آقای نیکفر در مصاحبهای (+) معنای روشنفکر را از نظرگاه خویش بیان میکند. نظر او در بارهی روشنفکر شباهتی به نظرگاههای سارتر در بارهی روشنفکر دارد. او روشنفکر را کسی میداند که به بیان تبعیضها میپردازد و روشنفکر امتناعگر او نه تنها از همسویی با دیکتاتورها امتناع میکند، بلکه آنها و زورگوییهایشان را افشا میسازد. آقای نیکفر به موضوعات مهمی مثل ضرورت دورجویی روشنفکر از خودآزاری و باور به سلامت خویش میپردازد، اما همزمان میگوید که این روشنفکر نیازی به آسیبشناسی ندارد.
به باور من از منظر روانشناسی باید به آسیبشناسی این روشنفکر پرداخت؛ وگرنه او بنا به باقیماندههای ساختار روانی سنتیاش، و به خاطر عدم شناخت بر دیسکورس و ساختار خویش، محکوم به آن است که در نهایت به بازتولید سنت کمک کند و تلاش خود را اخته کند. نکتهی مهم اما این است که او در بیان خصایص روشنفکر آرمانی خود «حالت کار این روشنفکر را مثل این میبیند که این روشنفکر از سوراخ کلیدی به درون مینگرد و دیکتاتور را زیر نظر دارد و دیکتاتور از این نگاه خبر دارد و هراس دارد». در این تصویر بیانشده از طرف دکتر نیکفر و دیدن کارهای ممنوعه از درون سوراخ کلید توسط روشنفکر، در حقیقت بخشی از مشکل روشنفکر ایرانی و تکرار بازی جنگ خیر/شری و بازی نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه نهفته است که دکتر نیکفر ناتوان از دیدن آن است. برای درک این موضوع باید ابتدا کوتاه به مفهوم «نگاه» نزد لکان بپردازیم.
مفهوم «نگاه» نزد لکان
لکان به نظر هایدگر باور دارد که هستی به معنای «اینجا بودن»، به معنای بودن انسان در یک وضعیت مشخص زمانی/مکانی بودن و در یک دیسکورس مشخص است. او این حالت اینجا بودن انسانی را به معنای «در تصویر بودن» بیان میکند. هر انسانی در یک تصویر خانوادگی و دیسکورس ادیپی قرار دارد و نوع جا و مکانش در این تصویر و دیسکورس عمومی و زبانی، ایجادگر اصلی مبانی روانی حالت، رفتار و فردیتش است. اما به باور لکان، در تصویر بودن و در دیسکورس بودن بدین معنا نیز هست که هر گاه انسان به چیزی نگاه میکند، در همان لحظه از همان چیز به او نیز «نگریسته» میشود و او زیر نگاه است. این زیر نگاه بودن در معنای روانکاوی، ایجادگر ناخودآگاه چهارچوب حالت نگاهکننده است و بخشی اساسی از رفتار و حالت او را میسازد. (۱) یعنی در واقع نگاه ما نه تنها توسط چشماندازی تحت تأثیر قرار میگیرد که از آنجا به تصویر یا چیزی مینگریم، بلکه گذشته از آن، خود ما به عنوان سوژه توسط نگاه ابژه به ما ساخته میشویم. همیشه یک رابطهی دیالکتیکی و متقابل میان دیدن و نگریسته شدن وجود دارد. در همان لحظه که مینگریم نگریسته میشویم و شخصیتمان توسط نوع رابطه با این نگاه شکل میگیرد.
معنای از سوراخ کلید نگریستن نیکفر از نظر روانکاوی
حال با توجه به این نگریسته شدن و تأثیر آن بر شخصیت و حالت نگارنده، به تصویر آقای نیکفر میپردازیم. در واقع، میتوان دید که اینجا نیز با همین موضوع روبهروییم که روشنفکر ایرانی ناتوان از شناخت دقیق این حالت و تأثیر آن بر خویش است. در واقع، حالت از سوراخ کلید نگاه کردن به معنای آن نیز هست که دیکتاتور و اتاق نیز به آدمی مینگرد و حالت رفتاری-شخصیتی این روشنفکر توسط این نگاه و رابطهی ناخودآگاه با او شکل میگیرد. رابطهای ناخودآگاه که به شکل حالت و رابطهی «از سوراخ کلید نگاه کردن به چیز ممنوعه» خود را نشان میدهد و او را به کودک یا انسانی اسیر مثلث ادیپالی و حالات نارسیستی میکند. زیرا این کودک در واقع از سوراخ کلید به اتاق خواب پدر و مادر خویش مینگرد و هنوز اسیر میل پنهان نفی پدر و یگانگی با مادر است و به عنوان قهرمان خواهان رهایی مام وطن از دست ستم پدر است. از این رو نیز رابطهاش با دیکتاتور رابطهی ناخودآگاه فرزند/پدر اسیر بازی ادیپالی و در پی چیرگی بر پدر و رقیب و یگانگی با مادر و با بت و آرمان مطلق خویش است.
این به آن معنا نیست که روشنفکر ایرانی به خاطر این حالات ادیپالی و اشتیاقات نارسیستی به دنبال یگانگی با مادر و آرمان روشنفکر شده است. موضوع این است که خواستهای برحق و آگاهانهی این روشنفکر در پی رفع تبعیضها و مشکلات و ایجاد یک جامعهی مدرن ایرانی، بهخاطر این حالات ناخودآگاهانهی ادیپالی و قهرمانانه، در واقع خویش را اخته و مثله میکند و حتی گاه به ضدخویش تبدیل میکند. زیرا او ناخودآگاه اسیر این رابطهی تخریبی و بازی افشا و به زمین کوبیدن رقیب است. بیدلیل نیست که عمدتا جدلهای سیاسی و اندیشهای به جدلهای فردی و شخصی و کوبیدن دگراندیش و رقیب تبدیل میشود؛ حتی در برخی جدلهای روشنفکری.
اگر روشنفکر را در معنای گستردهی آن به عنوان انتلکتوئل و بدون بار ارزشی استفاده کنیم، آنگاه دیدن این حالات ادیپالی عشق به مام وطن، نفی پدر سنت، گرفتاری مداوم به هراس از مرگ و میل پنهان قتل دیگری کار سختی نیست. زیرا اگر میل و هراس مرگ یکی از موضوعات مهم در ذهن انسان ایرانیست، در واقع این میل مرگ و نیز پارانوییا همان میل قتل پدر است که بهخاطر هراس از پدر برعکس شده و به سمت خویش نشانه رفته است.
پارانوییا در جدل روشنفکر/دیکتاتور ایرانی
همانطور که نیکفر به زیبایی در مورد دیکتاتور نشان میدهد، «او از این نگاه هراس و اضطراب دارد». اشتباه نیکفر در اینجاست که نمیبیند روشنفکر او نیز ناخودگاهانه اسیر همین نگاه و اسیر همین بازی نارسیستیست. از اینرو در هر دو حالت پارانوییا و میل قتل دیگری و هراس از نگاه دیگری وجود دارد. «تئوری توطئه» گسترده در میان روشنفکران ایرانی خود نمادی از این پارانوییاست. فقط برای مثال دیروز خارجی و امروز قوم فارس به مقصر تبدیل میشود. با همین تصویر میتوان بهتر درک کرد که چرا روشنفکر ایرانی به قهرمانگرایی وآرمانگرایی علاقهای فراوان دارد.
نیکفر در بیان مفهومش از روشنفکر، دقیقا به این حالت رابطهی نارسیستی دیکتاتور اشاره میکند که «خیال میکند نگاهی از سوراخ کلید به او مینگرد، حتی وقتی روشنفکر مرده است و فقط چشمهایش حضور دارند». اما او نارسیستی بودن این نگاه و رابطه و نابالغ بودن آن را نمیبیند. او نمیبیند که روشنفکر او نیز همینطور احساس میکند که کسی از سوراخ به او مینگرد و مرتب تحت نظر است. زیرا این حالت اسیر نگاه و چشمانی مستقل در پشت سوراخ کلید بودن، دقیقا حالت روابط نارسیستیست (۲). همانطور که انسان پارانویید از نگاه درون تلویزیون هراس دارد و این رابطه دو طرفه است. آن که مینگرد نگریسته میشود.
حالت روشنفکر/دیکتاتور بهسان دو حالت متفاوت دیسکورس مثل کودکان سیامی به هم چسبیدهاند و همدیگر را و دیسکورس را از نگاه فوکویی بازتولید میکنند. در نمونهی ایرانی آن، هردو در پی نفی دیگری و جایگزینی او در بازی نارسیستی هستند و این بازی نارسیستی همان دیسکورس سنتی ایرانیست. از اینرو نیز بتشکنی ایرانی عمدتا به ایجاد یک بت نو میانجامد و با شکست مجسمهی بت قبلی، عکس بت جدید به ماه میرود و بازی نارسیستی ادامه مییابد. زیرا هر کس در پی افشای دیگری و نفی دیگری و دستیابی به بت خویش است. از طرف دیگر یک خصیصهی مهم روابط نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه گرفتاری در افسون نگاه دیگری و ناتوانی از ارتباط چندلایه و قانونمند با خویش و دیگریست. لذا نه روشنفکر و نه دیکتاتور قادر به ایجاد رابطهی مدرن و چندلایه با یکدیگر هستند، زیرا هر کدام مرتب حس میکند که دیگری میخواهد او را از بین ببرد و بهجای جدل سیاسی، گویی یک جدل و کینهی شخصی در بین است. طبیعیست که چنین روابطی هم ایجادگر قتلهای زنجیرهای و روابط دگرکشیست و هم خودبهخود این بازی پارانوییا و گرفتاری در اسارت نگاه دیگری را تمدید میکند.
ضرورت رهایی از قهرمانگرایی ایرانی و رابطهی نارسیستی
روشنفکر ایرانی زمانی خواهد توانست بهتر به خواستهای بر حق خویش و رهایی کشور از نابسامانیها دست یابد که نوع رابطهاش را با دیکتاتور و با دیگری و وطنش تغییر دهد. به ویژه از رابطهی قهرمانگرایانه بیرون آید و بدین طریق با تغییر رابطه، دیگری و رقیب را نیز وادار به تغییر رابطه کند. به عبارتی تا زمانی که رابطهی او با دیکتاتور یک رابطهی از سوراخ نگریستن قهرمانانه و میل افشا و برملا کردن زشتیها و به قول معروف کوبیدن او، قتل پنهان و آشکار او و دستگاهش باشد، او ناخودآگاه به بازی دیکتاتور و دیسکورس و بازی خیر و شری تن میدهد و آن را بازتولید میکند.
موضوع این است که تا زمانی رابطهی روشنفکر و دیکتاتور به این شیوهی از سوراخ نگریستن کودکانه باشد، آنگاه روشنفکر در واقع یک قهرمان و عارف در پی روشنگری مردم و افشای ستمهاست. از اینرو نیز این قهرمان تراژیک و اسیر نگاه مادر باید به قول یونگ در کتاب «قهرمان» همیشه به دست رقیب یا این دیو و دیکتاتور وحشتناک کشته شود تا بازی دیو/قهرمان ادامه یابد. روشنفکر ما باید سرانجام به این حقیقت نایل آید که مردم کمابیش حقایق را میدانند و موضوع هیچگاه عدم شناخت یا جهل نبوده است. موضوع شناخت دیسکورس و قدرتهای دیسکورس در بازتولید خویش و ایجاد تفاوت و تحول در آن و در قانون، فرهنگ و زبان از طریق کار روشنفکری و مبارزات مدنی و غیره است. ابتدا با رهایی او از این بازی پارانویید و نارسیستی و دگردیسی هرچه بیشتر از کودک/قهرمان به کارشناس و روشنفکر مدرن و پست مدرن جامعهی مدنی میتواند همزمان دیگری را و دیکتاتور را نیز وادار کند که هرچه بیشتر به مسئول قانونی و حکومت مسئول، شهروند مسئول در برابر خواستهای جامعه، خویش و روشنفکر مدنی تبدیل شود و ایجادگر بازی مدرن و سمبلیک گردد.
راه و بازی نو، حالتی نو از روشنفکری ایرانی
به همین خاطر یک راه مهم تحول جامعهی ما دستیابی به این رابطهی سمبلیک مدرن، فردیت سمبلیک و بافاصله و رهایی ار ارتباط نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه است، تا بتوانیم از یک طرف به عنوان فرد مذهبی مدرن و سکولار مدرن، روایات مدرن و تلفیقهای مدرن ایرانی از سنت/مدرنیت و پروتستانیسم ایرانی بیافرینیم و از طرف دیگر ایجادگر دیسکورس مدرن و دیالوگ و نقد مدرن با دولت و دگراندیش شویم.
معضل جامعهی ما سنت یا مذهب نیست؛ بلکه نوع رابطهی نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه با سنت و مذهب است. این رابطهی نارسیستیست که باعث میشود سنتستیز یا سنتپرست شویم؛ و مانع از آن میشود به ارتباط بافاصله و سمبلیک و قابل تحول با سنت و مذهب دست یابیم. با این رابطهی مدرن و بافاصلهی سمبلیک ما میتوانیم بر بستر توجه به محدودیتهای ساختاری و تأویلی متون قدیمی مانند سنت و مذهب، روایات مدرن و نو، تلفیقهای مدرن و نو بیافرینم و بر نکات منفی فرهنگمان چیره شویم. تا بتوانیم با این رابطهی سمبلیک، فردیت سمبلیک و تثلیثی و به عنوان روشنفکر و هنرمند سکولار ایرانی ایجادگر تلفیقهای قوی مدرنیت/سنت و دستیابی به اشکال مختلف هنر و نگاه مدرن ایرانی و متفاوت شویم. تا بتوانیم بهسان عاشقان زمینی و عارفان زمینی، ایجادگر روایات نو و تلفیقی فردیت ایرانی، گیتیگرایی ایرانی شویم. نه بازگشت به خویشتن ممکن است و نه سراپامدرن شدن. تنها راه درست دستیابی به انواع و اشکال تلفیق به وسیلهی این ارتباط نو و سمبلیک است و جدل مدرن بر سر بهترین تلفیقها. اینگونه نقد نوی این نسل توانا به ارتباط سمبلیک سوالات را تغییر میدهد و بهترین روایات و تلفیقهای مدرن ایرانی را میجوید. (+)
از طرف دیگر، این نسل نوی زنان و مردان روشنفکر مدرن و ضدقهرمان که هم با سایر روشنفکران مدرن مانند آقای نیکفر و هم با مسئولین کشورش مانند آقای احمدینژاد در یک رابطهی چندلایهی سمبلیک و بر بستر دیالوگ، نقد و چالش مدرن قرار دارد، پایان نهایی این بازی خیر/شری، قهرمانگرایی و آفرینندهی بازی نوی این روشنگران خندان و اغواگر است. این نسل نو با مرگ خویش به عنوان قهرمان، زمینهی مرگ دیکتاتور و بازی خیرو شری را تدارک دیده است. زیرا دیگر قهرمانی در میان نیست و آنها صحنه و رابطه را عوض کردهاند و سرکوب این روشنفکر نو و نسل نوی ضدقهرمان به معنای عمل غیرقانونی مسئولین و اعتراض منطقی و قانونی جامعهی مدنی به دولت است و نه تکرار بازی کهن از سوراخ کلید به یکدیگر نگریستن روشنفکر/دیکتاتور و ادامهی بازی توطئه، افشاگری و پارانوییای ایرانی. باری، دوران دوران این بازیگران اغواگر و بازی خندان، چندلایه و مدرن آنهاست. دوران تحول در دیسکورس است از طریق روشنگری کارشناسانه، خندان، اغواگر و ضدقهرمانانه آنان و تحکیم این صحنه و حالت مدرن بازی و حالت مدرن دیسکورس.
-----------------
۱ـ 3 Zizek.Liebe Dein Symptom wie Dich selbst.S34-59.
نظرهای خوانندگان
آفرین داریوش. منسجم و خوب نوشتی.
-- شهلا شرف ، Jun 23, 2007 در ساعت 03:40 PM
ارنست ماخ جایی گفته است که فروید جهان را ا ز سوراخ مهبل نظاره میکند.
شما با همین کلیشه ها چندی پش استاداشوری را نواختید. نکند شما نیز جهان و هر چه در ان هست را از سوراخی تنگ در جایی درتن شاه ادیپوس می بینید. جناب کارشناس ارشد تنها راه مشهور شدن شاشیدن به چاه زمزم نیست راه بهتر ان است که بجای کاوش راونشنا سانه ی اشوری و نیکفر و تکرار ملال انگیز یک مشت حر ف های بی سر ته انرژی تان را در اند یشیدن جدی
تر وصادقانه تر به کار به برید. اشوری ونیکفر سر مشق ها خوبی هست اند.
-- س.ر.د ، Jun 23, 2007 در ساعت 03:40 PM
با سلام خدمت آقای برادری،
آنچه آقای نیکفر مطرح کردند، همانطور که شما نیز عنوان کرده بودید، تا حدودی صحیح می باشد. من نیز با نظر شما موافق هستم، که روشنفکری ما نیز به آسیب شناسی روانشناختی(اجتماعی) محتاج می باشد. این آسیب شناسی نه تنها ضربه زننده و بازدارنده نیست، بلکه بنا به ماهیت وجودی روشنفکری واقعی پیش شرط بقا و تکامل روشنفکر و روشنگریش می باشد. اما در رابطه با نقش اودیپوس باید تعمق بیشتری نمود، چراکه در جهانشمول بودنش جای شک و شبهۀ بسیار است. امیدوارم که بتوانم در آینده به این مهم بپردازم. نکتۀ دیگری که شاید بتوان به نقد ارزندۀ شمااضافه کرد، ضرورت رعایت فاصلۀ احساسی (distance یا Distanzierung)در کارهای علمی و روشنگرانه می باشد، چیزیکه در نزد فرهنگ ما بس غریب می باشد.
سیامک ظریف کار
روانشناس اجتماعی از هانوفر در آلمان
-- سیامک ظریف کار ، Jun 23, 2007 در ساعت 03:40 PM
مرسي آقاي ظزيف کار. خوشحالم نظر يک همکار ناآشناي ديگر را مي خوانم. فقط بگم که زيربناي نظري اين نوشته تنها موضوع اديپ فرويد نيست بلکه فرديت سمبليک لکان نيز هست. بهرحال مطمئنا واقفيد که لکان از کسانيست که تئوري اديپ فرويد را در معنايي نو و در واقع پسامدرني زنده مي کند که موضوع اساسيش عبور از يگانگي نارسيستي اوليه به مرحله سمبلک سوژه منقسم است.. دقيقا موضوع بحث بقول شما دستيابي به اين فاصله است. زيرا براي دستيابي به اين فاصله گيري خردمندانه ، روشنفکر بايستي از اين بازي نارسيستي لکاني يا اديپالي فرويدي و شخصي ديکتاتور/روشنفکر يا ديکتاتور/روشنفکر/توده و مام وطن در خظر بيشتر بيرون آيد و تن به رابطه سمبليک و بافاصله تثليثي با رقيب انديشه اي و يا سياسي و با شهروندان بر بستر قانون و جامعه مدني دهد. آنگاه اين روشنفکر و يا هنرمند قادر به رابطه سمبليک و تثليثي نه خودش را هميشه با کارش يکي مي گيرد و مي داند که کارش فقط بخشي از نگاه اوست و هم قادر است با رقيب بر اساس رابطه کارشناس/ مسوول و بر بستر قانون به چالش بپردازد و همزمان هميشه از ضلع سوم به روابط بنگرد و قادر به تحول روابطش باشد.مي توان طبيعتا اين دستيابي به فاصله سمبليک را بوسيله نگاههاي مختلفي شرح داد. من در کنار لکان و فرويد از نگاه کوهوت و دلوز نيز بسيار استفاده مي کنم. اما در بحث مجله اي جايي براي اين مباحث تخصصي نمي ماند يا اندک است.موفق باشيد. از خواندن نوشته تان خوشحال ميشوم.
-- داريوش برادري ، Jun 24, 2007 در ساعت 03:40 PM
آقاي س.ر.د مشکل دقيقا همين است که انسان گرفتار رابطه نارسيستي با هستي هر بحثي را شخصي مي گيرد و خيال ميکند دارد به آبروي خودش و يا بتش ضربه مي خورد،اگر کسي نظرش يا نظر بتش را نقد کند. متشکرم که درستي بحثم را با رفتارتان تاييد کردي. موضوع دقيقا ايجاد اين فاصله ميان خويش و نوشته،ميان خويش با خود و با ديگريست،تا اينگونه شما نقد نظر بتتان را به معناي نقد شخصي ايشان نبينيد و نيز خودتان را با مرادتان اشتباهي يکي نگيريد و بخاطرش اينجا شاخ و شونه نکشيد. تا با اين فاصله سمبليک حرف منو مسخ نکنيد و يا گرفتار بازي ديو/قهرمان و سرباز بي چون و چراي بت خويش نشويد. رابطه نارسيستي روشنفکر/ديکتاتور و روشنفکر/خلق،روشنفکر/مام وطن و رابطه مريد/مرادي همه اشکال مختلف يک بازي مشابه اند. همه قهرمانان هميشه نوچه هايي نيز دارند.اين بحث نقد نظر يک شخص است و نه نقد روانکاوانه ايشان.
-- داريوش برادري ، Jun 24, 2007 در ساعت 03:40 PM
ببخشید ها ...ولی عحب مقاله بی سر و ته و وقت تلف کنی بود....فقط یه جورهایی ابراز وجود کردن آقای برادری بود و بس...هیچ چیز دندانگیر و خوب و بدیعی دیده نمیشد.از همه بدتر تایید خانم شهلا شرف به بطالت مطلب بیشتر تاکید کرد.
-- احمد ، Jun 24, 2007 در ساعت 03:40 PM
جناب برادری :من تعریفی از روشنفکر دارم که خاصتر از تعریف شماست ، یعنی روشنفکر را کسی می دانم که افق دورتری را می بیند و مسایل فرهنگی ،اجتماعی،اقتصادی و سیاسی روزمره مشکل او نیستند یا به عبارت دقیقتر بخش کم اهمیتی از سوالات او را تشکیل می دهند. روشنفکر با این تعریف به جایی رسیده که نیچه از آن به " انسان بی تهوع" یاد می کند. نقد و آسیب شناسی روشنفکر به این مفهوم کاری است تقریبأ ناممکن ، چون ناقد و آسیب شناس باید به سوژۀ خود احاطه داشته باشد که نامحتمل به نظر می رسد. فهم و درک این گونه افراد از دید جامعه و حتی از نظر روشنفکر به مفهوم عام ، ناممکن بوده و معمولأ از آنها به عنوان آدم های غیرعادی و ... یاد می شود.
-- رضا ، Jun 24, 2007 در ساعت 03:40 PM
من هم با فحوای این نقد موافقم که آسیب شناسی روشنفکر ضروری است و لازم. و نگاه آرمانی به روشنفکر سراب است.
اما آن چه برای من جالب توجه است، رویداد دیگری است: اول که این مقاله را دیدم، عنوان مقاله چیز دیگری بود. و بعد در عرض چند ساعت عنوان مقاله عوض شد. نمی دانم در این چند ساعت چه اتفاقی افتاد. و چرا رادیو زمانه تشخیص داد که لازم است نام مقاله را عوض کند؟ آیا نام مقاله را از اول اشتباه زده بود؟ یا این که تشخیص دادند که بهتر است عنوان مقاله را تغییر دهند؟ یا برخی دوستان خواهان چنین چیزی بودند؟
-- بردیا ، Jun 24, 2007 در ساعت 03:40 PM
جناب رضاي گرامي فکر نمي کنيد که انسان بي تهوع نيچه در واقع حالت انسان ضدقهرمان و خندان است که بر بستر ديسکورس و بدون قهرمان گرايي ايجاد تحول و تفاوت در ديسکورس مي کند،بدينوسيله که بقول نيچه انديشه هايش بدون هياهو و با گامهاي کبوتر مي آيند و از طريق جدل قدرت خندان انديشه ها و بدون هيچ گونه خونريزي و شليک گلوله اي،شروع به ايجاد تفاوت گذاري در نگاه و فرهنگ و قانون مي کنند؟ آيا فوکو و ديگران همين نگاه خندان را در معناي خويش از ديسکورس و شيوه تحول مداوم و قانوني در ديسکورس جذب نکرده اند؟ آيا تبديل کردن روشنفکر به يک چيز بسيار خاص و غيرقابل درک و نقد، خطر تبديل او را به يک وجود غيرقابل لمس ايجاد نمي کند؟ ،مانند افراد غيرقابل لمس و مقدس . در حاليکه انسان بي تهوع و زرتشت خندان نيچه بقول خودش در کتاب آنک انسان يک دلقک خندان بيش نيست که نيچه به خواننده با خنده هشدار مي دهد،در نهايت گول او را نيز نخورد،چون او نيز يک شاعر است و شاعران دروغ زياد مي گويند
بخشي از سخن شما مطمئنا درست است،اما اين خطر نامفهوم کردن روشنفکر در زبان وفرهنگ ما خطر مقدس کردن ان را دارد و شبيه کار همان آقاي بالايي مي شود که خيال ميکند پرداختن به نقد مرادشان به معناي امکان مشهور شدن است. يعني براي نقد هم به نظر ايشان بايد سرقفلي پرداخت. تفاوت حالت اين روشنفکر بر کرسي قدرت ولايت فقيه ايي و هوادارانش را با هابرماس،نيچه،فوکو و ديگران نگاه کنيد. فکر نمي کنيد شکستن اين هاله مقدس بدور روشنفکر يک وظيفه مهم نقد روشنفکرانه است،تا اين حالت ولايت فقيه ايي در روشنفکر مدرن و هوادارنش شکسته شود و ديسکورس مدرن جا بيافتد؟
داريوش برادري
-- داريوش برادري ، Jun 24, 2007 در ساعت 03:40 PM
آقای برادری،
از توجه شما سپاسگزارم. نکتهای را که در مورد متقابل بودن نگاه گفتهاید بسیار مهم است و نیز این که برای خود رسالتی قایل شدن به خودشیفتگی راه میبرد. البته من نگفتهام که روشنفکران بیعیباند و آسیبشناسی آنان بیمورد است. من خواستم به آزاری که از بیرون میرسد و خودآزاریای که روشنفکران ایرانی به آن تشویق میشوند و آنان استعداد ابتلا به آن را دارند، پاسخی گفته باشم. همین. به نظر من از تحلیلهای روانکاوانهی موقعیتهایی از آن دست که من آن را به دلیل ملعومی در مصاحبهی موضوع بحث به صورت تمثیلی بیان کردهام، میتوان تا حد معینی آموخت. روانشناس اما نبایستی تصور کند که دیسکورسی ناظر بر دیسکورسهای دیگر دارد و قادر است به عنوان دیسکورسی همهبین و جهانروا (universal) هر موقعیتی را تحلیل کند. موقعیتهایی وجود دارند که نقشآفرینهای اصلی آنان نه سوژههای دارای روان، بلکه سوژههای اتوماتیک بدون روان هستند و آناناند که بر نهادهای دارای روان مسلط شده و آنها را به ایفای این یا آن نقش وامیدارند. سوژههای اتوماتیک در در صحنهی بازیای که ما بهعنوان وجود آگاه فقط بازیگر کوچکی در آن هستیم، با ناخودآگاهی یا این یا کمپلکس توضیحدادنی نیستند. توضیح قیاسی مکانیسمهای بدون روان بهعنوان مکانیسمهای روانی فقط تا حد محدودی پرتوافکن بر فضای موقعیتهای پیچیدهی اجتماعی هستند. سوژههای اتوماتیک بدون روان هم "مضطرب" میشوند؛ این اضطراب را فقط در معنایی بسیار محدود میتوان روانشناسانه توضیح داد.
با درود
-- محمدرضا نیکفر ، Jun 24, 2007 در ساعت 03:40 PM
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید