رفتن به محتوای اصلی

راست سنتی، مونوپول خرابکاری و لباس تن رفقا
10.09.2008 - 10:16

در جهانی که از سوی جادوگران و همکاری سختکوشانه ی پا اندازان آسمانی فروماسیده اداره می شود، دقت در نگر و سخن، نزد جادو-زدگان و مشرف شدگان، لزوما از برجسته ترین هنرها نیست، هنر به همان چم کهنی که فردوسی از روی متون زرتشتی رونویسی کرده بود. یکی از میهن دوستان، امری که نباید با میهن پرستی اشتباه شود، در یک اعتراف نامه ی جمع و جور، اما نه کمتر شرمسارانه از اعترافات قدیسان لاتینی، از توهم و بالطبع یاس اش نسبت به حضور مجدد «آقا»، و یا اگر متعهدانه تر بخواهید، «سید اصلاحات»، که چه بسا کاربرد اصطلاح «آیورنساید اسلامی» در باره اش بتواند با کمی اغماض پذیرفته شود، سخن گفته است. نه آن توهم، و نه آن یاس برنامه ریزی شده، در فضای آغشته به «وهم و وهن» ِ انقلابی که بنا بر تعریف، خود، بزرگترین توهم معماران از خود مایوس اش بود، چیز تازه، و کمتر از آن، شگفت انگیزی نیست.

«همیشه می توان متوهم تر و مایوس تر بود»، این بهترین درسی ست که اصلاح طلبی از نوع اسلامی و "آقایانه" اش به «اهل وهم» می دهد؛ آری، پس باید امیدوار بود، به سختی امیدوار بود، و یا، به قول خودشان، با نشاط و مظلوم، همزمان بود! باری، تعریف ها را باید به اهل فیلوسوفیا، و یا، دانایی دوستی واگذاشت، و کیست که نداند که «پدران و فرزندان» انقلابی که ذخیره های شکوه و بزرگی اش رشک ایزدان را نیز برمی آورد، - در آسمان معکوس ایران پساتازش، پلشتی، به ویژه پلشتی برترین و واحدترین خدایان، عین روزمرگی ست- از برجسته ترین دانایی-دوستان عصر خود بوده و هستند: شریعتی ها، آل احمدها، گلسرخی ها، صمدها، کیانوری ها، خلخالی ها، غفاری ها، بهشتی ها، آه خدای من، نه، بگذارید نام امام و بزرگ-پیشوای دانایی دوستان را که دهان اش متصل به دهان موزها و ایزدخواهران هفت گانه ی شعر نیز بود، برای دوران به هر روی شکوهمندتری ذخیره کنیم: هنگامی که «خودکامگی کارگری» (و این ترکیب قرمز اوج ادبیات و تعهد شان به عناصر چهارگانه است) پیروز شده است و حسین، مولای شهیدان، با جادوی مردی متصف به گل های سرخ، دست در گردن عالیجناب سرخ اندیش، حضرت همیشه حاضر، کارل بزرگ انداخته است و پرچم پیروزی خون بر ستم را به احتزاز در می آورد، چرا که تنها با این نام، چرا که تنها با زیباترین نام ها است که آینده، از پیش، وامدار ما خواهد بود: خمینی!

*

و اینک، با چشم پوشی ای دواطلبانه از اینکه چپ چیست و راست چیست، - این مهم را به مدرن های میهنی، یعنی همان سینه چاکان میانمایگی های چهار فصل و مصرف کنندگان سلحشور سالادهای بینامتنی وامی گذاریم- به سخن مرد میهن دوست گوش می سپریم، درباره آنچه که خود، راست سنتی اش می نامد:

"و تا انجا که به راست سنتی مربوط میشود و بخش عمده آنرا سلطنت طلبان مهاجر تشکیل میدهند، تلقی آنان از راست نه یک تلقی و درک مدرن از این مقوله بلکه درکی عاطفی و نوستالژیک برای امتیازات از دست رفته عصر آریا مهریست. که البته احساس نوستالژیک نسبت به آنچه بوده است و بوده ایم، امروزه یک احساس عمومی دربین اکثریت قریب به اتفاق نسل دوران انقلاب است از کارگر تا سرمایه دار! ولی علامت تساوی گذاری بین این احساس و راست در معنای مدرن آن خارج از کادر تعریف درست سیاسی این واژه است. " 1

