رفتن به محتوای اصلی

ساناز در پرواز
04.01.2014 - 08:21

Missing media item.

غربت بی دریاست- و آبهایش کم عمق- ماهیان زیبایی- میمیرند- در آبهای کثیف اش. کجاست آن بالهای پروازم؟ که کودکان و جوانانش- چنین بردار و- سرب شب خفته اند؟»
 مانند آواره ای پا به راه میگذاری و هیچ نمیدانی به کجا می بردت. راههای تازه ، سخنان جدید، زندگی نو؟ اگر نیفتی، نشکنی. اگر توان دیدن داشته باشی.شاید. ** دربند. قفل شده به خواب. به رؤیاهای آشفته. به علف و گیاه. به کوه و دره. به صحرا و حیوانات. و برکرانه ی دریاچه ، چشم به راه خروش رودخانه ها. شاید بادو توفان، راههای غریب نبرند ات؟ ** «خواب؟ خواب ژرف حسرت؟ خانه دوراست، خوابها نزدیک . لاچین دونیمه شده ای!؟ بیدار شو، دخترم! وقت کار است. بیدار شو فرزندم!...» ** غربت بی دریاست- و آبهایش کم عمق- ماهیان زیبایی- میمیرند- در آبهای کثیف اش. کجاست آن بالهای پروازم؟ که کودکان و جوانانش- چنین بردار و- سرب شب خفته اند؟»* کابوس نوشته آ.ائلیار

 قسمتی از سخنان «  پدر ودختر» یست در "کابوس" پیرامون « فرار از شرایط سخت زندگی - و زیستن در محیط بهتر» . نکته ای که در زندگی « ساناز» نیز رخداده است.

دختر جوان تحصیل کرده ایکه به خاطر شرایط سخت زندگی و وجود دیکتاتوری در ایران برای زندگی بهتر و پیشرفت تصمیم به تشکیل زندگی مشترک در غربت میگیرد- بدون شناخت«غربت ومشکلاتش»؛ بمانند آواره ای پای به راه میگذارد و هیچ نمیداند به کجا می برد اش. یعنی « عدم شناخت راه» و « گریز از محیط خودی». با آرزوی پیشرفت. پرواز.

 ساناز نظامی، در ترکیه با نیما نصیری ازدواج کرد و در آمریکا ساکن شد. آنها از طریق اینترنت با هم اشنا شده بودند.ساناز دارای تحصیلات دانشگاهی بود .او به سه زبان تسلط داشت . و قصد داشت که مدرک دکترای خود را بگیرد.  بعد از مدتی ساناز بخاطر ضربه مغزی  به بیمارستان در میشیگان منتقل شد و درگذشت. گویا ضربه از سوی شوهر بر سر او وارد شده بود. چگونگی مرگ ساناز توسط خبرگزاریهای مختلف بخاطر اهدای  اندامش وسیعاً مخابره شد.

دید فمنیستی او را قربانی خشونت مردانه نامید . بدون اینکه منتظر نتیجه دادگاه  باشد؛ با نظر جانب دار و جنسگرای خود بدون توجه به حالتها و جوانب مختلف و احتمالات گوناگون در حادثه، حکم صادر کرد. بگارگیری دید خودی و غیر خودی!
دید ملیتی و تبارگرایی او را قربانی فرهنگ ضد زن و « عقب مانده فارسی»  نامید. بدون اینکه توجه کند در هرفرهنگی چنین اتفاقاتی میتواند پیش بیاید.
 این دید در مورد «فرهنگ زبان فارسی»، که همه ی ملیتها در آفرینش آن شریک اند، و دهها نفر از اهل ادب و فرهنگ و علم از ملیتهای مختلف در آن زحمت کشیده اند- مبتنی بر تقسیم بندی خودی و غیر خودی یا « خوب و بد» است؛ یعنی سیاه و سفیدی ست؛ و درست نیست. این دید به قرنهای گذشته تعلق دارد. یک فرهنگ نه مطلقاً بد است و نه مطلقاً خوب.

روشن است که اعمال خشونت در اختلاف خانوادگی از سوی هر کس صورت بگیرد- نادرست است و محکوم . ممکن است علت خشونت نه مربوط به مرد سالاری باشد و نه مربوط به فرهنگ فارسی. تنها یک واکنش عصبی و آنی باشد. خطا، میتواند در زندگی هر انسانی پیش بیاید. نباید آنرا با « دید ملیتی»  و غیره به مسایل دیگر ربط داد. انسان از خطا آزاد نیست.
 
آما آنچه در این سرگذشت غمناک از دیده ها پنهان ماند :
«شرایط بسیار سخت زندگی جوانان آزاد اندیش» در ایران است. که آنان را به دنبال پیشرفت و زندگی بهتر به این سو آنسو میکشاند. برای اینکه تصور روشنی از این سختیها داشته باشیم توجه به چبود سرگذشت دختر دیگری به نام « الناز بابازاده» روشنگر موضوع ست:
Missing media item.
الناز بابازاده


« الناز دختری مستقل و از مخالفان حکومت جمهوری اسلامی ایران بود که بیشتر زمان خود را در ترکیه و در نزد دختر عمه خود در استانبول می گذراند، او در داخل ایران و به دلیل فعالیت های سیاسی، طرز پوشش، رفتار و سخنان بی پروایش بارها مورد تهدید از سوی عده ای از عوامل سپاه قرار گرفته بود لکن از آنجائی که الناز شخصیتی پسرانه و لوتی منش داشت هر بار با توهین و حمله به آنها وقعی به سخنانشان ننهاده بود! تا این که یک روز که وی خودروی پرشیای خود را در داخل کوچه زهره واقع در خیابان تختی ولیعصر تبریز پارک نموده بود چند تن از عوامل سپاه به الناز حمله و او را با خودرویش می ربایند! الناز را به محلی برده و به او تجاوز کرده دو دندان جلوئی وی را کشیده مقداری از پوست جلوی سر او را کنده گوشت یکی از دستان او را تراشیده و نهایتا چند روز بعد به قتل می رسانند!»1

از اینرو در ایران به علت شرایط سخت زندگی، وجود عدم آزادیها، و هفتخوان پیشرفت، جوانان زیادی میخواهند راهی خارج شوند و راحت زندگی کرده و پیشرفت کنند. آنها معمولاً از سه راه اقدام میکنند: ازدواج - پناهجویی. و یا هم ازدواج و هم پناهجویی.

 بدون اینکه آگاهی درستی از شرایط این  راهها داشته باشند. در حقیقت نیز نمی توانند بدون تجربه ی آنها شناخت درستی داشته باشند.  در حرکت- همه چیز ممکن است پیش بیاید. خودکشی و مرگ ، روانی شدن ، شکست خوردن و تنهایی - غرق شدن -عاطل و باطل شدن و دهها  خطا و مشکلات دیگر. احتمال زندگی راخت و موفقیت، نسبت به شکستها خیلی کم است. هر کس در این مسیرها میخواهد راهی شود بهتر است تنها 1 یک در صد موفقیت و 99 در صد شکست را محاسبه کند.
یعنی از صد نفر ممکن است تنها یک نفر به زندگی راحت و پیشرفت دست یابد. 

« چال کردن علائق خود-علائقی که به مردم ، به اعضای خانواده ی پدری و محیط کودکی و جوانی هست، تصور مرگ و نابودی آنها که هرگز دوباره درآغوشت نخواهند بود ، ایام پناهندگی- فشارهای روحی غربت ، شروع همه چیز از اول ، دوران آموزش تخصص و کاریابی ، سازماندهی زندگی مشترک با دیگری، و مانند آنها- زمان ِ آلاخون والاخون و بی سرو سامانی ست.»**

«درپناهندگی هم چیزهای « مثبت» وجود دارند و هم چیزهای «منفی». مثبتها -هرچه باشند- نیازی به ذکر شان نیست چرا که زیان روحی و مادی به شخص ندارند. مهم ذکر منفی هاست که پناهجو باید پیش از حرکت تصمیم خود را در باره آنها بگیرد. «منفی»ها بیشتر یا عمدتاً چنین اند-و کمتر یا غیر عمدتاً میتوانند چنین نباشند و جزو مثبت ها یا مسایل «خنثی» به حساب آیند:  

1- جدایی -زن و مرد- بیشتر است. که کودکان بیشتر پیش مادر مسکن میگیرند.
2- کودکان با فرهنگ کشور میزبان تربیت و بزرگ میشوند و با فرهنگ خودی خیلی کم آشنایی پیدا میکنند.
3- تنهایی مرد یا زن واقعیت است . و پیدایش مشکلات روحی
یعنی تعیین تکلیف با مسایل:« جدایی-بیگانگی- تنهایی»
4-غرق شدن در فرهنگ میزبان-یا انزوا گزینی- و یا گزینش راه درست «میانه» یعنی جذب نکات مثبت فرهنگ میزبان و رد نکات منفی فرهنگ خود- که کاریست سخت.»

  بهتر است تا میتوان مقاومت کرد و از مردم خود دور نیافتاد.
روش و برنامه حکومت ایران از آغاز  تا کنون« دور کردن جوانان آزاد اندیش از مردم خود بوده است».*** یا از راه زندان و  نابود کردنشان- مثل الناز- و یا از طریق پرواز و پناهجویی بمانند ساناز.

در مورد اهداء «اندام» نکته ای هست که ضرورت دارد به دیده گرفته شود: درست است که این عمل پیش از هر چیز « کاری انسانی ست». ولی باید در نظر گرفت  در دنیایی که ما زندگی میکنیم « سرمایه» پزشکی را در کل به چنگ خویش گرفته است. و برآن مسلط است. افراد زیادی از پولداران در صف دریافت اندام اند. پزشکی هر چند به خواهد در کار خود «مستقل» عمل کند اما متخصصین  پول دوستی هم وجود دارند که پزشکی را در اختیار سرمایه گذاشته اند و « قادر اند بیماری را که امکان نجاتش هست به خاطر استفاده از اندام اش در برابر پول ، به کام مرگ بفرستند- به ویژه افراد بیکس را». از اینرو «عمل اهداء» نیز می تواند مورد سوء استفاده قرار گرفته و بیمار را که امکان نجاتش هست، به کام مرگ بفرستند. امیدوارم چنین چیزی در مورد «سانار» رخ نداده باشد. 
 
از سرگذشت ساناز و الناز چه می توان آموخت؟
علت ضربات در این دو رویداد چه بود؟
 - در جامعه حفظ شرایط « امنیت شهروندان و فراهم نمودن وضعیت پیشرفت برایر برای آنها» به عهده ی دولت است. اینکه حکومت ایران این وظایف خود را انجام نمیدهد روشن است. در چنین اوضاع احوالی رویدادهای این چنینی میتواند زیاد بوقع پیوندد همچنان که شاهدش هستیم. در این زمینه تنها کاری که میتوان انجام داد مبارزه -به نحوی از انحاء -علیه چنین حکومتی ست. و هزینه ی آنرا هم باید پرداخت.
وجود حکومت ناشایسته « علت عمده» برای این جور رویدادهاست.
- علت «غیر عمده» عدم شناخت درست  فرد از « پدیده و شرایط» و « اتخاذ تصمیمات و برخورد نا صحیح» با آنهاست. الناز مخالف حکومت بود و به نحوی با آن مبارزه داشت.  « روش حفظ امنیت خود» در مبارزه ، در برابر حکومت، از طرف او کافی و درست نبود. و این است که  از این زاویه « ضربه» خورده است.او میبایست « روشهایی که امینیت جانی» خود را  بهتر تأمین میکرد  به دیده میگرفت.
شناخت ساناز از همسرش، از شرایط غربت، جهت زندگی مشترک و پیشرفت کافی و درست نبود. و از اینرو نیز ضربه خورد  و داغون شد.  
شکست، عمدتاً نتیجه عدم شناخت پدیده و شرایط است. و اتخاذ تاکتیک نادرست در آن رابطه.


سعادت جوانان، سعادت ما

 بر اساس مطالب این نوشته، بر اساس تجارب زندگی، و با توجه به سرگذشت این دو دختر جوان ، ضرورت دارد به جوانانیکه شوق پرواز دارند بگویم:
- جوانانیکه مثل الناز حرکت و مبارزه میکنند بهتر است « اصول امنیتی مبارزه» را هرچه جامع تر بیاموزند و آنها را رعایت کنند.
- به جوانانیکه مثل ساناز در اندیشه ی تشکیل زندگی در غربت و پیشرفت اند میگویم روی این مسئله خط بکشید. بکوشید این اهداف را در وطن خود دنبال کنید.
- جوانانیکه در اندیشه ی پناهجویی و پیشرفت و تشکیل زندگی در غربت اند میگویم : گزمیه غربت- یاشاماغا وطن یاخجی دیر( برای سیرو سیاحت، غربت- برای زندگی-و مبارزه- وطن خوب است).
بکوشید تا میتوانید از محیط و مردم خود دور نیفتید. 
-به جوانانیکه هنرمند و صاحب قلم اند میگویم « قلم دور از مردم یخ میزند». در غربت نمی توان آثار ماندگار آفرید.
روشن است اینها اندیشه ها و تجارب این قلمزن است. هرکس میتواند راه خود را خود انتخاب کند. وظیفه اجتماعی و روشنگری من و امثال من، در میان نهادن این چیزها با جوانان است.
به خاطر عشق و علاقه ایکه به سلامتی و سعادت و پیشرفت آنها داریم. چرا که سعادت آنان را سعادت خود میدانیم.
 


------------
1-
ماستمالی شدن پرونده قتل دختر تبریزی، الناز بابازاده
 http://www.iranglobal.info/node/28665

در پیوند:
*Kabus کابوس ( متن کامل- بخش اول- Bütün mətn,1. bölüm)
http://www.iranglobal.info/node/27160
**هنرمند و تسکین آلام ( باز نویسی شده)
http://www.iranglobal.info/node/15331
 *
** پناهجویان و حکومت ایران
http://www.iranglobal.info/node/18584

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

آ. ائلیار

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!