رفتن به محتوای اصلی

غرش اژدها و خیزش دوباره ی خرس
07.01.2009 - 09:50

بنا بر گزارش های رسمی، جمهوری خلق چین مبلغ فروتنانه ی 43 میلیارد دلار را خرج بازی های المپیک سال 2008 کرده است. طبق همین گزارش ها هزینه ی کلی هر روز برگذاری 2.9 میلیارد دلار است و 140 میلیون دلار نیز صرف هر برنامه ی ورزشی می شود. در این ميان در حدود 400 ميليون دلار تنها صرف تکنولوژی های اطلاع رسانی شده است.

همه ی آنان که مراسم گشایش بازی ها را دیدند، فارغ از تحسین و حسادت، متفق القول اند که نوادگان لائوتسه و کنفسیوس هیچ توهمی در مورد ابعاد بزرگی خویش ندارند. شکوه و سترگی ای که در طی مراسم ارائه شد، همراه با حضور سنگین نگهبانان و پاسبانان دولتی و شمار بیشتری داوطلبان مردمی، مهر تاییدی بود بر این امر که وجود 300 میلیون گرسنه ی مطلق هیچ تغییری در اهداف عالیه ی این امپراتوری بازسازی شده نمی توانند پدید آورند. طی سی سال آینده اقتصاد چین اقتصاد آمریکا را پشت سر خواهد گذاشت و همین امروز نیز همه ی فلسفه بافان اقتصادی و سیاسی غرب بدین امر خستو شده اند که اقتصاد باز و رشد نهادهای شهری، بر خلاف رای خوشباوران که لزوما خوش نیت نیستند، هیچ رابطه ی علی ای با دمکراسی ندارد. چین همه ی فرمول ها را به هم زده است: بدون دمکراسی غربی هم می توان خوشبخت و مغرور بود!

توده های چند صد میلیونی با ناسیونالیسمی استوار بر کمینه ای از رفاه اقتصادی و البته فقدان هر گونه آزادی در معنای متعارف و پذیرفته شده ی آن، بدبین ترین مفسران را نیز به سکوتی آغشته به شگفتی واداشته اند. غرب ِ چون همیشه حسود و رشک ورز البته از هر فرصتی برای خدشه دار کردن چهره ی «اژدهای بیدار شده» استفاده می کند. «خلیفه ای نارنجی پوش» که در کنار ستارگان مولتی میلیونر هالیوودی بیشترین هواداران را در میان طبقات متوسط به بالای اروپای مرکزی دارد، هوادارانی که «شیر ِ بیو» و «کُرن-فلکس» ناشتایی شان را بدون «کیوی» نمی توانند قورت بدهند، به دوست داشته شده ترین پوستر تبلیغاتی پایتخت های اروپا تبدیل شده است. مردی که موسیقی را حرام می داند و به سبک پیامبران یهود لباس پادشاهی و نمایندگی خدا را یکجا بر تن کرده است، با لبخندی سفارشی از این پایتخت به آن پایتخت سفر داده می شود و در هر موقعیتی نیز که باشد فراموش نمی کند که همواره پیش از رفتن به بستر نخست برای دشمنان اش دعا کند. آری، این مرد، که حتا نماینده ی همه ی چهار پنج میلیون تبتی نیز نیست در رسانه های بسیار مستقل غربی تبدیل به همان «میخ جادویی» شده است که برای سوراخ کردن سدی یک و نیم میلیارد نفری می توان از آن استفاده کرد. البته در این میان ده یازده میلیون ایغور خوش-مسلمان را هم که در یک جنگ کاملا آزادی بخش خواهان جدایی ای مسلمات آمیز همراه با پاسبان کشی و بمب درمانی دولت مرکزی هستند نباید از یاد برد.

