رفتن به محتوای اصلی

بوی " مورات ککیللی " و حریم سلطان و سلطه
13.01.2014 - 18:53

1

رنگ تو چیست آزادی؟ رنگ جهان رستگاری را می جویم. درست مثل وقتی که بر روی تلخه رود یخ بسته سر می خوردم و می افتادم و می خندیدم. و نمی دانستم که انسان بزرگ می شود و نمی شود. و نمی دانستم که انسان همچنان کودک باقی خواهد ماند. بعدش حرف های پدر بزرگم در گوشم طنین می اندازد:
- تنها کودکان بزرگترین هستند.
و در می یابم که حتی کلمات نیز بزرگ نخواهند شد. آزادی و هویت و دموکراسی و عدالت و ...
بزرگ شدیم و به دنبال کلمات رفتیم و هر چه ما از شکوه و عظمت کلمات سخن گفتیم آنها کوچک و کوچک تر شدند. از لبخندهای شرقی مادر بزرگ به آزادی منفی و مثبت هانا آرنت رسیدم بعدش درست سر پیچ جادۀ اهر - تبریز، نرسیده به روستای امند، کنار خوجالی های خاطراتم آن تنها سپیدار باقی مانده از سالهای دور به ناگهان در شبی که شبیه تعزیه بود رفت و گم شد.
پدر بزرگم همیشه از کوه سنگ نمک می آورد و می گفت:
- این سنگ های نمک یک جور هایی حامله اند، حاملۀ هیچ.
هرگز مفهوم سخنانش را نمی فهمیدم اما بعدها هیچستانی از آنهمه مفاهیم یافتم. چرند و مزخرف. در گجیل تبریز یک روز داشتم کله پاچه می خوردم. کله پاچه، طعم فلسفۀ پوچی آلبر کامو را می داد. بوی هیچستان پدر بزرگ را. بوی " مورات ککیللی" و شاهکار جاویدانش " بو آکشام اؤلوروم" را. تصورش سخت است اما من آن ریزش انسان در ته چشمان تبریز را دیدم. درست مثل اوج گرفتن شمس تبریزی در انتهای قصه. تصور کنید کودکی را که از کوه های رنگارنگ خوجا - " آلاداغلار" - بالا می رود و از پنجرۀ " مورات ککیللی " به جهانی ناموزون و بی در و پیکر و بی ثبات پرتاب می شود. همه چیز و همه کس با هر رنگی و لباسی در برابرت ردیف می شوند و ردیفت می کنند. و کلمات نیز.
میان انبوه عظیم جمعیت، میان حضور مداوم سیاست در حیاط خلوت آدمی، درست وسط " اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ " دورویان و چاپلوسان گاهی می توان دری به سمت خویشتن خویشاوند خویش گشود. من یکی از آن درها را یافتم و گشودم. ساده بود و زیبا. و البته گمش کردم. در " ائینالی" بود. نه علامه بود و نه پروفسور. هرگز اسمش را نپرسیدم و ندانستم. اما آوازش مرا به سمت آن دیگری دیگر من هل داد. خود دیگرت را شناختن خوشبختت نمی کند اما فرصتی برای دوباره زیستن برایت می دهد. " آشیق" های تبریز این راز را بهتر از ما می دانند.
مشق دموکراسی و آزادی در سرزمینی که هست و نیست، هست و نیست تو را نابود می کند. مشق های ما سیاه سیاه بودند. مشق های پدر و پدر بزرگمان نیز. مشق های ما همیشه خارج از قلمرو زبان خویش نوشته شده اند. آن خط راست خرچنگ قورباغه ای اطاعت و تسلیم و عافیت در قلمرو ساز و بایاتی و قوشما به درد ما نمی خورد. درد ما این نبود که.
درد ما این نیست. شعر و رمان و فلسفه و غیره...بت هایی که ما ساخته ایم. پری رویانی که ما آفریدیم و عاشقشان شدیم و یک روز که که چشم گشودیم آنها دل به کسانی دیگر داده بودند و با آنها می پریدند. درد ما وطن ما نبود و نیست. درد بی وطنی انسان در وطن جان و جانان و کلمات است. زهتابی می گفت:
- درد ما وطن ماست.
بعدش ما یک جورهایی فهمیدیم که عکس این قضیه نیز صادق است. وطن ما درد ماست. یعنی شاید رستگاری و رهایی اهالی فرهنگ و ادبیات در شعر و ادبیات و فرهنگ باشد اما رستگاری و نجات انسان و مردم در آن یافت می نشود. که گلو و امنیت و رفاه خلق در چگونگی رشد سیاسی پنهان است.

 

2
رنگ تو چیست آزادی؟ دارم در دوردستی از تو و خویش سریال " موحتشم یوز ایل " را تماشا می کنم. سریال " موحتشم یوز ایل " - حریم سلطان - روایت یک پسرکشی تمام عیار با همۀ مخلفاتش است. حکومت دین بر خلق، استبداد و فساد و عیش و نوش. اراده ای که الله اکبر گویان بر شرق و غرب می تازد و حکم می راند اما عاجز از ادارۀ حریم خانۀ خویش است. پسرکشی سلطان سلیمان نمونۀ شیفتگی شدید به قدرت می باشد. مصطفی فرزند ارشد سلیمان قربانی تفکری است که در سایۀ دین و با نام دین به آن چیز مطلقه می اندیشد. ناگفته هایی از دربار و قدرت سلاطین اسلام و امیال و هوس هایشان به تصویر کشیده می شود که آن سرش ناپیداست.
جاریه هایی که از سرزمین های دیگر می آیند، عاشق سلیمان و شاهزاده ها می شوند، به اسلام می گرایند و جنگ و جدال بر سر قدرت می آغازند. حضرت پادشاه در خلوت می نوشد و مست می کند و بی هیچ عذاب وجدانی به مسجد می رود و نماز جمعه را برگزار می کند. در این میان سیل عظیم مردمی که سر راه حضرتش صف می کشند و به تحسین و ستایش وی می پردازند دیدنی است. آن جهل مرکب بی بدیل. پسر حتی بدون فرمان خلیفه حق ازدواج ندارد. تفسیر و تاویل خلیفۀ بیسواد از دین حکم اول و آخر است و احدی حق نافرمانی ندارد. چه بسیار بیگناهانی که بی دلیل زیر تیغ جلاد سر می بازند و چه بسیار مظلومانی که در آتش ظلم می سوزند. تکیه کلام سلیمان نیز جالب توجه است. او در توجیه اعمال و رفتار خویش پیوسته می گوید:
- برای حفظ قدرت و حکومت این کار الزامی است.
درست شبیه شیوه ای که اردوغان در پیش گرفته است. با صلابت از دین و اسلام و عدالت حرف می زند، برای نماز به مسجد می رود اما فساد و رشوه و پولشویی در داخل حکومتش بیداد می کند. سریال حریم سلطان انگار دارد حکومت های اسلامی کشورهای منطقه را به تصویر می کشد. ریاکاری و دو رویی احمدی نژاد و فساد دولت وی نیز که زبانزد عام و خاص است. پسرکشی سلطان سلیمان واقعیت تاریخی است که اتفاق افتاده و داستان و افسانه نیست. مصطفی با آن جوانمردی و اخلاق خاصش نمونۀ یک قربانی تمام عیار است. او فرزند استبداد دینی است. در اندرونی استبداد بزرگ شده و رشد یافته اما هر وقت خواسته پایش را از حریم استبداد بیرون نهد تنبیه شده است. استبداد فرزند و دوست و آزادی نمی شناسد. و البته مردم جهان اسلام نیز عاشق آموزه هایی این چنین از استبداد می باشد.
و تو قصۀ کدام سریال خواهی شد در سرزمین من ای آزادی؟ در سرزمینی که هست و نیست. در سرزمینی که هست و نیست من است.

                                                                                                                                                                                                         levayi.mohammad@gmail.com

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

محمدرضا لوایی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.