رفتن به محتوای اصلی

فحش و سکوت، و یا، لیبرال دمکراسی به سبک ِ حزب ِ مشروطه
10.01.2008 - 16:47

برو عمو...

فکر نمی کنم همایون شما را آدم حساب کند که بخواهد پاسخ هزیانهای تان را بدهد.

راستی آق سیامک.. خودمونیم.. خیلی دلت میخواست همایون تحویلت بگیره نه؟

فهم اینو نداشتی که کسی مثل همایون تو رو تحویل نمیگیره

والله.. آق سیامک، همونجور که برو بچه های اینجا خبر دارن، ما فقط وقتی چشممون به "آدم حسابی هایی" مثل شوما میافته یه دفه عشق تسبیح شامخسودمون گل میکونه..

من یک شوفر تاکسی هستم و وقت واسه دهن به دهن گذاشتن با عقده یی هایی مثل تو را [...] دارم.

مشکل تو رفع عقده ها[...] است

زبون ادمیزاد بنویس ببینم چی میگی

زیاد تو هپروت ماندن ضرر داره.

شر و ور نوشتن به سبک سیامک ایرانی

ببین.. باز شعر بهم نباف چون تسبیح شامخسودمو میکشم بیرون.

آقا من خسته شدم. یکی دیگه حال تفریح داره یخورده با این سر به سر بزاره.

حرف بزن داداش... شعر نگو...

باز رفتی بالای درخت یاس هپروت و شعر بافتی

یخورده دوزشو کم کن...

تو درد مردم نداری

برای تو اهمیتی ندارد که کودکان دستفروش در خیابانهای تهران به رانندگان پولدار التماس می کنند

برای تو ایران اهمیت ندارد

تو یاوه گویی بیش نیستی.

خاک مجاهد خلق و چریک فدایی اقلیت و آن بلوچ مبارز بیابان بر سر تو مفت خور یاوه گو.

برو عمو...

***

همانطور که همگان ملاحظه می کنند، در انبان ِ لیبرال دمکرات های ِ حزب ِ مشروطه جز فحش و سکوت چیزی نیست (فحش نیز در نهایت اش جز سکوت و خاموش بودن ِ خرد و منطق نیست). شوربختانه آقای همایون به نظر می آید حزب نزده باشند، بلکه زورخانه باز کرده اند. (بگذریم که آن مرد، خود اش انسانی ست به غایت مودب. دست ِ کم تا به امروز چنین بوده است). پس اگر مردی با ادب و منش ِ محسن کردی و همگنان اش، که مخالفان را (رایزن گویا بیهوده کوشید تا بین مفهوم مخالف و دشمن تمایز قائل شود) جز با دشنام و ناسزا روبرونمی شوند، به آن حزب تعلق ندارند و حزب، این روش ِ به راستی ناپذیرفتنی را تایید نمی کند، اعلام کند.

کسان اعلام کنند که روش ِ این مرد روش ِ مورد ِ تایید ِ حزب نیست و اگر اصولی دارند و به آنان پایبندند، حکم ِ خرد است که او را اخراج کنند. کسان یا در قالب ِ "منوچ" ها ظاهر می شوند و مردمان را به بدمستی دعوت می کنند، و یا زیر ِ نام های ِ گوناگون رکیک ترین فحش ها را می دهند (فحش هایی را که زیر ِ نامی دیگر به ناصر ِ مستشار داد یادمان نرفته است) و یا که در کمال ِ سربلندی در چشم ِ جهان خیره می شوند و می گویند قلیان بکشیم و حالی کنیم و بیهوده جوش نزنیم (حتا جمشید ِ طاهری پور نیز صدای اش درامد و گفت برنمی تابد چنین سخنانی را).

در میان ِ همه ی ِ واکنش هایی که تا به امروز از سوی ِ طرفداران ِ حزب به نقدهای ِ ما شده است، به جز استثنائی به نام ِ آقای "بهراد" که چون یک جنتلمن انتقاد اش را کرد، جز فحش چیزی درو نکرده ایم. همه اش صحبت ِ دراز کردن بوده است و کـُنده کشیدن و سگک کردن. به راستی کسان در جلسه هاشان چه می کنند؟ تمرین ِ کشتی کج؟

هر چه نیز به خویشتنداری فرای شان خواندیم و فحش های شان را ناشنیده گرفتیم، کارگر نشد و سودی نداشت. در صورتی که ما در نقدمان نه هرگز از فردی به نام ِ محسن ِ کردی سخن گفته بودیم و نه از هموندان ِ دیگر. نقد ِ ما ساختاری بوده است و مفهومی. اگر پای ِ همایون را نیز به میان کشیده ایم، این تنها از روی ِ ناچاری بوده است زیرا که کس ِ دیگری چیزی نمی نویسد (آنانی نیز که چیزی نوشته اند تفسیر ِ سخنان ِ رایزن بوده است و بس). کسان یک نفر را در آن میان بر صدر نشانده اند که همه ی ِ کار ِ فکری را به تنهایی می کند و هنگام که حتا با دستکش های ِ سفید نیز به سوی ِ او می روی و نقد اش می کنی، برمی آشوبند و جز تهدید و فحش و تهمت پاسخی نمی دهند.

این گناه ِ ما نیست که به آسانی توانسته ایم پیچ و مهره های ِ آن دستگاه ِ اوراغی را که کسان نام اش را حزب گذاشته اند باز کنیم و کسان را، ناخواسته، به از خود بی خود شدن برانگیزیم. کوتاهی از خودشان است که پایه ها را بر شن گذاشته اند. ما نکات ِ نقد خود را حتا شماره بندی نیز کرده ایم و پله به پله، مفاهیمی را که به کار برده ایم، توضیح داده ایم. حتا پیشزمینه ی ِ فشرده ای از مفهوم ِ پیکار (پلمیک) را، در نخستین نقد ِ خود، به دست داده ایم، تا که کسان بدانند منظور ِ ما از پیکار چیست و سخن مان را بر چه سنتی استوار کرده ایم.

کسان اما، خود را در پشت ِ حجاب نادانی ِ خود پنهان می کنند و از ما، با بی ادبی و فحاشی ِ برنامه ریزی شده، ایرادهای ِ ادبی می گیرند. روشن است که چاره ی ِ دیگری ندارند. به راستی آنان چه می گویند جز اینکه به ما اتهام ِ دانستن می زنند!؟ آن ها شوخی می کنند و به ما تهمت می زنند که با جمهوری اسلامی ِ نمی جنگیم، و این در حالی ست که خود شان برنامه ی ِ سرنگونی را بطور ِ علنی کنار گذاشته اند و این ما و دیگران هستیم که در این مورد به آنان اعتراض کرده ایم. (در روز ِ روشن همه چیز را وارونه می کنند و چشم در چشم ِ جهان دروغ می گویند؛ می نماید کمال ِ همنشینی با اهریمن اثر کرده باشد: وارونه کردن به مثابه ی ِ وارونه کردن!)

به هر روی، ما در نقدهای مان دانه به دانه همه ی ِ گام های ِ از روزن ِ ما غلط ِ آن حزب ِ تکنفری را مشخص کرده ایم و بر این باوریم که این سطح ِ نازل از سخن و استدلال از سوی ِ حزب، جز به کار ِ به هم آوردن ِ دل ها نمی آید. کسان بدانند، راست این است که سیامک ِ ایرانی حزبی را ویران نکرده است، زیرا که از آغاز حزبی وجود نداشته است: آنچه که بوده است حزبینه ای بوده است به اندازه ی ِ کلبه ای، کلبه ای به اندازه ی ِ مردی، و مردی به اندازه ی ِ همه ی ِ تنهایی ِ خویش. حال اگر آن تنهایی نیز پایه های اش سست بوده است و جام اش ترک برداشته است، مشکل ِ ما نیست. در این میان روشن است که برخی ها ده پانزده سالی از زندگی ِ خود را هدر رفته و تلف شده تلقی کنند و اندکی برآشوبند و در گذرگاه ِ فصول، پُک های ِ سفت تری به قلیان های شان بزنند. در چنین گاه هایی فراموش نکنند، کسان یک سرزمین را هدر کردند و سرشان را نیز بالا گرفته اند.