با این حال چون همیشه، اروپای شدیدا نگران آزادی بگونه ای شدیدتر به فکر فروختن است، که بنا به سنتی دیرینه تقریبا همه چیز را، از «وجدان تا کاغذ توالت» دربرمی گیرد. چین، که می توان بطور همزمان یک «هیولای بازاری» و یا «بازار هیولایی» نام اش نهاد، آنقدر جذاب هست که حتا بدون فشار نیز در برابر اش سر فرود آورد و به زانو افتاد. صدها میلیون مردمانی که هر روز مرفه تر می شوند بازار مصرف متمرکز و همبسته ای را فراهم می آورند که چون بسیاری دیگر از خواص این امپراتوری کهن در سراسر تاریخ تقریبا بی نظیر بوده است. مشکل در این میان آمریکای رو به زوال است که هنوز نیز، با همه ی فرسودگی، چتر امنیتی اروپا به شمار می رود. در چنین شرایطی اروپایی ترین راه حل چنین به نظر می رسد: در زیر چتر دفاعی آمریکا آمریکا را فروختن و بازارهای چین را ربودن!

*

آنچه که اما مربوط به سود و زیان ایرانزمین می شود چیست؟ آیا منش سرخ و سیاه و اخلاق انقلابی نسلی از ایرانیان که هنوز نیز بر صفحات اینترنتی، و نه تنها بر روی آن ها، زوق-زوق می کند و به زندگی متورم و دو رنگ خود ادامه می دهد اجازه ی درک آنچه را که دارد روی می دهد، می دهد؟ از سه امپراتوری کهن شرق، چین و هند برخاسته اند، ایرانشهر اما، هنوز به نظر می آید که تصمیم اش را نگرفته باشد. البته پیش از چین و هند، نابغه ی سیاسی ایران نوین، محمدرضا شاه پهلوی تصمیم اش را گرفته بود: یگانه راه برای فرهنگی از جنم ایران، برخوردار شدن از "دیدگاه ایرانی" و بزرگ شدنی متمدنانه است، یک دمکراسی ِ استوار بر عناصر اصیل ایرانی. دمکراسی و بزرگ شدنی که صد البته در کنار رشد معجزه آسای اقتصادی (بیش از یک دهه بالای ده درصد، و از این طریق پیشنمونه ی چین امروز) نیاز به نمادها و سمبل های خود نیز داشت. جشن های دوهزار و پانصد ساله ی شاهنشاهی، همان شاهنشاهی ای که امروز فرزندان هیتلر و هیملر کوروش بزرگ اش را به عنوان «خودکامه ی عتیق» معرفی می کنند، نمادی بودند که می بایست رشک غرب ِ همیشه حسود را براورند، و همزمان، حقارت هم میهنانی را که در کنار میهن پرستی حتا حس بزرگی را نیز فراموش کرده بودند. همیشه همینطور است، نخستین چیزی که نمایش بزرگی در دل آنانی که کوچک هستند پدید می آورد، تنفر است. چنین بود که موج تنفر ِ خو کردگان به حقارت خیلی زود نماد خود را یافت: 100 میلیون دلار!

آری، صد میلیون دلار هزینه شده بود، که البته به گفته ی خود پادشاه در مصاحبه اش صرفا 3 میلیون از آن سرمایه گذاری غیر قابل بازگشت تلقی می شد. او در همین مصاحبه است که به سوی خبرنگار بطور طبیعی حسود غربی می گوید، آنچه را که هر چهار سال یکبار صرف تبلیغات ریاست جمهوری آمریکا می شود با این رقمی که ما خرج کرده ایم مقایسه کنید، آنگاه خود خواهید دید که آیا ما حق داریم چنین پولی را هزینه ی تبلیغ فرهنگ دیرپای خود کنیم یا خیر. آری برای حسودان با قلب های کوچک شان هیچ اهمیتی نداشت که همزمان 2500 مدرسه در سراسر ایرانزمین دایر شود. و یا، سمینارهای علمی و پژوهشی گوناگون در سراسر ایران و جهان، برای بررسی تمدن ایرانزمین برپا گردند، و یا، نمایشگاه های هنری متعدد، برای بالابردن سطح آگاهی ملی و بین المللی درباره ی تاریخ و فرهنگ ایرانزمینیان. برای آنان مهم این بود که ایرانی نباید به بزرگی کهن خویش بازگردد. پس یک راه بیشتر وجود نداشت: دیو باید برود.

*

اوستیا نام سرزمینی ست متعلق به قوم Oss. این ها مردمانی ایرانی تبار هستند از بازماندگان مستقیم آلان ها Alans، که خود آن ها شاخه ای از تیره ی ایرانی دیگر، یعنی سَرمَتی ها Sarmats به شمار می روند. واژه ی آلان، تلفظ دیگری از واژه ی آرین aryan به معنی آریایی و ایرانی می باشد. لفظی که تیره های گوناگون ایرانی و نیز هندی، برای شناسایی خود به کار می بردند.