به راستی فقط با بهره برداری از چیزی چون بی پردگی برامده از یک پرده دریدگی بسیار بزرگ تر و دو جانبه، یعنی یک انقلاب سوسیال-الهی تمام عیار می توان بزرگترین خانواده ی سیاسی ایرانزمین را، و همزمان، تنها نیرویی را که می توان بدون بیم و شرم از او به عنوان دارنده ی سنتی به اندازه ی خود تاریخ ایرانزمین یاد کرد، در یک "احساس نوستالژیک نسبت به آنچه بوده است و بوده ایم" خلاصه نمود. ما کاری بدین نداریم که در همان عصر پهلوی ست که کسان و کسان ِ کسان شان صاحب یک امر پیش پا افتاده، یعنی «نام» می شوند؛ آنان که پهلویسم را برنمی تابند، - پسند بد را باید در صدر حقوق شهروندی قرار داد- هرگز بدین پرسش پاسخ نداده اند که چگونه می خواهند خود باشند، و باز نیز به عصر پیش از اداره ی ثبت احوال بازگردند؟ و مگر نه آن است که نام ها و یادهاتان را از شاهان تان دارید؟ به راستی که این همه گردن فرازی بی چرایانه آیا نه برامده از گورزادیی خودخواسته و سفارشی ست؟ و همزمان، یک چشم بستگی متعهدانه و فراموشخویی ای اصولی؟ پس از یاد مبرید رفقا، که لباس تن تان از ماست! که خیابان هایی که درشان رفت و آمد می کنید از سوی برنامه ریزان و شهرسازان ما آماده شده اند! دانشگاه هایی که درشان درس خوانده اید! فروشگاه هایی که درشان خرید کرده اید! آنچنان که کارخانه هایی که درشان کار می کنید! آنچنان که روزنامه هایی که درشان می نویسید! جشن هنر شیرازتان از ماست! صدا و سیمای تان از ماست! کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تان از ماست! آب لوله کشی تان از ماست! برنامه ی گل های تان از ماست! رادیو دریای تان از ماست! هتل رامسر، پوچینی، میامی و باکاری تان از ماست! گوگوش و ابی و داریوش تان از ماست! به راستی که شرم سیری چند؟

*

و باری، به هر روی، در عصر ناسپاسی های به هم پیوسته، یعنی در عصری که حتا نق زدن و قـُرقـُر کردن نیز شامل سوبسید و ارفاق مالیاتی، و در اکثر مواقع حتا حق بازنشستگی می شد (از حاج سید جوادی ها و سنجابی های دوران تان بپرسید؛ به یاد دارند، در دل، حسرت اش را هم می خورند)، آری در عصر پهلوی، یعنی بلافاصله پس از سره سره بازی های «مهیـــــــــن» دوستانه ی دودمان نژاده ی قجر است که کسان، در کنار دانشگاه و بیمارستان و بیمه و ارتش و دادسرا و امور پیش پا افتاده ی دیگر، "دچار" شناسنامه نیز می شوند، به عبارت دیگر، نامی می شوند، برازنده ی نامیده شدن؛ پس اکنون، در روزگاری که نام ها زیر پای مومن ترین کرگدان ها له می شوند، و هر نامی، در نهاد اش ننگی را با خود می برد، آری، در چنین جهانی، نام انسانی ترین احساس ها همانا فقط یک نام است: حسرت!

و به راستی مگر نه این است که رشک گذشته را تنها آنهایی می خورند که گذشته ای دارند. هنگامی که از بودن ات تهی شده ای، رشک به بوده های ات بردن واپسین نشانه ی شاید-بودنی دگرباره است؛ البته درک راستین این را چه بسا تنها آنهایی که به راستی در راستی بوده اند داشته باشند. و ایران، و پرستندگان اش، - با دوستداران نوین اش، و یا درست تر، مدرن اش، اشتباه نشود-، بوده اند، و با تکیه به همان بودن-بودهای دیروز است که باری دیگر نیز خواهند توان بود.

نه، تنها امتیازی را که ما راست های سنتی، که کوروش و داریوش و انوشیروان را به عمر و محمود و تیمور، که رضا شاه بزرگ و فرزند بهمنش اش را به استالین و مائو و رفیق فیدل، به دلایلی فقط برای خودمان قابل فهم مرجح می شماریم، برای باز به دست آوری اش می کوشیم، امتیاز خدمت به مهین مان است و بس (مهین های اش را که دارند می فروشند)، میهنی که به هیچ وجه دوست اش نداریم، - دوست داشتن را، امری که از لبخند سکرتر دفتر کارمان تا بیگ مگی را که هر آخر هفته برای کودکان مان می خریم، دربرمی گیرد، وامی نهیم به مدرن ها-، بلکه می پرستیم اش.

به راستی از کدام امتیاز سخن می گویند کسان؟ مگر نه این است که راست سنتی، یا به قول رفقا، سلطنت طلب ها (بگذریم که فرق سلطنت و پادشاهی را، که چیزی به اندازه ی فرق میان حجاز و تیسفون است، نمی دانند)، بیشترین پول ها را در بیرون از ایران ساخته اند («پول ساختن»، اصطلاحی که در آمریکای انباشته از "مهاجرین آریامهری" به کرات می شنوی؛ و آنان، بر خلاف مدعیان، می دانند که از چه سخن می گویند)؛ مگر نه این است که اگر قدمی هم در راه نو سازی این مرز و بوم برداشته شده باشد، مدیون تلاش و کوشش وابستگان به همین قشر است؟ یا که مگر از امیر کبیر تا هویدا را جمهوری خواه بشماریم و چپ و از هواداران مکاتب بشردوستانه ی مائو و استالین!

آری درست است، صادرات و واردات کوکتل مولوتوف، «پاره ملت بازی» و گسترش «تمامیت مرضی»، برپایی گپ سراهای که خاک و آب ایرانشهر درشان پیش فروش می شوند، مرگ ایران را سرودی کردن و «بقالی ملل» را بنیادگذاردن و در روز روشن، و با شرافت و فروتنی ای بی مثال، کشورهای "همپیمان" را به اتم درمانی ملیون ها ایران دعوت کردن، همه ی این ها را رفقا، فرزندان راستین علی موسیوها و میراز جنگلی ها و پیشه وری ها و سمیتقوها و خزعل ها، به عبارت دیگر، «مونوپول خرابکاری» و «میهن فروشی اصولی» را کسان راسا از آن خود کرده اند و ما را در این پهنه به هیچ روی توان رقابت نیست.

*

در روزگاری که بالاروندگان از دیوار سفارت خانه ها هنوز نیز، چون همگنان شان در این سوی آب ها، با نهایت فروتنی و شرافتی انقلابی، می گویند: خیر، اشتباهی در کار نبوده است، ما می بایست از دیوار "لانه ی جاسوسی" بالا می رفتیم 2؛ در روزگاری که لبخندهای «آغای اصلاحات» هنوز نیز زانوی رفقا را در این سوی آب ها سست می کند و پروانه ها را، به قول ژرمن ها، در شکم هاشان به پرپر زدن وامی دارد و باعث غلغلک شان در چهار جهت جغرافیایی می شود، در چنین روزگاری حتا سنگ ها و خرچسونه ها نیز دلیل بسنده دارند تا به سنگ ها و خرچسونه های رژیم پیشین حسد برند، انسان ها جای خود دارند. و تا که عدالت را به تمامی رعایت کرده باشیم: خربکار هم بود خربکار قدیم!

***

کیخسرو آرش گرگین

تابستان دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی

***

1. http://iranglobal.info/node/21627

2. عباس عبدی در حالی که کارت تبریکی به سی سال پیش، به آدرس خود و رفقای آنزمان اش، یعنی همین «چریک های ملکوتی» معاصرمان می فرستد، می نویسد:

"عمل سیاسی محصول درك عمومی است و چندان محصول عمل عقلانی نیست. برخی جنبش‌های مسلحانه دهه 40 مشكل‌دار است اما امروز كه می‌بینیم آن افراد راه‌حل دیگری به ذهن‌شان نمی‌رسید، اشغال سفارت نیز از جمله همین موارد است. اما به ‌طور مشخص من از آن قضیه دفاع می‌كنم."

این فیلسوف برجسته، - با پذیرش این مهم که از برکات انقلاب سوسیال-الهی، روزنامه نگاری عین خود فرزانگی شده است- به راستی راه های وسوسه انگیزی را بر روی جامعه ی سیاسی ایرانزمین می گشاید؛ او می گوید: "عمل سیاسی محصول عمل عقلانی نیست"؛ در این جمله ی افلاتونی باید درنگ کرد: "عمل سیاسی، محصول عمل عقلانی نیست"! درست است، مرد بالارونده از دیوار حق دارد، عمل سیاسی نمی تواند نیز محصول عمل عقلانی باشد، چرا که اگر هم بخواهد محصولی باشد، محصول «نظر عقلانی» است، و نه «عمل عقلانی»؛ چرا که دو عمل، در بهترین حالت، می توانند در توازی با یکدیگر باشند، و نه در تواتر، به عبارت دیگر، هنگامی که عمل سیاسی اتفاق می افتد، دیگر نمی تواند میوه ی عمل عقلانی یا غیر عقلانی باشد. باری، پس جمله را گورگیاس وار تصحیح می کنیم: عمل سیاسی محصول نظر عقلانی نیست، ولی "محصول درک عمومی ست"!

بنابراین، درک عمومی، عقلانی نیست، پس عمل سیاسی نیز که محصول درک عمومی ست، نمی تواند عقلانی باشد. در اینجا این پیشنهاد به ذهن متبادر می شود که چه بسا بد نباشد اگر عالی جناب هابرماس را به افتاری دعوت کنند و رفقا و برادران و دیگر اهل بیت در چند و چون عقلانیت و سیاست و عمل اش، به ویژه در دورانی که هر روز بر شمار «اهل عمل» نیز افزوده می شود، غور کنند. خوب کردند آقای سروش و زیبا کلام، در بستن در دانشگاه های پهلوی چی ها، که به اشتباه می خواستند میزان حجم خرد را در جامعه بالاببرند؛ عمل سیاسی، که برامده از درک عمومی است، رفت و بستی با نظر عقلانی ندارد، به عبارت دیگر، سر ها را در کام شهود فروباید کرد. اهل کوچه از عباراتی مرتبط با شکم و دیگر نواحی لذت بخشانه سخن می گویند. و این درک هم سرخ و هم سیاه، از عقل و نظر و سیاست، که به تمامی از نمایندگی فلسفه ی انقلاب شکوهمند برمی آید، لب مطلب است.

*

باری، آقای عبدی، به این ترتیب، با تاکیدی تاییدآمیز بر اینکه رفقا در دهه ی چهل چیز دیگری جز پاسبان کشی و بمب گذاری و آدم دزدی و خرابکاری به ذهن شان نمی رسید (تخت جمشید را پیش از عالی جناب خلخالی خود رفقا می خواستند دود کنند و به هوا بفرستند، در طی جشن های طاغوتی دو هزار و پانصد ساله!)، موضوع اشغال سفارت را هم شامل این امر دانسته و بر این باورند که در آن هنگام چیز دیگری جز صعود بر قله های انصاف و تعهد و درایت، یعنی اشغال سفارت استکبار جهانی به ذهن برادران نمی رسیده است. آری، به همین سادگی ست: چیز دیگری به ذهن مان نمی رسید.

رفقای هنوز مدعی این اصل را تعمیم بدهند به تابستان شصت و هفت (از شمار بیشتر کشته شدگان ارتشی که رفقا به روی خود نمی آورند، چرا که مرده های آن سال مرده نبودند، چرا که ارتشی بودند، می گذریم):

به ذهن امام خمینی چیزی جز دستور کشتار جمعی زندانیان نمی رسید، به ذهن متجاوزان به دختران باکره چیزی جز تجاوز نمی رسیده است...، و چه بیان شاعرانه ای می یابد جنایت، در برخی ذهن های اصلاح شده.

*

و در یک چنین پیرامون انباشته از اصلاح شدگی ای، ما نمی دانیم رفقا و برادران از جان رضا پهلوی، مردی با کمترین ادعا در سراسر تاریخ پادشاهی ایرانزمین، مردی با ادعایی در محدوده ی صفر، چه می خواهند، آخر او هرگز کاری نکرده است که بخواهد به ذهن، و یا هر ارگان برگزیده ی دیگری ربط اش دهند؛ آیا یک ذهن بی ادعا، اجازه ی دفاع از "آزادی خواهان" شصت و هفت را ندارد؟ به نگر چنین می آید که خست نیز جواز این را یافته است تا فضیلتی انقلابی به شمار آید.

*

باری، عبدی، با استناد به خصوصیات اصلاح طلبانه ی ذهن اش، "به طور مشخص" از اشغال سفارت دفاع می کند. و البته این همه ی زیبایی آمیخته به راستی، یا به قول زرتشت، «اشا- سریره» نیست، چرا که او با استواری تمام اضافه می کند:

" اینكه می‌گویند مسئله اشغال سفارت، ایران را در زمان جنگ در بعضی جهات تضعیف كرد، درست نیست؛ باید در نظر داشت كه در بعضی جهات نیز ایران را تقویت كرد."

و ما امروز از برکات همان جهات به سختی تقویت کننده است که علاوه بر صدها هزار معلول جنگی، یک کیلو مرغ را نیز به قیمت حقوق ماهانه ی یک ریئس بانک پیش از وقوع انقلاب شکوهمند می خریم و رئیس انقلابی بانک مرکزی در فکر پـِر دادن صفرها از جلوی یک هاست.

آری، مرد اصلاح طلب پس از اینکه با جدیت تمام تاکید می کند نباید با معیارهای امروز عمل آن روز را بررسی کرد، با خونسردی ای عالمانه و رشک برانگیز چنین می گوید: " امروز موضع‌گیری‌ها درباره اشغال سفارت، سیاسی است؛ اگر این موضوع از واقعه سیاسی خارج و به واقعه تاریخی تبدیل شود، این نگاه‌ها نسبت به آن وجود نخواهد داشت."

و این سخن به راستی از سوی انقلابی-مردمانی که در کنار فلس ماهی ها، حتا لباس زیر بانوان را نیز به پهنه ی سیاست کشاندند، بسیار حائز اهمیت است که اشغال یک سفارت خارجی، جایی که لزوما یک سالن ماساژ و یا یک باشگاه بولینگ، به عبارت دیگر، یک نهاد «نسبتا» (برای رعایت دمای بدن دوستان پسامدرن و نظریه ی نسبیت فرهنگی شان) مدنی به شمار نمی آید، بیرون از داوری سیاسی باید قرار گیرد، و همه ی این ها با این افزونه ی مقید کننده که: موضوع تاریخی شده است.

اصلاح طلبی همواره، هم در نظر، و هم در عمل، شوق و شعف بیننده های اش، به عبارت دیگر، فاکتور سرگرم کنندگی را در نظر گرفته است: با یک قلم اعلام می شود که نه تنها اشغال یک سفارت امری سیاسی نیست، بلکه داوری تاریخی نیز نمی تواند دربرگیرنده ی عنصر سیاست شود. شاید باید برای درک این میزان از تعمیق فلسفه ی سیاسی نخست باید رفت و خام گیاه خوار شد، ولی بی شک در همین مرحله ی کنونی نیز، می توان هگل و آن یهودی وارسته ای که او را، به گفته ی کشتی گیران میهنی، سر و ته کرد، به زانو درآمده و خاک شده انگاشت.

در زندگی، هستند وقت هایی، که خوره های متعهدی که به جان انسان افتاده اند، در فاصله ی میان جویدن گوشت سینه و ران چپ مان، به ناگه زبان می گشایند و با لحنی که باید حس شرم را در شنونده بیدار کنند، می پرسند: به راستی محمد رضا شاه آن فشنگ ها را در لویزان برای چه تولید می کرد؟ ولی نه، نباید بی عدالتی کرد، او، یعنی پایان دهنده ی دودمان پهلوی، چیزی به ذهن اش، جز نچکاندن ماشه ها و داوری ها را به تاریخ سپردن، نمی رسید. برخی ذهن ها محدودند، و از این محدودیت دامن گیر است، که می نماید گزیری نباشد، و گریزی نیز نه!

برای بیشتر نک.: http://noandish.com/com.php?id=18517

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.