رفتن به محتوای اصلی

یک مرتد، یک مخالف، یک ایرانی
07.02.2008 - 16:47

دوستان گرامی، تا به امروز، یک بار نیز سیامک ایرانی مطلبی خطاب به محسن کردی، و یا نام های دیگر این مرد، یعنی حجت، منوچ و یا شاهپسر ننوشته است. این آقا که جز فحش چیزی در چنته ندارد، برای مطرح کردن خود، مدام منتظر است تا ما چیزی بنویسیم تا که او به میان بپرد و بارانی از فحش و ناسزا را بر ما فروگوید. حزب مشروطه، که این انسان نیز خود را به آن وصل می کند، از هم پاشیده است. این از هم پاشیدگی دو علت اصلی داشته است. نخست، سیاست های غلط خود حزب:

1. تخلیه کردن مفهوم سیاست از قدرت

2. کنار گذاشتن گزینه ی سرنگونی

3. پشت کردن به مبانی تمدن ایرانی و تحقیر این تمدن با صفاتی چون "لگد خورده"، "آلوده" و یا شایسته ی "موزه و محراب"

4. پیشواگرایی و کیش شخصیت و تکنفری بودن مبانی فکری و عدم جوان گرایی

5. سنگر گرفتن بی جا و بی فایده، در پشت جمهوری اسلامی

علت دیگر این فروپاشی، نقد روشمند و اصولی ای ست که ما به برنامه ی سیاسی حزب کرده ایم و طی چندین مقاله ی مفصل، طرحی را که حزب برای ایران ارائه داده است و بنیادگذار اش در اصل تقی زاده است و کسان جز کپی برداری کاری نکرده اند، زیر پرسش برده ایم و متناقض بودن اش را، ثابت کرده ایم. به عبارت دیگر، یک حرکت در سوی راست و جبهه ی کنزرواتیو، که از آغاز اش بی راهه ای بیش نبوده است، به بن بست رسیده و فروپاچیده است. آنچه که بر جای اش برافراشته شده است، جریانی ست اصیل و با قدمتی چندین هزاره ای: فلسفه ی سیاسی ایرانشهری و شهریاری آرمانی، که ما مبانی و مقدمات آن را در نوشته های خود فراهم آورده ایم و با بازبرد به متون کهن و میانه و دست اول، مفاهیم ریشه ای را جسته و گرد آورده ایم.

بنابراین، این فحاشی ها و شاخ و شانه کشیدن ها، واکنشی ست به آن فروپاشی و این خیزش. وگرنه، پیش کشیدن سختی زبان ما و سخنان پوچی از این دست، بهانه ای بیش نیستند. نخست آنکه جز طرفداران حزب مشروطه که ما آن ها را نقد کرده ایم، همه ی خوانندگان از پارسی گرایی ما در مقالات، که سال ها آموخته ایم تا بتوانیم چنان به خود استوار بنویسیم، خشنود بوده اند و بسیاری نیز خشنودی خود را بیان کرده اند.

سوای این، کماندوهای حزب مشروطه آنقدر زبان ما را می فهمند که از خود به در شوند و فحش دهند. آن ها دائم می گویند ما حرفی برای گفتن نداریم و نقدمان از حزب برای مطرح کردن خودمان است و اینکه، به آن مرد هشتاد ساله، که دو برابر ما سن دارد، حسادت می کنیم. نخست باید پرسید به چه چیز آن مرد باید رشک ببریم؟ به خوش نامی اش؟ و یا به جایگاه والای اش در خاطره ی نسل انقلاب؟ به آن کارنامه ی درخشان در تک حزبی کردن ایران و آن نامه ی کذایی؟ شاید به دانش اش در فلسفه ی سیاسی؟ و یا به توانایی اش در زبان و ادب فارسی؟

نه دوستان، به آن کارنامه ی انباشته از شکست و زنجیره ی خطاها نمی توان رشک برد و به دانش مردمان نیز، نه تنها نباید رشک برد، بلکه باید از آن خشنود بود و آموخت. و ما در آموختن، هیچ باکی نداریم، اگرچه، نه در فلسفه ی سیاسی، و نه در ادب و دانش زبان، آن مرد نمی تواند آموزگاری برای ما باشد.

پس اکنون پرسش این است که اینان، که به ما انگ نادانی و رشک می زنند، چرا بی اعتنایی نمی کنند؟ چرا ما را پیوسته تهدید می کنند؟ چرا نمی گذارند تا خود جوانان ایرانی داوری کنند که کدام اندیشه برتر است؟ مگر نمی گویند لیبرال دمکرات هستند؟ آخر کجای برخوردهای کسان لیبرال است و دمکرات؟ مگر فحاشی لیبرالی هم داریم؟ مگر می شود به گونه ای دمکراتیک مردم را تهدید کرد؟

و مسئله ای چون نام مستعار نیز، که اینان به میان می کشند و یا اینکه ما را متهم می کنند که می خواهیم خود را پیامبر نسل جوان جلوه دهیم، و یا اینکه می گویند می خواهیم مردمان را زرتشتی و مسجدها را ویران کنیم، یک ترفند شرم آوارانه ی امنیتی بیش نیست که یک هدف بیش ندارد: پرونده درست کردن برای ما و گرفتن حکم ارتداد برای نابودی مان.

وگرنه، همگان می دانند که نقد، نقد است، چه نام ما سیامک ایرانی باشد و چه «آرش گرگین»، یعنی نام حقیقی مان. البته محسن کوردی و داریوش همایون، با پیگیری شان برای پیدا کردن نام ما و به اصطلاح، درز دادن آن در همین آخرین کامنت ها در ایرانگلوبال، کاری نکرده اند جز نشان دادن بی پرنسیپی بی حد و مرز مدعیان لیبرال دمکراسی. این کار آنان جزو بی سابقه ترین رسوایی های چندین سال اخیر در میان مبارزان است. هیچ مبارزی، اگر ذره ای بو از انسانیت و پرنسیب برده باشد، نمی رود از گوتنبرگ و زوریخ و واشنگتن شروع کند زنگ زدن به این و آن، تا رد پای یک مخالف و دگراندیش را پیدا کند و پس از پیدا کردن، نام او را نیز علنی کند. آقای همایون، هشتاد سال شرم بر تو باد.

فکر می کنید، به فرض که آرش گرگین را از میدان به در کردید، فوق اش حکم ارتداد ما را هم آخوندی که با شما نشست و برخاست دارد صادر کرد و جانباز از خرد آسوده و سر به گوشی چون محسن کردی هم فرستادید و تا آن حکم را اجرا کند، آخرش چه؟ آیا واقعا فکر می کنید با کشته شدن ما و یا زن و بچه مان مشکل شما حل می شود؟ اینسان بی مایه بودی داریوش خان و ما بیهوده، با وجود کوهی از ناسزاهایی که هواداران ات به ما می گفتند، حساب تو را از آن بی مایگان جدا می کردیم و به تو احترام می گذاشتیم و جنتلمن می انگاشتیم ات؟ زهی تاسف!

به هر روی، دوستان می دانند که ما خود چندی پیش اعلام کرده بودیم که به زودی، پس از ترتیب دادن و رتق و فتق اموری که بیشتر به دوستان و همکیشان ما مربوط می شد تا به خود ما، به نام خود خواهیم نوشت؛ اگر چه کارهای ادبی مان، که واپسین آنان داستان بلند "آبزوردستان" بوده است، همواره با نام حقیقی مان نوشته و چاپ شده اند. پس در اینجا، تا کسان مدارک شان کامل شود، اعلام می کنیم:

نام: کیخسرو آرش

نام خانوادگی: گرگین

تاریخ تولد: بیست و چهار اردیبهشت هزار و سی صد و چهل و شش

محل تولد: تهران

دین: "مسلمان" زاده ای زرتشتی شده، به عبارتی دیگر، یک مرتد فطری تمام عیار

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.