به هر روی، ما، با آنکه می دانیم اگر دست ِ اصحاب فحش، یعنی همین لیبرال دمکرات های ِ همایونی ِ برخاسته از مهین ِ سوسیال-الهی مان دست شان به ما می رسید روزی سه بار سر مان را می بریدند و استخوان های مان را خُرد می کردند، به نقدهامان ادامه می دهیم. مهم، فروپاشاندن ِ مفهومی ِ حزب مشروطه، یعنی امری که هم اکنون روی داده است، نیست (که این، کاری بوده است به غایت آسان و هنری شمرده نمی شود)، مهم برای ما، ساختن ِ اندیشه ی ِ راست است و پایه ی ِ فکری ِ ایران را با ایران در ایران گذاشتن. مهم، کنزرواتیسمی اصیل و ساخت ِ ایران است. مهم، جوانان ِ ایرانی هستند که بدانند، به قول ِ هخامنشی شناس ِ آلمانی، هایده ماری کُخ:

" در برابر ِ چشمان ِ ما نگاره ای سراسر نو از شهریاری ای پدیدار می شود که در اش بسیاری از پنداشت های ِ امروزین ِ ما از یک «دولت ِ سوسیال» (Sozialstaat) پدید آمده بودند. این نگاره، نقش از سوی ِ فرمانروایی برمی بندد که زیردستان اش را چنین هشدار می دهد:

"ای شهروند[marîka /انسان] آنچه را که توانمند می ورزد، آن را پُر شکوه مدان؛ آنچه را که مستمند انجام می دهد، آن را درنگر!"

*

مهم این است که جوان ِ امروز ِ ایرانی، این دروغ ِ بزرگ ِ اسلامی-اروپائی را که تاریخ اش جز استبداد ِ مطلق نبوده است، باور نکند. سال ها کمونیست ها و مسلمانان این دروغ را گفتند، اکنون نوبت به لیبرال دمکرات ها رسیده است. شرم بر کسان باد. آن واپسین پادشاه ِ نگونبخت با چه یارانی می بایست سر می کرد! مردانی نیم بند و سُست رای و ایران-نادان که جز پای ِ ناپایداری های ِ مشترک شان، پای ِ هیچ چیز نایستادند.

جوان ِ ایرانی، اینان جز تخلیه ی ِ تمدنی ِ تو چیزی در سر ندارند. اینان بر آن اند که آنچه را که اسلام از فروکوبیدن و نابود کردن اش برنیامد، در چرخ ِ گوشت ِ تمدنی ِ اروپا از بین اش ببرند. تو، به عنوان ِ آسیایی، باید از هویت ات تهی شوی و جز از مصرف، چه در فکر، و چه در پیکر، از کاری بر نیائی. برای ِ این است که به تو می گویند که تو از آغاز نیندیشیده ای. که تو از آغاز رمه ای بیش نبوده ای. که با تو از آغاز جز به تازیانه سخن گفته نشده است. که تو از آغاز بی شخصیت بوده ای و برده منش. گول ِ اینان را، که به تو به دروغ نوید ِ تجدد و آزادی می دهند، نخور.

آزادی ِ آنان یعنی این: برهنه بودن از خود، برهنه بودن از ایران، برهنه بودن از غرور و حس ِ بزرگی، برهنه بودن از خرد ِ خودایستا، برهنه بودن از عزت ِ نفس، این است آزادی ای که اینان برای ِ تو تدارک دیده اند. و اکنون که مردی از نسل ِ تو، اکنون که شاعری آتش استخوان و هیولا وش از البرز فرو آمده است و خواب هاشان را برآشفته و رویاهای ِ گندناک و هستی سوز شان را نابود کرده است، از خود به در شده اند و می خواهند همه چیز را به آتش ِ کین های حقیر ِ خود فروکُشند. (پنجه بُکس ها مدت هاست که آماده شده اند)

آنان خواب ِ مرگ ِ تو را دیده اند، آنان نخست تو را، و هستی ات را، در هاون ِ سبز و دمکراتیک ِ خود فرو می کوبند و سپس از سابیده های ِ تن ِ تو فرنی می پزند تا در دهان ِ شرکت های ِ چند "ملیتی" گذارند و نام این قتل را می گذارند: مدرنیته. گول ِ آنان را مخور، چرا که آنان تجدیدیان ِ حرفه ای ِ تجدد اند و به غایت بی دانش و سترون. بزرگترین دستاورد ِ آنان بی دستاوردترین انقلاب ِ تاریخ ِ بشر بوده است، آنگاه می خواهی با تو رو راست باشند؟ آنگاه می خواهی با تو در باره ی ِ تاریخ ات یکرنگ باشند؟ جعل نکنند و دروغ نگویند؟

روشن است که حاصل ِ تاریکی چیزی جز تاریکی نبوده و نیست و هرگز نیز نخواهد بود، و اینان، برون جهیدگان اند از دل ِ تاریکی و هول. پس روشن است که به تو بگویند روشنی ِ پس ِ پشت ِ تو دروغ بوده است، چرا که خود تاریک خیم اند و از روشنی بیمناک.

آنان از نسل ِ اهریمن اند، دانش آموختگان ِ مکتب ِ ضحاک که جز سپوختن و کشتن و خوردن ِ تو، اندیشه ای شان در سر نیست. خود به دست ِ خود حرام شدگانی که جز به حرام کردن ِ تو نمی اندیشند.

آلوده به نیرنگ مردمانی که به پابوس ِ اهریمن رفتند و امروز نیز، در پابوس ِ اهریمن، ایستاده اند.

ای جوان، ای همنسل، مهم این است که تو بدانی، هزاران سال پیش "قوم گفتند: ما خسرو را به پادشاهی برگزیده ایم"

تو نیز برخیز، پدر ات را، که ماهیچه های ِ آبی ِ تو را در معرض ِ پوزه ی ِ سگ ها گذارده است، زیر ِ پای ات له کن، و خسروی ِ دوران ات را برگزین (نام ِ کوچک ِ خسروی ِ من، سیروس است، اگر چه او خود نام اش را بازنمی شناسند). آینده در چشم ِ گزینش ِ خسروانه ی ِ توست.

و اکنون، چامه ای ناتمام را، آنچنان که امید های ِ تو و آرزوهای ِ من، بر درگاه ِ گاهنبار زدوده ات فرومی نشانم. این چامه را، این فریاد ِ بنفش را که مردی از سلاله ی ِ زرتشت از گلوی ِ بر باد رفته ی ِ تو برون اش سروده است، بپذیر. ای جوان، درود ِ دوران ها بر تو باد.

***

سيگار ِ فارسی

و يا چگونه آهسته ترش می شود

(ناتـمام)

*

تـمام ِ زندگی ام را

كه يك اشتباه ِ لپی بيش نيست

چون سيگاری بدمزه

در دهان ِ‏ پاك ِ شـما می گذارم

به ناز پك می زنيد

و م-ن

می كاهم

*

دوستان

م-ن،

م-ن سخن نـمی گويم

وغ-وغ می كنم

شاعـری می خواهد چون قرقی بپروازد

قورباغه ای حشری

واك-واك می كند

و بدين سان

مهربان ترين ِ عابران را نيز وامی دارد

تا زور ِ پای شان را

بر پيكر ِ‏ وقيح ِ او

بيازمايند

*

زنان ِ زيبای ِ سرزميـن ِ م-ن

شكم های تان چه زيبای اند

آيا هرگز می دانستيد

كه م-ن

هزاران بار

در بی هودگی ِ رحِـم ِ يك-يك تان

هزاران مرگ را

مرده ام؟

*

خانـم ِ گرامی

آقاهای ِ مـحتـرم

مگر نـمی دانيد كه سيگار برای ِ سلامتی زيان آور است

پس لطفن

اينگونه شتابناك

پك مزنيد!

*

دوستان،

چگونه است كه زندگی را در خانه ی ِ م-ا

همواره بر تاقچه ای می گذارند

كه دست ِ هيچ كس به آن نـمی رسد؟

*

به اميد ِ آن روز

كه همه ی ِ شاعـران ِ سرزميـن ِ م-ن

كون برهنه در خيابان ها شلنگ تـخته اندازند.

*

بر سر ِ يك چار راه ِ شلوغ

كه هيچ كس برای ِ هيچ-كس هيچ تره ای خـُرد نـمی كند

شاعـری برهنه،

زندگی اش را كيسه می كشد

و در حالـی كه شلاله های ِ چرك

چون ستاره هايی غمگيـن

از پوست ِ تاريخ خوی اش بر زميـن می بارد،

می پرسد:

" آيا هيچ می دانسته ايد كه زير ِ شهرهای ِ لبـريز ِ شـما

خانـم ها

و آقايان

اين

بازماندگان ِ بويناك تان اند كه در شاهرگ های ِ فلزی ِ زميـن

لنبـر می زنند؟ "

*

- منور الفكرها در حالی كه قنداق های ِ گـُهی شان را

در آبی باريك گربه شوئی می كنند

برای ِ يكديگر چشم و ابرو می آيند

*

زنان ِ زيبای ِ سرزميـن ِ م-ن

از م-ن مپرسيد كه چرا پستان های تان را

كه سال هاست بدانان خاك ِ گور ِ م- را بيل زده ايد

دوست می دارم

اما اين را بدانيد

كه م-ن قطره-قطره ی ِ شيـر ِ شـما را

عاشقانه

در انفجار ِ بُغزی تـُرش گريسته ام

*

يك دست ام را تا پايان در روده ی ِ هشته ی ِ ديروز

فرو برده ام

و با دستـی ديگر

رباعی می درم

و مردی سال ها پيش گفته بود:

" با خون ِ ماضی

قلب ِ هيچ امروزی نـمی تپد"

*

دوستان

م-ن،

م-ن سخن نـمی گويم

ما-ما می كنم

م- را كه هرگز زاده نشدم

دهان ِ تاريـخی ريد

كه هر بامداد اش را با کیـر ِ پيامبـر ِ خوش تيپی ديگر

مسواك زده اند

*

آرام تر

آرام پك بزنيد

می خواهم آهسته بـميـرم!

