آقای هادی خرسندی، ناباور به وعده های انتخاباتی حسن روحانی و ناخرسند از استفاده رئيس جمهور ايران از شعر فردوسی در سخنرانی خود در مجمع عمومی سازمان ملل، شعری سروده که سرشار از توهين به آقای روحانی رئيس جمهور منتخب مردم ايران است.
هادی خرسندی می تواند حسن را همان محمود ببيند يا ارزيابی کند. او حتی می تواند با تشبيهی عجيب و غريب حسن روحانی را با "هخا" مقايسه کند. او می تواند گفتگوی تلفنی روحانی و اوباما يا تصدی رياست شورای عالی امنيت ملی توسط علی شمعخانی ، کسی که نه حاضر شد بنی صدر را خائن بخواند و نه موسوی و کروبی را اهل فتنه بنامد، سوژه طنز خود کند. او حق دارد در کسوت هنرمند، آزادی نسرين را ببيند اما تا آزاد نشدن بهاره يا ديگر زندانيان سياسی، همه تغيير و تحولات سياسی را بازی و کلک بخواند يا کم ارزش بداند. چراکه هنرمند اوج را می بيند و سياستمدار روند را. جواز توهين را اما بنام هنر و حتی از نوع طنز نيز نمی توان گرفت.
هادی خرسندی نماد بخشی از نسل اول انقلاب است که عمدتا نيز در خارج از کشور سکونت دارند و هرچند خود قبول ندارند اما واقعيات نشان می دهد که پيوندشان با واقعييات و نحوه تحولات داخل کشور و بخصوص نگاه نسل جوان کشور قطع شده است. حرکت هوشيارانه و مبتکرانه مردم و بويژه جوانان برای ايجاد تغيير و تحول در صحنه سياسی کشور را "علاف شدن"، "استيصال" يا "هيزم انتخابات ولی فقيه" شدن می خوانند.
اين توهين-سروده ها ممکن است لحظه ای برخی دل ها را خنک کند يا عده ای را بخنداند، اما فاصله ها بين مردم داخل بويژه نسل جوان و تحول خواه کشور و بخشی از نسل اول انقلاب که هنوز از پشت عينک انقلابی خود بر تغيير و تحولات تدريجی به ديده تحقير و تمسخر می نگرد، را بيشتر خواهد کرد.
هادی خرسندی و کسانی که مانند او به تحولات سياسی تدريجی داخل کشور می نگرند تغيير در نگرش آرا و عقايد چه بسا توتاليتر خود را طبيعی می دانند، اما تغيير و تحول در نظرات مقامات سياسی جمهوری اسلامی را عمدتا به حساب دروغ و کلک می گذارند. در اوايل انقلاب هنگامی که همه از جمله آقای هادی خرسندی انقلابی بودند و ليبرال ها زير حمله چپ های مذهبی و غيرمذهبی بودند، ايشان شعری سرود برای تمسخر و افشای آقای بازرگان که بنا به روايتی موجبات فرار شاپور بختيار از کشور شده بود. "بختيار از مرز بازرگان گذشت" اما زمانی که بدست آدمکشان فرستاده شده توسط جمهوری اسلامی در پاريس بقتل رسيد و چه بسا پيش از آن هنگامی که انيس نقاش به ترور ناموفق او دست زد، و شايد هم زمانی که خود هادی خرسندی چند ماه بعد از سرودن آن شعر مجبور به ترک وطن گرديد، نظرش درمورد انقلاب و انقلابی گری عوض شده بود و ناخرسند از شعری بود که درباره فرار بختيار گفته بود.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید