زخمی است در جان آدمی، عمیق، نمی ماند، راه می رود تا بالا شوی. بالا وقتی هستی سطح را بیعمق میبینی و فرود میآیی تا پیدا شوی یا که شاید تنها برای اینکه پنهانیهایت را پیموده باشی. بر سطح وقتی گذر میکنی، از بالا، نه، از اعماق میترسی، چرا که در همین حوالی پیدا شدهای. بدین سبب از تنهایی چو بید میلرزی، درختی اگر باشد بدان پناه میبری تا که شاید دستکم لرزش و رقص برگهایش را دریابی. فرود آمدن چه آهنگی دارد راستی؟! وقتی که وقت فرود آمدن توست و تو بیکه بخواهی تنهای تنها فرود میآیی، با فرود آمدن تو چه آهنگیست راستی؟ هان، چه آهنگی؟
***
آینده زندگی نیست، شاید. اکنون آیا نمیتواند همه چیز باشد؛ اینجا، همینجا و هر جا که من ایستادهام؟
من گذشته نیستم، بود من این است. پس گذشته جزوی از من میتواند باشد، خود من اما نه. زندگی شاید فقط منم، منتها تنها تا آنزمان که زندهام.
آینده آیا زندگیهای دیگر نیست، با دیگرانی که در اکنونشان خواهند زیست و... منهایی که دیگرانند؟
***
من بزرگتر از کسی نیستم، با این وجود هستند کسانی که کوچکتر از من اما بزرگتر از شمایند. شما برای بزرگی بیهوده مرا معیار قرار ندهید، معیار شمایید وقتی که از بزرگی سخن می رانید. یادتان نرود، اصل بر این نیست که کوچکترها بزرگ نشوند!
***
یکی را مفهوم است گفتن، دیگری را گفتن است مفهوم؛ یکی که دیگری نیست و او نیست، سکوت میگزیند و هیچ نمیگوید. من اما مینویسم، پس، مفهومم. بگذار بگویند فاتح. جهان اما خود فاتحانِ بسیار دیده است. فاتحانی که گاه جانشان جهان و گاه جهانشان جان میجست... و بدین خطا هم جان و هم جهان را مغلوب گشتهاند. خوشا به حال تو که مسکوتی و مفهومی و جهان نمیجویی!... اینچنین است که من نه به گفتن میآیم و نه بیش مینویسم. تا تو در متن من مرا جویا نشوی. هه، خطاست اگر یکی بگوید که این مفهوم نیست!
***
از این بد، این بودن، این لعنت، این تکرار، اگر بد میگویم، به جان هر چه دوست، نه برای بدی، که برای چیزی جز آن است؛ چیزی که بدان سخت خوشبینم. مرا نه، آن چیز را که بدی نیست و لعنت نیست، به نام بخوان، چندان بلند که خفتگانت از خواب برخیزند و بیدارانت به خاطرهای خوش مسرور گردند!
***
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید