فرهنگ ایرانی فرهنگی پدرسالاری / مادرمحوریست که در آن فردیت جنسیتی زنانه و مردانه به طور عمده در پای یکسری نقشهای مشخص سنتی، یکسری بازیهای جنسیتی سنتی سرکوب و قربانی میشود. دیسکورس جنسیتی ایرانی، در پیوند با کل دیسکورس سنتی ایرانی، دارای مشکل تلاش نارسیستی برای وحدت جاودانه با دیگری و نفی فردیت است. از اینرو، بر بستر نقد فوکو در باب نظم دیسکورس یا گفتمان و نقد روانکاوانهی لکان، ابتدا باید به شناخت این نقشها و روابط عمده و سپس تأثیر این نقشها و روابط بر عدم رشد فردیت جنسیتی و عدم رشد روابط جنسیتی مدرن نایل آییم. از اینرو، بخش دوم بحث بحران هویت به این بحران جنسیت میپردازد.
نقشهای زن ایرانی در فرهنگ و دیسکورس جنسیتی ایرانی
زن در فرهنگ ما بهطور عمده به سه حالت «مادر مقدس»، «حوا یا جنّهی فریبکار» و «زن اثیری» دیده میشود و بخش مهمی از جوانب زنانه، قدرت و خرد زنانه، اشتیاقات اروتیکی، عشقی و خویشتندوستانهی زنانه در پای این سه نقش سرکوب میشوند. مشکل در این است که این سه نقش در واقع سه نقش در یک بازی نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه و برای نفی فردیت و تفاوت زنانه هستند.
هر مادری در زیر فشار جامعه و فرهنگ مجبور به فدا کردن اشتیاقات زنانهی خویش در پای این نقش مقدس مادریست و بهایش را از یکسو با انواع بیماریهای افسردگی و غیره و از سوی دیگر با تبدیل ناخودآگاه کودکان خویش به بازیگران اشتیاقات پنهان خود و حتی خشم خود به پدر و دیگری میپردازد.
از طرف دیگر زن بهسان جنّه و حوای فریبکار و فتنهگر در روان جمعی به سان مسئول و مقصر از دست دادن بهشت اولیه دیده میشود. از یک طرف علایم زنانگی و خشم و قدرت و وسوسهی زنانه سرکوب میشوند، و از طرف دیگر با این سرکوب خودبهخود این زنِ خطرناک و خشمگین، یعنی لکاته، آفریده میشود.
حالت سوم زن، حالت زن اثیریست که به عنوان این زن فرشتهوار و زیبا و پرراز، به سمبل عشق و اشتیاق مرد پدرسالار تبدیل میشود و به بهای سرکوب بسیاری از اشتیاقات اروتیکی و فردی خویش بر مرد و دنیای اشتیاق مردانه حکمروایی میکند. همانطور که بهعنوان مادر در نهایت بر خانواده و بر روان کودکان و مردان حکمروایی میکند.
شناخت این حالات زنانه هم باعث میشود که پی برد چرا زنان، مانند «کمپین زنان برای ایجاد برابری جنسیتی»، از پیشاهنگان مدرنیت ایرانی هستند، هم میتوان پی برد چرا حتی زنان در درون این جامعه با وجود ستم مضاعف، از امتیازاتی برخوردارند و بدین خاطر برخی از آنان به دفاع از سنت بر میخیزند. زن ایرانی به خاطر گرفتاری در این نقشها و بازیهای نارسیستی، نفی هویت جنسیتی و قدرت زنانهی خویش، به خاطر تبدیل شدنش به یک روح سیال با نقشی مادرانه و زن اثیری و با هراس از شورهای زنانهی خویش، محکوم به فنا شدن و سترونی و چندپارگی بوده و است. بهای این سرکوب زنانگی سترونی فرهنگی و عدم توانایی دستیابی به ساختار برابری حقوقی و فردیت مدرن نیز هست.
نقشهای مردان در دیسکورس جنسیتی ایرانی
مرد در فرهنگ ایرانی دارای سه نقش عمده و اساسیست که وجود او را به عنوان مرد و صاحب قدرت در دیسکورس جنسیتی ایرانی تعیین میکند، و اگر از این نقشها سر باز زند یا نتواند بهخوبی این نقشها را اجرا کند، «مرد» محسوب نمیشود. این سه نقش مهم مرد ایرانی که هویت او را در فرهنگ ما تشکیل میدهند، نقش «پدر حافظ سنت»، نقش «قهرمان و عارف در جستوجوی عشق مطلق مادرانه»، و نقش «عاشق دلخسته و اسیر نگاه زن اثیری و جادویی»ست.
نگاهی دقیق به این سه نقش، معضل مرد ایرانی و تراژدیِ کمتر فهمیده شدهی مرد ایرانی را بر ملا میسازد. هر سه نقش پدر سنتی، عارف و قهرمان و عاشق دلخسته در واقع نقشهایی در یک بازی نارسیستی وحدتطلبانه و با نفی فردیت است.
پدر سنتی به بهای امتیاز پدر و حافظ سنت و ناموس بودن، در واقع خواستهای مردانه و شور و اشتیاقات مردانهی خویش را نفی کرده و میکند. عارف/قهرمان در پای آرمان و وحدت وجود، فردیت خویش و اشتیاقات جنسی و جنسیتی خویش را نفی میکند. عاشق دلخستهی زن اثیری برای دستیابی به او بسیاری از فانتزیهای اروتیک، قدرتطلبانه و کامپرستی ماجراجویانهی مردانهی خویش را نفی میکند.
برخلاف تصور برخی فمینیستهای ایرانی، ایران هیچگاه بهشت مردان نبوده است، بلکه قبل از هر چیز ایجادگر اختگی قدرت مردانه، ماجراجویی مردانه، خرد مردانه در پای این نقشهای پدر و عارف و عاشق بوده است. درست است که مرد به عنوان پدر دارای امتیازات بیشتریست و به زن ستم مضاعف میشود، اما عدم درک این اختگی قدرت مردانه و سرکوب حالات مردانه، به معنای عدم درک یکی از علل بنیادین عدم رشد مدرنیت در ایران است.
مدرنیت، بهویژه مدرنیت کلاسیک، در واقع تبلور نگاه مردانه و قدرت مردانه است. از اینرو، نیز در تکامل بعدی مدرنیت و همراه با رشد فمینیسیم و پسامدرنیت ما شاهد گذار به مرحلهی نوینی از مدرنیت و رشد بیشتر مرد/زن سالاری و برابری در عین تفاوت و تفاوط هستیم. با سرکوب قدرت و اشتیاق مردانهی ایرانی همزمان خردگرایی و قدرتطلبی و میل کشف و به دست آوردن مردانه در جامعهی ما منطقا سرکوب میشود و ما به فیگورهایی چون مارکوپولو و دکارت دست نمییابیم. سرکوب مردانگی و کامپرستی گیتیانه در پای نقشهای پدر/عاشق/عارف یا قهرمان سبب شده است که مرد ایرانی مانند مرد مدرن اروپایی و کسانی چون مارکی دو ساد، لرد بایرون و گوته پایهگذار و ایجادکنندهی فرهنگ کامپرستانه و گیتیانهی مدرن ایرانی نباشد یا تلاشش مسخ شود. در واقع این فروغ فرخزاد است که میوهی ممنوعه را به فرهنگ ایرانی وارد میکند.
تأثیر این حالات متقابل زنان و مردان ایرانی در روابط جنسیتی ایرانی
هر سه حالت و نقشهای بالای زنانه/مردانهی ایرانی در واقع نقشهایی نارسیستی و متقابل در بازی نارسیستی و سنتی ایرانی به عنوان پدر/مادر سنتی، لکاته/ مرد سرکوبگر سنتی، زن اثیری/ راوی عاشق است. هر سهی این بازیها، بهطور عمده بازیهای نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه در پی دستیابی به یگانگی و وحدت جاودانه و نفی فردیت دیگری و نفی فانی بودن است. به همین جهت هر کدام در این بازیها و نقشها اسیر بازی خویش و ناتوان و بیمناک از تن دادن به اشتیاقات زنانه و مردانهی خویش یا قبول و تن دادن به اشتیاقات و فردیت زنانه یا مردانهی همسر و معشوق هستند. هر کدام در دیگری هر بیان فردیت را به معنای نفی سنت و نفی حالت مقدس میپندارد.
از اینرو نیز با ایجاد هر اختلافی، در خانواده و عشق و دیسکورس ایرانی سریعا بازی دیو/فرشته و سرکوب و مقصر خواندن متقابل آغاز میشود. از طرف دیگر، این بازیها و بازیگرانش راحت میتوانند به یکدیگر تبدیل شوند. همانطور که راوی عاشق زن اثیری به راوی قاتل لکاته در بوف کور تبدیل میشود. همانطور که در پشت هر پدر سنتی، قهرمانی و عارفی و عاشقی دلخسته و در جستوجوی زن اثیری نهفته است. همانطور که هر زن اثیری یا مادری در خفا در پی این مرد و پدر قدرتمند و عاشق دلخسته است.
خوشبختانه امروزه شاهد ظهور هرچه بیشتر فردیت جنسیتی چندلایه در درون یکایک ما و هنرمندان و روشنفکران ما هستیم. در کنار این تحول مهم اما شاهد نسلی نو از ایرانیان جوان و طغیانزده یا حتی حالاتی طغیانی در همین نسل هنرمندان نو نیز هستیم؛ طغیان و خشمی که گویی در حال نفی این حالات کهن هستند، اما حالت نفی آنها خود دچار یک خشم نارسیستی و نابالغانه و یک حالت پوچگرایانهی نارسیستیست.
در عمل، کاهن و عارف کهن به کاهن و عارف لجامگسیخته و ضدعشق و سنت تبدیل شده است و دیسکورس سنتی بازتولید میشود. زیرا عارف عاشق و عارف و کاهن لجامگسیختهی ضدعشق دو روی یک سکهاند. آسیب شناسی آنها و معضل زن اثیری/ پوچی عشق را به بحث بعدی موضوع بحران هویت واگذار میکنم.
خطوط عمدهی دستیابی به زنانگی/مردانگی مدرن و چندلایهی ایرانی
مرد و زن ایرانی برای عبور از بحران خویش و دستیابی به فردیت و سعادت جنستی خویش باید حداقل به این دو پیششرط روانی ذیل - در کنار تلاش برای ایجاد ساختار حقوقی و فرهنگی برابری جنسیتی - دست یابد.
۱
ـ عبور از نقشها و بازیهای نارسیستی بالا و دستیابی به حالت زنانگی/مردانگی مدرن
در نگاه لکان، هویت جنسیتی و فردیت جنسیتی با عبور از حالت نارسیستی اولیه و قبول نام پدر و قانون و قبول محرومیت از یگانگی جاودانهی به دست میآید. دختر با قبول این نام پدر و محرومیت از وحدت جاودانه با مادر به هویت زنانهی خویش دست مییابد که به شکل «فالوس بودن یا راز و ناز بودن» است و پسر با «فالوس داشتن یا نیاز بودن» به این هویت مردانه یا پسرانه دست مییابد. (۱)
فالوس به معنای آرزومندیست و فالوس سمبل آرزومندی و تمنای فانی و قابل تحول بشریست. از اینرو، از یک طرف حالت پایهای «راز بودن زنانه» و «نیاز بودن مردانه»، حالت عشق زنانه و قدرت مردانه مرتب قابل تحول است و اشکال نوینی مییابد. از طرف دیگر، هر زن یا مردی بر پایهی این حالت راز و عشق زنانه یا نیاز و قدرت مردانه میتواند و باید تن به نیمهی دیگر خویش و دیگری و حالات و اشتیاقات دیگر خویش دهد؛ تا بدینوسیله به اشکال مختلف عشق قدرتمند زنانه و قدرت عاشقانهی مردانه، راز نیازمند زنانه و نیاز پرناز مردانه دست یابد و تن به دیالوگ با خویش و معشوق و نیازش دهد. زیرا تمنای او تمنای دیگریست.
زنان و مردان ایرانی باید بر بستر راز زنانه و نیاز مردانهی خویش و به شیوهی خویش هر چه بیشتر به یک زن عاشق پر راز و ناز و پرقدرت و یک مرد قدرتمند و شکننده و عاشق نیازمند عشق و نگاه دیگری تبدیل شوند. آنها همزمان میتوانند بر بستر این حالت زنانه و مردانهی تلفیقی خویش، تن به حالات پدر یا مادر بودن، عاشق یا معشوق بودن، اندیشمند و هنرمند بودن بدهند و به یک کثرت در وحدت تبدیل شوند. یا خشم و انتقادشان را بهجای حالت سنتی سرکوبگر و بهجای بازی فرشته/دیو به شیوهی مدرن و سازنده تبدیل کنند. زیرا او اکنون به عنوان مرد و زن ایرانی هم قادر به دیالوگ است و هم نیازمند به دیالوگ و نگاه دیگریست. زیرا در معنای دیسکورس فوکویی با مرگ مرد سنتی، زن سنتی نیز بناچار کمکم میمیرد و بالعکس.
۲
ـ ایجاد مفاهیم زنانگی و مردانگی خویش بر بستر فرهنگ خویش
چنین زنان و مردان ایرانی میتوانند و باید بر بستر فردیت جنسیتی خویش به تلفیق و چندلایگی دست یابند و بتوانند نیازها و حالات شرقی و ایرانی خویش در رابطه، عشق و دوستی و در حالات زنانگی و مردانگی خویش را با حالات مدرن و ملیتهای نوی خویش تلفیق کنند و انواع و اشکال حالات تلفیقی و دوملیتی و چندلایهی زنان و مردان ایرانی را به وجود آورند. این نسل زنان عاشق و قدرتمند ایرانی و مردان قدرتمند و عاشق ایرانی ایجادگر انواع تلفیقهای مدرن و جنسیتی چندلایه و بر بستر تفاوتهای فردی، قومی، مذهبی خویشند. ما اکنون شاهد ایجاد چنین نسل و نگاهی در میان هنرمندان و روشنفکران زن و مرد ما و ایجاد فردیت و نگاه زنانه و مردانه چندلایهی ایرانی هستیم.
به باور من، چنین نسل زنان و مردان عاشق و قدرتمند و شوخچشم و پر راز ایرانی ، نسل جسمهای چندلایه و عاشقان و عارفان زمینی چندلایه و ایجادگر هزار تلفیق و روایت ، هم قادر به ایجاد تحول جنسیتی و دستیابی به سعادت فردیست و هم قادر به ایجاد تحول در هر دو فرهنگ سنتی و مدرن است. زیرا در او آن چیزهایی سرانجام به وحدت و تلفیق دست مییابند که هم برای انسان شرقی و هم غربی تاکنون وحدتناپذیر به نظر میآیند. او تبلور این ناسازه و اغواگر خندان دیگران به سوی روایات مختلف و تلفیقهای مختلف «عشق شرقی و قدرت و فردیت غربی»، «زنانگی و مردانگی چندلایهی تاریخی/اسطورهای»ست، اغواگر دیگران به سوی بازی پرشور و زمینی و چندلایه و خندان.
۱ـ Lacan. Die Bedeutung des Phallus. Schriften II.S.130
۲ـ Foucault.M. die Ordnung des Diskurses
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید