رفتن به محتوای اصلی

نقد رهبران، یا نقد رهبری؟!
18.03.2009 - 09:54

تقی

نقد به برخی از سیاست ها و عملکرد رهبری فداییان (اکثریت)

taghi@home.nl

دانش عزیز، روشی که شما بکار برده اید، بیش از اینکه بر یک مبنای درست تحقیقی استوار باشد، بیشتر پرووکاتیو هست؛ صرفاً تحریک کننده و اسیر غوغاسالاری.

وقتی ادراک مجموعه ای از افراد در راستائی ایدئولوژیک و مبتنی بر یک جهان بینی خاص نسبت به تحولات جاری در سالهای مورد نظر گردد، طبیعی است که از قلم نویسندگان آن دوره، همانی تراووش کند که شما بخش بسیار محدودی را نمایاندید. آنها نه تنها هیچ تصوری از استراتژی جهانی در قبال ایران - چه جهان سرمایه و چه جهان باصطلاح سوسیالیستی آن دوره - نداشتند، بلکه مناسبات درونی این افراد نیز شرائطی را فراهم نمی آورد تا گفته ها و نوشته ها، نماد اندیشه و عمل عمومی آن مجموعه باشد. آن مجموعه خود درگیر دگردیسی بسیار پیچیده ای بود که میخواست نقش سلاح بمثابه ابزار پیشبرد سیاست را از آن حالت مقدس بیرون آورد و جایگاهی برای انسان در برخورد با سرنوشت خود را بازیابد؛ کاری که تأثیرش را حتی در مناسبات درون سازمانی هم میتوانستیم ببینیم که چگونه ساختارهای رهبری، خود را در فضائی از توهم در پرواز میدیدند و افراد، برایشان موجوداتی بودند که آنها محق و مجاز بودند آنها را به هر سویی برانند بدون اینکه برای انعکاس فکر و اندیشه آنان و مجاری این انعکاس اهمیتی شایسته قائل باشند.

متأسفانه شما در این نوشته گاه تکیه کرده اید بر همان کشمکش های جناحی آن دوره و گاه تفاوت های ادراکی و اندیشه ای امروزین و با نقد باصطلاح رهبران آن دوران، خواسته اید تصوری از نقد رهبری یک سازمان سیاسی در دو ساله بعداز انقلاب را بنمایانید.

از اشتباهات متدیک شما یکی دیگر اینکه شما کنش ها را کماکان در دستان آنانی قرار میدهید که بعنوان رهبر می شناسید. شما هنوز قضایا را بگونه ای که میتوان آنرا هشدار دادن، مباحثات شخصی و یا در زبان امروزین، لابی گری برای دستگاه رهبری میناند، پیش می برید. اعتراض آقای بهروز خلیق به بی بی سی - و نه به آقای خوئی - طبعاً اعتراضی شخصی نبوده؛ اعتراض وی، انعکاسی بود از اعتراضی دیگر که چه در میان آنانی که هم اینک در کاتگوری اکثریت فعالیت سیاسی خود را پیش میبرند، و چه بیرون از آن مجموعه و اما حامل نسبت معینی با گذشته فداییان اکثریت. شما به ایشان هشدار می دهید و متعاقباً با آقای کریمی بحث میکنید. تا آنجائی که در جریان قرار گرفته بودم، آقای کریمی با برخی از دوستان درون و بیرون اکثریت صحبت کرده و سعی نمودند در همان محدوده زمانی بسیار فشرده، خود را برای بیان نکاتی آماده کنند که اساس موضوع دعوت بی بی سی از اکثریت برای معرفی نماینده ای در ارتباط با پخش اتهامات آقای خوئی در برنامه تلوزیون فارسی بی بی سی بوده است.

از سوی دیگر شما اساس اعتراضی که شورای مرکزی اکثریت - بمثابه تنها نهادی که بازمانده از اکثریت، و در همان چارچوب به فعالیت سیاسی مشغول میباشد - به بی بی سی نموده را محدود کرده اید به نقد سیاسی رهبری اکثریت در سالهای شصت و شصت و یک. حال آنکه اساس اعتراض به پخش اتهاماتی است که جنبه جزائی و اعلام جرم دارد. آقای خوئی، طبعاً میتوانند در درک معینی از فعل و انفعالات آن دوران، در هر محفلی که دلشان بخواهد هر طوری صحبت کنند و طبعاً اگر کسی هم به اتهامات ایشان پاسخ داد و یا از ایشان به مراجع قضائی شکایت نمود، خود پاسخگو باشند. اما، بی بی سی، بعنوان یک خبرگزاری و یک منبع خبری مهم - متأسفانه - برای بسیاری از بینندگان ماهواره ای در ایران، وقتی اتهامی را در سطح گسترده ای مطرح میکنند، میتوان نسبت به این عمل وی، اعلام جرم نمود؛ حتی اگر گوینده آن اتهامات شخص حقیقی دیگری باشد. بی بی سی نمی تواند ادعا کند که او فقط خواسته صحبت های آقای خوئی در مورد انقلاب را منعکس کند؛ از انعکاسی آنچنان در سطح وسیع، و از انعکاسی اینچنین در پاسخ بدان، متأسفانه این بی بی سی بوده که کماکان بیشترین بهره گیرنده از کل این جریان بوده و حتی همین مباحثاتی که بصورت بسیار محدود و بدون بهره گیری از متدی مناسب در اینجا و آنجا دنبال میشود، نشانه ای است از کاری که بی بی سی و استراتژهای آن خواهانش بوده اند.

