رنسانس ایران یک رنسانس جسم و خرد، عشق و آریگویی به زندگی و گیتیگرایی به شیوه تلفیقی مدرن و ایرانی خواهد بود، همانطور که در مقاله قبلی «مبانی فردیت، گیتیگرایی ایرانی و عارف زمینی» و بخش اول این نوشتار سه بخشی توضیح دادم(1). حال به خطوط عمده رنسانس ایران در حوزههای مختلف میپردازیم و اجمالی به موانع اصلی بر سر راه آن اشاره میکنیم و به آسیبشناسی روانکاوانه مشکلات میپردازیم. ازینرو این مقاله ابتدا به بیان خطوط عمده رنسانس ایران در حوزههای مختلف میپردازد و برای هر بخش ،خواننده ناآشنا به مطالب مرا، به خواندن مقاله قبلی و نیز بخشهای متناسب با موضوع در مقالات سریالی «کاوشی در روان جمعی ایرانیان از خاستگاه آسیبشناسی مدرنیت» دعوت میکند و به آنها لینک میدهد. در انتها به آسیبشناسی معضلات اساسی،مرکزی و مشترک بر سر راه تحول نهایی رنسانس ایرانی در حوزههای مختلف میپردازد و با نشان دادن تاثیرات منفی این معضلات مشترک در حوزههای مختلف، همزمان راهی نو و مدرن برای گشایش تحول نهایی و پایان بحران و کابوس مشترک نشان میدهد.
خطوط عمده رنسانس ایران در حوزههای مختلف
هر رنسانس واقعی همزمان و با سرعت و شدت مختلف در حوزههای مختلف دیسکورس و گفتمان فرهنگی، سیاسی، علمی، روانی و غیره یک جامعه صورت میگیرد. تحولات و یا موانع تحولات حوزههای مختلف بر یکدیکر و بر کل دیسکورس یک جامعه تاثیر متقابل دارند و میتوانند حرکت تحول را در کل سیستم و یا در حوزههای دیگر سیستم و دیسکورس تحت تاثیر مثبت یا منفی خویش قرار دهند. مهم درک این موضوع است که اجزای یک سیستم و دیسکورس در پیوند تنگاتنگ و در تاثیر متقابل تنگاتنگ با یکدیگر قرار دارند و تغییر یک بخش، بدون تغییر بخش دیگر و متقابل ممکن نیست، همانطور که در بخش قبلی به تفصیل توضیح دادهام. برای تحول دیسکورسیو و سیستماتیک، هم شناخت سیستماتیک از فرهنگ و جامعه خویش و هم آسیبشناسی دقیق موانع آن از چشماندازهای مختلف فرهنگی، سیاسی، روانی و غیره ضروری است. من بر اساس تخصصم، به آسیبشناسی روانکاوانه و فرهنگی این مباحث میپردازم که به باور من عنصر مهم و اساسی در عدم تحول نهایی رنسانس ایران است. زیرا درست است که هر تحول بنیادی نیاز به ساختار حقوقی و سیاسی، اقتصادی و نیز تحول فرهنگی و فردی دارد، اما در یک تحول بنیادین بویژه تحول فردی و ایجاد یک هویت مدرن فردی و جمعی، نقشی بسیار مهم در تحول نهایی بازی میکند. بدون این تحول فردی و بدون ایجاد این نگاه و هویت مدرن، تحول نهایی و رنسانس قابل تحقق نیست، همانطور که نمونهاش را در رنسانس اروپا و ایجاد نگاه نو و هنر نو میبینیم. جامعه و فرهنگ ما نیز برای تحول نهایی رنسانس خویش و به پایان رساندن کابوس و بحران دوسده اخیر خویش در همه حوزههای مختلف، جدا از تحولات در هر حوزه، احتیاج به تحول مشترک در حوزه انسانی و تحول در نگاه و حالت نگاه به هستی و جهان، احتیاج به «هویت مشترک و نوی مدرن» دارد؛ هویتی که بناچار و منطقا تلفیقی و با قبول پذیرش مدرنیت در فرهنگ خویش و نوزایی نکات سالم فرهنگ خویش خواه بود، همانطور که رنسانس به نوزایی فرهنگ یونانی میپردازد و نیچه برای نگاه جسمگرایانه خویش، فرهنگ دیونیزوسی را نوزایی میکند. ما نیز برای دستیابی به یک کثرت در وحدت، یا وحدت در کثرت، راهی بجز شناخت سیستماتیک مدرنیت و سنت و تلفیق مدرن آن دو و ایجاد نگاه و حالت مدرن خویش در همه حوزههای فرهنگی نداریم. عنصر محوری و اساسی این تحول، نگاه نو و تلفیقی، آریگویی نو و مدرن به زندگی و گیتیگرایی مدرن ایرانی، پاسخگویی نو و تلفیقی به بحرانهای هویتی، جنسیتی، جنسی و فردیت ایرانی است. بدون این «هویت نو و پاسخهای نو و تلفیقی» تحولات نهایی در حوزههای سیاسی، اقتصادی و غیره مسخ و ناتمام میمانند.
با آنکه یک سیستم و یا دیسکورس از جهات مختلف و توسط اجزای مختلف آن، قابل تحول و نوآوری است، اما بویژه در حالت تحول چندجانبه رنسانسی، نقش عامل انسانی و نگاه نو و هویت نو، نقشی بس اساسی و محوری است. برای مثال برابری جنسیتی زن و مرد در جامعه ما، هم به برابری حقوقی و سیاسی در قانون اساسی، هم به تحول فرهنگی و روانی احتیاج دارد. اگر به تحولات جامعه خویش بنگریم، ابتدا به نظر میرسد که تحولات برابریطلبانه حقوقی و سیاسی از تحولات فرهنگی و روانی عقب ماندهاند. در حالی که بخش عمده روشنفکران و زنان مانند جنبش «کمپین زنان برای برابری جنسیتی» خواهان برابری جنسیتی هستند، اما پارلمان و دولت و سیاست ناتوان از تن دادن به این خواستها و حتی خواهان بازگشت به شرایط بدتر مانند «لایحه خانواده» جدید است. بنابراین به نظر مشکل فقط عرصه سیاسی و حقوقی است. این نگاه از چشمانداز نقد روانکاوانه و دیسکورسیو، یک برداشت اشتباه است. زیرا این نگاه فراموش میکند که «اکثریت ساکتی» که به این نمایندگان رای میدهد و این لوایح را اجرا میکند، همزمان این لوایح را میطلبد. مشکل نگاه روشنفکران ایرانی این است که هنوز بسیاری از آنها از اندیشه «تقدس خلق و مردم» و از بازی نارسیستی «قهرمان/خلق مستضصف» رها نشدهاند و نمیبینند که این توده مردم، این اکثریت خوب و زحمتکش ایرانی، در عین حال به خاطر هراسهای خویش، به خاطر «بحران هویت» خویش، مرتب و منطقا راهی را میرود که برای او بهترین پاسخگو به میلش بدنبال امنیت و آرامش درونی و برونی است. حتی نمیتوان مردم را به خاطر این خواست سرزنش کرد، زیرا آنها بایستی به فکر خویش و فرزندانشان و خانوادهشان باشند. مشکل روشنفکر ایرانی این است که متوجه اهمیت دانش روانکاوی مثل نظریات مهم لوی دماوس، لکان و دلوز و یا تئوری سیستمها مثل نظریات لوهمان و یا تئوری آنالیز دیسکورسها و ساختارها مثل نظریات فوکو، دریدا و غیره نیستند. برای مثال لوی دماوس با مکتب «پسیکوهیستوریک»(روانشناسی تاریخی) خویش نشان میدهد که رهبران حتی بر خلاف نظر فروید، «پدر» تودههای کودکشده نیستند بلکه رهبران در واقع «بیانگر فانتزیهای ناآگاهانه عمومی» هستند و اگر به خواست تودهها عمل نکنند، اصلا انتخاب نمیشوند. (2) رهبران آن چیزی را بیان و عمل میکنند که فانتزی ناآگاهانه تودهها میطلبد. طبیعی است، آن رهبری که ساختار روحیش بهتر به این ساختار روحی تودهها بخورد و بهتر بتواند خواستهای ناآگاهانه و قوی آنها را بیان و تشریح کند، بیشتر به مظهر «عشق و علاقه» تودهها و معبود تودهها تبدیل میشود. در این معناست که میتوان دید، ناتوانی روشنفکران از پاسخگویی به «بحران هویت» تودهها و ناتوانی از شناخت عمیق ساختار روانی و فرهنگی توده ایرانی، ناتوانی از شناخت سیستماتیک و دیسکورسیو انسان ایرانی در تمامی تنوعش، مهمترین معضل و علت عدم توانایی ارتباطگیری روشنفکر ایرانی با تودههاست، حتی وقتی که طرحهای مثبت و مدرنی مانند «کمپین زنان» دارند.
عدم این شناخت دیسکورسیو و سیستماتیک از یکسو و از سوی دیگر گرفتاری فردی در همین ساختار ناخودآگاه و فرهنگی است که باعث میشود رنسانس ایرانی با تمامی رشدش، ناتوان از تحول نهایی باشد. زیرا برای تحول نهایی، داشتن یک «هویت مدرن ایرانی»، یک شناخت سیستماتیک و دیسکورسیو از مدرنیت و سنت و تلفیق مدرنیت و سنت در عرصههای مختلف و پاسخگویی مدرن به بحرانهای مختلف جنسی، جنسیتی، هویتی و غیره لازم و ضروری است. در این عرصه است که روشنفکر ایرانی هنوز ناتوان است و هنوز قادر به تن دادن به نگاههای نو مانند نگاههای روانکاوانه، نگاههای دیسکورسیو و یا تئوری سیستمها و استفاده از این اصول در عرصههای شناخت روانشناختی، جامعهشناسی و غیره نیست. زیرا با چنین نگاه نو و چندچشماندازی است که هم میتوان، ساختار روانی و فرهنگی عمومی ایرانی را بازشناخت و آسیبشناسی کرد که در زبان، ساختار روانی و سنتهای ایرانی خویش را نشان میدهد؛ هم میتوان به تنوع فردی، فرهنگی و فکری میان ایرانیان تن داد و پیوند دیسکورسیو میان این تنوع و آن ساختار را بازیافت. هم میتوان بر بستر ایجاد این تحولات و تفاوتها به تحول و تفاوت عمیق و رنسانس دیسکورس کمک رساند. بدون چنین شناخت و تلفیق و تحول دیسکورسیو، فرد و جامعه محکوم به تکرار بحران و کابوس و بازتولید سنت و دیسکورس سنتی است. زیرا به قول فوکو، هر دیسکورس و قدرتی خلاق و استراتژیک است و برای بازتولید خویش مرتب مخالفان خویش را نیز باز میآفریند. مخالفانی که به علت ساختار مشابه فرهنگی و روانی، بناچار به بازتولید سنت کمک میکنند، هر چقدر هم نگاهشان مدرن باشد. با چنین نگاهی دیسکورسیو، سیستماتیک و روانی است که میتوان فهمید، چرا نیروی چپ و راست ایران اینقدر به هم شبیه بوده و هنوز از جهاتی هستند و در شرایط مختلف بر علیه مدرنیت و دموکراسی موضع گرفتهاند؛ میتوان فهمید چرا جنبش مدرن و خوبی مثل جنبش زنان و کمپین زنان، جنبشهای دموکراتیک ایرانی به علت عدم پاسخگویی به بحران هویت زنان ایرانی و مردان ایرانی و جامعه ایرانی، در نهایت در چهارچوب سیستم و ساختار کهن باقی میمانند و هضم و جذب خواهند شد و یا به قهرمانگرایی تراژیک مبتلا خواهند شد. با چنین نگاهی میتوان فهمید که چرا در هر مرحله از تحول ناقص مدرنیت ایرانی، یک بخش از هویت مشترک ایرانی، خواهان سرکوب بخشهای دیگر و نفی قدرتهای دیگر بوده است؛ خصلتی که ناشی از گرفتاری هویت ایرانی در جنگ خیر/شر و ناتوانی از دستیابی به تلفیق و وحدت اضداد و ناتوانی از دستیابی به کثرت در وحدت یا وحدت در کثرت بر بستر هویت مدرن و ایرانی خویش است. به این دلیل در یک مقطع، هویت مشترک ایرانی به نفی هویتهای قومی و فرهنگی و مذهبی خویش و ریشههای مختلف خویش میپردازد و به شوونیسم ایرانی تبدیل میشود. در مقطع بعد، بخش مذهبی هویت ایرانی به نفی هویت مشترک ایرانی و اقوام مختلف میپردازد و اکنون هویت اقوام مختلف در پی نفی هویت مشترک و هویت مذهبی مشترک است و در هر حال هر سه ناتوان از دستیابی به یک هویت مدرن و شهروندی ایرانی بودهاند که من به آن «هویت مدرن و رنگارنگ ایرانی» میگویم. بدون دستیابی به این هویت مدرن و شهروندی، بدون دستیابی به شکلی از اشکال این «هویت مدرن و رنگارنگ ایرانی»، آنگاه جامعه و فرهنگ ما نه به رنسانس دست مییابد، نه به تقسیم قدرت و شکلی از اشکال دموکراسی و فدرالیسم و نه به یک وحدت در کثرت و یا کثرت در وحدت جدید، تا هر ایرانی به خلاقیت نوی فردی و چندلایه دست یابد و هم تحول قومی و جمعی ممکن شود. بدون چنین تحولی، آنگاه جامعه و فرهنگ ما دچار این کابوس چندپارگی و روانپریشگی و مقصرخواندن متقابل یکدیگر و تلاش برای نفی بخشی از خود، خواهد بود که هنوز هم شاهدش هستیم و حتی خطر تجزیه ایران را نیز بدنبال دارد.
بدون درک این پیوندها و این ساختارهای مشترک و آسیبشناسی آنها و بدون ایجاد یک هویت نو، چگونه میتوان به این بحرانها و موانع بر سر راه رنسانس ایران پاسخ گفت. ازینرو توجه روشنفکران حوزههای مختلف و بویژه عرصه سیاسی و حقوقی، به آسیبشناسی ما روشنفکران عرصه روانشناسی، جامعه شناسی و غیره یک ضرورت است. با این نگاه چندلایه و چندچشماندازی است که هم میتوان تحولات مثبت و مهم در نگاه ایرانیان روشنفکر در عرصه سیاست، مانند قبول دموکراسی، شکلی از اشکال فدرالیسم و تقسیم قدرت و یا ایجاد چپ مدرن ایرانی را دید و تحسین کرد و هم به آسیبشناسی آنها پرداخت . با چنین نگاه مدرن و تخصصی میتوان همزمان ناتوانی آنها از دستیابی به یک کثرت در وحدت و ایجاد نهایی چپ مدرن ایرانی، مشروطهخواه مدرن ایرانی، کثرت در وحدت هویت مدرن و رنگارنگ ایرانی و یا عدم توجه آنها به نظرات ما متخصصان مختلف را بررسی و نقد و آسیبشناسی کرد.
باری راه دستیابی ایرانی به رنسانس خویش، از مسیر این تحول چندجانبه همزمان و مختلف در سرعت و شدت، از مسیر آسیبشناسی چندچشماندازی این تحولات و سرانجام ایجاد یک کثرت در وحدت نو، ایجاد یک وحدت در کثرت نو و ایجاد فرهنگ مدرن ایرانی گیتیگرایانه و ساختار سیاسی و فرهنگی مدرن صورت میگیرد. خطوط عمده این تحول در حال وقوع و در عرصههای مختلف به شرح ذیل هستند. خطوطی و تحولی که ثمره کار و تلاش چند قرنی همه ایرانیان و روشنفکران و هنرمندان ایرانی است و به این خاطر به پایان بردن کار خود و آنهاو دستیابی به رنسانس و پایاندهی به این کابوس و بحران مشترک، وظیفه اصلی و اساسی یکایک ماست. زیرا میان سعادت فردی و جمعی ما، میان خلاقیت فردی و جمعی ما پیوندی درونی و عمیق وجود دارد که این پیوند را این خطوط عمده ذیل تشکیل میدهند. تحولات مهم در مسیر رنسانس ایران به شرح ذیل هستند:
1/ حوزه سیاسی: در این عرصه، مسیر اصلی رنسانس ایران دستیابی به دموکراسی، عدم تمرکز قدرت و شکلی از اشکال فدرالیسم و جدایی دین از دولت است.( برای اطلاعات بیشتر در این زمینه به مقاله ده «رنسانس ایران» از مقالات سریالی «کاوشی در روان جمعی ایرانیان از خاستگاه آسیب شناسی مدرنیت» در لینک ذیل مراجعه کنید.3)
2/. حوزه اجتماعی: در این عرصه موضوع اصلی رنسانس ایران دست یابی به جامعه مدنی، هویت شهروندی، تقدس زدایی و گیتیگرایی اجتماعی می باشد. ( برای اطلاعات بیشتر به مقاله قبلی و یا دو لینک ذیل از بخش سه و چهار مقالات سریالی بنگرید4)
3/. حوزه فرهنگی و مذهبی: بحران هویت ایرانی و بحران بخشهای مختلفش مانند هویت ایرانی، اسلامی و اقوامهای مختلف و نیز رشد بحران در میان روشنفکران مدرن، هنرمندان مدرن، پسامدرن و در زبان ایرانی ، ضرورت پاسخگویی به این بحرانها و ایجاد تلفیقهای مدرن و روایات مدرن از سنت، مذهب و ایجاد هویت مدرن و رنگارنگ ایرانی را، ایجاد کثرت در وحدت ایرانی را میطلبد. تلاش روشنفکران مختلف برای پاسخگویی به این بحرانها و ایجاد پروتستانیسم مذهبی، روایات نو از هویت مشترک ایرانی و اقوام ایرانی و غیره همه تلاشهایی مثبت و لازم برای عبور از بحران و دستیابی به یک «یگانگی در تنوع مدرن ایرانی» است. همزمان چالش بر سر بهترین پاسخها و آسیبشناسی راهحلها یک ضرورت مهم و اساسی بر بستر رواداری مشترک است. بدون این روایات نو جامعه ما محکوم به تکرار کابوس و بحران و تشدید بحران است. .(مقاله9 بحران هویت و مقاله قبلی در باب عارف زمینی.5)
4/. حوزه روان فردی و روان جمعی: در این حوزه موضوع اصلی، گذار از ساختار روحی کاهنانه/ قهرمانه/عارفانه انسان ایرانی و نیز عبور از هراسها و بحرانهای جنسی،جنسیتی و تحولات در مفاهیم عشق، اخلاق، خرد و «خود» روان جمعی ایرانی و هر فرد ایرانی می باشد. (مقالات سریالی 1/2/5/6/7/8)(لینک6 بخش ادبیات). البته خوانندگان بایستی بدانند که این ده مقاله سریالی بزودی به شکلی نو و ادیت شده و همراه با تصحیحات کاملا نو و به کمک دانش و تجربه این چندسال اخیر، به شکل کتابی مجزا منتشر خواهد شد. بنابراین بایستی اشتباهات ادیتی آن را با چشم خطاپوش ببینند. مهم دستیابی به اطلاعات بیشتر در این زمینه و از سوی دیگر دیدن پیوند درونی میان مطالب من در این ده سال اخیر است و اینکه سرانجام اندیشه نو جای خویش را باز میکند و دیگران را متوجه نگاه نو خویش میکند، حتی در جامعه پیشکسوتانهای مثل جامعه ما. اندیشه نو با گامهای کبوتر میآید و خندان است و مرتب در مسیر خویش را تکمیل میکند و یاد میگیرد، زیرا او یک روایت ناتمام و چندلایه است. همینگونه نیز میتوان به روایات مدرن دیگر ایرانیان نگریست.
