آقای وزیر نان ما کجاست؟
دزدانِ زمین و آسمان بگوئید: نان ما کجاست؟
بگویید:
ما«پاپتی ماندگان» حسرتِ نان در کدامين راهِ خدا هنوز نگردانيده ایم
که گرسنگیِ پير ِهيزشامان،
همچنان،
بی پناهترين راز اعصار سرگشتگی مانده است؟
شما و شکمبارگیِ تان اما:
تا سریر شاهی اوج کشیده
و درماندگی انسانِ رنج،
در اعماق ِدست و دلِ خالی
چونان شکاری ست، در چنگِ خدنگِ دین،
در خون لمیده و می نالد.
+++
بی آبرو آسمان، اين بی ستون ترين بامِ وهم،
دردا که: ضريحِ زوارِ بی جامگان گشته، آشنایِ خانه بدوشان، يگانه رواقِ بی سرپناهانِ خوشباور گشته.
+++
غروبی بلند ـ
آيه ی اعتماد است، تا رسالت ِآزِ گرگان را
پیگیر به جای نان
در شکم گرسنگانِ بی رمق نشاند.
+++
تُف بر اين ولوله ی ثنا، زير سقف ِجنونِ ستايش!
که، در کنام سیاهِکارِ زمان، ددانِ آسمان، همچنان، انسانِ کار را می درند.
+++
اینجا:
قصه گرگ و ميش و ننه بزرگ نيست،
اینجا:
قصه ی رمه و شبان ـ طعم تیزِ و تلخِ دندانِ سگانِ هار است
که، همچنان هميشه ی تاريخ، لیسه بر گلویِ تشنه
بنام « قرآن»می کشند
+++
در زيرِ چارطاق ِمکر، تا هرکجایِ سرگردانی
سقفِ سر ِکوچکی مهيا نیست،
تا در امان ـ زيرش دمی بنشینی
و
زار زار به حالِ فقر ِفقيران
در این دیارِ خدا، بی واهمه گريه کنی.
+++
در میانه ی اين بی عدالتگاه، در اين بیتِ بی آبرو
دلم می خواست:
بنامِ دل و دستانِ کوچکِ تنگدستی، ترازوئی به بزرگی همه ی دنيا می داشتم
تا نان رابین همه نیازمندان تقسیم کنم،
و برابریِ اسیر و تحقیر شده را نجات دهم.
+++
ايکاش می شد!
در ميانِ شکم هایِ خالی، چنار ِسیرِ غروری می کاشت
تا امید و ِاشکمِ ندار، از درگاهِ دروغ، کام و گام برکشد.
و کهکشانِ فريب، از اشکِ رنجِ تلاشِ بی حاصلِ گرسنگان، در دشتِ بندگی، بیش از این سيراب نگردد
تا مگر، آبی آسمان،
از اين همه تظلمِ عريان که
بر تقسيم نان به سود هرزگان و آدمخوارانِ بی وجدان رفته است
بیش از این هیچکدام، در امان نمانند.
ای آسمانِ مدارِ فریب،
ننگ بر تو و رويت سياه!
بهنام چنگائی ـ 23 دی 1392
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید