رفتن به محتوای اصلی

هژمونی ِ پادشاهی، یک حقیقت ِ دمکراتیک
30.03.2008 - 17:47

در نظر بازی ِ ما بی خبران حیرانند

من چنینم که نمودم، دگر ایشان دانند

*

پهلوی ستیزی، و یا آنچیزی که سروران "آلرژی" به خانواده ی ِ پهلوی می نامند، فقط یکی از مشکل ها در سر ِ راه ِ رسیدن به یک همرائی است، و چه بسا کوچک ترین ِ آن ها. مشکل ها و آلرژی های ِ دیگری هم هستند که آن ها را نیز نباید دست ِ کم گرفت: آلرژی به جبهه ی ِ ملی و اصحاب ِ آشورای ِ بیست و هشت ِ مرداد، آلرژی به چپ ها و اصحاب ِ کنفدراسیون (که پاسبان کشی و تلاش برای ِ شاهزاده دزدی یکی از کوچکترین هنرهای شان بود)، آلرژی به مجاهدین ِ خلق (که وصف ناپذیرند)، آلرژی به اصلاح طلب ها، آلرژی به تجزیه طلب ها؛ و بر ریز ِ آلرژی ها می توان به دلخواه افزود.

بنابراین، دوستان فقط یک آلرژی را نبینند. با وجود ِ همه ی ِ این آلرژی ها، هواداران ِ پادشاهی بزرگترین مخرج ِ مشترک را در ایران دارند: راز ِ آشکاری که در مورد ِ فاش نکردن اش به همرائی رسیده ایم. امری که باید بر آن نقطه ی ِ پایانی گذارد و از این هژمونی، که ما نام ِ آن را «هژمونی ِ تاج» می گذاریم، و امکانات اش برای ِ تاسیس ِ آزادی و حکومت ِ قانون، به روشنی سخن گفت.

*

داشتن ِ یک نهاد ِ مشخص و متمرکز، با یک چهره ی ِ مشخص و دلپذیر (شیک و زیبا بودن را، در پیرامونی که زشت و نکبت بودن را به یک ارزش فرارویانده است، نباید دست ِ کم گرفت)، و تاریخی به اندازه ی ِ خود ِ ایران، امکاناتی را به هواداران ِ پادشاهی می دهد که دیگران از آن به کلی بی بهره اند. شاه اگر شاهی کند و فرمان دهد، وزیر نمی تواند زیر اش بزند. امری که در مورد ِ آنارشیسم ِ برنامه ریزی شده ی ِ شیعه، که دوستان به اشتباه نام ِ آن را پلورالیسم می گذارند (مفهومی که مبتنی بر حق و فردیت است، یعنی همان چیزی که در شرع ِ مبین فاقد ِ آنیم)، صدق نمی کند.

به هر حال، هر آش ِ در هم جوشی را نمی توان و نباید پلورالیسم نام نهاد. و به هر روی، اگر شاهزاده امر کند و بگوید که هواداران ِ من، (در مرحله ی ِ اول به دلایل ِ امنیتی از خیابانی کردن ِ هواداران در ایران صرف ِ نظر می کنیم)، فقط در خارج از کشور در یک روز ِ مشخص به خیابان آیند، آن هنگام است که زور ِ بازوان ِ شیر ِ شهریاری عیان خواهد شود. کدام نیروی ِ دیگر در اپوزیسیون ِ ایران می تواند از چنین یکپارچگی ای برخوردار باشد؟ هیچ کدام. اینکه ما، هواداران ِ پادشاهی، پراکنده ایم، تنها دلیل اش خواست ِ معطوف به تفرقه ی ِ رایزن است که دیدی دیگر از سیاست ورزی دارد: نتوانستن و شکست خوردن به مثابه ی ِ هنر! او از شیر، چه بسا از سر ِ یک نیاز ِ درونی و ژرف، یک موش ساخته است، دگردیسی ای که فهمیدن اش از ما، و حتا از سوی ِ مخالفان ِ دمکرات مان نیز، برنمی آید و بیش از این، بر اش نمی تابیم. موش ها از لانه ی ِ شیر باید بروند.

*

پیش تر گفته ایم، تکرار اش زیانی ندارد: موضوع ِ جنبش ِ سرنگونی، تاسیس ِ دوباره ی ِ پادشاهی نیست، سرنگونی ِ تاریکی و تاسیس ِ دمکراسی ِ لیبرال است و بس. (لیبرال، نه در مفهوم ِ اقتصادی اش، که در مفهوم ِ سیاسی اش). اگر خواست ِ به فهمیدن باشد، امر و فرمان ِ شاهزاده بسیار ساده است: شکل ِ حکومت، پادشاهی یا جمهوری، در یک رفراندوم تعیین می شود، تمام!

*

درخواست از ما که پادشاه مان را از سریر ِ شاهی پائین بیاوریم تا کسان همراهی کنند، یک شوخی ست. کسان "نه" شان را به پادشاهی برای ِ روز ِ موعود و صندوق های ِ رای نگه دارند، ما نیز "نع" ِ خود را داریم که کسان نباید دست ِ کم اش گیرند. تا آن زمان، هر آن کس که از هنر ِ فرمان بری و چشم گفتن تهی نشده است، می تواند به جنبش ِ سرنگونی با رهبری ِ شاهزاده و تشکیلات ِ رهبری ِ متنوع و پلورال ِ گرد ِ او بپیوندد و در راه ِ رهایی ِ میهن اش عرق های ِ مشترک بریزد. (پلورالیسم در اینجا است که نمود پیدا می کند: زمینی سکولار و مبتنی بر حق و فردیت)

اینکه در این جنبش هژمونی با پادشاهی است، یک واقعیت است که نپذیرفتن اش چیزی جز تایید ِ روح ِ قبیله گرایی ِ کسان نیست ( یا کدخدای ِ من یا هیچ کس!). در هر ترکیبی از نیروها، در هر همبودی، هژمونی حاکم است. مهم رابطه ی ِ دمکراتیک ِ نهفته در آن ترکیب است که ما به آن پایبندیم. امری که در نهایت، در هدف ِ مشترک متجلی می شود: سرنگونی و تاسیس ِ یک حکومت ِ مبتنی بر حقوق ِ بشر.

اما اینکه در این تلاش ِ مشترک، سهم ِ هواداران ِ پادشاهی بیشتر خواهد بود، یک حقیقت ِ دمکراتیک است! ما قوی تر هستیم، چه کسان را خوش افتد و چه نه. طبیعتن این قوی تر بودن پیامدهای ِ دمکراتیک ِ خود اش را نیز خواهد داشت. این را رفقا خوب می دانند و از همین رو نیز هست که مدام زیر اش می زنند. در حقیقت، آنان می خواهند دمکراسی را تا هر زمانی که برای ِ فروپاشی ِ کامل ِ هواداران ِ پادشاهی لازم باشد، حتا اگر این فروپاشی به معنی ِ فروپاشی ِ کل ِ ایرانزمین باشد، به تعویق بیندازند. کاری که عملا دارند می کنند و برای ِ تحقق اش تا پای ِ نامه نوشتن به ملائک نیز می روند. (دست شان به نامه اندازی در اعماق ِ جمکران نمی رسد به آسمان بند کرده اند)

این، وطن پرستی از نوع ِ "چپ" و "فدایی" وار اش است. که البته نه مهم است و نه چیزی تازه. آنچه که راست ها باید دریابند، بی نیاز بودن ِ آن ها به ائتلاف با چپ های ِ "ایستاده بر سر ِ موضع" است، برای ِ سرنگونی ِ تاریکی و جهل. ایران را با همه ی ِ ایرانیان نمی شود نجات داد. ما باید راه ِ خودمان را برویم، اما آن راه را درست و با وفاداری به اصول برویم. دیگران حق دارند مخالف باشند. ( نزدیک به دو دهه دست ِ به دمکراسی گشوده ی ِ حزب ِ مشروطه، فشرده نشده در هوا آونگ ماند و نثر ِ فاخر و التماس های ِ همایونی نیز فایده نکرد) آنها حق دارند از همکاری با ما پرهیز کنند. حق دارند حتا یک دیکتاتوری ِ فقهی و فاشیسم ِ الهی را به یک دمکراسی ِ سکولار و مبتنی بر پادشاهی ترجیح دهند. پسند ِ بد نیز حقی ست که باید برای ِ احقاق اش کوشید. این حق داشتن ها، واقعیت های ِ همبود ِ ایران اند. تلاش برای ِ ائتلاف با نیروهایی که نمی خواهند، جز شکست و تلاشی ِ تلاش کننده چیزی در پی ندارد. عشق، حتا از دمکراتیک ترین نوع اش نیز، با زور درنمی نشیند. رفقا نمی خواهند و این نخواستن را هر روز به هزار زبان بیان می کنند. این ما هستیم که باید خود را ارگانیزه کنیم، با همه ی ِ کارت هایی که برای ِ بازی در دست داریم: از نوستالژی و حس های ِ شورانگیز میان ِ توده ها، و نه تنها آن ها گرفته، تا سرمایه ی ِ مالی ِ کلانی که داریم، تا نیروی ِ انسانی و فکری ِ بی همتا، تا برنامه ی ِ تمدنی مان، که تمدن ِ ایرانشهری ست، تا برنامه ی ِ سیاسی ِ مشخص مان، یعنی لیبرال دمکراسی، که در ساده ترین بیان اش، حقوق ِ بشر است و یکپارچگی ِ ارضی.

ما، از قوی تر بودن مان، از اینکه وزن ِ مخصوص ِ سیاسی و فرهنگی و اقتصادی و تمدنی مان نه تنها بطور ِ نسبی از مخالفان مان بیشتر است، که بطور ِ مطلق بیشتر است (در بدبینانه ترین حالت 51 درسد)، نه تنها نباید شرم سار باشیم، بلکه باید به خود ببالیم و از این برتری ِ نیرو، (و این خویشکاری ِ دمکراتیک مان است)، به سود ِ میهن مان استفاده کنیم. ما اگر پیروز نشویم و خواست ِ معطوف به قدرت را آری نگوییم، قدرت نه در چم ِ نیچه ای اش، بلکه در چم ِ ایرانشهری اش، یعنی مجدی برخاسته از خرد، ایران را هیچ نیروی ِ دیگری نمی تواند بسازد. صرف ِ نظر از آنکه بسیاری از نیروها خواستی جز ویران کردن اش ندارند.

بنابراین، شیر ِ پادشاهی، با همه ی ِ یال و کوپال اش باید خود را بنمایاند، نه اینکه شرمسارانه دست به سوی ِ خرده نیروهایی دراز کند که کوچکترین تره ای نه برای ِ دمکراسی و نه برای ِ مردمی که دارند ضربدری دست و پایشان را قطع می کنند و آفتابه به گردن شان می اندازند، خُرد نمی کنند. صرف ِ نظر از روشنگری ِ بایسته در مورد شان، نیازی به نبرد و جدل با آنان، تا زمانی که بطور ِ مستقیم اعلام ِ جنگ نکرده اند، نیست. کمترین نیاز اما، کاسه ی ِ گدایی ِ محبت به دست گرفتن است و گرد ِ جهان به آرایش ِ نشست هایی پرداختن، که هدف ِ مشترک شان "بهر-ملت" گرایی و تجزیه ی ِ خاک ِ ایرانزمین و سهم های ِ 20 درسدی برای ِ آب های اش است.

ایرانزمین را تاج ِ ایرانشهری نجات خواهد، تاج ِ آزادی. اینکه در روز ِ موعود اکثریت ِ ایرانیان «صورت» ِ این تاج را نیز، به درون ِ قانون ِ اساسی شان انتقال دهند یا نه، امری ست مختص ِ آن روز و رای و حس ِ مردمان. (گوهر ِ آن تاج که همانا آزادی ست و بزرگی، بن مایه ی ِ آن قانون باید باشد) ما می دانیم که این گزینش، در صورت ِ شیوه دگر کردن ِ نهاد ِ پادشاهی، در صورت ِ آری گفتن ِ شاهزاده سیروس رضا پهلوی به مجد، محتمل ترین گزینش است: از این احتمال ِ متضمن ِ آزادی و شکوه، نه شرمسار، که خشنود باشیم.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.