*

زندگی ِ م-ن

شعـری بود در اغما

كه آبدزدك های ِ پاشنه پا تريكده ی ِ شهر مان

در حالی كه در دل شان غش و ريسه می رفتند

می خواستند با تنفس ِ مصنوئی باز اش آورند

*

- به خـورشيد بگوئید شكم پر چربی اش را تكان دهد

نفس ِ روز

بالا نـميايد!

*

دختـران ِ زيبای ِ سرزميـن ِ م-ن

چشم های ِ سياه تان چه زيبای اند

آيا هرگز می دانسته ايد كه م-ن

هر روز ام را

بسان ِ شعـری پوچ

كه از نژاد ِ كربن بود و ماهیچه

مچاليده ام

تا در ستـرونی ِ آتش ِ عشق های ِ شـما

به اندامی تفته

درآورم؟

گونه های تان را كه طعـم ِ شفتالو دارند

ناخوداگاه دوست می دارم

*

دوستان

م-ن،

م-ن سخن نـمی گويم م-ن شيهه می كشم

و ديگر چهار نعـل نـمی توانـم،

می خواهم بـخزم

- آخر اين آسـمان بد گونه ماسيده است

و انسان هائی كه در كنار اش می زيند

قرن هاست كه ديگر خويش را دوست نـمی دارند

يكديگر را آبلمبو می کنند! -

*

شب ها در دهان های ِ تاريك ِ خيابان ها می شاشند

تا عشق ِ آرواره ای ِ شهر

تن ِ لقمه ای ِ م- را برازنده تر باشد

- به شاعـر بگوئيد ديگر بس است

او ديگر می تواند سر ِ روده اش را

از شكم ِ خورشيد درآورد!

*

دوستان،

م-ن

م-ن سال ها هوای ِ پيچ اندر پيچ ِ روده های ِ پوچ اندر پوچ تان را فرودميدم

شيـر ِ ژاژ ِ دهان های ِ زرد تان را ليسيدم

لـئاب‏ِ م-ن خای ِ استفراغ های ِ خردنـمندانه تان را نوشيدم

و در لرت ‏ِ متـرقی ِ تف های ِ وارونه خوی تان غلتيدم

پس ديگر اينك

پَستـی ِ خاکستری ِ زندگی ام را در جديت ِ جاسيگاری های تان

چنيـن صميمانه از هم مپاشانيد

و كمی آرام تر

آرام پك بزنيد

م- را كه آهسته دوست ِ شـما بودم!

*

دوستان،

آيا به راستـی زمان ِ آن فرانرسيده است

كه زبان های ِ ریواس بُن مان را از نِشيـن ِ همسايه

بيـرون آوريم

در گوش ِ يكديگر بياجينيم

و اندكی همديگر را

بـخندانيم؟

*

دختـران ِ زيبای ِ سرزميـن ِ م-ن

گيسوان ِ طلائی تان چه زيبای اند

آيا هرگز می دانسته ايد

م-ن كه ميان ِ ثانيه های ِ مُغ سترده ی ِ زمان بند بازی كرده ام

و بر گـُرده ی ِ سرد ِ روزهای ِ زندگی ِ پائيز ام

به خونسردی ِ يك مرده شوی پای كوبيده ام

بوی ِ سپيد ِ عرق ِ زمستان ِ شـما را

آنچنان

در قلب ِ پيـرامون زدوده ام فرونشاندم

كه هنوز هم کـَك ها

به جای ِ فريزر از آن سود می جويند؟

*

پستان های تان را كه طعـم ِ نعـنا دارند

چه نـخواهيد

چه بـخواهم

دوست می دارم

*

م-ن

كه سيگاری بدمزه بودم

در دهان ِ چاك ِ مردمی زيستم

كه پُك زدن را خوب نياموخته بودند

و م-ا هر 2،

هر دو حرام شديم

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.