زبان «اوستی»، در کنار زبان «یغنوبی» جزو یگانه بازماندگان هنوز زنده ی ایرانی شمال شرقی است. این زبان، بسیاری از ویژگی های اَوستایی و فارسی باستان را حفظ کرده است، از جمله «هشت حالت صرفی» که از آن زبانی بسیار پیچیده را فراهم آورده است. اوستی ها خود را ایرونی Ironi، که این نیز لفظ دیگری از واژه ی ایرانی است می نامند. بخشی از آن ها مسلمان اند، بخشی بزرگتر، مسیحی ارتودوکس. بزرگ ترین استوره ی آنان مربوط به استوره ی قوم نارت Nart می شود که نیای مونث آنان ساتانایا Satanaya نامیده می شود. پهلوانان و خدایان آلانی تشابهاتی با افسانه های یونانی دارند، بگونه ای که استوره ی پرومته را، که به روایتی در چکاد قفقاز به زنجیر کشیده می شود و به روایتی، در چکاد البرز، می توان برگرفته از این قوم ایرانی دانست. ژرژ دومیزیل طبقات سه گانه ی جامعه ی اصیل هندوایرانی را، یعنی دینمرد، جنگاور و کشاورز، در استوره های اوستی قابل تشخیص می داند.

بخشی از آلان ها که پیوسته در معرض تهاجم هون ها بودند در صده های نخستین به غرب مهاجرت می کنند. پادشاهی اصلی آنان اما نخست طی حمله ی مغول از هم پاشید. دسته ی اول، هنگام عقب نشینی در برابر هون ها، در مسیر خود با دیگر اقوام ایرانی که پیشتر به سوی غرب مهاجرت کرده بودند برخورد می کنند: از جمله سرمت ها و اسکیت ها که دیری بود در سراسر بالکان رخت اقامت افکنده بودند. پای آلان ها به روم، بریتانیا و فرانسه نیز می رسد. مردمانی دلیر و هنرمند که تاثیر زیادی بر روی اسلاوها به جا می گذارند و همزمان، در لژیون های رومی انجام وظیفه می کنند. در کنار نام افراد، که مشتقی ازAllain هستند (بسنجید با Alain de Lon)، نام های بسیاری از شهرها هنوز نشان از آلان ها دارد: Allainville و یا Allaincourt از این جمله اند. در کردستان متصرف شده از سوی ترکیه نیز دهکده ای به نام آلان موجود است. عده ای کاتالونیا را نیز برگرفته از این نام می دانند. همزمان، حماسه ی «شاه آرتور» و شخصیت شوالیه ی معروف، یعنی Lancelot بطور مستقیم با قوم آلان مرتبط است.

لازم به یاداوری ست که اگر چه هنوز در رابطه با پیوند نام روسیه و نام کهن صربستان، یعنی «راس» Ras با «روس» ِ فارسی به چم سفید و روشن، برگرفته از raoxšna اوستایی به چم «روشنی، روشنایی» اختلاف نظر وجود دارد (نیز بسنجید با رُس-تهم: رستم)، اما در مورد ارتباط نام کشور «کرواسی» Croatia با قوم خویشاوند با آلان ها، یعنی سرمت ها توافق نظر وجود دارد. با این حال، تاریخ نگارانی چون پتولمی از قومی سرمتی تبار به نام Serboi (Serbs) که در کنار رودخانه ی Elbe در لهستان امروزی ساکن شده بودند سخن می رانند.