در کنار همه اینها، باید تأکید کرد که بازنگری نقش افراد، ساختارهای سیاسی و تشکیلاتی، میزان تأثیر حرف و عمل و رفتارهای هر یک از آنان در تحولاتی که چنان نقش استراتژیکی در منطقه به عهده داشته و بازی کرده است، احتیاج به تحقیقی بسیار عمیق و همه جانبه و با بهره گیری از همه اسناد و مدارک - بانضمام همه آن نوشتارهای رسمی سازمان های سیاسی - و بهره گیری از یادها و گفته ها و تجارب افرادی که بنحوی از انحاء در آن فعل و انفعالات نقش داشته اند. دوست عزیز، تاریخی که تا هم اکنون و در برهه های مختلف نگاشته شده، همواره متأثر بوده از نقش و جایگاه قدرت بر آن. چه این قدرت، قدرت حاکم در یک جامعه مفروض باشد، چه نقش قدرت بمثابه تأمین کننده مالی برای تبلیغات مناسب در دوره های مختلف و پی گیر برای اهدافی معین. نمونه اولی را میتوان در کتاب سازی های جمهوری اسلامی دید و نمونه ای برای دومی را میتوان برنامه سی سالگی بی بی سی، رادیو زمانه با آن شبه طنزپردازش و آن انعکاس روزشمار انقلابش دید.

دانش عزیز، راستش من فکر میکنم ما حتی امروزه از دیدن صحیح اموری که در جهان جاری است محروم هستیم؛ فکر نمی کنی، تاریخی که قرار است توسط امثال ما در مورد امروز جهان نگاشته شود، از چه کمبودهای اساسی رنج خواهد برد؟

علي سالاري

G_alisalari@hotmail.com

اجرای دستورات خامنه ای توسط موفق ربیعی

دولت و ارتش آمريکا التزام سياسي و تعهداخلاقي دارد که حفاظت اشرفيان را تأمين کند. قوانين و کنوانسيون هاي بين المللي نيز از حقوق انساني و پناهندگي آنها دفاع مي کند. سهل انگاري و يا عدم پايبندي به اين تعهدها، وجههً آمريکا و مجامع بين المللي را يکبار ديگر نزد جنبش ضد بنيادگرايي در ايران خدشه دار خواهد کرد. حدّ اقل بدليل محضورات وجود اشرف، مجاهدين جند سالي است که دست به عمليات نظامي عليه رژيم نزده اند. سران رژيم مي بايستي اين فرصت را غنيمت شمرده و اجازه دهند تا به مرور زمان مجاهدين نيز به مبارزهً سياسي و مدني ترغيب شده و از اين راه انرژي خود را صرف آزادي و آبادي ايران سازند.

حال آنکه بستن اشرف، آنهم تحت فشار رژيم و ولي فقيه آن، که بعلت عدم تن دادن مجاهدين به خواستهً رژيم مي تواند به فاجعه اي انساني، بقول خودشان عاشوراگونه، بيانجامد، باعث خواهد شد تا مجاهدين در صدد انتقام از سران رژيم در داخل کشور برآيند. چنين تحولي مجاهدين را از يک نيروي غير فعال در شرايط کنوني، به نيرويي فعال و قهرآميز در داخل ايران مبدل خواهد ساخت که بجاست سران رژيم در شرايط دشوار و انزواي داخلي و خارجي کنوني از دامن زدن به آن بپرهيزند.

وجود و امکان و بهبود بستر مبارزهً سياسي در داخل کشور بستگي به چگونگي تنظيم رابطهً نيروهاي سياسي فعال در صحنهً سياسي ايران دارد. بر همهً سياستگذاران و سياستمداراني که مي خواهند از بسته شدن اين فضا و امکان جلوگيري کنند لازم است تا دولت و ارتش آمريکا را ملزم به پاي بندي به تعهداتش، و رژيم تهران و حاميانش در دولت عراق را از فرصت طلبي و دست يازيدن به فاجعه اي انساني و عواقب ويرانگر آن باز دارند.

داریوش حاجبی

شهر خواهران و پارتیزان پیر

هموطن گرامی آقای سیاوش ! همانگونه که شما هم میدانید، حفظ حقوق بشر قدمتی به درازای تمدن انسانی دارد. من به نوبه خودم خیلی خوشحال هستم که سایت ایران گلوبال بدون هیچگونه چشمداشتی و صرف نظر ازهر گونه ایدئولوژی سیاسی و همچنین در کنار دیگر مسئولیت هایی که داوطلبانه بر عهده گرفته، برای حفظ حقوق عمومی و حقوق مدنی و سیاسی -اجتماعی مردم ایران زمین تلاش میکند. باید متحد باشیم! با درود

ناصر مستشار

اين همه فريادها از َشه بود ـ پاسخ به مقاله حسن اعتمادی

آقای افرادی گرامی!سرشت پاک و ناپاک ـ باید مورد وموضوع گفتگو گردد. هرچه می کشیم از عقب ماندگی است و بس !این عقب ماندگی تنها در میان عوام یافت نمی شود بلکه از اعمال و کردار و پندار وگفتار و همه آنهائیکه در حوزه تحقیق و پژوهش ادعائی دارندو در ادامه در میان شاه وشیخ و روشنفکر و کمونیست نیز یافت می شود که آنها باعث شده است تا مملکت را به این روز سیاه بنشاند و تا به امروز هیچ روزنه ائی برای برون رفت از بحران های نهادینه شده در همه عرضه بوجود نیامده است.باید درون کوزه ها را تفحص و جستجو کنیم تا علت واقعی همه بدبختی ها تاریخی و معاصر را در بیابیم!

 تقی

taghi@home.nl

کمیته گزارشگران حقوق بشر

والله، من که جا خوردم از این پرت و پلاهائی که ملکی در این مصاحبه مطرح کرده! از همان سرتیترش هم پیدا بود؛ کاری که تاثیر داشته باشد، بی تأثیر نیست!؟ در تمام مصاحبه وی هیچ نشانی از یک درک معین از حقوق بشر بعنوان پایه ای ترین وجه حقوق شهروندی بچشم نمی خورد. درک وی از فعالیت حقوق بشری، یک شورش گری و نقض آشکار قوانین جاری کشور هست. اینکه عده ای دور هم جمع شوند و بعد بروند در مورد مثلاً گم شدن و قتل یک نوجوان یا کودک یا جوان و یا حتی بزرگسال تحقیق کنند و ...

از این بدتر درک ایشان از اهداف تشکل های حقوق بشری است. کار آنها نه ترویج و تدقیق درک از حقوق اجتماعی و حقوق بشر در میان مردم، یافتن راهکارهایی مشخص برای دفاع از آن در عمل مشخص، فراهم کردن زمینه هایی برای تعمیق آن، بلکه تهیه گزارش برای فلان و بهمان سازمان بین المللی است و از آنجائی که آش موجودیت، اهداف و راستاها و حتی موضوعیت وجودی چنان سازمانهایی به اندازه کافی شور است، ایشان مجبور میشوند بگویند که شما برایشان کار بکنید ولیکن اونا هم در تبعیت از ساختارهای دولتی خودشان قرار میگیرند و ساختارهای دولتی آنها هم دچار وسوسه حکومت ایران می شوند و ... با اینهمه، شما برای اونا کار کنید و بهشان اطلاعات دقیق از وضع زندانها - و نه نقض حقوق بشر در زندگی روزمره جامعه - بدهید و اونها بیایند و مثلاً در جنگ زرگری و لفظی خود با جمهوری اسلامی مواد بیشتری داشته باشند و ... شما هم بعداز یه مدتی خب، خودتان بدلیل چنین نقش و ارتباطی دستگیر می شوید و بعدش هم یه عده دیگری " دکان " دیگری میزند و خلاصه همه این سیر بارها و بارها تکرار میشود و اساس مناسباتی که بین جمهوری اسلامی و سایر دول برقرار هست، با همان ساختارهای پیشین خود دنبال میشود و ...

وقتی میخواهد حزبیت را توضیح دهد، اول پای اونها را از وظایفی که میباید به آن ملزم باشند - وگرنه وجودشان بی معنی است - دور میکند و بعد هم میگوید که عده ای ده نفر دور هم جمع میکنند و قران تفسیر میکنند و ...

و بعنوان انگیزه ای برای فعالیت اجتماعی، ایشان خلوص را مبنا قرار میدهند و به زبانی دیگر، ناخالصی آنهایی را به زبان بی زبانی عنوان میکنند که عملاً نشان میدهد که قضایا بیش ازاینها بیخ دارد و ایشان قادر نیستند حتی در یک مصاحبه اینچنین کوتاه هم گفتن آن را درز بگیرند!

آری، این است نمادی از تحول اجتماعی در ایران که چنین موجودات مضحکی، بعنوان نظریه پرداز حقوق بشری به میدان می آید و یه مشت پرت و پلا، رفتارهای شورش گرانه - بدون اینکه کمترین مسئولیتی حس کند نسبت به عواقب ساقط شدن زندگی بسیاری از این جوانان که به زندان می افتند و از بسیاری امکانات متعارف زندگی معمولی محروم میگردند - انجام وظایفی که بطور طبیعی میباید از دستگاه های رسمی و حقوقی جامعه اجرای آنرا طلب نمود، تا وظیفه تأمین اطلاعات لازم برای سازمانهایی که موجودیتشان به دولت ها و مراکز مالی دنیا بند است...

چه دنیای غریبی، نازنین!

علي سالاري

G_alisalari@hotmail.com

اين همه فريادها از َشه بود ـ پاسخ به مقاله حسن اعتمادی

کاري که آقاي افرادي انجام داده اند قابل تقدير است. يکي از مهمترين عوامل موفقيت هرکس منجمله تحليل گر سياسي، نويسنده و محقق در اينست که ظرف و توان و استعداد و جايگاه خود را بدرستي بشناسد و آنگاه در صدد بسط و ارتقاء آن برآيد. مشکل جايي پيدا مي شود که در اين مهم عمدا و يا سهواً اشتباه شود و بخواهيم پايمان را در کفشي کنيم که برازندهً ما نباشد.

نقد و تفکر انتقادي که لازمه و بستر ساز مناسبات و روابط شفاف و دموکراتيک است، بيش و پيش از هرکس مي بايستي در ميان اهل تحقيق و قشر روشنفکر و نويسنده جاي پاي خود را باز کند. بديهي است که در آغاز اين راه کمبود تجربه و اشتباهات سهوي و يا فرصت طلبي ها و سوء استفاده ها وجود دارد و مرتکبين اين خطاهاي عمدي و يا سهوي نبايد توقع داشته باشند که ضعف و خطاي آنها بر همگان و براي هميشه پوشيده بماند.

در کار تحقيق درست متديک و آکادميک، هدف يافتن پاسخي و يا روشن کردن ابهامي مي باشد. کم نيستند از اهل تحقيق و مطالعه تاريخ که با پيش فرضهايي به سراغ اين موضوع رفته و در نتيجه با پيشداوري، نمونه ها را دستچين و داده ها را بر وفق مرادشان تنظيم و تحليل مي کنند. روشن است که در دنياي ارتباطات کامپيوتري کنوني اين روش راه بجايي نمي برد.

لازمهً نقد درست تفوق علمي و اخلاقي است. کسي که اين هردو را نداشته باشد يک يا هر دوپايش در اين کار لنگ است. فکر مي کنم آقاي مير فرطوس از آنهايي است که با پيش فرض هاي اکثراً اشتباه سراغ موضوعي مي رود، پايش را در کفش ديگران مي گذارد و لاجرم چون هر دوپايش در اين کار لنگ آيد زحمت ساليانش را هدر مي دهد.

Javat

داستایوسکی می‌گوید: «قدمی تازه برداشتن کلامی تازه گفتن این است آنچه که عوام از آن می‌هراسند.» میرفطروس - اساساً - در هیأت یک نویسنده و محقّقِ «متفاوت» جلوه می‌کند. میرفطروس با استناد به سخن تولستوى معتقد است: «ما باید از چیزهائى سخن بگوئیم كه همه مى‌دانند ولى هر كس را شهامت گفتن آن نیست.»به‌گفته‌ی دکتر صدرالدین الهی: «شـجاعت و از روبرو به گذشـته نگاه کردن، نعمتی‌سـت که نصیب هرکس نمی‌شود. میرفطروس از آن شـجاعت به سـرحدِّ کمال برخوردارسـت و این، آن نایافته گوهری‌سـت که باید گردن‌آویزِ همه‌ی متفکران امروز و فردای ما باشد ... برداشـتن این صدا در برهوت ایمان‌های نئولیبرالی، نیازمند جرئتی منصوروار است. امید آن است که این صدای تنها، طنینی جهان‌تاب پیدا کند، زبان آتشینش درگیرد و او چون شـمع به تنهایی نسـوزد و آب نشـود ...»

امضا محفوظ

اين همه فريادها از َشه بود ـ پاسخ به مقاله حسن اعتمادی

تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف یعنی نه تنها ماهم از جنس این بزرگانیم، بلکه امیر بنی جنس خودمان هم محسوبیم! واقعاً که خیلی رو می خواهد! بنابر این آقای میرفطروس هزار نام دارند پشت برخی برخی از نام های اوبرخی نوچگان واقعی او وپشت بیشتر نام های مستعار شخص خود ایشان جا خوش کرده اند (نام هایی مثل جوات ، ناخدا ، تیمسار سرهنگ ایراندوست ، ایرانی ، مهرانه طباطبایی ، محبی و امثالهم). و چه انرژی به خرج می دهند برای تبلیغ خود و قالب و غالب کردن یک متوسط القامه ء فکری و ادبی و فرهنگی به عنوان یک متفکر واقعی و یک ادیب شایسته و درخور این صفات!

یکی دیگر از شگرد های میرفطروس در کسب اعتبار دروغین و قلابی گرد آوری نوچگان تازه ریش درآورده ای ست که زیر پرچم های گوناگونی از نوع ملی گرایی و ایران دوستی یا دموکرات و لیبرال منشی در این آشفته بازار دنیای مجازی برای خودشان نشریه ای دست و پا کرده اند و با مشتی شعار دروغین و ادعاهای بزرگ و غالباً بی محتوی قصد نامجویی و به سبک میرفطروس سر بیرون آوردن میان سرها دارند.

این افراد گاهی مطالبی می نویسند که دقیقاً بر طبق توصیف آقای افرادی ، میرفطروس فرموده است و جای پای افشا شدهء او در نوشته های این نوچگان دیده می شود.

ضمناً استاد ، به مریدان دستور فرموده که تابلو و لوگوی میرفطروس را به سردر دکانهایشان بیاویزند و ذیل آن و پس از آوردن نام پژوهشگر و استاد و محقق بزرگ دکتر میرفطروس (دکتر بی لیسانس)، نام مردان و زنان مشهور و نامدار را ردیف کنند و بدینگونه نه تنها میرفطروس را در زمرهء این بزرگان قلمداد کنند ، بلکه آنان را در مرتبه ای فرو تر از حضرت استادی بگذارند تا مقام ایشان با صادق هدایت ها و زرین کوب ها و عباس اقبال ها همسنگ شود.

برای دیدن نمونه ای ازاین واقعیت می توانید به نشریه ای که ظاهراًبا مسئولیت یک جوان جویای نام به نام مسعود لقمان اداره می شود نگاهی بیندازید.

این جوان هم یکی از اسامی مستعار ایشان است واز مریدانی ست که رد و پای قلم جناب مرشدش را در سیاهه ها و اوراق اینترنتی ، اینجا و آنجا می توان دید.

به تازگی آقای میر ، این جوان را به سراغ آشوری و سپس آجودانی فرستاده بود تا با آنها مصاحبه کند، با این «هدفِ مهم » که نفر سوم، حضرت استاد دکتر میرفطروس باشند. که یعنی »

ان الدیکُ من الهندِ

جمیل الشکل والقدی

امیرُ فی بنی جنسی ،

یعنی نه تنها ماهم از جنس این بزرگانیم، بلکه امیر بنی جنس خودمان هم محسوبیم!

واقعاً که خیلی رو می خواهد!

بنابر این آقای میرفطروس هزار نام دارند پشت برخی برخی از نام های اوبرخی نوچگان واقعی او وپشت بیشتر نام های مستعار شخص خود ایشان جا خوش کرده اند (نام هایی مثل جوات ، ناخدا ، تیمسار سرهنگ ایراندوست ، ایرانی ، مهرانه طباطبایی ، محبی و امثالهم). و چه انرژی به خرج می دهند برای تبلیغ خود و قالب و غالب کردن یک متوسط القامه ء فکری و ادبی و فرهنگی به عنوان یک متفکر واقعی و یک ادیب شایسته و درخور این صفات!

یکی به ایشان بگوید آقا جان اگر شما نصف این انرژی که در زورچپان کردن خود به جامعه ء فرهنگی ایران مصرف می کنید صرف آموزش و پرورش خودتان کرده بودید الان برای خود شخص موجهی می بودید و جایی برای خود دست و پا کرده بودید. یا لااقل فهمیده بودید که برای این که نام ها با جایگاه اصلی و اصیل خودشان انطباق داشته باشند و هماهنگ باشند می باید در کار فرهنگی صداقت داشت و نخست در ساختن خود کوشید.

یکی به ایشان بگوید که دکتر زرین کوب برای زرین کوب شدن ، نخست یک شخصیت والا و یک روح بی نیاز داشت و سپسس جان کنده بود و ادب آموخته بود و به زبان های فرانسه انگلیسی ، عربی تسلط داشت و آلمانی و یوانی و لاتین هم می دانست و روح شاعر داشت و عاشق حقیقت بود. آخر چطور می شود با این مایه بضاعت و با این روش های مارکتینگ و بیزنس میرفطروسی دعوی همدوشی و همسری و همسخنی با استاد زرین کوب داشت؟ این جور دعوی ها از سوی کسانی که عربی نمی دانند اما از ملل و نحل شهرستانی و مروج الذهب و زین الاخبار و امثالهم رفرانس می آورند ، در حالیکه کسان دیگری پیش از آنان در آثارخود ازآنان نقل آورده اند و مرجع را در کتاب های خود ذکر کرده بوده اند؟

آخرچطور می شود بدون دانستن عربی ادعای اسلام شناسی کرد و بدون دانستن زبان فرانسه خود را دکتر از دانشگاههای فرانسوی نامید؟

آیا ایشان فکر نمی کنند که دیگران به این مدرک دکترا که دستکار پیرمرد مترجم و فاضلی در فرانسه است خواهند خندید؟

کاش این حضرت و نوچگان تازه سر از تخم بیرون آورده اش این سخن سعدی را آویزهء گوش کنند که گفته بود:

آنرا که خانه نئین است ، بازی نه این است!

در پایان بگویم که هدایت یک نام داشت ، صادق هدایت و زرین کوب یک نام داشت زرین کوب و از عنوان دکتر و پژوهشگر فرهنگ و عنوانهای پر آب و تاب بیزار بود مستر میرفطروس!

تکیه برجای بزرگان نتوان زد به گزاف

Javat

اين همه فريادها از َشه بود ـ پاسخ به مقاله حسن اعتمادی

«چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند!»

تیرداد بنکدار

دیر زمانی بود که در این سرزمین کهن، گویی «قفل تعطیل» بر بازبینی و بازخوانی وقایع تاریخ همروزگار زده بودند و تحولات شگرف و بزرگی چون انقلاب اسلامی‌ سال 1357 نیز به تنهایی برای برخی بازبینی‌ها کفایت نمی‌کرد. شاید سرعت تحولات و وقایع به اندازه‌ای بود که فرصت بازبینی را از بسیاری می‌گرفت و پیش از آنکه فرصت چنین کاری را یابند، جفای روزگار مهلتشان نمی‌داد. نسلی که هیچگاه نفهمید که «چه می‌خواهد» اما همواره می‌دانست که «چه نمی‌خواهد»، در گوشه‌ی غربت و عُزلت برای بازاندیشی، دیگر رمقی نداشت. دلخوش به خاطرات خوش و ناخوش خود، روزگار می‌گذراند. نسلی که دلخوش به «روایت‌های مسلم تاریخی»، افیون‌وار، امروزش را تسکین می‌داد و بی‌گناهی یا «معصومیّت» را برای خویش به ارمغان می‌آورد، دیگر رمقی برای اندیشیدن نداشت. عقربه زمان برای آن نسل - بدون آنکه خود بداند - متوقّف شده بود. داشته‌ها متعلق به روزگاری رفته بود که به جز پاسداری از آن، رسالتی برای خود نمی‌دید.

اما در این بین، نسلی در حال ظهور بود که از «میراث ارزشمند گذشته»، چیزی که مصداق عینی داشته باشد، برایش وجود نداشت و از این روی بایسته بود تا در شکل‌دهی به ذهنیاتش، تلاش وافری کند. اما رهبران «مومیایی شده» که خود را «متولّی» این گذشته پرافتخار می‌دیدند، حاضر نبودند از «تابلوهای سنّتی خویش» دست بشویند و همگام با نسل زخم‌دیده‌ای شوند که از آن «گذشته پرافتخار» چیزی جز «تباهی فراگیر امروز»، نصیبش نبود. «ریش‌سفیدان ما» با روزگار ما معاصر نبودند. از آینده نیز تصویر روشنی نداشتند. از این روی بود که همچنان دلبسته گذشته باقی ماندند. گذشته برایشان پایانی نداشت و در ذهن و فعلشان تداوم می‌یافت. همین بود که هیچگاه اهمیّتِ «تاریخ» (به معنای مدرن آن) برایشان ارزش و معنائی نیافت، زیرا «تاریخ» مدرن راوی گذشته نیست بلکه پلی است برای رفتن به «آینده». برای ریش‌سفیدان سیاسی ما، «گذشته» لحظه‌شان بود، رویایشان بود، دستاوردشان بود و در یک کلام ،«همه چیزشان بود» و بدون آن هیچ نداشتند و هیچ نبودند. از این رو بود که هر یک، سکوئی در این گذشته می‌یافتند تا بر آن ایستاده و کوتاهی خود را از نظر نسل نوین پنهان کنند. چه داشتند غیر از این؟ از کدام دستاوردشان سخن می‌گفتند؟ مگر خود را میراث‌دار یا متولّی «آن بزرگ» جلوه دهند تا بدین وسیله «حضور» خود را تداعی کنند.

باری باید این «تنها داشته»شان را به نحو مطلوب به ورثه (یا نسل نوین جویای آگاهی) منتقل می‌کردند تا مبادا بر راهی دیگر رفته و واقعیت «نسل شکسته‌بند» را دریابند. در این رسالت، اختلافات را به کناری نهادند و دوشادوش یکدیگر کوشیدند و جملگی آماده بودند و هستند تا با فحش و ناسزا و دشنام، در «اتّحاد مقدّس» با دشمنان ملّت از میراث مشترکشان و «روایت‌های مُسلّم و خلل‌ناپذیرشان»، صیانت و پاسداری کنند.

در چنین اوضاعی است که برخی وحشت‌زده و با فریاد «وا مصدّقا!»، پژوهشگری برجسته و صاحب‌رأی، همچون «دکتر علی میرفطروس» را که با پژوهشی ناب، بدیع، محترمانه و منصافانه، خواب برخی از این میراث‌داران و متولیّان را آشفته کرده، به چوب تکفیر و توهین بستند تا مبادا بر ساحت آن «گذشته‌ی پُردروغ» خدشه‌ای وارد آید!

روزی مهندسی که «مورّخی خودخوانده» شده و روزی دیگر مدعی سکولاری که استاندار اولین ریس‌جمهور اسلامی‌ بوده و روزی دیگر فلان مفت‌خور کنفدراسیونی، هریک در وحشت از دست رفتن اعتبار وهم آلودشان، بازار تهمت و افترا را بر علیه ‌این پژوهشگر فرزانه رونق می‌بخشند. اما پویندگان راستین سرگذشت ملت ایران که به هیچ روی کم‌شمار هم نیستند، به‌این هرزه‌گویی‌ها وقعی ننهاده و خود می‌خوانند و خود داوری می‌کنند. دیگر هیچ‌کس «حق اندیشیدن» را به «ورشکستگان سیاسی» و نه به هیچ مدعی دیگری «تفویض» نمی‌کند.

«حمید شوکت» پژوهشگر برجسته‌ی دیگری که آماج تهمت‌ها و افتراهای اینان شده بود، یکی از دشنام‌گویان حرفه‌ای را به دادگاه کشاند و محکوم کرد. جماعت فحاشان حرفه‌ای، اندکی حساب کار خود را کردند و انگ‌زنی و دشنام‌گویی را از عرصه عمومی ‌بیرون کشیدند و در خفا ادامه دادند. به ناگه در این میان چند جوان کم‌خوان و پرگو (به تعبیر زیبای دکتر عباس میلانی) که از آموخته‌های نسل خود چیزی در چنته ندارند و تنها سرمایه‌شان، «عنوان‌هایی» از همان میراث رو به زوال است، لات‌منشانه وارد گود می‌شوند تا با هتاکی و درشت‌گویی به روشنفکری شناخته شده و پژوهشگری برجسته، فریاد «ما هم هستیم» سر دهند و انحصار وراثت خویش را بر آن «میراث ارزشمند» از هم اکنون تنظیم کنند. و از آنجایی که ‌این افراد در درون مرز هستند، آسوده خاطر از عدم پیگیری حقوقی اتهامات و وارونه‌نمایی‌های‌شان در دستگاه قضایی ایران، دیده می‌بندند و دهان می‌گشایند. از آنجایی که بر «حماقت» و «وقاحت» این مدعیان تازه وارد، پایانی نیست، به خود پروانه می‌دهند که «بدون خواندن و درک نوشته‌ای» به نقد که نه، به فحاشی بنشینند و خنده‌دار این است که حتی نمی‌توانند یک فحش‌نامه فاقد غلط‌های فاحش نگارشی و دستوری تنظیم کنند! مثلث مضحکی که نه جایگاه علمیِ حتی متوسطی در علوم انسانی دارند و نه ذهنی پویا و نه حتی شرافت و اخلاقِی. اینان شاید در حرفه‌شان مهندسانی ورزیده باشند، اما در عرصه‌ی فرهنگ و سیاست پایه و مایه‌ای ندارند.

