ما زجنس ِ نور و ُپرده های منتظر، نشسته ایم
هیچ کس
حرف تیره ی تبار ِ شبگرفته را به خانه اش نمی بَرَد
پنجره، نیازمند ِ روشنی ست
پرده های منتظر نشسته، نیز.
باغ هم، چنانکه برگهای زخمدیده گفته اند
عاشق ِ ستاره های نو شکفته اند.
حرف تیره ی تبار ِ شبگرفته را به خانه مان، نمی بریم.
ما زجنس ِ پنجره
ما زجنس نور وُ پرده های منتظر، نشسته ایم.
باغ بیقرار ِ در درونِ هسته ایم.
* * *
...زیرا که از تبارِ دروغید
از بامداد ِ تازه ، سخن گفتید؟
باور نمی کنند-
دلبستگانِ خنده ی خورشید.
در صبح ِ تان ، سیاهی ِ خوف انگیز.
در ظهرتان ، تلاوتِ تاریکی.
در شام ِ تان، تباهی ِ بیداد ست.
خورشید را ستاره ، صدا کرده ست.
زیبایی شناور ِ گُل را گلوی ماه.
این سینه را سپیدی ِ فریاد ست.
کلن . 25.9.213
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید