسی ای بوده است مبتنی بر «گفتگوی آزاد».

از دیگر سو، این غرب بوده است که بر خلاف ایران، مبنای دیپلماسی خود را بر قهر گذاشته است. امری که هنوز نیز تغییری در آن پدیدار نشده است. ایران، با رعایت قواعد آژانس از یک سو، عدم خروج از ان پی تی از سوی دیگر، و همزمان، با پیشنهاد طرح تشکیل کنسرسیوم در خاک ایران همه ی درها را به روی غرب، برای انجام یک «گفتگوی آزاد» و رسیدن به «نتایج دوجانبه ی معقول» بازگذاشته بود. غرب اما، از این فراخوان بزرگ منشانه ی ایران استقبال نکرد و قهر را، که خود نام آن را سیاست «هویچ و چماق» نهاده است، یگانه شیوه ی تعامل با ایران قرار داد.

امروز اما ایران، با یک گام جلوتر گذاشتن و چرخش از «دیپلماسی گفتگوی آزاد» به سوی «دیپلماسی گفتگوی پیشدستانه»، عملا غرب را در آچمز قرار داده است. آچمزی اما، که در نسبت به تحرکات و تحریکات هدایت شده ی آمریکا، یک «شاه مات» ِ به تمام عیار و یک «شکست همه جانبه» برای محافل «جنگ طلب» و از سوی بیگانه کنترل شده ی این کشور به شمار می رود. طبیعی ست که در این میان دست آن دسته از سیاست ورزان آمریکایی که خرد را بر غرور ها و خودبزرگ بینی های بی جا مرجح می شمارند، بازتر خواهد شد.

با این حال، تندروان آنها همه ی زمینه ها را برای فشار آوردن بیشتر بر ایران فراهم کرده بودند. کل چیدمان غرب، چیدمانی بود و هست در جهت فروپاشی اقتصادی، نظامی، و در نهایت سیاسی و جغرافیایی ایرانزمین. طرح برنارد لویس، که بوش نام آن را «خاورمیانه ی بزرگ» نهاده است، هنوز در دستور کار قرار دارد. طرحی که اما در حقیقت یک «خاورمیانه ی کوچک» بیش نیست، خاورمیانه ای فروشکسته و تقسیم شده در کشورک های دست نشانده ای که تا سطح یک پایگاه نظامی فروکشیده شده اند و نمونه های اش را در کناره های خلیج فارس می بینیم. ایران هسته ی مرکزی این طرح است و غرب، فضا را برای به روی صحنه بردن چنین نمایشی آماده کرده است. کاری را که اسکندر و والرین نتوانسته بودند و در اش درماندند، فرزند معنوی آنان، بوش بر عهده گرفته است.

*

در این میان هنوز سولانا، فرستاده ی گروه 5+1 خاک ایران را بیش از یک روز ترک نکرده بود که جرج بوش از رد کردن بسته ی پیشنهادی جدید از سوی ایران ابراز تاسف کرد! بلافاصله بعد از این ابراز تاسف ِ پر افسوس و افسانه، بانک های ایران، از جمله بانک ملی مورد تحریم قرار گرفتند و تحریم بنزین نیز در دستور کار قرار گرفت. همزمان، بر فشار جنگی-تبلیغاتی اسرائیل افزوده شد و در راستای «دیپلماسی ترس»، امری که یوشکا فیشر آن را با مصاحبه های زنجیره ای خود و مطرح کردن حمله ی عنقریب اسرائیل و آمریکا آغاز کرده بود، کوشش شد تا اراده ی ملی ایرانیان را در هم شکنند.

آمریکائیان، رانده شده از سوی لابی اسرائیل، بر این بودند تا با «تظاهر به گفتگو» و ارائه ی بسته های پیشنهادی نیم بند و غیر جدی که بیشتر برای رد شدن تنظیم شده بودند تا پذیرفته شدن، همپیمانان اروپایی و آسیایی خود را از بیهوده بودن گفتگو با ایران متقاعد سازند و از این طریق، تجاوز خود به ایران را، که مرحله ی نهایی تجاوز برنامه ریزی شده به آسیاست، امری که خود نام «حمله ی پیشگیرانه» بر آن می گذارند، موجه جلوه دهند.

علی اکبر ولایتی، وزیر پیشین خارجه ی ایران و رایزن کنونی رهبر ایران در امور بین المللی، «سیاست ابتکاری» ایران و موضع بهانه جویانه ی آمریکا را چنین توضیح می دهد:

" مذاكره با «1+5» را از سالها پيش ما پذيرفته ايم. اينكه آقاي سولانا به ايران مي‌آيد و نامه 6 وزير را مي‌آورد معنايش اين است كه در قاعده مذاكره «1+5» را پذيرفته ايم والا نه ميزبان آقاي سولانا مي‌شديم و نه نامه 6 وزير را دريافت مي‌كرديم. به موازات آنكه ما مي‌آييم «طراحي‌هاي شيطنت آميزي» كه «بعضي از قدرتهاي مخالف ما» در دنيا دارند مي‌كنند آنها را با «تدبير» خنثي مي‌كنيم متقابلا هم بايد خودمان «ابتكاراتي» داشته باشيم. موقعي كه مطرح كردند آقاي سولانا قرار شد بيايد ايران هنوز ايران پاسخ آقاي سولانا را نداده بود، آقاي بوش اعلام كرد كه ما متاسفيم كه ايران نپذيرفته آقاي سولانا به ايران بيايد! موقعي كه چنين اتفاقي مي‌افتد كه رئيس كشوري مثل آمريكا كه اينقدر مدعي است مسايل بين‌المللي را رعايت مي‌كند، قبل از اينكه ايران جوابي به سفر سولانا به تهران بدهد آنها اينطور تبليغ كنند كه ايران نپذيرفته و متاسف بشوند، اين نشان مي‌دهد كه آمريكايي‌ها دلشان مي‌خواست ما آقاي سولانا را نپذيريم. پس معلوم است آنهايي كه «خلاف مصالح ما» عمل مي‌كنند مي‌خواهند ما «نپذيريم» پس «مصلحت ما» در اين است كه «بپذيريم»."

با این ابتکار عمل، یعنی با «گفتگوی پیشدستانه» و پذیرش رایزنی در مورد بسته ی جدید پیشنهادی، ایران عملا سیاست «حمله ی پیشگیرانه» ی غرب را با شکست مواجه کرده است و آمریکا، توسط کهنه شطرنج باز آسیا، توسط نوادگان برزویه و بزرگ مهر، توسط ایران، شاه مات شده است.

*

طبیعی ست که این امر هیچ تغییری در سیاست ِ «سخن گفتن با صدای بلند» نمی تواند پدید آورد. با غرب همیشه باید با صدای بلند سخن گفت(2). به هر روی، حرکت مبتکرانه ای که امروز شده است را می توان «پذیرش مشروط بسته ی پیشنهادی» از سوی ایران تلقی کرد. همانطور که دکتر ولایتی گفته اند، مسلما تعلیق نمی تواند به عنوان پیش شرط مطرح باشد، به عبارت دیگر، تعلیق، اگر هم بخواهد به نوعی مطرح باشد، فقط می تواند به عنوان نتیجه ی مرحله ای ویژه از گفتگو در نظر گرفته شود. ولایتی در این زمینه می گوید:

" ما كه نبايد از اول نتيجه آخر را بگيريم. ما گفته ايم كه روي يك چارچوب اصولي حركت مي‌كنيم ليكن از اول هر مذاكره‌اي مي‌خواهيم بكنيم بدون هر پيش شرطي است."

ایشان همزمان با اشاره به بومی شدن غنی سازی بزرگ ترین هدف ایران را هم اکنون تحقق یافته تلقی می کنند:

" ما دستاوردهاي هسته‌اي خودمان راداريم. توان هسته‌اي در ايران بومي شده است. وقتي ما به اين هدف رسيده ايم خيلي بيشتر بايد تلاش كنيم تا اين حقمان را در صحنه بين‌المللي هم با «مذاكره» و «تدبير» به كرسي بنشانيم."

بنابراین، هرگونه تعلیق احتمالی موقتی نیز، تغییری در این امر، یعنی توان ِ هسته ای ِ بومی شده، نمی تواند پدید آورد. از این رو، حال که اکنون وارد مرحله ی گفتگوی پیشدستانه شده ایم باید، نه تنها در پشت درهای بسته، بلکه با صدای بلند نواقص بسته ی پیشنهادی را مطرح کنیم. در این میان بخش های واقع بین اپوزیسیون باید از حالت انفعالی خود بیرون آیند و در جهت منافع ملی ایران همه ی توان خویش را به کار برند. موضوع هسته ای موضوعی ست فرای پوزیسون و اپوزیسیون.

بی شک در جهان امروز تبلیغات یکی از پایه ای ترین بخش های دیپلماسی ست. تبدیل شدن برخی از نیروها به بلندگوی دشمنان ایرانزمین را نمی شود بر شان خرده گرفت، بخشی از سنت شان است. اما دیگران چه؟ در این میان مهمترین ِ نیروها، یعنی اهل تاج هستند که باید گام به گام به سوی «تصریح» «سیاست ملی» خود پیش روند و خود را، با «شرایط نوین» وفق بدهند. مسئله ی هسته ای همان «روزنه ی رستگاری بخشی» است که اهل تاج می توانند از آن وارد شده، از «منطقه ی اخراج» بیرون آیند و در گام اول، به «حاشیه ی قدرت» بازگردند.

هر چه زودتر باید از منجلابی که پروژه ی سرنگونی نام دارد و صحنه گردانان اش هر که باشند ما نیستیم، نمی توانیم که باشیم، بیرون آمد. برخی ها عادت دارند که برای رسیدن به قدرت از روی لاشه رد شوند، حتا اگر نام اش ایران باشد. طبیعی ست که چنین سیاستی با هیچ یک از موازین ما همساز نیست. ما ایستاده ایم تا ایران بپاید. از این دیدگاه، سیاست «ایستادن و نگریستن»، سیاست «تفسیر رویدادها از راه دور»، سیاست «انفعال اصولی» باید مورد بازنگری اصولی قرار گیرد. طرفداران میلیونی را باید به صحنه ی سیاست بازگرداند و فعال شان کرد. و این، جز با «غیر امنیتی کردن سیاست» نمی شود. به جای همسویی ناخواسته با انیرانیان و فشار بر دولت آوردن برای تعلیق غنی سازی، باید در راستای دو تعلیق دیگر کوشید:

1. تعلیق مدام سرنگونی از یک سو

2. تلاش برای تعلیق سرنگونی از سوی غرب.

در این میان، «روزنه ی هسته ای» از چنان ابعاد ملی و تمدنی ای برخوردار است، که تمامی امکانات یک تغییر جهت کلی را در اختیار ما می گذارد. هنگام که مسئله ی تمامیت یک کشور مطرح است و تعیین آینده اش برای چهل پنجاه سال، دست ها برای سیاست ورزی های غیر متعارف باز می شوند. فرای این، ما در کابینه ننشسته ایم و غم انتخاب نشدن را نداریم. بنابراین، رنجاندن دل برخی از هوادران نمی تواند و نباید مانع تامین منافع درازمدت فرزندان و نوادگان همان هواداران شود. هر چند که با «توضیح و تشریح» مواضع می توان هواداران اصولا هشیار و وطن پرست پادشاهی را با خود همراه کرد. در نهایت اما نه تنها هیچ ریزش نیرویی در میان نخواهد بود، که بر «حجم امکانات آتی» برای «سیاست ورزی مستقیم»، و «وزن مخصوص اجتماعی» نیز افزوده خواهد شد. نام ما در تاریخ ملی به عنوان همان در آب افتادگان، به عنوان همان برون افتادگان از کشتی ثبت خواهد شد که آنقدر بیرون از کشتی دست و پا زدند و در آب ماندند، تا که کشتی را نجات دادند و سالم به ساحل رساندند. ما تا زمانی که سوار شدن دوباره مان در کشتی، خطر غرق شدن همگانی را به همراه داشته باشد، در آب خواهیم ماند: شناگران خوبی هستیم. به عبارت دیگر، برای ما در درجه ی اول سرنوشت کشتی مهم است و عبور سالم آن از طوفان به سوی ساحل.

ما می دانیم که برای بازگشتن به روم، باید اسلحه ها را در آن سوی رودخانه بر زمین نهاد. هیچ کس اجازه ندارد با برگستوان به روم وارد شود. اسلحه ی ما تا به امروز «نسیم دگرگونی» نام داشته است. تا هنگامی که این دگرگونی به معنی Regime Change باشد، - باید رودربایستی را کنار گذاشت-، نام درست تر آن نسیم، طوفان است و ما، نیازی به طوفانی دوباره نداریم. سوای اینکه حافظه ی ملی نیز، خاطره های خوبی از طوفان ها و مرغ های اش ندارد.

به عبارت دیگر، تکیه کردن بر روی جنبش های مدنی و مبارزات بدون خشونت، اگر برای به زیر کشیدن دولت و ساختار شکنی و فروپاشی نظام موجود تنظیم شده باشند، نام اش چیزی جز انقلاب نیست. با این رویکرد ما عملا به همان دامی می افتیم که رژیم کنونی سی سال است در آن به سر می برد و اینجا و آنجا، کسانی به سختی می کوشند از آن بیرون آیند و گهگاه، چنین می نماید که هر چه بیشتر می کوشند، بیشتر فرو می روند. باید بر روی این امر کار کرد، خواست اش نزد جناح های گوناگون هست.

آنچه که مسلم است، این است که ما می توانیم در این زمینه نیز آموزگاران خوبی برای بالابردن سطح سیاست ملی باشیم. در فاصله ی یک سال آینده مسئله ی انتخابات ریاست جمهوری امکانات گسترده ای را در اختیار «اهل ابتکار و عمل» قرار خواهد داد.

*

در این میان آنچه که مربوط به پروژه ی هسته ای می شود، به هیچ وجه نباید تحت تاثیر بلندگوهای غرب قرار گرفت. ما به برخی از دوستان، که در میهن دوستی شان شکی نیست، پیشنهاد می کنیم که جلوی دوربین هایی که به هر حال دو شاخه شان در پریزهای غربی فروشده اند، تفسیر ها را در جهت خنک کردن برخی از دل ها و خالی کردن برخی دیگر ارائه ندهند. با ابراز اطمینان در مورد "حمله ی حتمی" اسرائیل، یعنی همان چیزی که وقتی سیمور هرش از اش سخن می گوید خود دوستان دست اش می اندازند، نه دلی، اگر برای ایران بتپد خنک می شود، و نه آن دل هایی که باید از آن سرزمین دفاع کنند، خالی!

سروران، به هنگام طرح پیشنهادها و پیشگویی ها، جهت موشک ها را هم در نظر بگیرند. به هر روی، جای هر گونه نگرانی که نیز باشد، طرح نگرانی باید از «دیدگاه ایرانی» انجام گیرد و در نهایت، تصمیم نهایی را نیز باید بر عهده ی آنانی که بر کار هستند گذاشت و «پشتیبانی بلاشرط از دولت وقت» را در این موارد حساس بر خود فرض دانست. باید بس کرد با این اخلاق ناپسند و آنارشیستی که هر محفل دولت منتخب خود را با خود حمل کند. ما یک دولت بیش نداریم و آن، در تهران است. فرمانبری از دولت فضیلتی ست که باید بر اش پای فشرد.

و نه مانند آن دسته از «انقلابیان حرفه ای» و متعلق به فرقه ی عجیبه ی"سوسیال-کمونیست" که همصدا با به گفته ی خودشان "امپریالیسم آمریکا" از ایران می خواهند بدون اما و اگر تعلیق کند، به عبارت دیگر بدون اما و اگر تسلیم شود و خاورمیانه را واگذارد، و تازه اعلامیه نیز داده و پیشنهاد نیز می کنند که دولت وقت مسئله ی پذیرش یا عدم پذیرش بسته ی هسته ای را به رفراندوم گذارد! به راستی حیرت انگیز است درکی که پوپولیسم چپ از امر سیاست دارد. هنوز نیز، بعد از گذشت دهه ها از بی گدار به آب زدن ها، بیست و پنج ساله های دو سه سه ساله را می مانند!(3)

کسان با جدیت تمام پیشنهاد می کنند یکی از پیچیده ترین و پر دامنه ترین مسئله های آسیا از بعد از جنگ جهانی دوم را در خیابان و سر چهارراه ها حل و فصل کنیم و سرنوشت ایران و آسیا را در قالب یک آری و یا نه، به دستان توانای نانواها و سبزی فروشان قوم بسپریم. به راستی که روزگار غریبی ست.

به هر روی، در میان اهل تاج، اگر اینجا و آنجا هنوز در برخی محافل و نزد برخی کسان موانع احساسی برطرف نشده اند، بهتر آن است که به جای همصدا شدن با صداهایی که از هر جا نیز برخیزند، از اعماق برنمی خیزند، سکوت اختیار شود. اما با دانش بر این امر که چنین سکوتی، سوختن موقعیت ها نیز معنی می دهد و موفقیت در سیاست، - سیاست به عنوان کمبود مزمن امکانات-، پیش از هر چیز به یک فضیلت وابسته است: تشخیص و تحقق موقعیت ها.

«روزنه ی هسته ای» همان موقعیت ویژه است که می تواند در صورت کارگردانی مدبرانه به تحقق بهینه اش بینجامد و از این گذر، آغاز پایانی باشد بر تبعید ما از قدرت و تاثیرگذاری بر سرنوشت مشترک. ما هنوز باید مسیری نه چندان کوتاه را بیرون از «قایق قدرت» شنا کنیم، مهم اما این است که شنا کنیم.

*

در این میان بسیاری از نکات ناروشن در بسته ی غرب هست. سوای این ناروشنی ها، و نیز سوای شکایتی که ایران باید از غرب به علت تحمیل تحریم های غیر قانونی اش به عمل آورد و آن را به اجرا گذارد، غرب، و در راس آن آمریکا، باید هر گونه تحرک برای ناامن کردن ایران و پشتیبانی از گروه های تروریستی را متوقف کند و در این زمینه تضمین عملی دهد. واپسین گزارش ها حاکی از یک بسته ی 400 میلیون دلاری برای دامن زدن به آشوب های داخلی در ایران است. هنوز صدای بمب ها در شیراز و اهواز در گوش ها هست. جندالله و الاهواز مستقیما از «دلارهای سرنگونی» تغذیه می شوند. این امور، و در راس آن ها تلاش برای تجزیه ی ایران، باید متوقف شوند و ایران باید این امکان را داشته باشد که در صورتی که خود لازم بداند از دخالت های آمریکا و هر کشور دیگر بطور رسمی شکایت کند.

سوای این، طرح «خروج نیروهای آمریکایی» از منطقه باید در دستور کار قرار گیرد. ایران به عنوان هژمون اصولا نمی تواند نیروهای خارجی را در منطقه ی نفوذ خود تحمل کند، این امر با اصول هژمونی در تضاد است. امنیت خلیج فارس بر عهده ی کشورهای منطقه است و بر دیپلماسی ایرانی ست که به غرب، برای درک قواعد این امنیت کمک «فکری» و «عملی» کند. در این بین، اگرچه نیروهای اروپایی می توانند نقش مترجم را بازی کنند، اما در نهایت این مسئله فقط و فقط از طریق «گفتگوی رو در رو» با آمریکا ست که حل خواهد شد. از این رو، برای دراز مدت نمی توان سیاستی را که آقای ولایتی پیشنهاد می کنند ضامن همه ی جوانب مصلحت ایران دانست. ایشان می گویند:

"ما بايد تلاش كنيم كه تحريم‌ها عليه ما صورت نگيرد. هر چه ديپلماسي در حوزه بين‌المللي جدي تر و فعال تر باشد امكان وقوع مشكلاتي مثل تحريم‌ها كمتر مي‌شود. ما بايد از زمان حداكثر استفاده را بكنيم و به مذاكرات با«1+5» و يا تك تك كشورهاي اروپايي و روسيه و چين ادامه دهيم."

بدون هیچ ابائی باید بر لیست کشورهای مذاکره شونده نام آمریکا را نیز افزود. بی شک با عوض شدن اجاره نشین کاخ سفید باید گام های روشن تری در این زمینه برداشت. ایران نمی تواند آمریکا را بدون آمریکا از منطقه بیرون کند. آن ها آمده اند که بمانند، و قاعدتا نه با پیکار، که تنها با گفتگو و «دیپلماسی سازنده» است که خواهند رفت: گفتگو و دیپلماسی ای اعتمادسازانه و رو در رو. برای رسیدن به این «هدف غایی»، پیکار و جنگ باید واپسین گزینه ی ایران باشد و همواره باید بر ارجحیت دیپلماسی پی فشرد.

میرفندرسکی می گوید:

" در دیپلماسی اصل بر این است که انسان همه چیز را بگوید. به همه کس هم بگوید. منتها به نحوی بگوید که مقتضی است. داستان همان بفرما و بنشین و بتمرگ است. تعریف دیپلماسی بطور کلی به کار بردن عقل در رفع اختلافات و حل و فصل مسائل است. بین دو فرد عادی هم که اختلاف پیش می آید دو راه در برابر شان وجود دارد. یا باید آنقدر بر سر و کله ی هم بزنند تا یکی دیگری را از پای درآورد، و احتمالا هر دو از پای درآیند، یا این که دنبال راه حل بگردند. معنی دیپلماسی به زبان ساده، جست و جوی راه حل برای رفع مسالمت آمیز اختلاف هاست." (دیپلماسی و سیاست خارجی ایران، احمد میرفندرسکی در گفتگو با احمد احرار، نشر علمی، تهران، 1382، ص. 19)

از این رو، اصل الاصول سیاست ایران برای «تثبیت نهایی» هژمونی خود باید «گفتگوی مستقیم» با آمریکا باشد، با یک «هدف عالی»، و آن چیزی نیست جز «تخفیف گام به گام حضور نظامی این کشور در منطقه». برای این امر جلب نظر کشورهای عرب منطقه اجتناب ناپذیر است. و از میان همه ی این کشورها، مصر در درجه ی اول، و عربستان سعودی در درجه ی دوم جای دارند. بدون روابط مستحکم و معتمدانه با مصر از میزان مانور ایران در منطقه کاسته می شود. «پشت جبهه ی» اعراب همیشه برای ما مهم بوده است و سیاست خارجی ایران باید در جهت اطمینان خاطر داشتن از این پشت جبهه تنظیم شده باشد. ما به اندازه ی بسنده قوی هستیم که این پشت جبهه را به گونه ای منطقی و متضمن منافع کل منطقه، یعنی به گونه ای که نقش هر کشور متناسب با وزن آن به جا آورده شده باشد، تنظیم بکنیم. آرایش بهینه ی این پشت جبهه نخستین گام در تامین صلح منطقه توسط نیروهای خود منطقه است و این، خود، نخستین گام در جهت برگذاری جشن «گود بای پارتی» آمریکا برای «خروج از خاورمیانه» شمرده خواهد شد. آمریکائی ها را باید با عزت و بزرگی به خانه شان فرستاد.

ما می دانیم که آن ها یک روزه نیامده اند و یک روزه نیز نخواهند رفت، اگر جدید ترین تصمیم را نیز در نظر گیریم، یعنی همان جمله ی معروف کسینجر در 1974 به اعضای شورای عالی امنیت ملی کشور اش، دست کم سی و چهار پنج سالی ست که بر روی آمدن شان کار کرده اند، بنابراین باید به سوی سیاست ورزیدنی رفت که پادشاه نام آن را گذاشته بودند: سیاست ورزیدن با "حوصله ی زیاد"(4). باید حوصله کرد.

 کیخسرو آرش گرگین

تابستان دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی

«برابر» با هزار و سی صد و هشتاد و هفت اسلامی

 ***

1) برای درک این «شاهکار دیپلماسی» باید به گفتگوی احرار و میرفندرسکی گوش سپرد:

" - میرفندرسکی: نکته ای که می خواهم عرض کنم این است که عراق خیلی میل داشت با ایران وارد جنگ شود...

- احرار: از چه زمانی تصور می کنید عراق آمادگی جنگ با ایران را در خود می دید؟

- م.: از زمانی که عراق فکر می کرد از نظر ایدولوژیک و از نظر نظامی در وضع برتری نسبت به ما قرار دارد.

-ا. یعنی بعد از قدرت یافتن بعثی ها؟

م.: بله، و بیشتر از 1968 به بعد، زمانی که صدام حسین در عراق زمامدار شد. سفیر ایران را احضار کردند و گفتند از این به بعد شما حق ندارید بدون اجازه ی ما وارد خلیج فارس شوید. هیچ کشتی ایرانی حق ندارد از این آب ها عبور کند. هیچ پرچم ایران نباید در آنجا افراشته باشد و به قول معروف، شورش را درآوردند.

-ا.: این همانجاست که شاه می گوید دلم می خواست تکلیفم را با این کشور روشن کنم.

م.: این همانجاست. تکلیف اش را با این کشور چگونه تعیین کرد؟ از «دیپلماسی مذاکره» به «دیپلماسی قهری» روی آورد. دیپلماسی چند نوع است. یکی این که طرفین گل می گویند و گل می شنوند. دیگر اینکه وقتی حرف می زنند تهدید به اقدام نظامی هم می کنند و بعد هم که دیدند از مذاکره کاری پیش نمی رود به قوه ی نظامی متوسل می شوند. تصمیمی که شاه گرفت، مسلما تصمیم جسورانه ای بود و امکان داشت عواقب وخیمی به بارآورد، یعنی به جنگ گسترده بین دو کشور بینجامد.

-ا.: برای یادواری بد نیست اشاره کنیم که در «فروردین ماه سال 1349» که مصادف می شود با سال 1969 یک کشتی ایرانی برای «اولین بار» با پرچم ایران و راهنمای ایرانی از آبادان حرکت کرد به طرف خلیج فارس و این به معنای شکستن تمام عهود و مقررات قبلی بود. شاه در خارج بود و علم وزیر دربار در سفر بیرجند به سر می برد. علم در خاطرات اش به تاریخ 28 فروردین 1349 می نویسد که تصمیم داشته است برای سرکشی به نقاط زلزله زده برود، ولی ارتشبد نصیری رئیس ساواک از تهران تلفن می کند و از او می خواهد فورا به تهران بیاید. در فرودگاه، نصیری که به قرار نوشته ی علم خیلی آشفته حال بوده است به او می گوید وزیر امور خارجه – اردشیر زاهدی – مرتکب اشتباه بزرگی شده و ما را در آستانه ی جنگ با عراق قرار داده است. شاه به ارتش آماده باش داده است تا اگر کشتی مورد بحث از طرف عراقی ها توقیف شد ارتش بلافاصله وارد عمل شود. علم با نگرانی به شاه تلگراف می کند و پاسخی که دریافت می کند فقط چند کلمه است:

«آنها بی اندازه جسور شده اند، لازم بود سر جای شان نشانده شوند!»

- م.: [...] مسلما اظطراب و تشویش علم ناشی از بی اطلاعی او از «مذاکرات محرمانه و مستقیم» اعلیحضرت با مقامات شوری بوده است. [یعنی ایران پشت جبهه ی شوروی را برای خود مطمئن کرده بود!] عراق به اصطلاح روی سبیل کی نقاره می زد؟ پشت اش به کدام قدرت گرم بود؟ شوروی! هر جا شوروی دست اش را از پشت عراق برمی داشت برای عراق چاره یی نمی ماند جز این که تن به قضا بدهد، چنان که همین طور هم شد.

البته شوروی در موقعیت ناراحتی، بقول فرانسوی ها در وضع inconfortable قرار داشت چون از طرفی با اعراب، مخصوصا با عراق روابط نزدیک داشت و از طرفی هم با ما به هیچ وجه حاضر نبود به هم بزند. مدام هم ما را تشویق می کرد که اختلافات را از طریق مذاکره حل کنیم. بخاطر دارم یک روز در وزارت امور خارجه ی شوروی، وقتی به اتاق رئیس مربوطه وارد شدم رئیس اداره ی حقوقی وزارت امور خارجه ی شوروی هم آنجا نشسته بود. این کار هیچ سابقه نداشت. رئیس اداره گفت من از این آقای حقوقدان خواهش کردم که بیاید اینجا و به شما بگوئیم این که شما مکرر می گوئید ما قرار داد 1937 را لغو می کنیم، وزیر خارجه ی شما آقای آرام این حرف را در مجلس زده و قائم مقام وزیر امور خارجه، آقای خسرو افشار در سنا تکرار کرده است، این از لحاظ حقوق بین الملل و از لحاظ قانونی صحیح نیست.

گفتم اگر می دانستم چنین جلسه ای خواهیم داشت من هم از تهران می خواستم دو نفر حقوقدان بفرستند اینجا به کمک من. ولی حالا که مرا غافلگیر کرده اید من هم به شما یک چیز می گویم. شما پیوسته از Pacta Sunt Servanda صحبت می کنید، یعنی احترام قول و وفای به عهد که پایه و اساس حقوق بین الملل عمومی است. تمام این ها درست. ولی دو نکته را باید در نظر بگیرید. یکی این که در منشور آمده است که طرفین قرارداد باید قرارداد را با حسن نیت اجرا کنند و ادامه بدهند. از روز امضای این قرارداد تا به امروز که من پیش شما نشسته ام ما از جانب عراق همه چیز دیده ایم جز حسن نیت. قراردادی که با سوء نیت اجرا می شود به خودی خود ملغی است و لازم نیست کسی الغای آن را اعلام بکند. از این گذشته، «هر قراردادی در واقع تجسم رابطه ی قواست».

اگر غیر از این باشد مسلم است که سنگ روی سنگ بند نمی شود. منتهای مراتب باید تمیز داد، تشخیص داد که «مصلحت» چیست. ما همیشه آماده ی مذاکره بوده ایم. مذاکره هم کرده ایم. الان هم در حال مذاکره هستیم، ولی گاهی مذاکره به جائی می رسد که برای پیشرفت آن باید «اقدام عملی» کرد. مذاکره را باید به این وسیله «تشدید» کرد تا به نتیجه برسد. ما این کار را در 1969 انجام دادیم. یعنی به کشتی ها گفتیم از بندر آبادان بیائید به خلیج فارس و یک هفته بعد کشتی دیگری از خلیج فارس برود به آبادان و تمام نیروی دریائی هم مجهز و آماده برای پوشش این حرکت بود.

گفت شما در این مورد Diplomatie de Canonniere (دیپلوماسی ناوچه های توپدار) را اجرا کرده اید. گفتم دیپلوماسی کشتی های توپدار اصولا با این جریان ارتباط پیدا نمی کند. گفت چطور؟ گفتم برای اینکه دیپلماسی کشتی های توپدار را اول انگلیسی ها و بعد آمریکائی ها در چین اعمال می کردند، اصطلاحش هم از آنجا آمده است، آن دیپلوماسی را به کار می برند برای اینکه امتیازات مطالبه کنند. ما از کسی امتیازی نمی خواهیم مطالبه کنیم. ما فقط می گوئیم حقوق بین الملل رعایت شود. حقوق بین الملل هم می گوید یا حدود مرزی باید طبق یک قرارداد دقیقا مشخص شده باشد و یا این که مرز باید وسط رودخانه باشد. منتهی عراق این حرف را قبول ندارد. عراق دنبال سیادت کامل بر اروند رود است و بعد هم خلیج فارس.

به خنده گفت آخر عراق می گوید ایران دو هزار و پانصد کیلومتر با خلیج فارس ساحل دارد، چند بندر در خلیج فارس دارد، در صورتی که ما فقط چهل کیلومتر ساحل داریم و یک بندر کوچک، یعنی ام القصر. این انصاف نیست!

خلاصه من احساس کردم هدف از این گفت و گو این بود که بعدا به عراقی ها بگویند ما با ایرانی ها صحبت کردیم و سعی کردیم آن ها را وادار به مذاکره کنیم ولی شما هم یک کاری کردید که نبایستی می کردید و به این دلیل بود که مذاکره قطع شد. بله، عراق هم بعد از آن ماجرا قطع رابطه کرد. ریختند در سر کنسولگری ایران در بصره، در و پنجره را شکستند. سفیر ایران را از بغداد اخراج کردند. همه این کارها را کردند.

- ا.: ولی جنگ هم البته نشد.

- م.: جنگ هم البته نشد. یک تیر هم خالی نشد. [ بر خلاف گفته ی میرفندرسکی تیر هم در شد، اما تیرهای مخفی. نیروهای ویژه ی ایرانی، تحت نام تیپ نوهد، مسئول در کردن این تیرهای مخفی در خاک عراق بودند. آن ها چندین بار عملیاتی نفوذی انجام دادند، پادگان های عراقی را کوبیدند و همه ی این کوبش ها بی آنکه حتا یک پوکه از گلوله های توپ های خود را به عنوان سند ِ حمله به جا گذارند. از پس از این عملیات عراقی ها بسیار می ترسیدند. این جزئی از گزارش یک افسر قدیمی تیپ نوهد است برای نگارنده] و این در واقع حرکتی بود که می شود به آن گفت «ریسک حساب شده». راه را باز کرد برای حل اختلافات [...] شاه ایران سیاست ِ « تا لب پرتگاه» را دنبال می کرد. نمی خواست از آن جلوتر برود [...] اما عراق دست بردار نبود. مثل پلنگ زخمی، پلنگ که چه عرض کنم، مثل گربه ی وحشی پنجه می کشید و انتریک می کرد.

در آن زیر ِ قضایا، عامل دیگری هم وجود داشت که ما آن را نمی خواستیم به روی خودمان بیاوریم و آن، موش دواندن عربستان سعودی بود. عربستان سعودی نمی خواست ایران به قدرت برتر در خلیج فارس تبدیل شود. حتی میل نداشت که ما با شیخ نشین های ساحل جنوبی خلیج فارس روابط نزدیک برقرار کنیم. عربستان سعودی شیخ نشین ها را اقمار سیاسی خودش می داند و سعی دارد هر کدام را به نحوی وابسته به خودش بکند. آخرین طرحی هم که در این زمینه و با این هدف ریخته همان شورای به اصطلاح امنیت خلیج است... پس یک پرده ی دیگر را هم در مساله ی خیلج فارس باید بالا زد و آن، رقابت پنهان و گاه آشکار ایران و عربستان سعودی است در خلیج فارس...

باری، مرحله ی وخیم روابط ما با عراق در همان جنگ ظفار بود و درگیری های مرزی که ما با عراق داشتیم، ولی سرانجام روزی فرارسید که ایران و عراق تشخیص دادند باید دست از خصومت با یکدیگر بردارند و عراق مجبور شد حق ما را در اروند رود به رسمیت بشناسد و مهر تایید بزند بر حقوق ما.

- ا.: در مذاکرات الجزایر؟

- م.: در اعلامیه ی الجزایر. این اعلامیه را بعدا به اصطلاح پیداه کردند و در قالب تعهدات حقوق گنجاندند و قرارداد 1975 را تدوین و تصویب کردند و این، یکی از «شاهکارهای سیاسی» رژیم گذشته است. " (دیپلماسی، صص. 218)

*

2) «دیپلماسی سخن گفتن با صدای بلند» را می توان به عنوان یک دکترین در سیاست خارجی ایران به شمار آورد. دکترین به این معنی که از زمان بنیادگذاری آن توسط سردارسپه در جریان آزادسازی خوزستان از سپاه خزعل، و شیوه ی برخورد بنیادگذار دودمان پهلوی با نیروی اشغال گر انگلیس که عملا و رسما خزعل را تحت الحمایه ی خود قرار داده بود، این سیاست توسط دیگر دولتمردان ایرانی نیز به کار بسته شد. از پهلوی دوم تا نخست وزیرانی چون قوام و مصدق، تا دوران پس از 2537 و سبک گفتگوی آیت الله خمینی و دیگر دولتمردان این دوران، این شیوه ی گفتگو به امر ثابت سیاست خارجی ایران تبدیل شده و به این علت، می توان از آن به عنوان یک دکترین یاد کرد.

آغازگاه و زمان نطفه بستن این دکترین را می توان به دوران سفر نخست وزیر آن زمان، یعنی پهلوی اول به سوی خوزستان دانست، بطور دقیق، هنگامی که هنوز به خوزستان نرسیده بود. در آن زمان، ما در کشاکش رفتن رئیس الوزرا و فرمانده ی کل نیروها به سوی خوزستان و دستگیری خزعل هستیم. او در برابر همه ی کُرکُری ها و بازونمایی ها و هراس افکنی های انگلیس ها، و نیز سنگ اندازی هایی که از طریق برخی دست نشادگان شان در تهران پدید آورده اند و نیز آدم کشانی که برای کشتن او فرستاده اند، ایستاده است، امری که آنان، با عنایت به دوران قاجار، به آن عادت ندارند. سردار سپه در این زمینه می نویسد:

" در مدت صد و پنجاه سال عمال انگلیس عادت کرده بودند که هر سری را مقابل خود خم شده بیابند..." (سفرنامه ی خوزستان، ص.31) دورانی که به گونه ای شتابناک به پایان خود نزدیک می شد.

در مورد اولتیماتوم های انگلیس از قول رضا شاه می خوانیم:

"در بندر «دیلم» تلگرافی از تهران رسید که هیات وزرا تقاضای مخابره ی حضوری دارند. به دبیر اعظم و وزیر پست و تلگراف امر دادم با من به تلگرافخانه بیایند. معلوم شد در تعقیب سختگیری هایی که انگیسی ها برای «عدم» عزیمت من به خوزستان کرده بودند، در این موقع که دیدند جدا وارد «میدان جنگ» می شوم، عصبانی گشته و دو فقره «یادداشت شدید اللحن» [...] فرستاده اند." (همان، ص.53)

در اولتیماتوم دوم انگیسی ها که در همان روز صادر شده، آمده است:

" ... باید خاطر آن جناب مستطاب را مستحضر سازم که در ماه نوامبر 1914 دولت اعلیحضرت پادشاه انگلستان «اطمینانات رسمی» به جناب اجل شیخ محمره داده اند، که در صورت وقوع تجاوزی از طرف دولت علیه [یعنی دولت ایران!] نسبت به «حوزه ی اقتدار» معزی الیه نسبت به حقوق شناخته شده ی او، یا نسبت به اموال یا علاقجات ایشان در ایران، متعهد خواهند بود برای تحصیل راه حلی که نسبت به خود ایشان و دولت اعلیحضرت پادشاه انگلستان رضایت بخش باشد، به ایشان مساعدت لازمه بنمایند. به همین نحو دولت اعلیحضرت پادشاه انگلستان جمیع قوای معزی الیه را از هر گونه تعرضات و حملات «دولت خارجی» یا تجاوزات چنین دولتی نسبت به حوزه ی اقتدار مزبور و حقوق شناخته شده ی مشارالیه، یا نسبت به اموال و عمارات ایشان در ایران، حفظ و حراست خواهند نمود." (همان، ص. 54)

یک هفته پیش از این اولتیماتوم در شیراز رویدادی کم و بیش همانند رخ داده بود. در آنجا کاردار انگلیس با سردارسپه روبرو می شود. داستان را از زبان خود سردارسپه می شنویم:

" ژنرال قونسول انگلیس از من وقت ملاقات خواست. پذیرفتم. وارد شد. از طرز دخول او به اطاق دریافتم که دیگر کار را از رویه های معمولی خارج دیده و «عصبانی» شده اند. چون این حالت را مشاهده کردم، بر دقت افزودم. زیرا که معلوم بود که در چنین حالتی «اعماق قلب» و «نیات خفته» ی خود را مکشوف خواهد داشت. بعد از نشستن، بلافاصله مراسله ای به دست من داد و گفت «وزیر مختار انگلیس از بغداد مخابره کرده و ماموریت داده است که در شیراز تبلیغ کنم». در ضمن مطالعه اظهار نمود که «علاوه بر رسانیدن این مراسله ماموریت دیگری نیز به من داده اند، به این قرار که اگر مدلول این مراسله را پذیرفتند، رسمیتی نخواهد داشت والا چون خزعل «رسما تحت الحمایه» دولت انگلیس است و ما مجبوریم از تحت الحمایه خود قویا مواظبت و محارست کنیم، ناچاریم که با شما نیز «به طور رسمی» وارد مذاکره شده و از «ورود» شما «جلوگیری» و از ورود قوای نظامی شما به خاک خوزستان «ممانعت» کنیم. انگلیس در خوزستان علاوه بر موقعیت سیاسی، «وضعیت خاصی» دارد. لوله های کمپانی نفت که در طول کارون کشیده شده، ممکن است در این لشگرکشی و منازعات صدمه ببیند. بنابراین هر پیشامدی که رخ بدهد، مسوولیت مستقیم آن متوجه دولت ایران و شخص شما خواهد گردید و ما مجبور به «مدافعه» و «مداخله» خواهیم شد.»

تلگراف نیز تقریبا حاکی از همین مطالب بود. فقط مطالب قدری نرم تر نوشته گشته و سعی شده بود که با نصیحت و اندرز قضیه خاتمه بیابد." (همان، ص. 30-32)

بعد از شنیدن این سخنان "عجیبه ی کودکانه" که دوره شان به سر آمده بود، سردارسپه از "تغییر حالت" خود می نویسد:

"چون گوش من نظیر این صحبت را «نشنیده» است و «عادت» ندارم از هیچ کس این قبیل «مداخلات» را ببینم، «حالتم تغییر کرد». " (همان)

به نظر ما این "تغییر حالت" نزد سرادرسپه آغاز تغییر حالت در سیاست ایران نوین است. از این لحظه به بعد است که سیاست ایران دچار یک تغییر لحن بنیادین می شود. دیگر با اجنبی، با سر افتاده سخن گفته نمی شود.

سردار سپه در تفسیر چگونگی این «تغییر حالت» ادامه می دهد:

" آن نشاط و آن فرحی که در اول مجلس از دیدن احوال دیگرگون و عصبانیت قونسول به من دست داده بود، یکباره مبدل شد به یک «تلخکامی» و «غضب فوق العاده» که دنیا را در نظرم «تاریک» کرد. گویی از صدای این نماینده ی «اجنبی» تمام دستورها و اوامری که در ظرف یک صد سال از طرف بیگانگان به زمامداران این مملکت داده شده در گوشم طنین انداخت، و سیاهکاری های اولیای امور گذشته، یکی پس از دیگری، در برابر چشم ام گسترده شد، و «پرده ی ضخیم کثیفی» تشکیل داد. این بار «نوبت عصبانی شدن به من رسید». بدوا به قنسول گفتم:

«اما در خصوص لوله های نفت که «بهانه» ی این قبیل «مداخلات عجیبه ی کودکانه» قرار داده اند، من شخصا ملتزم و متعهد می شوم، هر گاه از حرکت قشون و جنگ، بدان صفحات صدمه وارد شود شخصا غرامت بدهم.

راجع به مذاکراتی که کردید، من «جدا اعتراض می کنم» و «تذکر» می دهم که اگر من بعد به این «لهجه» و به این «طرز» با من طرف گفتگو بشوید، ترجیح خواهم داد که «رشته ی مناسبات» خود را با تمام مامورین دولت انگلیس «پاره» کنم. خوزستان یکی از ایالات ایران است و خزعل یک نفر «رعیت» ایران. اگر او خود را تحت الحمایه معرفی کرده، «خائن» است و من نمی توانم در این قبیل موارد لاقید باشم. لهذا «اجازه نمی دهم» که در حضور من این طور صحبت بشود و این کلمات را با «تمسخر» و «استهزاء» گفتم.

قونسول بیشتر از جا در رفت. تمام متانتی که در نژاد این قوم ضرب المثل است از دست اش رفته، «کاملا عصبانی» گردید.

من برای اینکه به او حالی کرده باشم که تندی و عصبانیت و تمام ماموریت ها و یادداشت هایی که او حامل است به قدر «بال مگسی» مرا واپس نمی نشاند، در حضور خود قونسول، امیر لشگر را احضار کردم و با اینکه خیال داشتم سه روز دیگر در شیراز مانده و استراحتی بکنم، امر به حرکت دادم و گفتم، تمام همراهان را مسبوق نمایند که فردا صبح به طرف خوزستان خواهیم رفت.

نمی خواهم بگویم که این امر و تصمیم من در این موقع در قونسول عصبانی انگلیس چه تاثیر کرد. ابدا انتظار نداشت که از یک وزیرالوزرای ایرانی این طور مکالمه و این قسم تمرد بشنود و ببیند. در مدت صد و پنجاه سال عمال انگلیس عادت کرده بودند که هر سری را مقابل خود خم شده بیابند، بلکه نقشه هایی را که اصلا جرات تعقیب آن نمی رفت، از طرف اولیای امور ایران فراهم شده و استقبال شده ببینند، تا چه رسد به یک حکم قطعی و صریح.

قونسول انگلیس گمان می کرد که با یکی از ضعیف القلب های دربار قاجار سر و کار دارد، که هر وقت یکی از نایب های سفارت، ملازم اش را بفرستد و تهدیدی بکند، آن شب به خواب نرود و فردا هر امری را به موقع اجرا گذارد.

با اینکه رئیس کابینه سخت مریض بود و چهل درجه تب داشت، کسالت او را اهمیت نداده و به حرکت مصمم شدم. او نیز شائقانه با مرض سخت به راه افتاد، زیرا که «حفظ وطن» برای من اهمیت اش بیش از کسالت اطرافیان من است." (همان)

با یک چنین پیشینه ای بود که هنگامی که هیات وزرا در باره ی پاسخ دهی به تلگراف رسمی دولت انگلیس از او نظرخواهی می کنند، چنین می نویسد:

"بعد از ملاحضه ی تلگراف، چون هیچ پیشامدی و موضوع مهمی در فکر من نمی تواند ایجاد تزلزل کند، بدون تردید هیات وزرا را مورد مواخذه قرار دادم که چرا اصلا نت ها را گرفته اند. (همان، ص.55)

پس از مواخذه ی هیات وزرا به تهران تلگرافی می فرستد با مضمون زیر:

" جناب مستطاب اجل آقای ذکاء الملک وزیر مالیه دام اقباله

گرچه جواب مراسله ای را که تهیه کرده اید هنوز من ندیده ام و از مفاد آن مسبوق نیستم که نظریات خود را در نفی و اثبات آن اظهار دارم، با اطلاعی که از مدلول مراسله حاصل کرده ام، همینقدر تذکر می دهم که من این قبیل مراسلات و مکاتبات را نمی توانم در کابینه ی خود ظبط و ثبت نمایم. جنابعالی اگر مفاد مراسله را بخواهید در تحت شور و مشاوره قرار دهید مختارید، زیرا که معتقدات من همین است که اظهار کردم. فعلا که جمعه ی غره ی ماه است مشغول حرکت به «فرونت» هستم" (همان)

سپس، در همان حال که تصمیم گرفته است به سوی «فرونت» حرکت کند، رو به آیندگان می نویسد:

"چنانکه ملاحضه می شود [...] تصریح کردم که کابینه ی من معتاد به گرفتن این قبیل نوشته ها نیست [...] من از بدو زمامداری خود از وقتی که در کارها تسلطی یافته ام، همیشه میل داشته ام دول اروپا با ایران «مهربان» و «متحد» باشند. مخصوصا روس و انگلیس که سابقه ی آشنایی دارند و در همسایگی ما علاقه مند و صاحب قدرت هستند. اما قویا خودداری کرده ام که ذره ای از «نفوذ» آن ها را در «امور حکومتی خود» دخالت داده و ایران را در «هیچ موردی» «بازیچه ی جریان» یکی از «سیاست های متخالف» کنم. ایران را دارای یک «پلتیک مستقل» و «آزادی» کرده و همیشه همّ خود را مصروف نموده ام، که در آن طریق سیر کنم. " (همان، ص.57)

به عبارت دیگر ما در این جمله ها با نحوه ی چگونگی تکوین «استقلال سیاست ایران» است که روبرو می شویم. استقلالی، که از سوی سیاست ورزان گوناگون، اگر چه تعابیری مختلف یافت، اما هرگز در هسته ی مرکزی اش تغییری پدید نیامد، تا به امروز نیامده است.

پهلوی اول در نقد گذشته ی غیر مستقل ادامه می دهد:

" در قضیه ی خوزستان باز یک سیاست غلط، یا تعقیب «رویه ی ناهنجار سیاسیون سابق»، نمایندگان انگلیس را واداشت که از نزاکت «خارج» شده و در قضیه «دخالت» کنند. زیرا که مایل نبودند ایران در اطراف خلیج فارس، خاصه در پهلوی معادن نفت، سوق قشون کند. می خواستند مثل سابقین خود این «عبارت کودکانه» را تکرار کنند که «خلیج فارس یک دریاچه ی انگلیس است».

اما من «مثل همیشه» «جدا مقاومت» نمودم و یادداشت آن ها را «رد» کردم و از عزم خود باز نگشتم. زیرا که ابدا نمی توانم تصور کنم که یک «دولت خارجی»، «حق ورود» در این قبیل مسائل ما را داشته باشد." (همان)

به نظر ما این قبیل مسائل، مسائلی هستند فرای پوزیسیون و اپوزیسیون. سیاست مستقل ملی، حال فارغ از اینکه دولت های وقت بر چه بخشی از آن تکیه کنند، باید به عنوان سیاست تغییر ناپذیر ایران تلقی شود. این سیاست سنت های خود را دارد و یک شبه و زیر بُته به عمل نیامده است. نسل هایی از سیاست ورزان، در شرایطی برای ما چه بسا تصورناپذیر، به عبارت دیگر، در ناهموارترین پیرامون های ممکن، برای ایجاد این سیاست عرق ریخته اند و آنجا که لازم بوده، خون داده اند. این خط پیوند دهنده ی تاریخ نباید تحت هیچ شرایطی مورد بحث باشد و همزمان، آگاهی پیوسته بر کارنامه و چند و چون شکل گیری آن، باید به بخشی از آگاهی عمومی تبدیل شود. نفی نسل های گذشته و تاریخ نویسی گزینشی چیزی جز نفی نسل های آینده ای که حاملان آن گذشته هستند نیست. دولت های گوناگون بخشی از این تاریخ هستند و نه تاریخ، زیرمجموعه ای از این دولت ها. به عبارت دیگر، این خط ِ تاریخی ِ ویژه است که راه و رسم دولت های وقت را معین می کند و دولت ها، بدون استثنا، موظف و مکلف به توجهات ویژه نسبت به این خط، و رعایت نقاط کلی آن هستند.

در دیدار با قونسول روس و انگلیس می نویسد:

" اعضای دوایر و روسای قبایل و شیوخ و تجار و کسبه و علما و نمایندگان خارجه و غیره به دیدن آمدند. قونسول انگلیس هم وقت ملاقات خواست. پذیرفتم. [...] بعد از رفتن او قنوسول روس نیز از من ملاقات کرد و ابراز نهایت مسرت نمود. روس ها طبعا و قلبا خوشوقت بودند [...] و با اظطراب یا شوق از خبر پیشرفت سیاست انگلیس یا تقدم عملیات قشون ایران استقبال می کردند.

خیال می نمودند که این «شکست سیاست انگلیس» به نفع پلیتیکی آن ها تمام خواهد شد و دولت ایران هر قدر با انگلیس مخالفت می کند قهرا به آن ها نزدیک می گردد. در حالتی که این عقیده «بی اساس» و «سطحی» است. «در نظر من خارجی، خارجی است و همسایه، همسایه»، تا مشفق اند و بی طرف و خیرخواه، دست دوستی ما به جانب آن ها دراز است و به محض اینکه در خانه ی ما سنگ بیندازند و آتش بریزند، تیر تنفر ما به سوی آن ها گشاده خواهد بود." (همان، ص.102)

آیا جز این است که امروز نیز بیگانگان در خاک ما تیرهای گوناگون، از جمله تیرهای 400 میلیون دلاری می اندازند و آداب «همسایگی های تحمیلی» را به جا نمی آورند؟ آیا پاسخ تیر باید چیزی جز تیر باشد؟ امید که آهسته آهسته سر عقل آید غرب و پا را از کفش آسیا برون کشد.

و اما داستان پر دستان خزعل؛ به ویژه که امروز نیز فرزندان معنوی خزعل ها با کنگره های آمریکائی و هزار و یک ملتی خود بر این شده اند تا باری دیگر همان راهی را روند که پیش تر به بن بست انجامیده بود. از دید پادشاه، شیخ خزعل از سه روش برای پیشبرد هدف های خود بهره می جست: پول، ترور و اتکاء به انیرانی. او در این زمینه می نویسد:

" بعد از قتل برادر و برادرزاده های خود و تصرف تمام منابع ثروت آن حدود، شیخ خزعل سه وسیله ی مهم برای پیشرفت کار خود تهیه دیده بود. یکی پول که بی محابا رشوت می داد و صرف می کرد، دیگر ترور که بی دغدغه ی وجدانی به کار می برد، و بالاخره تکیه به اجانب، که بدون هیچ ندامت و ناموس به آن متشبث می شد." (سفرنامه ی خوزستان، ص. 75)

سپس با درد و رنجی گران چنین می گوید:

"اگر یک «مرکز قوی و ایران شناس» و «ایران پرستی» وجود داشت، البته این وسایل در هم می شکست. ولی چه سود که دولت ایران از آوازه و شهرت این «وسایل سه گانه» چنان مرعوب شده که اساسا جرئت نمی کرد تحقیقی کند و عملا امتحان نماید" (همان)

روشن است که امروز این مرکز قوی، به یمن کوشش چندین نسل از ایراندوستان فراهم آمده است و هرگز خللی در آن پدید نخواهد آمد. در آن هنگام اما نه تنها یک مرکز نیرومند و ایران شناس و ایران پرست در میان نبود، بلکه پادشاه ِ وقت ِ ایران حاتم بخشی ها می نمود:

" شاه ایران بر حسب عادت خود که با یک تعظیم و قربانت شوم و چند اشرفی مملکت بخشی می کرد، اقتدار و مالکیت خزعل را بر یک قطعه زمینی که قریب 2000 فرسخ مربع مساحت دارد شناخت و فرمان همایونی صادر فرمود که « از کنار شط العرب تا فلاحیه و از آبادان تا حوالی شوشتر، ملک آقای شیخ باشد!" (همان)

و سپس برافروخته فریاد می زند:

"این «ایران فروشی» در هیچ تاریخی نظیر ندارد. دهات خالصه را به رایگان از دست می دادند. اما تا حال کسی نشنیده است که پادشاهی یک ایالت را به ملکیت واگذار کند." (همان)

توانمندی و نیروی خزعل به جایی رسیده بود که به گفته ی سردارسپه:

" شاه ایران اصلا به امتداد ساوه نگاه نمی کرد، مبادا نگاه اش به جانب خوزستان بیفتد. شاه در سفرهایی که پی در پی به اروپا می کرد، شیخ را از این قدرت تبریک می گفت و دو هزار لیره از خزعل گرفته چشم بر هم می گذاشت." (همان)

به دیگر سخن، «پادشاه سوسیال دمکرات» از کسی که می بایست شهروند ایران و پیرو ِ پایتخت ایرانشهر باشد رشوه می گرفت! تا جایی که:

"خزعلیان آن نواحی هنگام عبور احمد شاه با کمال افتخار می گفتند «شیخ، شاه ایران را خلعت داد»" (همان)

بی شک ابرمردی ایران پرست از جنس رضاشاه چنین خواری هایی را برنمی تافت، از این رو:

"بعد از فراغت از سرکوبی اشرار ترک و کرد و لر به خوزستان توجه کردم." (همان)

خزعل، یعنی آن به قول رضا شاه "وطن فروش مستقل"، نگران می شود، برخی از سران ایل ها را با پول و ترور پشت سر خود می آورد و به کنسول انگلیس چنین می نویسد:

" ملاحضه می کنید که تمام عشایر و مشایخ، امروزه مقاصد سوء دولت ایران را فهمیده و می دانند که حکومت حاضره فقط در فکر این است که املاک و دارایی آن ها [!] را متملک و آن ها را به خاک بنشاند. [...] جنبش حالیه ی هواداران من هیچ شباهتی به سابق ندارد و فی الحقیقه برای «دفع تجاوزات دولت ایران» [!]، همگی حاضر و مصمم شده اند. من شخصا هیچ «اعتمادی» به تامینات سردار سپه ندارم، بلکه آن ها را برای گول زدن خود یک نوع وسیله می دانم. [...] من دیگر ممکن نیست عقیده به سردار سپه داشته باشم، ولو اینکه هزار قسم بخورد. «فقط از تامینات کتبی و قطعی دولت انگلیس متقاعد می شوم!»

شرط اول من این است که یک نفر سرباز ایرانی در اینجا نماند! زیرا مادامی که نظامیان ایرانی اینجا باشند، همیشه موجب اغتشاش و اختلال هستند [...] مکرر می گویم، «تا زنده هستم مصالح دولت انگلیس را حفظ می کنم» و خدمات من به آن دولت، که به آن افتخار دارم، بر آن ها مخفی و پوشیده نیست. در عدالت و حاضر شدن دولت انگلیس برای کمک و مساعدت من همه نوع امیدواری دارم [...] دولت ایران میل دارد این مملکت را مختل نماید. من هم به دولت انگلیس متوسل می شوم که کما فی السابق و بر طبق «مواعید و قرارداد»، «مرا حفظ نمایند». " (همان، ص. 79)

در این میان عمال انگلیس که با اولتیماتوم رسمی به جایی نرسیده بودند می کوشیدند سردارسپه را از طرق دیگر بترسانند:

" در این موقع به کنار رود جراحی، یا کردستان رود رسیدیم. پنج فرسخ به اهواز مانده اتومبیلی در میان گرد و غبار پیدا شد. از اتومبیل من گذشته به امیر لشکر جنوب و امیر اقتدار رسید. بعد از چند دقیقه مشارالیهم به نقطه ای که برای اصلاح اتومبیل ایستاده بودم، رسیدند و با نهایت اظطراب، لرزان و در حال رقت گفتند:

«این قنسول روس بود که محض دولتخواهی و محبت می خواست حضرت اشرف را مطلع سازد که صلاح نیست در این موقع بی محابا وارد اهواز شوید، زیرا که شیخ قوایی در اهواز جمع آورده و تمام هواداران او مسلح اند و در و بام کوچه و معبر را گرفته اند، و اگر وارد شوید همگی را دستگیر خواهند کرد. «زنهار، از ورود به اهواز خودداری نمایید و از کید دشمن ایمن شوید». حال، ما از حضرت اشرف استدعا می کنیم، صرف نظر فرموده وارد نشوید و ترحمی بفرمایید، که همه تلف نشویم و آسیبی به وجود مبارک نرسد.»

در ضمن صحبت من مواظب احوال این دو مرد بودم که با وجود دیدن مخاطرات عظیمه و جنگ های بسیار، باز از ترس یا برای حفظ جان من، اینطور مظطرب و گریان شده اند. از طرفی هم به آن ها حق می دادم که مرا به تاویل و تفکر دعوت می نمودند. «زیرا که امر، بسیار خطیر بود». وارد شدن به قلب دشمن و خود و همراهان خود را تسلیم کردن، از تهور خالی نبود. اگر قنسول روس ما را برای مصالح سیاسی خود و دامن زدن به آتش هم بیم داده باشد، و چنانکه می گفت، شهر اهواز مسلح هم نباشد، اما برای خزعل حاضر کردن عده ای که ما را دستگیر نمایند کاری نداشت، زیرا که اردویی همراه ما نبود و سه چهار روز وقت لازم داشتیم که قشون برسد.

در اینجا من قدری به فکر فرو رفتم، نه از ترس جان خود، زیرا این متاعی است که هیچ وقت در مدت عمر قیمتی برای اش قائل نبوده ام، اما برای همراهان، که محض متابعت من در مهلکه افتاده بودند. ولی این تامل یک لحظه بیشتر طول نکشید. توقف یا مراجعت بدترین شکست و نشانه ی نهایت ترس بود. با خود گفتم کسی که به این کارهای خطیر مبادرت می ورزد نباید به این ملاحظات قدم واپس گذارد. این دو نفر هم به واسطه ی اظطرابی که نشان می دادند مرا فی الحقیقه متغیر کردند. پس سخن آن ها را قطع کردم و بر آن ها بانگ زدم و گفتم:

«جان شریف است، اما در میدان جنگ نباید آن را تا این اندازه قیمت نهاد. با وجود تمام این خطرها، مسلح بودن هواداران خزعل در اهواز، سوء قصد و تجهیزات شیخ، نبودن قشون و غیره، چون عزم کرده ام باید به اهواز بروم و «هیچ چیز حتی گلوله ی توپ هم مرا برنمی گرداند». می گویید بی احتیاطی است و تهور است؟ باشد! اشخاص کم دل، شجاعت را تهور می خوانند و شهامت را بی احتیاطی! من تنها وارد این شهر پر دشمن می شوم و با تمام قوای خزعل مقابله می کنم. و بیت فردوسی را بر آن ها خواندم:

جهانجوی را جان به چنگ اندر است/ وگرنه سر اش زیر سنگ اندر است

این دو نفر خود را پس کشیده و عقب ماندند. چون دیدم تاخیر اسباب توهم است، بر اتومبیل سوار و با یک نفر نظامی، به طرف اهواز راندم." (همان، ص. 80)

بدین ترتیب، ابرمرد تاریخ نوین ایران، به تنهایی و بدون سپاه، ساعت پنج بعد از ظهر به اهواز، به سرزمینی که دشمن ِ تا دندان مسلح اشغال اش کرده بود، وارد می شود. واکنش دشمن چیست؟ واکنش دشمن چیزی نیست جز ترس و وحشت از هیبت مردی که آوازه ی دلیری ها و جان فشانی های اش در راه میهن، سراسر ایرانشهر را درنوردیده و همه ی دزدان و "وطن فروشان مستقل" و تحت الحمایگان رنگارنگ را به هراس افکنده است. پس سردار اجل، پسر خزعل، به همراه هشت نفر از سرداران اش به پیشواز می آید. پادشاه می نویسد:

"خزعل به واسطه ی کسالت یا «ترس» هنوز به اهواز نیامده بود. کوچه های شهر را آیین بسته بودند و بیرق های بسیار نصب کرده بودند! خیلی متاسفم که نتوانستم به موقع، از نحر شتری که در سر راه کشتند جلوگیری کنم. حال این حیوان بزرگ ترحم برانگیز بود. عده ی زیادی زیر سلاح بودند و در معابر و روی بام ها جای داشتند. [...] عمارت خزعل که بهترین ساختمان این شهر است برای ورود ما مهیا شده بود. هر چه به عمارت نزدیک می شدیم، اشخاص مسلح متراکم تر بودند. زیر درخت ها و کنار دیوارها ایستاده و بر تفنگ ها تکیه داشتند و گوسفندوار به یکدیگر تنه می زدند و از میان چارقدهای سرخ مثل گل شقایق صورت سیاه خود را نشان می دادند. قصد خودنمایی ندارم ولی هر کس دیگر بود شاید خود را می باخت و تحمل این موقعیت را نمی کرد. به قصر شیخ وارد شدم. [...]"

خزعل باخته بود. شاه آینده ی ایرانزمین با آمیزه ای از تدبیر و دلاوری، یک نفره، بدون اینکه جان یک سرباز ایرانی را به خطر بیندازد، با پذیرش همه ی ریسک، بر خلاف همه ی تمهیدات دشمنان و بر خلاف همه ی تناسبت قوا، مهمترین استان ایران نوین را بازپس گرفته از اشغال درمی آورد. با ورود سردار سپه به کاخ خزعل، خزعل، و به همراه او انگلیس، عملا شکست خورده بودند. در مورد این حماسه ی شگفت انگیز چنین می نویسد:

"امشب موقعیت من خالی از غرابت نیست. تنها در قصر دشمن نشسته ام و میزبان من با چند هزار نفر مسلح که دارد، هراسان شده و به ساحل پای ننهاده، کشتی خود را در وسط کارون نگاه داشته است. مهمان «یک نفر» است و باید میزبان را با وجود قوای بسیار که دارد «امان» بدهد. این ورود بی باکانه ی من به قلب دشمن و نترسیدن از یک شهر مسلح، بیش از هزار توپ و صدهزار قشون در مرعوب کردن خصم موثر شده است."(همان، ص. 82)

و سپس به ایجاد اینهمانی میان طبیعت و مبانی قدرت می پردازد:

" نسیم شب، خروش شکایت آمیز کارون را از بالای سد فرو می ریزد، به اطراف پراکنده می نماید. این رود که چون از برداشتن مانع راه خود عاجز است و بیهوده زیر لب غرش خفیفی می کند، خیلی شبیه است به آن «شیخ پیری» که الان در کشتی خود نشسته و از پیدا شدن سدی در مقابل هوس جاه طلبی و امارت جویی خود می غرد و چاره ای جز سرافکندگی ندارد. صدای آرام رود کارون نمی گذارد از یاد شیخ غافل بشوم. [...] این شخص وقتی که موقعیت یک هفته قبل خود را با امروز می سنجد، چه حالی پیدا می کند؟ هفته ی قبل متنفذین و مقامات تهران را زرخرید خود می دانست، تمام «قشون هند» و «نفوذ مستخرجین نفت» را پشت سر خود می پنداشت، صفحه ی خوزستان را امارتی می دید از طرف شمال محدود به کوهستان بختیاری و شاید نواحی اصفهان، و از طرف مشرق به خاک فارس. یعنی رود کارون را نهر کوچکی می دید که در میان «خانه ی شخصی» او در حرکت است و محض استفاده ی او از کوهرنگ سرازیر می شود و برای سلام به او می غرد و به قصد پایبوس او راه را کج کرده به محمره می رود.

شوشتر و دزفول و رامهرمز و اهواز و حویزه را حجرات (کاخ اسپانیایی) خود می دانست. هر وقت می خواست، «اقلیت مجلس» را برمی انگیخت که قوه ی مقننه را بر سر قوه ی مجریه خراب کنند. مدیران جراید را امر می داد که عالم مطبوعات را به هیجان آورند و اکناف عالم را از مظلومیت شیخ پر کنند. سفارت خانه ها را اجازه می فرمود که نُت ها و اتمام حجت ها به دولت بفرستند و بالاخره هواداران خود را ملخ وار می فرستاد که ما را در ملک سلیمان تار و مار کنند. این بود خیالات و آرزوهای شیخ که برای او از دایره ی آرزو خارج و به مقام علم الیقین و حقیقت رسیده بود. تلگراف نمود، مرا تهدید کرد. قشون فرستاد و قد برافراشت. من در ظرف یک ماه چند صد فرسنگ را پیموده، کوه و دشت و دریا را درنوشتم و «شخصا» به میدان آمدم و هیچ چیز مرا از ورود به قبلگاه خصم باز نداشت. «اینک من در اهواز هستم و او در میان رود کارون». «عمارت امارت اش فروریخت». کارون به یاد مظالم او دشنام اش می دهد. هیچ قوه ای از داخل و خارج به فریاد او نرسید. هیچ جریان پلیتیکی مجال نفوذ نیافت. [ خزعل های نوین با دقت بیشتری بخوانند] مثل شاهین به سینه ی او چنگ فروبردم.

او را عفو کردم و فردا باید در خانه ی غصبی خود اش از من رخصت یافته، خاضعانه بخشایش بطلبد و از مقام امارت به موقعیت یک نفر «مرد ِ زارع ِ مطیع ِ متمول» تنزل کند. در مقابل چشم اش، مالیه، عواید دولت را جمع آوَرَد، قشون، ولایت را نظم بدهد، گمرک، در واردات و صادرات نظارت کند، و عدلیه، به عرایض مردم برسد.

من حق دارم در این باب مبالغه کنم و بسط مقال بدهم [او آنسان فروتن است که این همین چند خط را نیز برای به تصویر کشیدن این حماسه مبالغه می نامد، دیگران رمان ها می نوشتند و فیلم ها می ساختند!]، زیرا که هر چند امر خوزستان به زودی خاتمه یافت، اما کاری خُرد نبود." (همان، ص. 83)

بی شک نیز چنین کاری همه چیز بود، جز خُرد. اما رضا شاه به عنوان یک استعداد طبیعی در امر سیاست و استراتژی به خوبی به ابعاد روان شناختی این پیروزی آگاه بود. او می نویسد:

" این تنها شیخ محمره نیست که مغلوب می شود، بلکه تمام سرکشان ایران اند که در شخص خزعل معدوم می گردند. تنها خاک خوزستان نیست که با رشته های قوی به ایران اتصال می یابد، بلکه تمام بنادر جنوب است که بعد از سالیان دراز می فهمند «صاحبی» و «مرکزی» هست و قوه ای وجود دارد. این، شکست ِ تزریقات خارجی است در بنادر خلیج فارس، و این معرفی «قدرت دولت» است در سرکوبی متمردین و حفظ تجارت و موسسات خارجی و «رعایت استقلال دولت» در مقابل ملوک الطوایف.» (همان، ص. 83)

بی شک می توان این چند خط را مانیفیستی در فن سیاست انگاشت. بدین ترتیب، دیپلماسی گفتگو با صدای بلند پایه گذاری شده بود و نخستین نتیجه ی بی میانجی اش، کوتاه شدن دست امپراتوری انگلیس از خوزستان و خلع سلاح کردن تحت الحمایه ی او، خزعل بود.

این سیاست ِ بدون "تعارف"، "جسارت" آمیز و تهی از "مجامله" از طرف پهلوی دوم دنبال، و نام گذاری شد:

در سال 1973، هنگامی که سفیران دولت ایران در شهر اسلامبول گرد آمده اند، رهبر کشور، محمد رضا شاه پهلوی، به قائم مقام وزارت امور خارجه، آقای «احمد میرفندرسکی» دستور زیر را می دهد:

"شما یک تلگراف مخابره کنید به «خلعت بری» [وزیر امور خارجه ی وقت] که در اسلامبول است و سفرای ما آنجا جمع شده اند. به او بگوئید به سفرا ابلاغ کند که از این به بعد از «الفاظ» و «عبارات» و اینجور چیزها که بوی «مجامله» و «تعارف» می دهد بپرهیزند" (دیپلماسی، ص. 179)

میرفندرسکی سخن را چنین دنبال می کند:

"تاکید داشتند [...] که سفرای ما باید «جسارت» داشته باشند، در برابر خارجی «جا نزنند»، بلکه «بلند» صحبت کنند" (همان)

و به نظر می رسد که همین سیاست ِ "بلند صحبت کردن" با انیرانیان، به ویژه با چشم آبی ها است که امروز نیز، در ادامه ی سنت دیروز، از سوی دولتمردان ایران در پیش گرفته شده است. آنچه که در این میان روشن است این است که بلند سخن گفتن و کنار گذاشتن "زبان ِ گل ها"، یا آنگونه که پادشاه می گوید Langage Fleurie، بی دستاورد برای ایران نبوده است. آنان، یعنی آمریکائیان، امروز امری را پذیرفته اند که تا کنون آماده ی پذیرفتن آن نبوده اند: برخوردار بودن ایران از نیرو و فن آوری هسته ای در خاک خود اش. کارشناس تارنمای «تابناک» دستاوردهای ایستادگی و بلند سخن گفتن ایران را چنین براورد می کند:

"دستيابی به فناوری صلح‌آميز هسته‌ای در شرايطی که سوخت‌های فسيلی ـ به ويژه نفت و گاز ـ بهايی فزاينده می ‌يابند، اهميت راهبردی برای اقتصاد کشور در قرن بيست‌ويکم خواهد داشت. اين مسئله در حالی بود که غرب به هيچ وجه حاضر به پذيرش اين حق ايران نبود. علاوه بر نقض تعهد آلمان در ساخت نيروگاه بوشهر و عدم توجه به حقوق ايران در شرکت توليد سوخت هسته‌ای فرانسه، ديگر کشورهای غربی مانند آمريکا و انگليس صراحتا با استفاده ايران از انرژی هسته‌ای مخالفت می‌ کردند و بر تأمين انرژی مورد نياز جمهوری اسلامی از طريق نفت و گاز تأکيد داشتند.

روسيه نيز با گذشت ده سال از آغاز قرداد تکميل نيروگاه بوشهر که بايد در کمتر از 5 سال به پايان می ‌رسيد از اجرای تعهدات خود سرباز می ‌زد و اين به معنای محروم شدن ايران از انرژی هسته‌ای بود. از سوی ديگر، حتی در صورت راه‌ اندازی نيروگاه بوشهر و احداث نيروگاه‌های جديد اتمی، تضمينی برای تأمين سوخت آنها به قيمت منصفانه وجود نداشت و امکان استفاده از اهرم انرژی برای مقاصد سياسی و اقتصادی در آينده جدی ارزيابی می ‌شد.

و در نهايت توليد انبوه و صنعتی سوخت هسته‌ای به عنوان يك فناوری سطح بالا جهت مصارف داخلی و صادرات، يك هدف ديگر در پرونده هسته‌ای ايران به شمار می ‌رود. حال بايد بررسی كرد، اهداف و دستاوردهای [...] فوق تا كنون تا چه‌ ميزان محقق شده‌اند و امكان تحقق اهداف باقيمانده در صورت دوام مسير فعلی به چه ميزان وجود دارد؟

نگاهی به مواضع اخير كشورهای غربی از جمله آمريكا نشان می ‌دهد كه تغيير چشمگيری در مواضع بنيادين اين كشورها در برابر ايران پديد آمده است. ارايه دو بسته پيشنهادی طی يك سال به ايران كه در آن سياست‌های تشويقی، بخش عمده را تشكيل می ‌دهند، در حالی رخ داد كه طی چهار سال گفت ‌و گوی انتقادی اروپا با ايران در دولت اصلاحات و پذيرش بسياری از انتظارات طرف مقابل توسط جمهوری اسلامی، چنين پيشنهادی ارايه نشده بود و تازه اين در شرايطی است كه مفاد اين بسته نيز از سوی تهران، بسيار سبك و غير جذاب ارزيابی شده است.

تأکيدات مکرر مقامات غربی ـ از رئيس‌جمهور و وزير خارجه ايالات متحده تا مقامات اروپايی ـ در به رسميت شناختن حق ايران در استفاده از انرژی هسته‌ای، از ابتدای انقلاب بی ‌سابقه بوده و با عملكرد گذشته اين كشورها، تفاوت آشكاری دارد." (نک: «از پرونده ی هسته ای چه می خواهیم»؛ http://tabnak.ir/pages/?cid=12297)

بر اساس چنین شواهدی ست که می توانیم بگوئیم دیپلماسی سخن گفتن با صدای بلند که به صورت یک دکترین در سیاست ایرانزمین درامده است، دکترینی که دوران پر شکوه انوشیروان ها و شاهپورها و تیردادها و بلاش ها و اردشیرها و داریوش ها را به یاد می آورد و زنده می کند، باید به عنوان یک امر ثابت در دیپلماسی ایرانی تلقی شود. مفاد تاریخ ایران بر سر این دکترین به اجماعی عملی رسیده اند.

*

3) پادشاه در مورد «دمکراسی ایرانی»، شرایط تامین این دمکراسی، و دفع و رد مخالفان "دیوانه" اش که گاهی "در سن بیست و پنج سالگی رفتار بچه های دو سه ساله را" دارند می نویسد:

"روح و فلسفه ی این انقلاب [یعنی انقلاب شاه و مردم] این بود که هم آهنگ با اجرای برنامه های وسیع اقتصادی و افزایش روز افزون «ثروت و درامد ملی»، «بیشترین تعداد ممکن» از افراد مملکت در «بهترین شرایط ممکن» از این پیشرفت بهره مند گردند، بی آنکه از این راه به «حقوق و آزادی های فردی» آنان لطمه ای وارد آید. تحقق این هدف ایجاب می کرد که «دمکراسی سیاسی» به جای آنکه مانند گذشته به اقلیت محدودی منحصر شود و وسیله ای برای «استثمار اکثریت» گردد، از راه ترکیب با «دمکراسی اقتصادی» و با «اقتصاد دمکراتیک» از یک استخوان بندی محکم و سالم اقتصادی و اجتماعی برخوردار شود و همین طور هم شد. یعنی «بزرگ ترین جهش صنعتی و اقتصادی» تاریخ ایران و همه ی دست آوردهای شگرف آن، با وضع و اجرای «مترقی ترین قوانین کار و کشاورزی» و دیگر قوانین مربوط به سایر اصول انقلاب هم زمان گردید.

با پایان «دوران استثمار ِ فرد توسط فرد» [یعنی دوران ارباب رعیتی]، نظام اجتماعی کشور بر پایه ای کاملا سالم استوار شد و این «سلامت اجتماع» را اجرای اصول «آموزشی»، «بهداشتی»، «عمرانی»، «قضائی» و «اداری» انقلاب در همه ی زمینه ها تکمیل کرد.

اکنون دمکراسی سیاسی و اجتماعی و اقتصادی ایران بر پایه ی این «نظم نوین» استوار است و به همین جهت می توانیم آن را یک «دمکراسی کاملا سالم» بنامیم. این دمکراسی، همانند ایدولوژی انقلاب، بر الگوی ساخته و پرداخته ی «دمکراسی های بیگانه» پی ریزی نشده است. بلکه صرفا از «شرایط» و «مقتضیات» مادی و معنوی جامعه ی ایران مایه گرفته است. به همین دلیل جای شگفتی نیست اگر «بعضی از ضوابط» آن مورد پسند افراد یا گروه های مختلفی از دیگر نقاط جهان قرار نگرفته باشد.

در دمکراسی ما «آزادی کامل فردی» با «نظم» و «انظباط کامل اجتماعی» توام است. هر فرد ایرانی از پیشرفته ترین «حقوق سیاسی» و «اقتصادی» و «اجتماعی» برخوردار است. ولی متعهد است که همین حقوق را برای دیگران نیز به طور کامل محترم شمارد. در «دمکراسی ایرانی» امکان هر تلاش سالم و سازنده و «بهره گیری مشروع» از دست آوردهای آن برای هر فردی به حداکثر وجود دارد، ولی امکان «نادرستی» و «تقلب» و «استثمار» وجود ندارد. امنیت هر کسی تضمین شده است، اما اجازه ی تخطی به امنیت دیگران نیز به کسی داده نمی شود. «دمکراسی ایران»، دمکراسی «آزادی ها» و «حقوق مشروع سیاسی» و «اقتصادی» و «اجتماعی» است، اما «دمکراسی هرج و مرج» نیست. به طریق اولی، «دمکراسی خراب کاری» و احیانا «خیانت» نیز نیست.

مفهوم این گفته این است که در ایران امروز اخلال و کارشکنی در پیشرفت امور کشور قابل قبول و قابل گذشت نیست. بنابراین عده ای «فریب خورده» یا «مغرض» و یا «دیوانه»، از آن قماش افرادی که در بسیاری از کشورهای پیشرفته نیز وجود دارند و متاسفانه یک نوع «بین الملل خراب کاری» را تشکیل می دهند، در این کشور پروانه ی کار ندارند. این افراد که یا «فطرتا نادان» و «بی منطق» هستند، یا با «شستشوی مغزی» گمراه شده اند و یا «بیماری روانی» دارند، به بهانه ی «ایدولوژی» های احمقانه ای مانند «مارکسیسم اسلامی»، که درک «جنبه ی مضحک» چنین «ترکیب غیرممکنی» حتی برای یک کودک دبستانی نیز آسان است، بر «ضد وطن» خودشان، و طبعا به نفع دیگران، دست به «خراب کاری» و گاه «آدم کشی» می زنند و اخلال در هر کوشش مثبت و سازنده ای را «وظیفه ی قهرمانی» خویش می شمارند.

البته تلاش های این افراد، خواه احمقانه و خواه خائنانه، در مقابل نیرومندی و پویائی نظام پیشرو و سازنده ی کنونی کشور، به قدری بی اثر است که «هیچ» نگرانی واقعی را ایجاد نمی کند، ولی وجود چنین افرادی که در بیست و پنج سالگی، رفتار بچه های دو سه ساله را داشته باشند، برای جامعه ای که شاهد روئیدن چنین علف های هرزه ای است، خود به خود مایه ی تاسف است." (تمدن بزرگ، ص. 88)

*

4) در این مورد، یعنی در لزوم داشتن «حوصله ی زیاد» که سیاست همیشگی پادشاه به شمار می رفت، میرفندرسکی واقعه ای عجیب را تعریف می کند:

" اما در مورد اسرائیل نکته ای را باید اشاره کنم. آقایی بود به نام دوریل (Doriell) که رئیس آژانس یهود بود. زمانی که من معاون بودم می آمد به وزارت امور خارجه. مرحوم عباس آرام از آمد و رفت این آقا به وزارت امور خارجه خوشش نمی آمد. فکر می کرد که ممکن است نمایندگان کشورهای عربی، در راهروی وزارت امور خارجه با این شخص برخورد کنند و او را بشناسند و حرف و نقل پیدا شود.

به همین دلیل ما قرار گذاشته بودیم که آقای دوریل هر وقت کاری داشت بعد از ساعت اداری بیاید. معمولا ساعت 5 و 6 بعد از ظهر می آمد. مرد بسیار دانایی بود. استاد فلسفه بود از برلن. آلمانی و روسی را بسیار عالی می دانست و ما با هم ساعت ها از ادبیات و سیاست صحبت می کردیم. یک روز ضمن همین صحبت ها به من گفت: تعجب می کنم که چرا شما یک کار اساسی نمی کنید. گفتم چه کاری؟ گفت شما می توانید با اردن صحبت کنید، او از غرب و شما از شرق وارد عراق شوید و بساط حکومت عراق را برچینید! چه سالی است این؟ سال 1965 است. گفتم این که جنگ است. گفت بله جنگ است، ولی جنگ خیلی کوتاهی است. این حکومت از بین می رود و شما به عنوان دو کشور سلطنتی می توانید یک فدارسیون مجللی تشکیل بدهید و خاورمیانه را اداره کنید. گفتم مساله خیلی مهم تر از آن است که من بتوانم به شما جواب موافق بدهم یا مخالف، ولی در اطراف اش البته می توان فکر کرد.

در شرفیابی به حضور اعلیحضرت مطلب را عرض کردم. فرمودند به او بگوئید «ما اهل جنگ نیستیم». ما به همه اعلام کرده ایم و بر این گفته ی خود پافشاری می کنیم که «ما طالب صلح هستیم» و میل داریم اختلافت مان با هر کشوری، من جمله عراق، از طریق «مذاکره» و «مصالحه» حل شود. «حوصله مان هم زیاد است»!" (دیپلماسی، ص. 164)

به هر روی، بیرون کردن آمریکا نیز از خاورمیانه، نیاز به چنین رویکردی دارد، «دیپلماسی مقتدرانه ی صلح» از یک سو، و «دیپلماسی حوصله ی زیاد» از سوی دیگر. در نهایت آمریکا باید برود، در تشویق این کشور به رفتن، جنگ باید واپسین گزینه ی ایران شمرده شود.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.