در این میان، ناسزانامه‌ی فردی که «بساز و بفروشی» را با «مهندسی فکری» عوضی گرفته، شایان توجّه است. نوشتاری سرشار از درشت‌گویی و بی‌ادبی که مرز پریشان‌گویی را نیز پشت سر نهاده است. «خود شیفتگی مضحک» این فرد سبب می‌شود که بدون در نظر گرفتن وزن و جایگاه واقعی‌اش، خود را در کارزاری گرفتار کند که برای تداوم آن هیچ توشه علمی‌ای ‌ندارد. فردی که حتی نمی‌داند دموکراسی «واژه» است یا «واژگان»، و اخلاق دموکراتیکش را تاکنون تنها در «فحاشی» جلوه داده است و دگراندیشان را به آنچه خود براستی می‌باشد، نسبت می‌دهد. فردی چنین سرشار از بی‌سوادی و نادانی، دکتر میرفطروس و پژوهشگرانِ حلقه روزنامک را به ناآگاهی متهم می‌کند!

اما درج این نوشته در سایت‌ها و وبلاگ‌های منتسب به جبهه ملی ایران، مرا به عنوان فردی که زمانی در صفوف این جبهه قرار داشتم به‌این اندیشه فرو برد که براستی «جبهه ملی ایران به کجا می‌رود؟» یا جبهه ملی (که زمانی بزرگانی چون دکتر غلامحسین صدیقی یا دکتر پرویز ورجاوند آرمان‌ها و اندیشه‌هایش را قلم می‌زدند) اینک اینچنین کوچک و حقیر شده که پاسخ به کتابی مستند و ارزشمند و مناظره با نویسندگان حلقه «روزنامک» را به «کوته‌قامتانی بیسواد وگزافه‌گو» واگذاشته است؟! افسوس می‌خورم که اگر من بخت این را داشتم که حدود سه سال در محضر استاد فقید ورجاوند (که ‌ایران‌دوستی آزاداندیش بود) کسب معرفت کنم، نویسنده آن فحش‌نامه بسی بیشتر از این موهبت بهره‌مند بوده است چرا در هیچ کجای نوشته ‌این فرد اثری از منش و فرهیختگی ورجاوند فقید به چشم نمی‌خورد؟ به یاد دارم که استاد فقید همیشه در مقابل هر سخن مخالفی با متانت و بردباری دیدگاه خود را به گونه‌ای مستدل بیان می‌کرد. هیچگاه به خاطر ندارم که استاد حتی در مورد جماعت بی‌وطن و بی‌شرفی که دیوسیرتانه مرگ استاد را به جشن نشستند، زبان به دشنام و ناسزا بگشاید. اکنون تنها افسوس می‌خورم که شماری از به اصطلاح شاگردان استاد، از او هر چیز آموخته باشند، سه چیز را نیاموخته‌اند: ایران‌دوستی آزاداندیشانه، ادب و بردباری و مدارا.

من به عنوان کسی که هم یکبار در 28 امرداد سال 1383 خورشیدی روایت زنده‌یاد دکتر پرویز ورجاوند از واقعه 28 امرداد را شنیدم، و هم نوشتار دکتر میرفطروس را در این‌باره خوانده‌ام، به جرات ادعا می‌کنم که جدای از برخی برداشت‌های متفاوت، هیچ «تضادی» در این دو روایت ندیدم. می‌دانم دوستانی دیگری هم هستند که جزمیت‌ها و جاه‌طلبی‌ها، دیدگانشان را فرو نبسته و می‌توانند این گفته من را تائید کنند. دکتر پرویز ورجاوند نخستین کسی بود که در صفوف جبهه ملی، به شالوده‌شکنی جزمیّت‌ها پرداخت و من – که خود و بسیاری دیگر را از این بابت همواره مدیون آن زنده‌یاد می‌دانم- تداوم این راه را در بازخوانی‌ها و واکاوی‌های دکتر میرفطروس یافتم. تاسف می‌خورم که عده‌ای با ندیدن و نفهمیدن این مهم، بیش از هرکس به آنچه که به دفاعش برخاسته‌اند، آسیب می‌رسانند.

------------------------

رحمت علوی

عزیزان من

نور چشمان من،آقایان بنکدار و لقمان

من هم روایت بزرگوار مرحوم دکتر ورجاوند را (در بارهء28 مرداد)را شنیده ام و لذا میتوانم ادعای آقای بنکدار را تائید کنم.این روایت با روایت آقای دکتر میرفطروس،بابک امیرخسروی و دیگران مطابقت دارد.متاءسفانه،نوعی ترس از هیاهوگران،فرصت نداد تا مرحوم دکتر ورجاوند در این مورد به شما جوانان وطن،گزارش دهد.

روحش شاد باد

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.