در همین زمینه ارتباط معنوی عمیقی که لهستانی ها میان خود و قوم ایرانی سرمت قائل هستند حائظ اهمیت است، بگونه ای که در اواخر دوران نوین، یعنی در صده ی نوزده میلادی این ارتباط معنوی دارای ابعادی شد که از آن زیر عنوان «سرمتیسم» Sarmatism یاد می شود. اشرافیت لهستانی-لیتایی در این ایدولوژی برای خود تاریخی (از صده ی شانزده تا نوزده) را فراهم می کرد که آن را از دیگر اقوام مجاور متمایز می ساخت. جامه های بلند خوشرنگ، سیبیل های خوب آرایش شده، خنجری خوش تراش، و مهارتی سترگ در اسب سواری جزو بایدهای یک سرمتیست شمرده می شدند. آثار سرمتیسم همه ی زمینه ها را دربرمی گرفت، از ادبیات و معماری، تا نقاشی و مجسمه سازی. در حوزه ی سیاسی، سرمتیسم منتج از شرایط ویژه ای بود که خود اشرافیت نام آن را «آزادی زرین» Golden Freedom گذاشته بود؛ ذیل این «آزادی زرین» بود که هر اشرافی از لحاظ حقوقی با اشرافی دیگر برابر بود و جمیع اینان بودند که قوه ی مقننه را در دست داشته و همزمان، در انتخاب و برگزیدن «پادشاه برگزیده»، که اساسی ترین عنصر «شهریاری برگزیدنی» Elective Monarchy به شمار می رفت، نقشی موثر ایفا می کردند. همه ی این ها، از جامه ی بلند و سیبیل و خنجر و اسب سواری، تا «آزادی زرین» (بسنجید با «آزادگی» در ایران ساسانی) و امر ِ برگزیدن شهریار (بسنجید با خشثره وئیریه: شهریار برگزیدنی)، یادگارهایی فراموش ناشدنی بودند از طبقه ی «اسواران و آزادگان ایرانشهری» و نقش بارز آنان در سیاست و هنر ایرانشهر. ایران ساسانی، در قلب اروپا می تپید.

*

استعمار نوین روسی مدت هاست که در حال آماده کردن تجزیه ی گرجستان، و نه تنها اوست. چون همیشه، قدیمی ترین نیرنگ ها کاراترین نیرنگ ها به شمار می روند. همانگونه که روزی "حمله" ی لهستانی ها به آلمان هیتلری انگیزه ای شده بود برای یورش رایش سوم به لهستان: موضوع بسیار ساده بود، چند افسر ِ اس اس، در هیات نیروهای مقاومت لهستانی به ایستگاه رادیویی گلایویتز Gleiwitz حمله می کنند و شعارهایی آزادی بخشانه علیه آلمان هیتلری به زبان لهستانی می دهند، طبیعی ست که پیشتر از آن، کارکنان لهستانی ایستگاه کت بسته به زیرزمین انتقال داده شد بودند. پس از این نیرنگ تبلیغاتی بود که هیتلر فرمان حمله به لهستان را صادر کرد.

از همان هنگام استقلال استان هایی که پیشتر توسط شوروی سابق اشغال شده بودند، یعنی از آغاز دهه ی نود میلادی، روس ها نیروهای جدایی طلب را زیر چتر امنیتی خود قرار دادند. نیروهای جدایی طلبی که البته همگی نه تنها گذرنامه های روسی داشته، بلکه شهروندان روسی نیز به شمار می رفته و می روند. همین نیروها و سرکردگان شان، که مستقیما دست نشانده ی مسکو به شمار می روند، امروز بهانه ای شده اند برای دست اندازی «تزارهای گازی» نوین روسیه بر کشورک های کوچکی که تا همین یک و نیم سده ی پیش تاریخی طولانی و مشترک با امپراتوری ایرانزمین داشتند، تاریخی که توسط رشادت های قوم برگزیده ی قاجار که همواره به ارتباط های نژادی خود با مغولان افتخار می کردند، پایانی به همان اندازه هول زده که هولناک یافت.

آغا محمد خان که به ارتباط نژادی خود با مغولان خودآگاهی شگرفی داشت، به گفته ی سعید نفیسی در «تاریخ سیاسی اجتماعی ایران» این پند را به اهل قبیله ی خود می دهد که: «طوایف ترک و مغول که در ایرانند باید با یکدیگر متحد شوند و نگذارند که ایرانیان خود به سلطنت برسند. نباید دو ایل ترک با یکدیگر بجنگند و مجالی به دشمنان بدهند که بر ایشان چیره شوند».

این مرد که لب های باریک اش از روح پر تلاطم اش خبر می دادند و ده پانزده سالی را در حبس به مطالعه ی فراوان و صیقل دادن تنفر خود گذرانده بود، با تکیه بر یک چنین ایدولوژی ای بود که تمام سعی خود را در نابود کردن بازماندگان سرکش خاندان زند به خرج داد و پس از دستگیری فتحعلی خان زند، شهریار دلیر ایرانی، به چهارپاداران سپاه خود دستور داد تا واپسین سردار شجاع این دودمان بومی را مورد تجاوز قرار دهند. تو گویی از نظر مرد ترکمن این ایران متمرد و سرکش بود که می بایست در هیات شاهزاده ی زند مورد تجاوز جنسی قرار گیرد. البته این هنوز کم بود، پس از تجاوز علنی چشم های او را از کاسه درآورد و فرمان داد تا از این بازمانده ی انسانی خاندان زند در سفرهای اش به عنوان حیوان پای رکاب استفاده شود، که البته زخم ها و جراحات وارده آن شهریار را از چنین افتخاری معاف کردند؛ شهریار ایرانی به بابک ها و مازیارها پیوست. و در این میان بنیادگذار دودمان قاجار اهالی کرمان را از شرّ سنگینی هفتاد هزار جفت چشم به جرم پشتیبانی از زندیان خلاص کرده بود.

به هر روی، آن گسست احساسی ای را که شقاوت های آغامحمد خان در تفلیس ایجاد کرد، فضیلت ها و رشادت های برادرزاده اش، فتحعلی، به یک گسست ارضی تمام عیار ارتقا بخشیدند. در طی قراردادهای «گلستان» و «ترکمنستان» ایران به چیزی نزدیک به یک سوم «مساحت هزاره ای»، همیشگی و طبیعی خود کاهش یافت تا در طی قرارداد «آخال»، در دوران حکمفرمایی ناصرالدین، این مرز را نیز درنوردد. چه بسا جمله های رضاشاه بزرگ که شخصا خود را موظف به ترمیم «ویرانی های قجری» می انگاشت، در توصیف «شرایط تـُرکی» ای که بر ایران مستولی شده بود گویاترین ها باشند:

"چنانکه مکرر گفته ام، گزارشات دوره ی قاجاریه و رخوتی که به تبعیت سلاطین در اداره ی مردم پیدا شده بود در «هیچ عهدی» نظیر ندارد. دولت ایران قبل از من «اسمی بلامسمی» بود. حتی از حیث نفرات قشونی هم، مرکز، همواره تحت الشعاع و مقهور ملوک الطوایف و فرمانفرمایان عشایر محسوب می شد."

*

از هنگام فروپاشی ایرانزمین به دست ترکان قجری در صده ی نوزده تا به امروز، سراسر قفقاز دچار آشوب هایی بوده است که فقط از لحاظ شدت نکبتی که در پی داشته اند با یکدیگر فرق کرده اند. در سراسر این دوران، روسیه، فارغ از اینکه استعمار اش را در چه قالبی عرضه کرده باشد، همواره منافع خود را در تضاد کامل با منافع ایرانزمین دیده است. نگاهی که امروز روسیه به سرزمین های ایرانی قفقاز دارد درست همان نگاهی ست که پیش از فروپاشی اجباری ایرانزمین در مسکو و سن پطرسبورگ حاکم بوده است. نزدیک به یک صده ی پیش، یک ایرانی تبار ِ اوستی، به نام یوسف استالین (و این به راستی طنز تاریخ است)، دو ایرانی تبار دیگر، یعنی افرادی با نام های جعفر پیشه وری و قاضی محمد را در خاک ایران اجیر می کند و بر خلاف تمامی مقررات بین المللی اقدام به تجزیه و فروپاشی بازمانده ی ایرانشهر می نماید. که البته نقشه اش با دلیری و هوشمندی سردمداران وقت شکست می خورد. با این حال، امروز نیز میراث داران معنوی آن مرد در مسکو، مردانی از جنس پیشه وری ها و قاضی محمد ها را در آبخازیا و دیگر ایالت های سرکش برگمارده اند و مدام ایالت های به زور جدا شده از ایرانزمین را مورد اذیت و آزار خود قرار می دهند.

روسیه، به عنوان یک گاز خورده مست شده، و البته به عنوان یک قلدر به تمام معنا، خط نفتی تفلیس-باکو-جیهان را، که البته این نیز خود، در رقابتی بی معنی و اعمال شده از سوی واشنگتن با مسیر اصلی، یعنی ایران پدید آمده است، یک تهدید استراتژیک برای خود تلقی می کند. روسیه خواهان چیزی کمتر از «مونوپول انرژی جهانی»، و به این ترتیب، «دشمن اصولی» ایران نیست. یک رژیم دست نشانده در تفلیس، در کنار یک دولت ضعیف و فاسد در باکو در کوتاه مدت در دستور کار قرار دارد، امری که در دراز مدت می تواند تبدیل به پیوستن دوباره ی این استان های نودولت به "کشور مادر" شود.

از سوی دیگر امپراتوری رو به زوال آمریکا هنوز آنقدر مصمم هست که حوزه ی نفوذ خود را به کرانه های دریای مازندران «گسترش صوری» دهد. حمایت از مترسکی که در تفلیس به عنوان رئیس جمهور مستقر شده است از باید های سیاست خارجی واشنگتن به شمار می رود. یک میلیارد دلار کمک نظامی به این استان سابق ایران، که منابع روسی بیش از حد بزرگ اش می کنند، آن را آنقدر تنومند کرده است که دست کم از پس جاسوسان مسلح به چاقو و پنجه بوکس روسی براید، اما نه بیش. آران ِ متصف به آذربایجان، که همزمان حیاط خلوت ِ پانترکیسم ِ باکو-آنکارایی ِ مورد حمایت اورشلیم و واشنگتن است، برای تضعیف همزمان تهران و مسکو از پشتی بانی های بیشتری برخوردار شده است، بطوری که این دو کشورک اکنون تبدیل به خط مقدم جبهه ی ای نوین، در «جنگ سرد نوین»ی شده اند که سیاست زدگان به خود مشغول ایرانی به کلی از اهمیت و ابعاد آن ناآگاه به نظر می رسند. کسانی در تهران همه ی تخم مرغ های دو زرده ی خود را در سبد هسته ای گذاشته اند و در صف به اصطلاح مخالفان نیز مسائل به سطح همان امور بسیار حیاتی ای تقلیل یافته اند که روس های سفید تبعیدی را در انقلاب های شبانه شان، در کافه های پاریس، در جوار شیشه های ودکا و فاحشه های دو آتشه به سخنرانی های شدید اللحن مبتلا می کرد. موضوع چون همیشه قدرت است، و فارغ از برخی استثناها، کمینه ی ایرانیان به نظر می رسد که دلیری این را داشته باشند که حتا نیز به قدرت مند بودن فکر کنند، که البته تلاش برای عملی کردن اش، با توجه به «روحیه ی جمهوری خواهانه» ی غالب، درخواستی ست نابجا.

درست است، کم هزینه ترین گزینه برای ایران رژیمی در تفلیس است که سدی باشد در برابر پیشروی خرس روسی. (روشن است که بهترین گزینه رژیمی همسو با تهرانی به هوش آمده است) ولی آیا لزوما چنین رژیمی، که در شرایط ناخرسندانه ی کنونی فقط می تواند یک مهره ی آمریکایی باشد زیان کمتری برای ایران دربرخواهد داشت؟ پاسخ روشن است: تا زمانی که تهران کنونی مسکو را با واشنگتن تاخت نزده باشد هر تغییری در صفحه ی شطرنج قفقاز تنها می تواند به تغییر نوع زیان برای ایران بینجامد و نه بیش. ایران نیاز به سیاستی دارد حاوی هدف های عالی. عالی ترین هدف، برکشیدن ایران به اندازه های طبیعی و سلب شده ی خود اش است. چاره ای نیست، برخی تمدن ها در شکل امپراتوری زاده می شوند، ایران از معدود تمدن های جهان است که اگر امپراتوری نیز نباشد، واداشته به امپراتوری ست. در جوار خرس سیری ناپذیری چون روسیه ایران یا باید قوی باشد و یا بمیرد، و قوی بودن در قالب ایرانی اش چیزی جز امپراتوری نیست، در کلام بومی، شاهنشاهی. چین و هند، دو تمدنی که می توانند دست کم ما را بفهمند، چندی ست برخاسته اند، اکنون نوبت ایران است: یا، پس از توقفی سی ساله، دوباره برمی خیزد، و یا به قول آن بانوی شاعر که خوشبختانه شعر اش چون سیاست اش ضعیف نبود، جذب ذرات زمان می شود.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.