رفتن به محتوای اصلی

راست ها مشق های شان را انجام نداده اند!
13.02.2008 - 21:26

Masoud

دموکراتیزاسیون در برابر امامیزاسیون، پاسخی به آقای گنجی!

//////////////////

کیانوش و محسن کردی و مزدک گرامی !

من فکر نمیکنم که جلوگیری از درج مقالاتی که نویسندگان آنها از نامهای مستعار استفاده میکنند ، نامش سانسور باشد .

چرا که در یک جامعه آزاد هر کس باید بتواند نظرات خود را در یک « تریبون خاص " درج کند و نه اینکه همه بتوانند نظرات خود را هر کجا که دلشان خواست منتشر کنند . در ایران آزاد فردا ، همه گروههای مذهبی و سیاسی گوناگون ، باید اجازه داشته باشند که روزنامه ، سایت ، رادیو و تلویزیون مخصوص خود را داشته باشند و مردم بتوانند آزادانه از تولیدات فکری هر یک از گروهها که خواستند ، استفاده کنند .

دیگر اینکه ، در رابطه با این احتمال که برخی از نویسندگان این سایت در ایران ساکن هستند و یا به ایران رفت و آمد میکنند ، باید بگویم که اگر واقعاُ این نویسندگان در کارشان جدی بوده و میخواهند واقعاُ در روند مبارزه علیه ارتجاع تاثیرگذار باشند ، باید بهای لازم را بپردازند و پیه زندان و فشار را به تن خود بمالند ، والا فقط حرف زدن کافی نیست .

ما در وضعیتی هستیم که فقط « علنیت و شفافیت " شاید بتواند گرهی از گره مبارزه مدنی مردم را باز کند .

دوستان ، جامعه ایران به فعالان و نویسندگانی که خود را در پشت نامهای مستعار پنهان میکنند نیازی ندارد بلکه به هزاران نفر امثال منصور اسانلو و کورش زعیم و دیگر چهره های علنی و مبارز احتیاج دارد .

فعالان و روشنفکران سیاسی و پرمدعا که نمیخواهند بهای لازم را در جنگ علیه ارتجاع بپردازند ، فقط افراد فرصت طلب هستند ، چه در ایران ساکن باشند و چه در خارج از ایران .

رضا

آن انقلاب نمی‌توانست سرنوشت دیگری داشته باشد

"دیکتاتوری کوته بینانه و فردی شاه راه هرگونه مشارکت سیاسی طبقه متوسط را سد کرده بود و آنگاه که این سد رخنه برداشت دیگر دیر شده بود. او حتا رقابت احزاب خود ساخته را هم بر نمی تافت و حزب واحد رستاخیزساخته شد ..."

جناب احمدی، شما بلند بینان که سالیان سال است در کشورهای "امپریالیستی" بدون شاه و دیکتاتور و استبداد زندگی میکنید، کدام مشارکت سیاسی را رقم زده اید؟ اپوزیسیون ما در مهد دمکراسیهای دنیا امروز کجاست؟ شما کدام حزب و گروه را برتافته اید؟ شما که هنوز ترور پاسبانان بی گناه را به عنوان حماسه سیاهکل جشن میگیرید چقدر با دمکراسی نابیگانه و آشناید؟

تا عمر دارید کاسه کوزه ها راسر شاه بشکنید. کی به کیه؟

ببخشین! شما نوه کدوم امام هستین؟

من نمیدونم چرا حتی این افرادی که خودشون را دمکرات و روشنفکر میدونن به این موضوع بند کردن. خوب این نوه خمینی چه ربطی داره به پدربزرگش این نه دلیل خوب بودنش است و نه بد بودنش. مگر اگه به خاطر پدربزرگش قبولش میکردن ما باید ذوق میکردیم ؟ ؟

حالا تازه شاید اگر اون خمینی جلاد زنده بود هم خودش ردش میکرد. مگر گیلانی پسر خودش را نکشت ؟

پوروچیستا

دموکراتیزاسیون در برابر امامیزاسیون، پاسخی به آقای گنجی!

ایران خانم

امیدوارم شمااز کارکنان سایت پیک نت باشیدو مطلب (اظهار نظر)هم نوشتهء خودتان باشد/وگرنه ممکنست بدزدی ژونالیستی متهم شوید!چرا که مطلب ازآن سایت است. واماایران خانم/نه تنهاآن پزشکان و پرستاران وسایر تحصیلکردهگان مرفه /بی انگیزه ولی انگیخگته همبسته و مم آوافریادمرگ برشاه میزدند(عکسهای صفهحهء پیک نت امروز 10فوریه2008).که سیاسیون رنج کشیده هم نخواستند بفهمند حزب فقط حزب الله و ولایت فقیه که شرح مفصلش را دکتر مهدی بهار در مجلهء فردوسی در همان بهبوههء آشوبهای انتقال قدرت از شاه بآخوند میداد. یعنی چه؟.که البته لات و لومپنهای آنزمان و تیمسارو وزیر وکیل شدهای امروزین/ پیکانش بآتش کشیدند وجیک کسی هم در نیامد .بله ایران خانم در لابلای تظاهرکنندگان دستجاتی بودند که درکنار شعار حزب فقط حزبالله این شعار هم سرمیدادند(مرگ بر ترکی کمونیست خرکی!!)باز هم رفقا نخواستند بدانند چرادر انقلاب ایرانی میبایست مرگ رییس جمهور افغانستان آرزو شود؟.ایقدر همه از خود بیخود شده بودند که این پیام تاریخی امامزایل در پارس رانشنیدند/که درجواب سوئال زن خبرنگارروزنامهءاطلاعات در مورد زنان گفت. خانمها...لاکن ما فحشا نمیخواهیم.ولی حالی نشدند.چارقد وچفیه بسر کردند بمهرآبادو پیشواز( آقا) شتافتند .وامروز رفقا بجایی رسیدهاند کابراهیابی یک(بانگ)مخالف گرگان حاکم بمجلس هشتم راضیند!! دریغ ودرد! دلم میسوزد.امیدوارم این تک (بانگ) فتوای قتل عام علنی نباشد

ناصر کرمی

گپی با دوستان ِ ملی گرا

جناب آقای سیامک ایرانی، با سلام

[1]، شما با نام مستعار "نا آشنا"، به سایت ایران گلوبال آمدید، پس از آن با "سیامک ایرانی"، در نوشته ای جدید با کاربر دیگری بیان داشتید که با خانواده ات صحبت خواهید کرد و با نام واقعی خود ایشان را به چالش خواهی کشید !!. بالاخره بگویید شما چه کسی هستید ؟؟. چه میخواهید، چه برنامه و بینش سیاسی دارید ؟؟. شما که نه مشروطه خواه، و نه طرفدار شاهزاده سیروس پهلوی، نه چپ و نه راست و نه میانه، نه مارکسیست، نه باورمند دینی سیاسی هستید، در انقلاب 57 که کودک ده ساله ای بوده اید، شناخته شدهء سیاسی دیروز و امروز هم نیستید پس چرا با نام مستعار زندگی میکنید ؟؟.

بار دیگر شما را به خواندن این مصاحبه، البته این بار با کمک کسی که به جمله بندیها، و انتخاب کلمات ارزش قائل هست دعوت می کنم، در این نوشته به هم میهنان کُرد و احزاب وابسته به آنها مستقیم و غیر مستقیم به روشنی گفته شده، که آنها در منطقه به جز ایرانیان غمخوار و متحّدی ندارند، اگر احزاب سیاسی کُرد غیر از این سیاست را در منطقه در پیش گیرند، در آینده نتیجهء اسفبار آنرا خواهند دید، حتّی همین شرایط نیمه استقلال در شمال عراق را هم از دست خواهند داد.

در این نوشته قبل از "کُردستان بُزرگ" من یک واژهء " اگر" را آورده ام، امّا مفهوم "اگر" در همهء زبانها، تأکید بر فرا رسیدن شرایط و ضوابط خاص، از سویی بیانگر یک آرزوست. کلید عملی شدن این آرزو در کردستان ایران و در کشور ایران نیست، در ترکیّه می باشد. من پیشنهاد میکنم شما از همین امروز از تحلیل مسائل ساده شروع کنید، تا آنوقت بتوانید سر از تحلیلهای پیچیدهء منطقه ای در آورید.

[2]، متن این گفتگو که پیشنهاد اتحاد کُردها و ایرانیان در خاورمیانه هست، و بدرستی موازنهء قدرت سیاسی و موضع گیریهای قومی را به ضرر رژیم اسلامی و تُرک تباران در تُرکیّه و در ایران، بهم می زند که نشانه های مؤثری آنرا به آشکارا در "کنگرهء ایران فدرال" مشاهده و لمس کردم، باب طبع دشمنان ایرانیان و کُردها که خود قومی ایرانی هستند نیست!!.

مقالهء " چرا به جدایی کردستان از ایران و تشکیل کشور مستقل کُرد رأی خواهم داد " را عکس العمل این گفتگو میدانم، زیرا این گفتگو اتحّاد مصنوعی آذری و کُردی را آشکار ساخت و زمینهء شکل گیری قطب سیاسی قوی جدید امّا تاریخی را در منطقه هموار ساخته است، وگرنه معلوم نیست که نویسندهء این مقاله آقای "حمید یوسف" ایرانی و کُرد باشد، و یا دست نشاندهء کدام دست و قدرت در منطقه هست، که از بازگشت کُردها به سرزمین اصلی خود یعنی ایران و اتحّاد آنها با هم تباران ایرانی خود وحشت دارند.

امروز عصر دیالوگ و یافتن نقاط مشترک و ائتلاف و سیاست ورزی رئال هست، چطوری هموندانِ راستِ شما حاضرند در کنار رژیم اسلامی بایستند، ولی ما با حزب اپوزیسیون فوندامنتالی مانند کومله که تازه تأیید سیاستهای آن هم نمی باشد بلکه سراسر انتقاد به آن است، اجازه گفتگو نداریم. بایکوت کردن و در گوشه قرار دادن جدی حزب و یا سازمانی، از سوی ما فازهای بیش از 5 در پروسهء چند مرحله ای و نتیجه گیری از آن هست.

از دیدگاه ما حزب مشروطه و علی رغم حسن نیّت به شاهزاده سیروس پهلوی، امّا هیچکدام، سرزمین و فرهنگ و یا پارسیان را نمایندگی نمیکنند، به همین مناسبت، من جبههء کنزرواتیو ایران را مطرح کردم، که در بخش آخری این نوشته به بسیاری از سؤالات شما پاسخ داده خواهد شد.

ناصر مستشار

آن انقلاب نمی‌توانست سرنوشت دیگری داشته باشد

گاهي اوقات توطئه و انقلاب هردو مي توانند تواما رخ دهند که همين باعث مي شود که از قدرت تشخيص و شناخت آن پديده بکاهد.اتفاق 57 اگر هم انقلاب بوده باشد اما از نوع ارتجاعي ترين انقلابات جهان بوده است که به جاي پيشرفت متاسفانه وشوربختانه عقب رفت براي ايران وملت به ارمغان آورد! مشکل نيروهاي سياسي ايران در عدم تشخيص به موقع پدیده های سیاسی واجتماعی بطور اعم در همه مسائل وبه ويژه واخص در مورد انقلاب ارتجاعي واسلامي سال 57 در اين بود ومي باشد که همچنان تفکر کتابي،فرمول هاي از پيشين تعین شده که مانند شابلون عمل مي نمايند، تعهد به ايدولوژي شريعت مقدس مارکسيسم و لنيسم که همه تحليل ها بايد از کانال طبقاتي بگذرد همواره سایه سنگین خود را بر تحلیل های علمی واقع گرایانه افکنده است!سالهاي بعد از انقلاب را همه بخوبي به ياد مي آوريم که نيروهاي سياسي چگونه با یک دیگر به نزاع برخاسته بود ند که حکومت اسلامي چگونه حکومتي مي باشد تا د مقابل آن موضع بگیرند.دغدغه نیروهای سیاسی در این نهفته بود که حکومت اسلامی از کدام پايگاه طبقاتي برخاسته است تا برابر آن فرمولبندی برای آن حکومت نسخه ائی بپیچند! اين در حالي بود که رهبران انقلاب وحکومت با صداي بلند مي گفتند ومي نوشتند وتصويب مي کردند که آنها تنها بر موازين قوانين اسلامي عمل خواهند کرد اما نيروهاي سياسي براي همه رفتاري رژيم اسلامي قالب های از پيش تعين شده خود را براي رژيم قائل مي شدند ومی خواستند رویداد های انقلاب ا کتبر را با نقلاب اسلامی تطبیق دهند و از همان روی خود را راضی می کردند که مثلا ایدولوژی م.ل را در این به همه مسائل به دقت تعمیم داده اند!.آقاي فريدون احمدي با 29 سال ديرکرد به يک تحليل روشنتر دست يافته ايد که مصادف شده است با بحرانهاي شکننده رژيم که اين بار اميدواريم با تحليل هاي درست ومنطبق برخواسته هاي مردم عمل نمائيد تا اشتباهات گذشته جبران گردد!

حبیب تبریزیان

فراموش كن

بخش 1 تصحیح شده

مقوله ملت به عنوان یک پارادایم عصر بورژوازی بیانگر یک مجموعه نعاملی آکنده از کشمکش و همزیست است. بدون این همزیستی، ملتی نمیتواند وجود داشته باشد و بدون آن کشمکش توسعه ای. و به بیان ساده تر در این یگانگی متضاد ارگانیک است که،اجزاء آن بحکم ضرورت دروحدتی دیالکتیکی بسر میبرند که، در آن، این وحدت دیلکتیکال(ملی )است که وجه غالب را بازی میکند و نه تضاد( جمع اضداد). این فرایند رادر شکل عالی آن، در جوامع پیش رفته صنعتی و تاریخ آنان میتوان مشاهده کرد. که در آن جوامع برغم جنگهای داخلی و انقلابات بسیار، هنگامی که پای همبستگی ملی و بافت داخلی آن در میان بوده است،این، وجه وحدت است که چیرگی میابد و نه تضاد اقشارو طبقاط اجتماعی و یا گروهای سیاسی نماینده آنها. و به عکس درجوامع نا رشد یافته، این وحدت ملی شکننده است و تضاد میتواند چیرگی یابد و...

سنن کهن، زیان مشترک ، فرهنگ مشترک که شامل اساطیر،داستانها، عادات و رسوم، جشنها و عزاداریها، مذهب و بسیاریها مشترکات ملی و قومی دیگر میشود، آن پیش زمینه ی پیش مدرنی است که عاطفه ملی و روانشناسی و رفتار ملی را شکل میدهدو همه اینها با رشد صنعتی جامعه و شکل گیری دولت واحد و.. ، ساختار ملی را انسجام ارگانیک میدهند.این انسجام ارگانیک در پروسه تکاملی و متحول خود دائماً پوست میاندازد و سلولها و بافت های خود را باز تولید و تولید میکند.ولی روی سکه دگر این پروسه وجودآن سلولها و بافتهائی هستند که در این پروسه نیروی زیستمندی خود رااز دست داده و به زائده هائی آویخته به ساخت ارکانیک ملی تبدیل شده اند. کارکرد تاریخی انقلابات و تنشها و تکانهای سیاسی ـ در آنجا که این تنشها، تکانها و.. نقش بالنده و سازنده دارند ـ ازاله و حذف این زائده های تاریخ گذشته است. و روند زندگی ملی، در این زمینه تعارف بردارنیست.

بر این مبنا و در این چهار چوب است که میتوان، از گذشت، فراموشی، و مصالحه صحبت کرد.و دربنمایه چنین مصالحه اجتماعیی، شرایط طبیعی و روانشناختی، گذشت ، سازش و مصالحه و فراموشکاری هم طبعاً فراهم میشود.سخن کوتاه در دیالکتیک پیجیده این فرایندملی، برای نیروهای ایستاده در منتها علیه های قطبین، این فرایند، آنکه میبالد و آنکه میمیرد ، جائی برای مصالحه و فراموشی وجود ندارد. رفتاری مدرن و مدنی میتواند این روند ازاله را کم درد کند. و عکس آن پر درد.

امیدوارم چیرگی عقلانیت ملی و مدنی مارا به راه نخست بکشاند. گزینه سومی هم وجود دارد که از هم گسیختگی کل این فرایند نوسازی ملی است

سیامک ایرانی

گپی با دوستان ِ ملی گرا

آقای کرمی، نخست اینکه آن نام غریبه ی آشنا بود و نه ناآشنا. دوم اینکه، گاو را نباید از روی شاخش شناخت، به عبارت دیگر، سخنی که گفته می شود مهم است، و نه نام شخص پشت آن. سوم اینکه بنده منوچهر جمالی را دعوت به دوئل کردم و نه فردی از این سایت را. که البته مرد اش نیست و نمی آید. اینها را محض روشن شدن ذهن جنابعالی عرض کردم. بگذریم.

*

آری، آن جمله ای که شما نوشته بودید، با اگر بود، بنده نیز کم و بیش با دستور زبان فارسی و برخی کاربردهای اگر آشنا هستم. آقای عزیز، "اگر" روزی کردستان بزرگی تشکیل شود، ما ایرانیان بهترین دوست اش خواهیم بود، جمله ای ست غلط و متناقض. مگر کردها ایرانی نیستند؟ پس منظور از ما ایرانیان چیست؟ این یک. و دوم، آیا تشکیل کردستان بزرگ، حتا با بزرگترین اگری که در ذهن شما می گنجد، چیزی جز تجزیه و منتفی شدن ایران در شکل کنونی اش هست؟ حال شما هی تکیه بر اگر ِ جمله ات کن. سخن شما، با همه ی ویژگی شرطی بودن اش، حتا در فرض نیز ناقض تمامیت ارضی ایران است، کمی واقع گرا باشید و اشتباه خود را بپذیرید عزیز. و در مورد مصاحبه با آن ارگان. جناب کرمی، سیاست مداران کرد از هول حلیم در دیگ افتاده اند و دارند همان اشتباهی را می کنند که یاسر عرفات کرد. راهی که آنان در پیش گرفته اند، و به عیان نیز می گویند، خواستن همه چیز، یعنی تشکیل یک کردستان بزرگ است. تشکیل چنین کشوری مساوی ست با تجزیه ی دست کم پنج کشور، آن هم تنها در فاز اول امر. در فاز دوم کل خاورمیانه در آتش و خون خواهد سوخت و ابعاد ویرانی به قفقاز نیز می رسد.

در چنین شرایطی، نیروهای افراطی همه ی کشورهای تجزیه شده همه چیز را از چشم کردها خواهند دید و از همه طرف به آن ها، که در میانه محاصره شده اند، حمله خواهند کرد. این چشم انداز، برای هر ایرانی میهن دوستی که عنصر کُرد یک بخش حذف ناشدنی آن است، بسیار دلخراش و نپذیرفتنی است. کردها، چون دیگر ایرانیان، یک وطن بیش ندارند و نام آن وطن نیز از آغاز ایران بوده است. حال اگر کسانی، برخاسته از نیروهای چپ و عده ای بچه خان تازه به دوران رسیده بر آن شده اند تا به بهانه ی ملی گرائی مجعول خودشان، ایران، یعنی میهن اول و آخر کردها را تکه تکه کنند و از این طریق، راه ها را بر روی یک حمام خون به وسعت خاورمیانه بگشایند، باید در برابر شان ایستاد و به جای اعبتار دادن به آن ها، از اعتبارشان کاست. مصاحبه ی شما هنگامی معنی داشت که شما تشکلی داشتید و نه یک کنزوارتیو تک و تنها. این ها الفبای کار سیاسی ست و بنده نباید به شما گوشزدشان کنم. ما، راست ها، نخست باید حضور تشکیلاتی داشته باشیم، بعد، هر کس می تواند در حوزه ی تخصصی اش بیرون رود و مواضع گروه را روشن کند و اگر هم توانست، یار گیری کند. در حال حاضر ما از چنین تشکیلاتی برخوردار نیستیم و با آنکه، منسجم ترین فکر ها را نمایندگی می کنیم، اما پراکنده ایم و وزن مخصوص سیاسی نداریم. این یک واقعیت است و باید بر آن برامد.

اما در مورد موضع سیاسی بنده. از پلیمکی که کرده اید می گذرم و از شما می پرسم، آیا هنوز پس از گذشت این همه مقاله و جستار و کامنت شما متوجه نشده اید که بنده راست، و یا همان کنزرواتیو هستم؟ دست مریزاد اقای کرمی. فرای این، بنده نه هیچ پدرکشتگی ای با حزب مشروطه دارم و نه با شاهزاده سیروس رضا پهلوی (برای او نیاز باشد جان ام را هم خواهم داد). اولی را یک بی راهه می دانم و از دومی نیز انتقادهایی دارم و آن ها را، به طور صریح و روشن، مطرح نیز می کنم. ولی برای محض اطلاع شما، نه خیر، هیچ یک از گروه بندی های سیاسی را خانه ی فکری خود نمی شناسم.

اگر شما یک تشکل کنزرواتیو می شناسید که پایه ی فکری اش را ایران گذاشته است، معرفی فرمائید چشم ما نیز روشن شود. نیست آقا، ایرانیان راست هاشان از هم پاشیده اند، مشق های شان را نکرده اند و چپ ها و مسلمان ها هم که حساب شان جداست.

*

ولی به هر روی، مهم این است که راست ها، بر سر خطوط کلی تاریخ، امروز و آینده همرائی داشته باشند. ما نیازی نیست بر سر تک تک امور جزئی توافق داشته باشیم. جا برای بحث باید باشد و انتقاد نیز لازم است. همزمان، در شرایطی که به سر می بریم باید از وزن انتقاد از درون راست به خود راست کاهید و بار انتقاد را در سوی چپ و مسلمان ها افزود. با استدلال و دلیل البته و نه هوچی گری که شش هفت دهه میراث فکری رفقا و برادران بوده است؛ این کشور شریعتی و آل احمد به اندازه ی بسنده به خود دیده است. ما باید تا جای شدنی، بر حجم نیروهای راست و شعاع فکری شان بیافزائیم. انتقادات بنده نیز به حزب مشروطه و یا شاهزاده، انتقاد به سود راست و جذب آن ها به اندیشه های بنیادی راست و سنت ایرانشهری ست. راست باید بتواند تصویری روشن از خود نشان دهد و خود را به عنوان آنچه که به راستی هست بنمایاند: یگانه نگهدار ایران. برای نجات ایران باید جنبید. اگر نسل ما ایران را نجات ندهد، برای نوه ها و نتیجه ها، که محسن کردی، البته او نیز از روی ترس ها و دلنگرانی های اش، بار امانت را به دوششان گذاشته است، کلا چیزی نخواهد ماند که بخواهند نجات اش دهند. به هر حال تصور بنده این است که ایران در آن شکلی که ما تا کنون می شناختیم اش، اگر بساط ملاها به دست ما برچیده نشود، در میانمدت کلا محلی از اعراب نخواهد داشت. من به خوش بین های ایرانی که می گویند ایران هرگز نخواهد مرد باوری ندارم. آنان بیشتر ناتوانی های خود را توجیه می کنند و بس.

آقای بلخی، نخست سپاس از مهرتان. از روشنفکری گفته اید و ربط و بسطش به بنده یاد حرفی از محمد گلابدره ای انداختید مرا. نویسنده ی خوب و کله خرابی ست که اهل بخیه می شناسند اش. یکی فردی بهش لطف کرده بود و گفته بوده آقا شما عجب روشنفکر علائی هستی. ایشان در پاسخ گفته بوده: جان آن سیمرغی که بهش سوگند می خوری، به من یکی روشنفکر نگو که روشنفکر جماعت تو این مملکت یه بند آویزونه. حال بلخی گرامی، شما نیز بد جوری به ما لطف کرده ای جانم. گذشته از مزاح:

بنده طبقه ی روشنفکری ایرانی را مغولان قلم به دست می دانم. در برابر اینان، روشنگران قرار دارند، مردان و زنانی از نسل آخوندزاده ها و کرمانی ها و ایرانشهرها و کسروی ها و فروغی ها. اولی ها ایران را ساختند، دومی ها بر باد اش دادند و دست بردار نیز نیستند. جریان اش مفصل است و پیشتر گفته ام.

اما در مورد موضع اصلی سخنتان که نکته ی بسیار حساس و دقیقی را مطرح کرده اید. دوست گرامی، تصور بنده از شهریاری، که متکی بر سندهای فکری این مرز و بوم است، این نیست که شهریاری صرفا یک امر سیاسی ست. سیاست، در مفهوم خیر عمومی، یکی از زیرامدهای شهریاری ست. ما از دین مان، تا هنر مان، و از آنجا تا معماری و موسیقی و نقاشی مان، همه و همه انباشته از مفهوم شهریاری ست. آنچه را که در حکمت خسروانی در کالبد فلسفه می یابید، در معماری ایرانی در کالبدی دیگر باز اش می یابید. نیم نگاهی به دیوارنگاره های تخت جمشید بیندازید.

سپس بروید و گات های زرتشت را بخوانید. از آنجا به سوی اشعار حافظ بروید و از آنجا، به دستگاه های موسیقی ایرانی. همه و همه در یک مفهوم کلان، در یک ابر مفهوم، یعنی شهریاری ست که صورت بندی شده اند. شهریاری، هم جنبه های ازوتریک و درونگرایانه دارد، و هم جنبه های اکسوتریک و برونگرایانه. هر جنبه را باید تک تک بررسید.

*

در مورد اینکه می گوئید همه ی تقصیرها به گردن رضا پهلوی نیست، کاملا حق دارید. اگر چه خطاهای بزرگی کرده است، اما به تنهائی نکرده است. همزمان، شهبانو فرح نیز، به عنوان دوست داشته شده ترین بانوی تاریخ ایران، کاری جز زنده نگاهداشتن یادگار همسر در گذشته اش نکرده است. او می توانست قلب ها را به سود نجات ایران تکان دهد، اما پرهیز کرد. از این منظر، او نیز خطاهای بزرگی مرتکب شده است. راستی علیرضا پهلوی کجاست؟ آن موسیقی دان و پهلوی شناس، با در نظر گرفتن جایگاه اش، چه می کند برای میهن اش؟ همسر شاهزاده رضا چه؟ او کجاست؟

با این حال، وارث پادشاهی، تا امروز، رضا پهلوی است. این اوست که باید فرمان دهد. یک رهبر باید بتواند به جای اش بر روی میز بکوبد و مردمان پراکنده را به همکاری در راه هدف مشترک بازآورد. بزرگترین دشمن جمهوری اسلامی خود اوست. اهریمن همواره خود بهترین معرف خود است. برای برانداختن اش اما نیاز به کارت شهریاری ست و خسروی خوبان، در میانه ی ماست. ما در ایران به سر می بریم، جناب بلخی و نه در هلند.

ایران، مختصات خود اش را دارد و اگر درست تفسیر شود، بسیار نیز معنی دار است و روزآمدپذیر. بنده از پادشاهی چنین تصوری ندارم که امروزی نیست و به درد دوران گلوبال نمی خورد. بر عکس، نهاد پادشاهی را گلوبال ترین و امروزی ترین فرم اداره ی اجتماعی می انگارم. ما، در سوپرمارکت سیاسی جهان امروز، بهترین کالا را برای فروش داریم، مشکل این است که تا کنون بد بسته بندی اش کرده ایم و به جای تبیلغ، ضد تبلیغ کرده ایم. باید شیوه دیگر کرد.

خواننده ایران گلوبال

گپی با دوستان ِ ملی گرا

جناب سیامک درودو من شوک زده از نوشته شما هستم . شما فرمودید دوئل . آیا شما در عصر کابوی هستید؟ و قصد هفت تیر کشی را دارید؟ و کجا و در چه زمانی قصد دوئل دارید؟ و یا منظور شما مناظره است؟ که این لغات در زبان فارسی و دیگر زبانها و حتی آن آلمان معبد و منبع الهام شما سئوال برانگیز ، مفاهیمی متفاوت دارند.شما اگر قصد هفت تیر کشی دارید لطفا به اتاق سطنت طلبان تشریف ببرید و این سایت را خونی نفرمائید. از اینکه شما انسان فهمیده تشریف دارید پیشا پیش تشکر میشود.

ایرانخواه

گپی با دوستان ِ ملی گرا

با سلام

پیرو این بحث هستم. بنده بعد از چند سال مطبوعات پان ترکیست را خواندن به چند نتیجه رسیدم که با دوستان در میان میگذارم. به عنوان فردی که خود را ایراندوست میدانم، به اندیشه من کشور کردستان به سود ایرانیان منطقه هست. ببینید در این منطقه ما به کی میتوانیم حساب کنیم؟ به نظر من ارمنستان و کردها. اینها میتوانند جزوی از اتحادیه ایران باشند و به سود ما هم هست. همچنان که نشریات پان ترکیست نشان میدهد، ترکها از ایرانیان چندان دلخوشی ندارند.

من پهلویها را ایرانی حساب نمیکنم. رضاشا شاید ایرانی بود(انهم روشن نیست) ولی با ازدواج با یک زن قاجار و سپس محمدرضاشاه هم با ازدواج با یک زن قاجار دیگر ایرانیت خودشان را باختند. محمدرضاشاه خیانت بزرگی به ایرانیان (کردهای شمال عراق) انجام داد همانطور که رضاشاه هم با اتاترک برضد ایرانیان (کردهای ترکیه) خیانت کرد. حالا میبینم که حاصل این خیانتها، همان قدرت یافتن ترکان/اعراب (دو دشمن تاریخی ایران) میباشد. خوشبختانه، در کشورمان تعداد ترک/عرب بیست درصد هم نیست (آمار دروغ اینها با تطبیق با آمار استانی به آسانی نقض میشود) و ما نبایست نگران باشیم. اما همانطور که برخی از ترکها بازیچه ترکیه و جمهوری آذربایجان شدند و خودشان را از آن این دو کشور و نه ایران میدانند، به نظر من ما هم میتوانیم روی ارمنستان و کردستان حساب کنیم. بنابراین سرفرازی کردستان (بخشی از تمدن دیرینه ایران) مساوی هست با سرفرازی ایران.

بلخی

گپی با دوستان ِ ملی گرا

اقای سيامک ايرانی

اولا" اگر به دقت بخوانيد من نگفتم شما خودتان روشنفکريد بکله گفتم از انها جلوتريد. اما راجع به خود بحث.

سخن شما درست است که جمهوريت نه تنها در تضاد با پادشاهی نيست بلکه در بسياری از کشورها نهاد پادشاهی پرچمدار اصلی جمهوريت بوده است (مثلا" انگليس زمان ملکه ويکتوريا) و درست است که بسياری از دوستان چپ که جمهوری خواه شده اند هنوز تفاوت ميان فرم جمهوری ( صدام حسين و حافظ اسد هم جمهوری خواه بودند) و جمهوريت بعنوان محتوی را درک نمی کنند. ولی از ان طرف هم بسياری از طرفداران نظام پادشاهی تفاوت سلطنت و سلطان و نظام سلطانی را با نظام پادشاهی را درک نمی کنند. تا اينجا يک بر يک مساوی. اما تازه می رسيم به سوال اصلی ...

سوال اصلی که شما بايد بتوانيد پاسخ دهيد چنين است.

همانگونه که شما از جمهوری خواهان انتظار داريد بفهند که جمهوريت در تضاد با نظام پادشاهی نيست، بلکه شايد در بعضی شرايط نظام پادشاهی برای پيشبرد جمهوريت حتی مناسب تر بوده ( در دو قرن گذشته در بعضی کشورها اينگونه بوده است ولی نه همه جا) با همان قياس هم از شما انتظار است که نشان دهيد که محتوی پادشاهی ايرانشهری مورد نظر شما هم قابليت تطبيق با فرم جمهوری را دارد و نظام مورد نظر شما فقط در گرو يک سيستم موروثی نيست. زيرا بهيچ وجه منطقی نيست که سرنوشت يک کشور يک ملت و يک تمدن را به سرنوشت يک خانواده پيوند بزنيم. شما در پاسخ قبلی هم از اين نکته بدون توجه عبور کرديد. موروثی بودن قدرت قدرت سياسی نقطه ضعف و پاشنه آشيل بحث های شما است. اينکه ايران ويژگی های خاص خود را دارد درست است. تکامل هم جای خود را دارد. ولی لازم نيست آينده نعل به النعل مانند گذشته باشد. بايد در پرتو دست آوردهای جديد شيوه ها و رويه های قديمی را تکامل داد با دنيای مدرن هماهنگ ساخت. دوران مقام های موروثی پايان يافته است. آيا شهرياری مجبور است موروثی باشد؟ برای باز آفرينی و يا زنده کردن شهرياری مدرن بدوا" دو راه به نظر می رسد. يا شهرياری مورد نظر شما بايد غير موروثی شود. يا اينکه از سياست جدا شود، مدل NGO ها که در آن موروثی و غير موروثی مقام ها مهم نيست. مثلا" موسيقی چه دليلی دارد به سياست متصل باشد و غيره. البته شايد هم شما راه حل بهتری داشته باشيد.

در هر صورت ادامه مقام های موروثی در تزهای شما نقطه ضعف جدی آنها است. بی لطفی به تمدن ايرانی است اگر تعلق به اين تمدن را در گرو قبول مقام موروثی بدانيم.

با هيچ منطق و حساب و کتابی نمی خواند که در قرن 21 ام مردم يک کشور سرنوشت خود و تمدنشان را گره به زنند به سرنوشت يک خانواده و دعا دعا کنند که فرزندان آن خانواده خوب از آب در بيايد. آخر چرا؟

بلخی

آقای سيامک

اول به شما تبريک می گويم که فرسنگ ها از روشنفکران نسل انقلاب جلوتر هستيد و بهتر می انديشيد. نوشته های شما به همه ما کمک می کند. اما در مورد راه حل عملی تان برای شکل دادن به يک نيرو (جبهه) از ملی گرايان به دور رضا پهلوی و يا کلی تر بگويم بدور سلطنت و يا نهاد پادشاهی. پاسخ من اين است Forget it

اين کار شدنی نيست. همه تقصيرها هم به گردن رضا پهلوی نيست، زمان عوض شده. چه برای ايران و چه برای بقيه دنيا. پس از انکه قبول کرديم مسئله سلطنت در عصر گلوباليزم برگشت نا پذير است. پرسش بعدی آنست که اکنون چه بکنيم. به عوض نهاد سلطنت چه نهادی را بايد توليد کنيم که همان نقش را داشته باشد. آنگاه خواهيد ديد که به جز حزب سازی ( مثلا" حزب ايرانشهری ) و تشکيل جبهه احزاب راه حل ديگری نيست.

هرگاه از روزن شما بنگريم، مهمترين پرسش اينست: چگونه نهاد پادشاهی را در يک نهاد مدرن قرن 21 امی باز آفرينی کنيم. بايد قدرت تصور خود را بکار بريد و پاسخ اين پرسش را بيابيد. اگر شما معتقديد بدون نهاد سلطنت قاتحه ايرانشهری خوانده است. در آنصورت اعتقادی به دوام ايرانشهری در قرن 21 نداريد.

مزدک

مخالفان آزادی حجاب در ترکیه چه می گویند؟

جناب آیدین من در این مورد با شما موافقم دخالت در زندگی خصوصی انسانها در جامعه نمی تواند درست باشد و در نهایت به شکست منجر می شود.در یک جامعه سکولار و دمکراتیک و انسان وداد(قانون+عدالت+حق)محور آزادیهای فردی انسانها را قانون تضمین می کند.در چنین جامعه ای مذهب و اعتقادات و نمادهای مذهبی و شعایر مذهبی باید به حوزه خصوصی رانده شود.

سیامک ایرانی

گپی با دوستان ِ ملی گرا

آقای بلخی گرامی، سخن شما صد در صد درست است که بسیاری از هواداران پادشاهی درک عمیقی از امر پادشاهی ندارند و حتا تفاوت آن را با سلطنت نمی دانند. بارها گفته ام و تکرار اش نیز هیچ زیانی ندارد: راست ها مشق های شان را انجام نداده اند.

واژه ی شاه از ریشه ی xshâ است، همتبار با واژه هایی چون شهر و شار و شهریور. سلطنت، از سلطه است و معنی به زیر کشیدن و چیرگی یکجانبه دارد. نمونه ی جالبی برایتان عرض می کنم. روزبه در اثر گران ارج خود، ادب الکبیر، به گونه شناسی سلطنت می پردازد، منتها در حالی که از واژه ی سلطنت سود می برد، معنی ای را انتقال می دهد که در دینکرد در مورد شهریاری گفته شده است. روشن است که نسل های بعدی رفته رفته از این آگاهی به ریشه ها دور می شوند. یکی از بایستگی های کاربرد واژه های فارسی، که بنده زیر نام آرمین سورن به آن می پردازم، همین حمل کردن آگاهی تاریخی و مفهوم آغازین هر واژه است.

*

در مورد رابطه ی میان پادشاهی و جمهوری موضوع اندکی پیچیده است و پیشتر به تفصیل به آن پرداخته ام. لب سخن این است که جمهوریت، در فلسفه ی سیاسی به هیچ وجه به معنی سلب پادشاهی نیست. این جنبه ی سلبی از جمهوریت بسیار نو است. نزد مردانی چون لاک، روسو و یا کانت، جمهوریت به معنی امر همگانی از یک سو، و حکومت قانون از سوی دیگر است. در نظام جمهوری کانتی پادشاه حضور مستقیم دارد، اما، خود نیز در بند و بست قانون جای می گیرد. قانون نیز معنی دارد؛ برای نمونه نمی توان قانون اساسی جمهوری اسلامی، و یا قانون اساسی مشروطه را، که هر دو همه چیز را به طور مستقیم به دامن امام زمان و حجج اسلام وصله می کنند، نام قانون را داد. قانون باید برامده از خواست و رای آزاد مردمان باشد و همزمان، نیکی همگانی را تضمین کند. به عبارت دیگر، قانون نمی تواند در تضاد با شان و فرّ آدمی قرار گیرد.

شلاق زدن قانونی بی معنی ست. حتا اگر همه ی افراد جامعه با آن موافق باشند. از این رو بی معنی ست، چرا که رای همگانی این جامعه ی فرضی، در تضاد با یک امر والاتر، یعنی خرد ناب، یا به قول نیاکان ایرانشهری، vohu xratu (خرد نیک) از یک سو، و خرد ذاتی، یعنی âsnu xratu، از سوی دیگر جای دارد.

آنچه که ما از آن به عنوان شهریاری ایرانشهری سخن می گوئیم از چنین سرچشمه هایی آب می خورد. و از وراثت به عنوان پاشنه ی آشیل بحث ما سخن گفته بودید. باز نیز فشرده ی بحثی در پیش رانده را به شما عرض می کنم. در شهریاری ایرانشهری ما دو جنبه داریم:

1. شهرائی و یا فرمانرانی برگزیدنی: xshathra vairiia (شهریور)

2. شهرائی ِ نیکی: vohu xsháthra که همان شهرستان نیکوئی شهرزوری و دیگر دانایان ست.

در لایه ی نخستین، یعنی خشثره وئیریه، که اداره ی امور اجتماعی منظور است، همه چیز برگزیدنی ست. همان فرمانرانی مردم بر مردم از سوی مردم. ما در یسن هفت هات، متعلق به بیش از سه و نیم هزاره پیش، با این ایده رو برو می شویم که نه تنها شهریار باید برگزیده شود، بلکه زن و مرد بودن اش نیز علی السویه است. ما در متون دوران میانه با انبوهی از شواهد روبرو هستیم که پادشاه از سوی نهادی های گوناگون برگزیده می شود و ویدنگرن در این زمینه پژوهشی بسیار مهم انجام داده است (نگاه کنید به فئودالیسم در ایران).

کوتاه آنکه، شاه، در سیاست ورزی اش جدا و قائم بر جامعه نیست، برامده از اوست. و در ضمن فراموش نکنید، ما نهادی به نام وزیری هم داریم. به هر حال بحث اش طولانی ست و بگذارید پاسخ به پرسش شما را اینگونه به پایان برم:

آنچه که مربوط به پیوستگی تاریخی می شود، ادامه یافتن خاطره ی تاریخی در پادشاهی ست، با کمترین میزان گسست ممکن. از این روزن، ارجحیت با تعویض نکردن سلسله هاست. و آنچه که مربوط به اداره ی قانونی جامعه می شود، الزام برگزیدنی بودن نهادها و در چرخش بودن پاسخگوئی هاست. ما باید این دو لایه ی مفهومی را از یکدیگر جدا کنیم. جمهوریت، در لایه ی دوم متجلی می شود. روشن تر عرض کنم، پادشاهی اگر وجود نمی داشت نیز می بایست اختراع می شد چرا که کامل ترین نوع فرمانرانی ست. و روشن است، هنگامی که در سلسله ای نوبت به جایگزینی می شود، همانگونه که در تاریخ بوده است، خود پادشاه و هیاتی متشکل از انجمن های طبقات گوناگون جانشین پادشاه را تعیین می کنند. این امر در میان آریائی ها رواج گسترده ای داشته است و نه تنها نزد ایرانیان، بلکه نزد هیتیت ها نیز آن را می یابیم. هیتیت ها حتا در پاره هایی از تاریخ خود قانون اعدام را نیز برانداختند. کار ما این است که از درون تاریخ مواد خام فلسفه ی سیاسی را بردوشیم، و آن را در یک سامانه ی همبسته و معنی دار بازبیارائیم. در نهایت، این شاه ها و مردمان شان هستند که باید خود را با اندیشه های فرزانگان همپاس و همراه و همجور کنند. و خویشکاری فرزانگان نیز این است که حرف دهن شان را بفهمند، به دیگر سخن، روشنفکر نباشند.

***

برای تفصیل بیشتر در این زمینه می توانید به متون زیر از بنده نگاه کنید:

http://www.cyrusnews.com/news/fa/?mi=2&ni=24303

http://www.cyrusnews.com/news/fa/?mi=2&ni=24990

http://www.cyrusnews.com/news/fa/?mi=9&ni=23169&y…

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.