معضل اساسی و مشترک بر سر راه رنسانس ایران در حوزههای مختلف
جدل برای دست یابی به دموکراسی و مدرنیت و نهادینه شدن مفاهیم دموکراسی و مدرنیت در جامعه ما و در حوزههای مختلف چنان گسترده و همه گیر شده است که امروزه همه از دموکراسی سخن میگویند، چه مذهبی، چپ یا سلطنتخواه.همه اشکال دیگر حکومتی ، چه حکومت اسلامی، سلطنتی مطلقه یا سوسیالیستی در برابر این رشد میل و اشتیاق به دمکراسی و تحول دمکراتیک در جامعه رنگ باخته است و مرتبا بیشتر رنگ میبازد. همینگونه در همه حوزههای مختلف سیاسی و فرهنگی و اجتماعی، ما شاهد رشد نگاه و پاسخهای مختلف به معضلات و بحرانهای مختلف هویتی، فرهنگی، هنری و سیاسی و حقوقی هستیم. از طرف دیگر شاهد رشد عظیم و نوین حضور زنان و مردان در عرصه هنر و علم و ایجاد خلاقیتهای نوی هنری و علمی و در حوزههای مختلف توسط ایرانیان هستیم. همینگونه نیز چالش و دیالوگ مدرن در حال رشد در همه سطوح مختلف است. با این حال در برابر تحول نهایی این تلاشها و دگردیسیها، موانع و معضلاتی مشترک وجود دارند که چون بختکی به تن «رنسانس در حال وقوع ایرانی» چسبیدهاند و مانع دگردیسی و تحول نهایی آن میشوند. این موانع مهم و مشترک بر سر راه تحول و رنسانس ایرانی به شرح ذیل هستند:
برای درک و لمس عمیق این معضلات و دستیابی بهتر به شناخت سیستماتیک، من ابتدا یکی از «خطوط قرمز» و تابوهای ایرانیان را میشکنم و دولت و اپوزیسیون را، مردم و روشنفکر را، همسان و بسان بخشهای مختلف این تحول مهم و با سرعتهای مختلف در نظر میگیرم. همزمان قصدم با شکاندن این خط قرمز، جلب توجه خوانندگان و روشنفکران ایرانی به مهمترین عامل عدم رشد فرهنگ و دیالوگ مدرن در همه عرصههای سیاسی، فرهنگی و علمی است.
1. ایرانیان هنوز به شدت گرفتار حالت جدل نارسیستی و پارانویید دیو/قهرمانی، روشنفکر/دیو، روشنفکر حافظ خلق مستضعف/ دیو خونخوار قاتل توده و روشنفکر هستند و حوادث دو دهه اخیر مانند قتلهای زنجیرهای و غیره به یکایک آنها دلایل کافی برای ادامه این بازی خطرناک میدهند. ایرانیان اما فراموش میکنند که قتلهای زنجیرهای، کشتار و سرکوب دگراندیش در ایران و یا در احزاب سیاسی، همه و همه ناشی از همین فرهنگ دیو/قهرمانی، خیر/شری است که برای معبود و مراد خویش به قتل و سرکوب دگراندیش دست میزند و همه ما ایرانیان در هر گروه سیاسی دچار این حالات با درجات مختلف بوده و هستیم. ازینرو هم بسیاری از اعمال و ساختار احزاب سیاسی چپ و راست، حزباللهی و ضدحزباللهی شبیه به یکدیگر بوده و هست، هم بناچار هر دو با ادامه بازی نارسیستی دیو/قهرمان، به ادامه قتلها و سرکوب و ادامه گرفتاری پنهان ایرانیان در میل ادیپالی «قتل پدر» و ناتوانی از دیالوگ و انتقاد مدرن، تداوم بخشیدهاند .
چه رئیس جمهور ایران آقای احمدینژاد و احزاب و دولت درون کشور، چه احزاب سیاسی خارج از کشور ایرانی، حتی روشنفکران و یا فیلسوفی مثل نیکفر، اسیر علائم این حالت دیو/قهرمانی و اسیر جنگ پارانویید بر علیه مخالف خویش هستند، وقتیکه به جای قبول دیالوگ و درک ضرورت دیالوگ و احترام متقابل به یکدیگر، در دیگری و «غیر» یک دشمن و یا فقط یک دیکتاتور میبینند؛ همانطور که در نقدم بر «مقوله روشنفکر آقای نیکفر» و یا مباحث فراوان دیگر این موضوع محوری را مطرح کرده ام.(7) گستردگی وحشتناک علائم این نگاه و رابطه نارسیستی دیو/قهرمان و تاثیر منفی آن بر عدم رشد و نهادینه شدن دموکراسی، فرهنگ مدرن و دیالوگ و چالش مدرن، در واقع علت ماهوی و اساسی عدم دستیابی به تحول مدرنیت و رنسانس در ایران است. زیرا تداوم این حالت دیو/قهرمانی، نه تنها به بازتولید مداوم سنت و سرکوب متقابل یکدیگر و رشد پارانوییا و تئوری توطئه متقابل یکدیگر، کمک میرساند بلکه همزمان ناتوانی انسان ایرانی از درک و لمس عمیق مباحث مدرنیت را نشان میدهد. تاثیر مخرب تداوم بازی دیو/قهرمانی و ناتوانی از دیالوگ و چالش مدرن، در همه سطوح و حوزههای مختلف، به اختصار به شرح ذیل هستند.
1/1 ادامه بازیهای نارسیستی خیر/شری، نفی و سرکوب دگراندیش در پای آرمان و بت مقدس خویش. تبدیل خویش و دیگری به ابزار آرمان و حقایق به جای توانایی بدست گیری سوژه/ابژه ای مدرن حقایق و آرمانهای خویش در خدمت سعادت فردی و جمعی خویش. وقتی ایرانی ناتوان از دستیابی به این ارتباط سوژه/ابژه ای مدرن و ناتوان از رهایی از این بازی سنتی خیر/شری باشد، چگونه میخواهد به نقد نگاه مدرن و یافتن راههای بهتر در دیالوگ داخلی و خارجی و در عرصه سیاست و فلسفه و یا هنر بپردازد؟. بناچار او در این عرصه ها عمدتا گرفتار سترونی، تکساحتی بودن و ناتوانی از رقابت و چالش مدرن است.
