رفتن به محتوای اصلی

چرا تز مستعمره و استعمار داخلی صحیح نیست؟
23.12.2013 - 11:24

تز استعمار داخلی شبه نظری ست از « استعمار خارجی». و نتیجه ی شباهت سازی. که هیچ پایه ی علمی ندارد. در ترکیه و ایران « هردو حکومت از قلب جامعه برخاسته و آلترناتیوسازی شده اند. حکومت اسلام معتدل ترکیه توسط تئوری های خاورمیانه بزرگ، و حکومت ایران توسط آمریکا به هنگام انقلاب 57 آلترناتیوسازی شده اند.»
همانطور که به دنبال بهار عربی هم تا حد ممکن حکومتها توسط غولهای جهانی آلترناتیوسازی شدند. ستمدیدگان در ایران و ترکیه نه با استعمار داخلی، بل با « تبعیض همه جانبه، و استثمار حکومتها» مشکل دارند. یعنی مشکل از سوی« تبعیض گران و استثمار کنندگان» است. عمل غولهای جهانی در سیاست خارجی چنین بوده : آلترناتیوسازی با حمله نظامی- و بدون حمله نظامی».
توجه کنید برای آینده ی ایران هم آنها باز از این تئوری پیروی میکنند.

درست است. اول اصغر زاده این مسئله را مطرح کرد. بعد آزادگر در آن باره مقاله «ممی» را نوشت. و در این جریان هم مهران آنرا با ترکیزم درهم آمیخت. من در گذشته اشکال این تز را به کوتاهی نشان داده ام. که به دانش منطق بر میگردد. یعنی به استعمال منطق ناقص یا شباهت سازی در شناخت پدیده ها.

رفع ستم ملی و تبعیضات اجتماعی و بیعدالتیها ، حل مسئله ء تعیین سرنوشت و اتحاد داوطلبانه ء خلقها یا ملیتها یا ملتهای بدون دولت، در عین داشتن استقلال در اداره امور خود، نیازی به چنین توجیهات انحرافی ندارند.

منطق ناقص: یا شیوه استدلال منطق تمثیلی نحوه ء نگرش و استدلال، در درک شرایط جامعه ، دربنیاد تزهای چریکهای فدایی خلق یعنی :ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا( امیر پرویز پویان) ، مبارزهء مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک( مسعود احمد زاده)،شیوه استدلال منطق تمثیلی بود.
استعمال “منطق ناقص”، همان شیوه استدلالی ست که در دهه های گذشته چپ ایرانی و دیگران در نقاط مختلف دنیا از آن استفاده کرده و به تئوریهای خود دست یافتند . روش آل احمد در غربزدگی، اقدام چه گوارا در بلیوی و تئوری مائوییستهای ایرانی و چریکهای فدایی همه از این متد «منطق تمثلی» نشأت گرفته اند.

و اکنون آنرا در شناخت مسایل ملیتها ، اعمال« تبعیض همه جانبه و استثمار» توسط دولت و سرمایه داران بکار می برند. و تکیه ی «تز استعمار داخلی» نیز همه براساس شباهت سازی ست.
چرا بکارگیری منطق تمثیلی متد درستی در شناخت پدیده ها نیست؟
این روش عملاً در شناخت فنومن ها به شباهتهای ظاهری آنها اکتفا کرده و از بکنار زدن هماندیهاو کشف ویژگیهای مختلف ماهیتهای گوناگون عاجزاست . به ظاهر قضیه توجه نموده و از تحلیل ماهیت مشخص پدیده باز میماند ، همیشه سطح را میبیند و نتایج سطحی میگیرد.

برای مثال : دو لیوان پلاستیکی هم شکل و هم اندازه را در نظر گیرید که یکی نسوز و دیگری در حرارت بالا فرم خود را از دست میدهد. وقتی بامنطق تمثیلی به لیوانها توجه میکنیم به دیگری رهنمود میدهیم:« لطفاً آنهارا گرم نکنید چون از جنس پلاستیک اند و ذوب میشوند. » در صورتیکه حکم ما در مورد یکی درست و در باره دیگری غلط است. این نوع منطق در شناخت جنس نسوز لیوان دوم کاربرد ندارد و حکم نادرستی به ما ارائه میدهد.

بررسی وضعیتی در یک نقطه با این «هدف» که رخداده های همانندش در نقطه ء دیگر «تکرار »شوند ، غلط است. در تجزیه تحلیل، «هدف و پیشداوری» را باید کنار گذاشت. لازم است بپرسیم آیا میتوانند تکرار شوند یانه؟ رخداده ء همانند میتواند «به وقوع بپیوندد، نپیوندد و یا ناقص الخلقه» تکرار شود. بستگی به وضعیت مشخص نقطهء دیگر دارد. این ویژگیها میتوانند «عوامل تاریخ، فرهنگ و سیاست، اقتصاد، روابط خارجی و جهانی، جغرافیایی، و وضعیت نیرو های متضاد» باشند.

حرکت تونس در مصر تکرار شد ولی هیچ دلیلی ندارد که «حتماً » در عربستان نیز تکرار شود. در عراق هم همینطور. تز تکرار رخداده قطعیت ندارد. قطعیت بخشیدن بدان به معنای استعمال«منطق ناقص» وعدم توجه به ویژگیهاست. احتمال تکرار رخداده، از قاعده سگانه پیروی میکند. یعنی «رخداده ء همانند میتواند به وقوع بپیوندد، نپیوندد و یا ناقص الخلقه تکرار شود».
رخداده ها را نمیشود کپی کرد. هر وضعیت مشخصی عمل مشخصی میطلبد. تجزیه تحلیل مسایل ملی-دموکراتیک میلیتهای ساکن ایران را دیگر نباید با این شیوه های آزمایش شده پیشبرد. تز «استعمار و مستعمره » از نظر علم منطق پایه درستی ندارد.

این تز که بر اساس « استقراء ناقص» بنا شده، و از پاره ای شباهتها نتیجه  استعمار و مستعمره میگیرد مفهوم اش آن است که، خیلی از کشورهای چند ملیتی در نظام سرمایه داری میتوانند مستعمره قلمداد شوند، و میدانیم کسی آنها را مستعمره نمیداند.
تا جایی که اطلاع دارم هیچ مارکسیست بنام در ایران و یا حتی در جهان ، «وضعیت انسان» را در جوامعی نظیر ایران که« حاکمیت» داخلی و « نظام اقتصادی-اجتماعی» سرمایه داری دارد، « استعمار داخلی» نخوانده است. چرا که در مارکسیسم ما با مقولات «دولت» و « نظام» و«طبقات»، « استثمار» و « تبعیض»،« استعمار و مسعمرات کلاسیک» وضعیت را توضیح میدهیم. در مارکسیسم مقوله ای بنام « استعمار داخلی» نداریم. و متفکری هم آنرا به این مکتب نیافزوده است. اساس این مقوله « استنتاج از شباهت سازی ست». مثلاً « چهره ی انسان الجزیره ای تحت استعمار کلاسیک فرانسه شبیه چهره ی انسان آذربایجانی ست».

و چون شباهت هست پس عاملش یکی ست-استعمار. چون استعمار برابر نیست- این تفاوت را با مقولات«داخلی -بیرونی» حل میکنیم. این یعنی "شباهت سازی در علت و معلول». یعنی قلب ماهیت فنومن.
چهره ی انسانها در الجزیره و آذربایجان علی رغم برخی شباهت ها - دارای تفاوتها هستند و «یکی» نیستند. عامل ها هم کاملا دو چیز دیگراند - حکومت - استعمار.

اما منطق استقراء ناقص این تفاوتها را به حساب نمیاورد.طبق روش این منطق در یک شهر 40 خانواده با سواد باشند پس میتوان نتیجه گرفت همه اهالی باسواد اند. در صورتی که چنین حکمی نادرست است.
یا چون زمین و مریخ کره هستند پس آنچه در کره زمین موجود است در کره مریخ هم وجود دارد. که حکم غلطی ست.
یعنی این شیوه ی استدلال میگوید وقتی دو پدیده یا چیز وجه اشتراک یا وجه شباهتی دارند حکم آنست که به خاطر آن « وجه اشتراک» ، دو چیز « همانند» هستند.
در صورتیکه وجوه اشتراک دلیل بر همانندی نیست و همینطور دلیل بر یکی بودن علت و عامل هم نیست.

در فلسفه مارکسیسم نیز « تحلیل مشخص از شرایط مشخص» مطرح است و متضاد با منطق استقراء ناقص، یا شباهت سازی ست.
نتیجه: مقوله «استعمار داخلی» نه در فلسفه مارکسیسم هست و نه میتوان با آن توضیح داد. و حتی در فلسفه های دیگر نیز نیست.
فقط مقوله ی من در اورده ای ست بر اساس « استقراء ناقص».  نادرستی مفهوم مقوله ی «استعمار داخلی» را با مطالعه ی مفاهیم « استقراء ناقص Induction incomplete و
استدلال تمثیلی Raisonnenement analogique در دانش منطق براحتی میتوان تشخیص داد.

علت های اعمال تبعیض همه جانبه در ایران- از سوی حکومتها- از زمان رضاخان تاکنون:
1- ترس از نابودی فرمانروایی؛ 2- ترس از تمامیت ارضی؛ 3- خصلت توتالیتری، ناسیونالیستی افراطی، و فاشیستی- راسیستی گروه حاکمان؛ 4- بهره کشی لایه اجتماعی بالای جامعه.
 همه این مسایل را میتوان با توجه به مقوله «دولت و حاکمیت» و خصلتهای خاص و عام آن - و اعمال دیکتاتوری و تبعیض به روشنی توضیح داد و هیچ نیازی به چنان تزهایی نیست.
نباید فراموش کرد که به قول آن فیلسوف یونانی:« در یک رود خانه تنها یکبار میتوان شنا کرد». 

حکومت تبعیضگر

با تئوریهای ﮔﻮﻧﺪرﻓﺮاﻧﻚ- سمیرامین - پل باران- و مانند اینها- مارکسیستهای جهان سومی- تا حدی آشنا هستم. حتی با نظر لنین مبنی بر اینکه اوکرایین عین مستعمره حکومت تزاری ست. یا به سخن خودم حکومت پهلوی و اسلامی رفتارشان با جنوب ایران عین مستعمره بود و هست. و حتی بدتر از آن.

شاهرگ حیاتشان را به آنجا بسته بودند و بسته اند- و شاهرگ حیات مردم را بریده اند. من جنوب را زمان شاه هم دیده ام . مردمی که روی طلای سیاه زندگی میکردند اما خود فاقد یک توالت بودند. چه رسد به خانه و رفاه. ولی رفتار و شرایط برابر میتواند عاملهای جداگانه و متفاوت و متضاد داشته باشد. حکومتی که رفتارش مثل استعمارگر است هیچ دلیلی ندارد که همان استعمار باشد.

نه این حکومتها در ایران خودی هستند و از درون جامعه برخاسته اند و توسط خارجیها برایمان دولت سازی شده اند. و رفتار مستعمره مانند را با مناطق ملیتها دارند. که در تبعیض همه جانبه مشاهده میکنیم. من استفاده از مقوله حکومت تبعیضگر را که شامل همه انواع تبعیض در عرصه های مختلف میشود بکار میگیرم. در عین حال باید توجه کرد همه مسایل ایران به همه مربوط است. و همه ی نیروها حق تلاش و آزادی دارند.

ما باید مسایل را در ایران عمومی حل کنیم. تا جلو جنگ داخلی و هرج و مرج و ویرانی و کشتار گرفته شود. نه آذربایجان میتواند به تنهایی مسئله اش را حل کند و نه کردستان. و نه جاهای دیگر.
 مسایل آذربایجان و ایران را در مقالات خود توضیح داده ام علاقمندان میتوانند به آنها مراجعه کنند. نظری که ملت فارسی زبان را استعمارگر میداند هنوز شناختی از مردم و حکومت و استعمار ندارد.

و این دید در حل مسایل ایران فاجعه آفرین است. حکومت دیکتاتور و تبعیض گر خود دشمن ملت فارسی زبان است. هرچه در زمینه فرهنگ و رفاه در این رابطه میکند از وظایف حفظ فرمانروایی خود است. گروههایی از روشنفکران و تشکلهای سیاسی شوونیست را نباید با ملت ستمدیده و سرکوب شده ی فارسی زبان یکی بگیریم.
حداقل 90 درصد هر مردمی را زحمتکشان یدی و فکری تشکیل میدهند. اینان را با ده درصد و یا محافل شوونیست نباید اشتباهی گرفت.

 من مارکسیست نیستم. ولی به نظرات مارکسیستها احترام میگذارم. و خود و مبارزه یشان را دوست دارم. به ویژه تلاششان را برای زدون فقر و تأمین رفاه زحمتکشان. و به مارکس هم به عنوان یک اندیشمند حرمت دارم. از سوی دیگر به تئوری و فلسفه ی شان در حد لازم آگاهی دارم. دوستانی شعار « زنده باد سوسیالیسم» میدهند. منهم میگویم بله زنده باد. ولی باید اضافه کنم که « سوسیالیسم در آذربایجان و ایران، و حتی کشورهای جهان سوم، برای پیاده شدن « نه شرایط عینی دارد و نه شرایط ذهنی». تنها در کشورهای بسیار پیشرفته جهان از جمله در آمریکا و اروپا، «شرایط عینی» برای سوسیالیسم موجود است. اما اینجا هم «شرایط ذهنی» وجود ندارد؛ و بنا برین سرمایه داری به حیات خود ادامه میدهد.

در جهان سوم- بدون وجود شرایط- اقدام برای پیاده کردن سوسیالیسم  میتواند پول پوتیسم بیافریند؛ و «جامعه ی سربازخانه یی درست کرده میلیونها انسان را قتل عام » کند. همچنان که در کامپوچ اتفاق افتاد. یا مثل روسیه و کوبا و ویتنام و چین و کره شمالی « رژیم های دیکتاتوری» برای ادامه « فقر و اختناق» سرکار آورد. همچنان که آورده اند.

منهای بخش کوچک- بخش بزرگ چپ ایران و جهان هم در کل بر این نظر است. پس در ایران و آذربایجان چیزی که میتواند پیاده شود « عدالت اجتماعی نسبی» ست. و « دموکراسی». و « رفع تبعیض های گوناگون». و « قدرت اداره ی امور خود» است. دوستان میتوانند آرزوهای زیبای خود را داشته و دنبال کنند. من هم آرزو میکنم روزی جامعه ی کره ی زمین از استثمار انسان از انسان آزاد شود؛ اما این فقط یک آرزوی زیباست. و غیر عملی. تا وقتی که شرایط آماده شود. نمیدانم شاید قرنهای متمادی طول بکشد. اما این به معنای تعطیل مبارزه در این مسیر نیست. مبارزه برای جهانی دیگر یک ضرورت است. این کوششها تعطیل بردار هم نیست.از اینرو مارکسیستها و سوسیالیستهای دموکرات متحد طبیعی تبعیض دیدگان اند.
 سرمایه داری وقتی خواهد مرد که قلب اش از حرکت بایستد. و « اروپا-آمریکا» قلب آن است. اجرای سوسیالیسم دموکراتیک در مرکز این نظام، زنجیرها را از پای جهان سوم خواهد گسست. و دوران جهانی شدن سوسیالیسم با پیشرفت « اقتصادی-فرهنگی» دنیای عقب نگهداشته شده آغاز خواهد شد.

آنچه از« اعمال و کارهای » استعمار میشمارند راست است. و خود « معلول». و نام «علت» آنرا « استعمار» گویند که درست است. معلول ها شبیه به هم میتوانند باشند ولی علت ها میتوانند یکی نباشند.
« مردن دو نفر» معلول است. و اینکه هردو مرده اند« اشتراک» دارند. اما «علت» مرگ یکی « اعدام» است. و دیگری «تصادف». یعنی شبیه بهم بودن دو معلول الزاماً دلیل بر برابر بودن علتها نیست.
در هندوستان علت خرابی اوضاع ، استعمار یا حکومت خارجی بود.در ایران علت خرابی حکومت داخلی ست. اگر چه « خرابیها» شبیه بهم هستند.

میگویند « ملت فارس حاکم و استعمارگر است». این گزاره صحیح نیست. چون اگر یک نفر فارسی زبان پیدا شود که حاکم و استعمارگر نباشد، حکم باطل است.
درجامعه ایران واضح می بینیم که ملت فارسی زبان هم از سوی حکومت تحت «سلطه» قرار دارد. و هزاران کشته و زندانی داده و میدهد. و بسیاری از آنها خواهان « رفع تبعیض» هستند.

لازم است توجه کرد ماهیت با نمود فرق دارد. آنجه شما مشاهده میکنید «نمود» است. « آذرخش» یا -الدیریم درترکی- نمود است. اما «بارهای الکتریسته ی مثبت و منفی» ماهیت آن است. ماهیت دو چیز میتواند متفاوت باشد. عمل حکومت ایران تقریبا شبیه عمل فرانسه در الجزایر است. ولی این دو عمل علت متفاوت دارند وعامل شان نیز یکی و برابر نیست.و ماهیتها ها هم فرق دارند.

در ایران نظام سرمایه داری حاکم است و در همه جای کشور نیز با اعمال تبعیض ها عمل میکند. و بخشی از نظام جهانی سرمایه داری ست. و این فرمانروایی از سوی « حکومت داخلی» ست. لنین در روسیه تزاری، خرابی وضع اوکرایین را مثل مستعمره میدید ولی برای توضیح و ضع روسیه و حکومت تزار ، کتاب «دولت و انقلاب» را نوشت و نه « استعمار و مستعمره» را.
در جهان گلوبال استعمار عمدتًا از راه « آلترناتیو سازی حکومت ها» و « صدور سرمایه ی جهانی» عمل میکند. و فرعاً از راه «حمله نظامی - آلترناتیوسازی». که باز همراه با صدور سرمایه ی جهانی ست. سرمایه داری جهانی چهرۀ نو استعماری خود را در جوامع عقب مانده چنین رو کرده و نشان میدهد.
رژیم ایران هم یک حکومت آلترناتیو سازی شده است؛ که در «گوادالوپ»* زایاندند و به انقلاب ایران حقنه کردند.

صندوق بین الملی پول ، بانگ جهانی و مانندهای آنها در دستان آمریکا و اروپا، سیستم برده داری نوین جهانی را هدایت میکنند. آنها جامعه ی بشری را در برابر « بربریت یا سوسیالیسم دموکراتیک» قرار داده اند. جنبشهای اجتماعی ضد برده داری نوین سرانجام سرنوشت سیستم جهانی سرمایه داری را که همواره با بحرانهای عمیق و متناوبی درگیر است تعیین خواهند کرد. جایگاه ستمدیدگان در میان جنبشهای اجتماعی جهانی ست و نه در صف برده داران.

موضع" مبارزۀ رفع تبعیض" در آذربایجان» نسبت به « دولتهای » جمهوری آذربایجان و ترکیه درست آن است که « بر پایه ی صلح و دوستی » باشد. اما با « حفظ نقد سیاست و عمل کردهای آنها در قبال دموکراسی، حقوق بشر و تبعیضات و عدالت اجتماعی و مانند اینها». اما جایگاه مبارزه ی رفع تبعیض در آذربایجان در کنار این « دولت » ها نیست، بل در کنار «جنبیشهای اجتماعی» در آن جوامع است. مبارزه در آذربایجان برای سالم سازی خود، برای رشد و حفظ خصایل دموکراتیک و آزادیخواهانه خود ضرورت دارد « همیشه خود را در کنار جنبشهای اجتماعی» ببیند. و از اهداف انسانی آنها حمایت کند. و در داخل ایران نیز جایگاهش در همبستگی با مبارزات آزادیخواهانه ، جنبشهای اجتماعی و رفع تبعیض و مانند اینهاست.

-----------
 *
گوادالوپ: 

«کنفرانس گوادالوپ با شرکت روسای جمهور آمریکا، فرانسه و نخست وزیران آلمان و انگلستان به منظور بررسی اوضاع ایران تشکیل شد.
این کنفرانس که در جزیره گوادالوپ و با ابتکار فرانسه برگزار شده بود، به این قصد تشکیل شد تا چهار قدرت بزرگ جهان بتوانند وضعیت خود را در قبال انقلاب ایران مشخص کنند.
دکتر یزدی گفته است: «از اواخر دسامبر ۱۹۷۸ امریكایی‌ها نگران بودند كه اگر شاه برود، خلایی كه در ایران ایجاد می‌شود چگونه خواهد شد. 
بنابراین، موافقت كردند كه شاه برود، بختیار بیاید و ارتش با انقلاب همكاری كند تا ارتش احتمالا بتواند در انقلاب جایگاهی پیدا كند.
از جانب دیگر، نظریه برژینسكی این بود كه در غیاب شاه تنها نیرویی كه می‌تواند جلوی خطر كمونیسم را در ایران بگیرد هماهنگی و ائتلاف میان نظامیان و روحانیان است....»
منبع : کنفرانس گوادالوپ: سعید بشیرتاش، ابراهیم نبوی
-----------
در پیوند:

نگاهی به نگاه ( باخیشا بیر باخیش:استعمار داخلی)
 http://www.iranglobal.info/node/29359

مبارزۀ برابر حقوقی مسالمت آمیز هم استراتژی هم تاکتیک جنبش آذربایجان
http://www.iranglobal.info/node/11857
-
مقالات مختلف پیرامون مسایل آذربایجان و مبارزه ی ملی دموکراتیک؛ در آرشیو آ.ائلیار :
 http://www.iranglobal.info/taxonomy/term/81
 


دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

آ. ائلیار

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!