2/1 تکرار و تداوم بازی نارسیستی خیر/شری، ایجادکننده یک حالت پارانویید و بدگمانی عمیق نسبت به یکدیگر در همه سطوح و تلاش پنهان و آشکار برای نفی یکدیگر و «قتل پدر یا پسر» یا همان قتل نابالغانه دگراندیش و «غیر» است. ازینرو می بینیم که ایرانیان نمیتوانند رئیس دولت خویش را، بسان یک رئیس جمهور ببینند و به نقد او بپردازند و رئیس جمهور و دولت نمیتوانند اپوزیسیون را بسان قدرتی دیگر از جامعه و نگاهی دیگر ببیند که بدون این نگاه، تحول مثبت در جامعه ناممکن است. هر طرف در طرف مقابل در واقع یک دشمن پنهان را میبیند که به شکل آشکار و پنهان قصد نابودی او را دارد. اینگونه روشنفکر و دولت اسیر نگاه پارانویید به یکدیگر هستند و سرکوب مداوم و تلاش مداوم برای نابودی پنهان و آشکار دیگری، مرتب شواهد جدیدی برای درستی نگاه دیو/قهرمانیشان ایجاد میکند. هر دو طرف نمیبینند که در واقع آنها به قول روانکاوی اسیر «نگاه همدیگر» و دچار یک «پیشگویی خودتحقق بخشنده» هستند. یعنی آنها از قبل میدانند و باور دارند که دیگری قصد نابودی آنها را دارند و متوجه نیستند که دقیقا این حالات ناآگاهانه از ابتدا روابط آنها را به شکل بدگمانی و پارانویید متقابل شکل و سامان میدهد. ازینرو در نهایت به سرکوب یکدیگر میپردازند و در واقع ناآگاهانه درستی پیشداوری خویش را ثابت کرده اند و به بازتولید سنت و رابطه دیکتاتور/ دیو و نفی مدرنیت و دیالوگ مدرن پرداختهاند. این روابط پارانویید تنها میان دولت و اپوزیسیون نیست بلکه در میان بخشهای مختلف اپوزیسیون نیز بسیار قوی است. به حرکات پارانویید روشنفکران و قهرمانان در تبعید بیاندیشید و یا حرکات پارانویید جمهوریخواهان و مشروطهخواهان بر علیه یکدیگر، به حرکات پارانویید و بدگمانانه احزاب و روشنفکران اقوام مختلف و احزاب و روشنفکران احزاب و سازمانهای عمومی و ناتوانی از چالش و دیالوگ مدرن بر سر مباحث مهم هویت ایرانی و اقوام ایرانی و نیز موضوع فدرالیسم و غیره بیاندیشد (یک نمونه آن درگیریهای در بخش نظرخواهی سایت ایران گلوبال و ناتوانی از دیالوگ مدرن و چندلایه بر بستر عشق مشترک به زندگی و کشور و چالش بر سر بهترین راهها و نگاهها برای پاسخگویی به سوالات و معضلات مشترک است). به روابط پارانویید میان ایرانیان و فرار ایرانیان از یکدیگر بیاندیشید تا به عمق و ژرفای این حالت پی ببرید. جالب است که ایرانی مهاجر میتواند صدراعظم کشور دومش مثل خانم مرکل در آلمان را بپذیرد و با او و جامعه دومش رابطه پارادوکسیکال و مدرن پشتیبانانه/انتقادی داشته باشد، اما با رئیس جمهور کشور اولش نمیتواند این رابطه را داشته باشد، یا با کشورش. همانطور که دولت و احزاب درون کشور نمیتوانند در مهاجرین و روشنفکران خارج از کشور، رقیب سیاسی دیگر و یک دگراندیش متعهد و دلسوز دیگر را ببینند و نه یک دشمن خونی و جانی را. جالب است که اپوزیسیون نمیتوان به سادگی بپذیرد که احمدینژاد و اصولگرایان نیز خواهان مدرن شدن و شکوه کشورشان به شیوه خویش هستند، همانطور که آنها نمیتوانند تلاش دلسوزانه اپوزیسیون را ببینند و بسان رقیب او را بپذیرند و به هم احترام متقابل بگذارند. الگوی رفتاری و شیوه برخوردی که هر شهروند یا روشنفکر و سیاستمدار مدرن، آلمانی و غیره به سادگی آن را انجام میدهد و برایش این شیوه برخورد دفاع از منافع مشترک ملی و جهانی، دفاع و احترام به دیالوگ و انتقاد متقابل، دیدن رقیب خویش بسان یک دگراندیش مدرن و رقیب سیاسی و نظری دیگر، یک امر بدیهی محسوب میشود.
در این معضلات است که همه بخشهای اپوزیسیون و دولت، همه بخشهای روشنفکران و جامعه ایرانی، با شدت و حدت متفاوت، دارای ساختار مشابه سنتی و هنوز بشدت پارانویید و یا بشدت گرفتار بازی سنتی دیو/قهرمانی هستند. آنها متوجه این نیستند که دشمن خونیش، در واقع نیمه دیگر او و شاهدی یر ناتوانی دیرینه او و انسان ایرانی از دستیابی به وحدت در کثرت و نمودی از قتل مداوم بخشی از خویش و ناتوانی از دیالوگ و چالش مدرن او است. راستی آیا دردناک نیست که وقتی ایرانیان به بازی فوتبال نیز میروند، ناتوان از داشتن یک پرچم مشترک هستند؟ طبیعی است که از هر کدام بپرسید، دلایل منطقی فراوانی برای این عمل می آورند، اما ناتوان از دیدن این موضوع مدرن هستند که سیستم نگاه آنها یک نگاه نارسیستی و غیر مدرن است و دقیقا همانچیزی را مرتب بازتولید میکنند که با استدلالهایشان پیشگویی میکنند. زیرا آنها بطور عمده هنوز اسیر« نگاه» دشمن و رقیب خویش هستند و ناتوان از ایجاد فاصله و ارتباط با «چهره» چندلایه رقیب، ناتوان از ارتباط پارادوکسیکال پشتیبانانه/انتقادی، سوژه/ابژهای و یا در حالتی بهتر به شیوه پسامدرنی چندچشماندازی هستند. آنها نمیبینند که با ادامه این بازی خطرناک، مرتب سرکوب و شانتاژ و جو بدگمانی میان خویش با «غیر»، چه با خود یا با دیگری را و عدم رشد دیالوگ و ارتباط مدرن را زمینهسازی و تدوام میبخشند. یعنی این نیروهای مدرن در واقع به خاطر گرفتاری در این بازی نارسیستی دیو/قهرمان، مرتب خویش و فرهنگشان را سترون و محکوم به تداوم بحران و بازتولید سنت میکنند و این تراژدی پنهان بخش اعظم روشنفکری ایران و جامعه ایران است.
2/ در برابر چنین استدلالی، معمولا افراد و روشنفکران مدرن گرفتار در این حالت دیو/قهرمانی، سریع با آوردن شواهدی از سرکوب دگراندیش و قتل زندانیان، با آوردن شواهدی از عدم مدرن بودن قانون اساسی ایران و ساختار ایرانی، سعی در توجیه نوع برخورد متفاوت خویش با رقیب میکنند، اما استدلالهای آنها بیشتر ناتوانی آنها از درک عمیق مبانی مدرنیت را نشان میدهد تا استدلالی مدرن برای ادامه بازی نابالغانه دیو/قهرمانی. زیرا بازی دیو/قهرمانی اساسا ضدمدرن و نافی سیستم مدرن است و همه مبانی مدرنیت مانند لزوم دیالوگ و رقابت میان اندیشههای مختلف، لزوم فاصلهگذاری میان اندیشه و زندگی خصوصی فرد، لزوم جدل و تحول فرهنگ و سیاست از طریق جدل و چالش اندیشهها و علائق، لزوم دیالوگ و چالش بر بستر رواداری متقابل را داغان میکند و نفی میکند. درست است که قانون اساسی ایران و شرایط ایران هنوز به حالت دموکراتیک لازم دست نیافتهاند و شرایط ایران پیچیدگی خاص خویش را دارد، اما این نارسی و پیچیدگی در واقع ضرورت تطبیق و تشدید تاکتیکهای رشد نگاه مدرن و چالش مدرن با این شرایط پیچیده را بیان میکن، ضرورت دستیابی به دیالوگ و چالش مدرن و بر بستر رواداری مدرن را تایید میکند، نه دوری جستن و نفی روابط و دیالوگ مدرن و گرفتار ماندن در نگاه دیو/قهرمانی. تا زمانی که ایرانی به هر دلیلی در این روابط دیو/قهرمانی و بازی شانتاژ و بدگمانی و سرکوب متقابل باقی بماند، تا آن زمان نیز بناچار به بازتولید سنت و مسخ مدرنیت و سرکوب خویش و فرهنگش تداوم میبخشد و خود و فرهنگ و کشورش را به بازیچه سادهای برای کشورهای رقیب تبدیل میسازد. تا زمانیکه دولت، اپوزیسیون، مردم و روشنفکر ایرانی اسیر این حالات دیو/قهرمان و اسیر میل قتل پنهان پدر و رقیب باشد، اسیر نگاه رقیب و بازی متقابل پارانویید باشد، تا آن زمان نه امیدی برای رنسانس ایران و تحول مدرن نهایی وجود دارد و نه امیدی برای پایاندهی به سرکوب، به شکنجه و پایاندهی به سترونی هزارساله وجود دارد. هر جا که ما در فرهنگ خویش نمادی از رشد و خلاقیت میبینیم، با فرد و افرادی روبرو میشویم که قادر به عبور از این نگاه دیو/قهرمانی و حالت دیگر آن مدرنیتستیزی/مدرنیتشیفتگی، سنتستیزی/سنتشیفتگی بودهاند و بر بستر قبول مبانی مدرنیت به تلفیق خویش دست یافتهاند و در حال ایجاد راههایی نو هستند. من نگاه خویش را و راههای پیشنهادی خویش را، از نخستزادگان این نسل در حال رشد و تلفیقی، این نسل مهاجرین چندلایه و روشنفکران چندمتنی درون ایران میبینم.
3/ با شناخت عمیق این تراژدی فرهنگی و فردی ایرانی، راه نجات از آن نیز مشخص است و آن تن دادن به مبانی مدرنیت و تلفیق آن با بخشهای سالم فرهنگ خویش و دستیابی به رواداری متقابل ایرانی و چالش و دیالوگ مدرن در همه سطوح است. این نگاه مدرن و ایرانی که در همه جا نور خدا میبیند و میگذارد که هر کس به شیوه خویش حدیث عشق بخواند و میداند که هر ایرانی و از هر گروهی خواهان دستیابی به سعادت کشور خویش و سعادت فردی است، میتواند بر بستر این رواداری مدرن و این «برادری و عشق متقابل عمیق» نهفته در فرهنگ ایرانی و یکایک ما، قادر به ایجاد رابطه پارادکسیکال پشتیبانانه/انتقادی با دیگر ایرانیان، با ملل دیگر باشد. زیرا او میداند که همه آنها نیمههای پنهان او و تمنای او هستند و او احتیاج به دیالوگ و چالش با آنها دارد. او احتیاج به چالش اندیشه ها و تمناها با آنها بر بستر رواداری متقابل و قانون قابل تحول دارد تا در عشق و سیاست، در معامله تجاری و یا چالش هنری و علمی، به تمنای خویش و خلاقیت و سعادت دست یابد. زیرا برای دستیابی به خواست خویش و تمنای خویش، او احتیاج به معشوق برابر، رقیب برابر و توانا دارد تا به اوج لذت بازی عشق و قدرت و خلاقیت و رنسانس دست یابد. ازینرو این فرد مدرن ایرانی بازی قدیمی دیو/قهرمان را برای همیشه میشکند و با تغییر بازی و تغییر صحنه، در واقع کاری را بپایان میرساند که اساس مدرنیت و رنسانس ایرانیست. زیرا رنسانس، مدرنیت، سنت همه حالاتی و روایاتی زنده، و چشماندازهایی هستند.
این فرد نو و روشنفکر مدرن ایرانی با شناخت دقیق از این روابط سیستماتیک میداند که برای تغییر وتحول رادیکال جامعه و سیستم خویش، باید خود را از این بازی دیو/قهرمانی و از این سیستم قهرمانگرایانه و پارانویید رها سازد و صحنه بازی و حالت بازی را تغییر دهد. او با تغییر صحنه و بازی و تبدیل آن به صحنه مدرن چالش و دیالوگ ایرانی ، بر بستر عشق و برادری کهن ایرانی به یک کثرت در وحدت نو و رنسانس نو دست مییابد و عملا سیستم را به کمک نگاه نویش تغییر میدهد. او در واقع رنسانس را با گامهای کبوتر انجام داده است، خیلی زودتر از آنکه رنسانس رخ دهد. باقی راه، چیزی جز تحکیم و تحقق این تغییر صورتگرفته نیست. ناتوانی ایرانیان از درک این حکمت عمیق مدرن و سیستماتیک، حکایت از گرفتاری آنها در نگاه سنتی دیو/قهرمانی میکند. زیرا بخش عمدهای از آنها، باوجود تحولات مدرن فراوان، به قدرت ماهوی و اساسی مدرن پی نبردهاند. قدرت اساسی مدرنیت در همین «تغییر نگاه و تغییر صحنه» قرار دارد که باعث شده است به قول دلوز این نگاه مدرن همه جوامع سنتی را به یک حالت «شیزوفرن و روانپریشی روحی و فرهنگی» دچار کند.(8) زیرا نگاه مدرن با تغییر صحنه و بازی باعث شده است که انسان سنتی با این نگاه مدرن به خویش بنگرد و سترونی قرون متوالی خویش را ببیند و همزمان ناتوان از درک عمیق سیستم این نگاه و صحنه شود. یعنی بار دیگر دچار اسارت در یک نگاه میشود و شیزوفرن و یا چندپاره میشود. اینگونه روشنفکران جوامع سنتی مثل جوامع ما با دیدن بحران و چندپارگی خویش و به علت نشناختن مبانی مدرنیت و گرفتاری درونی در این حالت دیو/قهرمانی، یا مثل تقیزادهها، شاه و رضاشاه به تقلید مدرنیت میپردازند و یا مثل شریعتی بازگشت به خویشتن میکنند. آنها اسیر شیزوفرنی فرهنگی و حالت نارسیستی نابالغانه مدرنیتستیزی/مدرنیتشیفتگی میمانند و نمیتوانند با شناخت سیستماتیک مدرنیت به تلفیق و پذیرش مدرنیت در فرهنگ خویش و ایجاد رنسانس ایرانی و رهایی از بحران دست یابند. دقیقا این شناخت سیستماتیک و رهایی از این بازی شیفتگانه/متنفرانه نارسیستی با «غیر»، هویت و قدرت نسل ما مهاجرین دوملیتی و روشنفکران چندمتنی ایرانیست که اکنون قادر به ایجاد رنسانس ایرانی و به انواع مختلف و قادر به ایجاد روایات مدرن و نو و خندان از سنت و مدرنیت و از مذهب هستند.
سخن نهایی
باری برای دستیابی به رنسانس ایرانی و نیز حکومت مدرن و جامعه مدرن ایرانی، برای دستیابی به فرهنگ چالش و و رواداری مدرن ایرانی و تحول رادیکال و اساسی سیستم ایرانی، رهایی از این بازی خیر/شری، دیو/قهرمانی و تن دادن به مبانی مدرنیت و شناخت سیستماتیک مدرنیت ضروری است. تنها بر بستر این تلفیق مدرن و رهایی از نگاه خیر/شری و بر بستر ایجاد دیالوگ و چالش مدرن و صحنه بازی مدرن است که هم جامعه ایران میتواند به رئیسجمهورش و دولتش احترام بگذارد و هم او را و قانون اساسی را مرتب نقد و تحول بخشد. تنها بر بستر چنین رابطه مدرن و ایرانی است که دولت و مجلس میتواند به مردم و به منتقدین بسان نیروهای قدرتمند و یاران دیگر خویش احترام بگذارد و به جای سرکوب آنها، به دیالوگ و چالش بر بستر روادارای متقابل و عشق و برادری ایرانی تن دهد. تنها بر بستر چنین رابطهایست که ایرانی سرانجام میتواند یکپارچه هم از منافع ملی خویش دفاع کند، هم در هر عرصه نظرات مختلف و چالش نظرات داشته باشد و هم قادر به دیالوگ و ارتباط سالم و قوی با نیمه دیگر خویش یعنی جهان مدرن و دولتهای مدرن غربی باشد. تنها به این وسیله است که نیروهای داخل و خارج از کشور در عین تفاوت راه و نگاه و چالش با یکدیگر، قادر به درک پیوند درونی خویش و احترام به رقیب متقابل و دگراندیش متقابل هستند. زیرا برای دولت و احزاب داخلی، نیروهای خارج از کشور در واقع دگراندیش و نیمه دیگر آنها هستند، همانطور که برای نیروهای خارج از کشور، دولت و احزاب درون در واقع دگراندیش و نیمه دیگر آنها هستند و هر دو طرف موظف به حفظ رعایت حقوق دگراندیش و رواداری متقابل هستند. هر دو طرف بایستی به درک این مسئله ساده نایل آیند که دیگری نیز خواهان رشد کشور است، باآنکه راهش برای او شاید راهی منفی است. طریق راه تحول، اما قبول این پیوند ماهوی برای تحول و چالش و دیالوگ بر سر راه ها و سلیقههای مختلف است. فقط یکلحظه فکر کنید که دولت و اپوزیسیون، جامعه و فرهنگ ایرانی در همین لحظه قادر به تن دادن به این حالت نو و احترام متقابل بر بستر رواداری متقابل و چالش متقابل باشد، آیا رنسانس و هزاره نوی ایرانی را نمیبینید؟ در واقع موضوع تراژیک، دیدن سادگی راه حل است. طبیعی است که هر عرصه و هر موضوع میتواند و باید چشماندازهای مختلف و چالش میان این چشماندازها و راههای مختلف را داشته باشد و این ساده نیست، اما وقتی بستر سیاسی/فرهنگی/روانی مناسب است و همه ایرانیان به این اصول ساده و مشترک دست یافته باشند و یا به آن باور داشته باشند، آیا فکر میکنید که آنگاه پاسخگویی به بحرانهای مختلف سادهتر و پربارتر نباشد و مهمتر از همه آیا بدینوسیله هم رهایی از بازتولید سنت و سرکوب و هم دادخواهی قانونی به ظلمهای ایجادشده بهتر فراهم نمیشود؟
موضوع تغییر صحنه و تغییر بازی و ایجاد دیالوگ و چالش مدرن و صحنه بازی مدرن ایرانی است و این کار نیازی به هیاهوی فراوان ندارد، زیرا تحولات اصیل با گامهای کبوتر میآیند. در برابر چنین استدلالات مدرنی معمولا ایرانیان به این استدلال اکتفا میکنند که «خوب ما هم صحنه را و نگاهمان را عوض کنیم، اما دشمن همچنان مثل سابق فکر میکند و سرکوب میکند، پس خیالبافی نکنیم و واقعگرا باشیم». این استدلال بیش از آنکه حکایت از واقعگرایی کند، حکایت از عدم درک عمیق سیستم و ساختار، عدم درک عمیق نگاه مدرن و عدم لمس عمیق نگاه و قدرت دیالوگ مدرن میکند. زیرا با تغییر صحنه عملا بازی دیو/قهرمان برای همیشه و سیستم کهن برای همیشه از بین میرود و حتی اگر رقیب دست به سرکوب و ادامه بازی پارانویید زند، دیگر به عنوان دیکتاتور و دشمن خونی این کار را نمیکند. حال او یک نیروی مدرن است که اسیر نگاه سنتی است، پس میتوان به انتقاد مدرن از او پرداخت و او را به مسئولیتش به عنوان دولت و حکومت در برابر جامعه یادآوری نمود و نیز از خطایش و گرفتاریش برای پیشبرد نگاه و چالش مدرنو نظر خویش و به شیوه خندان و سیاست مدرن استفاده نمود. زیرا با مرگ قهرمان، دیو نیز مرده است و اکنون آنکه میخواهد همچنان دیو بماند، یا باید مرتب سرزنش و انتقاد جامعه مدنی و رایدهنده را به جان خرد و نیروهایش را از دست دهد و یا او نیز بنا به قوانین متحول شده دیسکورس و بازی، هر چه بیشترو حتی ناخواسته، تن به بازی و دیسکورس مدرن و به چالش و دیالوگ مدرن در تلویزیون، اینترنت و جامعه مدنی دهد. زیرا دیگر کسی نیست که بخواهد او را بوسیله انقلاب قهرآمیز و یا مسالمت آمیز داغان کند. آنچه هست جامعه مدنی، کارشناس و روشنفکر مدرن، اقشار مدرن هستند که از دولت مدرن خویش و مسئول مدرن خویش تقاضای پاسخگویی به خواستها و نیازهایشان را میطلبند وگرنه دفعه دیگر به کسی دیگر رای میدهند که طرفدار تغییر قوانین و تعهد به قوانین مدنی باشد. فقط لحظهای به ژرفا و عمق این نگاه نو مدرن، به رادیکالیسم خندان و مدرن این نگاه و تغییر کل صحنه و مدرن بازی سنتی ایرانی توجه کنید، تا ببینید که تفاوت از کجا تا به کجاست. تا ببینید که چرا تاکنون ایرانی قادر به ایجاد سیاست مدرن و دیالوگ مدرن و تحول نهایی مدرن نبوده است.
کافیست که ایرانیان به درک ضرورت این تحول هرچه بیشتر نایل آیند، کافیست که هرچه بیشتر از بازی خیر/شری، دیو/قهرمانی رهایی یابند، تا دیگر نه مصاحبات تلویزیونی ممکن باشد و نه جنگ پنهان و آشکار در لوای انقلاب قهرآمیز و یا مسالمت آمیز برای قتل پدر، دولت و دیگری. زیرا بازی و صحنه تغییر کرده است. زیرا دیگر قهرمانی نیست که به شیوه پنهان و آشکار و با کلمات انقلاب قهرآمیز و یا مسالمتآمیز در پی فروپاشی حکومت است و نه دیکتاتور و حکومتی پارانویید در میان است که در هر مخالفت و انتقادی تلاشی برای سقوط خویش و تئوری توطئه را میبیند. از ما ضدقهرمانان خندان و طرفدار دیالوگ و چالش مدرن با مسئولین و دیگر دگراندیشان، از ما مخالفان هر انقلاب قهرآمیز یا مسالمتآمیز، چه اعترافی میتوان گرفت، بجز چالش و دیالوگ مدرن و کارشناسی و تخصصی در باب بحرانهای مختلف جامعه و راههای مختلف پاسخگویی به آن و ضرورت دیالوگ میان دولت و کارشناس و مردم.
با چنین تحولی، دیگر نه کشورهای خارجی میتوانند از روشنفکر ایرانی برای ایجاد جو پارانویید و بدگمانی بر علیه حکومت داخل کشور استفاده کنند و نه روشنفکر ایرانی اجازه چنین سوءاستفاده ای از خویش توسط دولتهای خارجی و یا دولت خویش را میدهد. زیرا او نه در پی فروپاشی پنهان و یا آشکار دولت خویش و نه در پی تجزیه و یا اشغال کشور خویش است بلکه خواهان ارتباط متقابل و دیالوگ سالم با دولت و جامعه خویش و با کشورهای دیگر بر بستر منافع ملی و جهانی خویش است. همانطور که او به دفاع از حقوق برحق کشور خویش میپردازد و همزمان واسطه دیالوگ میان ملل و کشورهای مختلف خویش بسان مهاجر دوملیتی و روشنفکر چندمتنی ایرانی است.
با چنین تحولی آنگاه هرچه بیشتر سیاست مدرن، چپ مدرن، مشروطه خواه مدرن، دولت مدرن و قادر به دیالوگ بهتر در عرصه جهانی، قادر به شناخت سیستم بازی و سیاست مدرن، در جامعه و فرهنگ ما رشد میگیرد و جامعه ما به شکوفایی و خلاقیت نو و رنسانس خویش بر بستر تحولات و ویژگیهای فرهنگی خویش و بدون هیچ خونریزی دست مییابد. زیرا او قادر به تغییر صحنه و بازی بوده است، زیرا او با مرگ قهرمان، مرگ دیو و مرگ بازی دیو/قهرمانی را بوجود آورده است و آن که انتقادی را سرکوب میکند، در واقع مسئول دولت و یک جامعه مدرن است که اکنون باید به انتقاد جامعه مدنی از دولت مسئول خویش جواب دهد و جواب سوالات مردم و رایدهندگان خویش را دهد. با تغییر این بازی و صحنه و با تبحر در این بازی جدید و خندان است که هم عشق و برادری درونی میان ایرانیان دیگربار شکوفا میشود؛ عشق و برادری که بدون او تاکنون ایران هزارپاره شده بود و هم امکان چالش و تحول مداوم و رنسانس ایران بوجود میآید. اکنون بر بستر این عشق و برادری ایرانی، بر بستر این کثرت در وحدت و وحدت در کثرت میتوان به جستجوی بهترین جوابها به معضلات فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و سیاست خارجی کشورمان پرداخت و قادر به چندچشماندازی به موضوعات مختلف و جدل بر سر بهترین پاسخها برای جوابگویی به معضلاتی چون بحران هویت و یا فدرالیسم بود. رنسانس ایرانی تنها بر بستر این رواداری متقابل و چالش و دیالوگ و رقابت متقابل اندیشهها و سلیقهها در همه حوزههای مختلف اجتماعی ممکن است. راه این است و در واقع راه بسیار ساده است و حرکت مهم و اولیه تغییر این بازی و صحنه در ذهن، جان و واقعیت یکایک ما ایرانیان است و دستیابی به یک کثرت در وحدت نو یا به یک وحدت در کثرت نو بسان ایرانی مدرن و رنگارنگ.
موضوع کار من تلاش برای ایجاد این هویت مدرن ایرانی و عارف زمینی و نیز این کثرت در وحدت نوست و هویت مدرن ایرانی و رنگارنگ است. تلاشی که خویش را همتبار و همنسل با تلاشهای دیگر ایرانیان مدرن از نسلهای مختلف میداند. تلاشها و روایات مختلفی که خواهان رواداری متقابل با یکدیگر و چالش متقابل و دوستانه با دگراندیش، رقیب بر روی یافتن بهترین تلفیقها و راهها برای پاسخگویی به معضلات ایرانی و دستیابی به رنسانس ایرانی هستند؛ چالش و دیالوگی خندان که بر بستر عشق و برادری دیرینه ایرانیان از همه رنگ و قوم، از همه قشر و مذهب و برای ایجاد هزاران نوع تلفیق و خلاقیت صورت میگیرد. باری راه این است.
مباحث مهم دیگر در این حوزه، مانند ضرورت دستیابی عمیقتر به لمس و رهبری مدرن تحولات اجتماعی و نیز ضرورت جابجایی نسلها و تحول در رهبری حوزههای مختلف و در کنار پیوند و دیالوگ میان نسلها، در پیوند تنگانگ با تحول بالا و در تناسب با درجه دستیابی به تحول بالا قرار دارند و نیازی به توضیحات بیشتر ندارند. باری تن به این کثرت در وحدت و یا وحدت در کثرت دهیم و هویت مدرن و رنگارنگ ایران و این صحنه نوی بازی مدرن و خندان ایرانی را فراهم آوریم و بر بستر این بازی عشق و قدرت خندان ایرانی، کابوس و بحران خویش و کشورمان را بپایان رسانیم و خالق هزاره نو و رنسانس هزار رنگ کشور و فرهنگ خویش شویم.
ادبیات:
1/ http://www.iranglobal.dk/I-G.php?mid=2&news-id=32…
2. Liyod de Maus: Grundlage der Psychohistory.S.32
3/ http://asre-nou.net/1384/tir/11/m-kavosh10.html
4/ http://asre-nou.net/1383/bahman/13/m-kavosh3.html
http://asre-nou.net/1383/bahman/25/m-kavosh4.html
5/ http://asre-nou.net/1384/khordad/24/m-kavosh9.html
6/ http://asre-nou.net/1383/bahman/13/m-kavosh1.html
http://asre-nou.net/1383/bahman/13/m-kavosh2.html
http://asre-nou.net/1384/ordibehesht/8/m-kavosh5…
http://asre-nou.net/1384/ordibehesht/14/m-kavosh6…
http://asre-nou.net/1384/ordibehesht/22/m-kavosh7…
http://asre-nou.net/1384/khordad/7/m-kavosh8.html
/ http://asre-nou.net/1384/tir/11/m-kavosh10.html
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید