پس از کشاکش بسیار بر سر حضور یا عدم حضور جمهوری اسلامی در کنفرانس «ژنو 2» به منظور تعیین سرنوشت سوریه، جمهوری اسلامی، با رد پیشنهاد سازمان ملل مبنی بر اینکه به جهت حضور در کنفرانس، باید پیششرط «عبور از اسد» را بپذیرد، در نهایت از حضور در ژنو 2 بازماند. اما چرا سوریه اینقدر برای جمهوری اسلامی اهمیت دارد؟ و چرا رژیمی که حاضر شد در قبال برنامه بلندمدت و پرخرج و پُرپرستیژ انرژی اتمیاش «نرمش قهرمانانه» کند و از «حق مسلم»اش بگذرد، هنوز هم نمیتواند از اسد دل بکند؟ و سقوط رژیم اسد چه تاثیری در شرایط داخل ایران خواهد داشت؟ در مقالهای که پیش روی شماست تلاش خواهم کرد این پرسشها را پاسخ دهم.
در تمام سالهای بعد از دهه چهل شمسی، شیعیان اسلامگرای ایرانی به شدت به دنبال متحد کردن شیعیان ایران، عراق، سوریه و لبنان – و پس از انقلاب، بحرین – بودهاند. در پی این تلاش، در طی نیم قرن اخیر، این اسلامگرایان روابط نسبتا محکمی با شیعیان جنوب عراق، دروزیها و علویان سوریه، و شیعیان جنوب لبنان به هم زدهاند. حوزه این اتحاد را – با توجه به شکل چیدمان جغرافیایی کشورهای عضو آن – «هلال شیعی» میگویند. اگر به نقشه نگاه کنیم، میبینیم که سوریه در استراتژیکترین نقطه این هلال قرار دارد. به همین دلیل هم هست که از دست رفتن سوریه مساوی با فروپاشی هلال شیعی است؛ چرا که نه تنها خودِ سوریه از دست میرود، که مسیر تغذیه حزبالله لبنان هم قطع میشود، و تا حدودی دسترسی به نوار غزه – که محل استقرار حماس است – نیز دشوارتر میشود.
همه اینها به این جهت اهمیت دارد که در صورت وقوعشان، جمهوری اسلامی اولا از سالاریِ کمپ شیعیِ اسلامگرایان – در رقابت با کمپ سنیِ اسلامگرایان به سردمداری عربستان – در خاورمیانه میافتد؛ و ثانیا «مرز زمینی»اش با اسرائیل – که اهرم قدرتش برای زمینگیر کردن اسرائیل است – را از دست میدهد. به عبارتی، سوریه شاهرگ حیاتی جمهوری اسلامی در دسترسی به غرب خاورمیانه است؛ و در نتیجه با قطع این شاهرگ، دست رژیم از بسیاری مکانهای استراتژیک در غرب خاورمیانه کوتاه خواهد شد. با توجه به اینکه عربستان بزرگترین دشمن منطقهایِ جمهوری اسلامی و اسرائیل بزرگترین دشمن خودساخته جمهوری اسلامی در سرتاسر جهان است، طبیعی است که این رژیم حاضر باشد برای حفظ سوریه – که به معنای حفظ برتری استراتژیک بر عربستان و اسرائیل است – دست به هر کاری بزند.
به همین دلیل، جمهوری اسلامی که حاضر شده از برنامه اتمیاش که دغدغه اصلی غربیهاست کوتاه بیاید؛ درباره سوریه که در درجه اول دغدغه دشمنان منطقهایاش یعنی عربستان و اسرائیل است هنوز حاضر نشده کوتاه بیاید؛ و به جهتی به درستی هم کوتاه نمیآید. درستی این امر بدین علت است که مقال انرژی اتمی – که محلاش در داخل مرزهای ایران است – را میتوان هر لحظه که فرصت مناسب بود دوباره احیاء کرد؛ چنانکه در اوایل قرن اخیر و به دنبال حضور تهدیدآمیز آمریکا در خاورمیانه، پروژه اتمی رژیم عملا تعطیل شد، اما با کاهش نفوذ آمریکا در منطقه باز نه تنها از سر گرفته شد که با شدت بیشتری هم دنبال شد؛ اما بحث سوریه – و در کنارش لبنان و عراق – بحث «زمین» و «ژئوپولیتیک» است. اهمیت استراتژیکی سوریه برای جمهوری اسلامی به حدی است که مهدی طائب، نماینده خامنهای در سپاه، آن را استان سی و پنجم ایران نامیده بود که حفظش از خوزستان – که اقتصاد کل مملکت روی شاخش میچرخد – هم واجبتر است. و البته زمینِ داده را نمیتوان به همین آسانیها بازپسگرفت، علیالخصوص که برنامههایی هم در کار باشد تا از بازگشتِ آن به طور فعال جلوگیری شود.
تهدیدی که جمهوری اسلامی بابت از دست دادن سوریه احساس میکند نیز تهدیدی کاملا واقعی است. سپاه قدسِ رژیم و ارتش اسد، پس از درگیریهای خونینِ دوساله با انواع و اقسام نیروها، از ملیگرایان سوری بگیرید تا سلفیها و القاعده، که همه به طریقی از جانب عربستان حمایت میشدند، اکنون میبینند که عربستان بالاخره تحت فشار فرانسه و احیانا آمریکا رضایت داده که دست از تغذیه اسلامگرایان افراطی بکشد و تنها از «ائتلاف ملی سوریه» به رهبری احمد جربا حمایت کند. از طرف دیگر، جربا که خود به فرانسه تکیه فراوان دارد، اخیرا سفری به عربستان کرد تا خیال ملک عبدالله را راحت کند. با توجه به مواضعی که ائتلاف ملی سوریه دارد، هیچ بعید نیست که بخواهد روابط سوریه با اسرائیل را هم عادیسازی کند. و همه اینا به این معنی است که در صورت سقوط اسد، دست جمهوری اسلامی به طور قطع از سوریه کوتاه خواهد شد؛ و این امری است که طبیعتا سرداران سپاه را که دو سال است دارند در آنجا خون میدهند خوش نمیآید؛ و این البته سوای سرمایهگذاری نیمقرنهِ اسلامیستهای شیعی بر روی هلال شیعی است، که بدین ترتیب بر باد میرود. دقیقا به همین علت است که پس از کشمکشهای بسیار، رژیم در نهایت نتوانست خودش را راضی کند که با پذیرفتن پیششرط رفتن اسد در ژنو 2 شرکت کند.
با همه این حرفها، نباید از این حقیقت هم غافل ماند که در میان جناحهای مختلف جمهوری اسلامی بر سر سوریه اختلاف نظر وجود دارد. جناح «پراگماتیست» جمهوری اسلامی – که «حفظ نظام» در برابر «صدور انقلاب/ایدئولوژی» برایش در اولویت قرار دارد – به زعامت هاشمی رفسنجانی، از مدتها قبل تا به امروز بر سر سوریه در حال مخالفخوانی با سپاه و جناح تندروی نظام بوده است. مثلا چند ماه پیش که اسد به مخالفانش حمله شمیایی کرد، در حالی که جمهوری اسلامی و بسیاری از هوادارانش در داخل و خارج از ایران تلاش میکردند این حمله را به گردن دیگران بیندازند، هاشمی به صراحت اسد را به حمله شمیایی محکوم کرد؛ گرچه بعدا در اثر فشار سپاه و تندروها مجبور شد حرفش را پس بگیرد. اخیرا هم او باز درباره وضعیت سوریه هشدار داده؛ و از طرف دیگر بر لزوم عادیسازی روابطِ رژیم با عربستان و کشورهای حوزه خلیج فارس تاکید کرده، که با واکنشی مشابه از سوی خامنهای مواجه شده است.
در همین رابطه، عدم موضعگیری رسمی جمهوری اسلامی نسبت به شایعه معاملهاش با امارات بر سر سه جزیره ایرانی – سوای از راست یا دروغ بودن آن – که اخیرا مطرح شده، نشان از این دارد که جمهوری اسلامی که بر سر مساله هستهای از یک طرف و سوریه از طرف دیگر در دو جبهه درگیر است، تمایلی به و احیانا توان گشودن جبهه سومی را ندارد. اینکه ظریف اخیرا میخواسته به عربستان سفر کند – و عربستان هم البته روی خوش نشان نداده؛ و اینکه مقامات ایرانی و اماراتی اخیرا بنای رفت و آمد گذاشتهاند؛ و اینکه امارات از برداشته شدن تحریمها بر ضد جمهوری اسلامی استقبال کرده، همه نشانه این است که جمهوری اسلامی، به جهت ایجاد موازنه منفی، به شدت به دنبال تنشزدایی با همسایههای جنوبی خود میباشد. در این شرایط، گرچه درباره معامله بر سر سه جزیره نمیتوان به طور قطع نظر داد، اما نباید از توجه دقیق به آن هم غافل ماند؛ چرا که این امکان وجود دارد که جمهوری اسلامی برای باقی ماندن در قدرت تمامیت ارضی ایران را فدا کند.
اما سقوط اسد و در نتیجه فروپاشی هلال شیعی چه تاثیری بر مسائل داخل ایران خواهد گذاشت؟ در پاسخ به این سوال باید «ایدئولوژی» رژیم را مد نظر قرار داد. شیوه رفتار جمهوری اسلامی در امپریالیسم منطقهایاش تابعی از تمامیتخواهی ایدئولوژیکِ کلیِ این رژیم است: در جایی که «امپریالیسمِ لیبرالِ» دموکراسیهای غربی مثل آمریکا و فرانسه لزوما بر فرآیند دموکراتیک در داخل این کشورها تاثیر چندانی نمیگذارد – البته بحث بریتانیا از بسیاری جهات با همه اینها متفاوت است؛ «امپریالیسمِ توتالیترِ» جمهوری اسلامی – چیزی کمابیش شبیه امپریالیسم شوروی سابق در برخی برهههای تاریخیاش – برعکس، هر چقدر در خارج قدرتمندتر میشود، در داخل بیشتر بر مظاهر دموکراسی فشار میآورد. این حقیقت را در تمام طول سالیان انبساط و انقباض امپریالیسم جمهوری اسلامی در روزگار سیادت خامنهای دیدهایم؛ که نمودش در داخل تا به امروز دورهبندیِ آلترناتیویِ «اصلاح-مقاومت-اعتدال» بوده است. لذا از منظر تاریخی/منطقی، تضعیف موقعیت جمهوری اسلامی در منطقه – صرف نظر از اینکه چه نیروهای خارجیای از این قضیه نفع میبرند – در نهایت میتواند به نفع پیشبرد دموکراسی در ایران باشد، و لذا باید از آن استقبال کرد؛ البته اگر آن تعصب ایدئولوژیکی «ضدامپریالیستی» برخی – که شدیدا از سمت رژیم هم تحریک میشود – باز هم گل نکند.
در خاتمه، با توجه به همه مسائلی که مطرح شد، سقوط اسد در نهایت امری فراتر از محتمل به نظر میرسد. در جایی که تنها حضور نظامی جمهوری اسلامی به همراه حمایت سیاسی/تسلیحاتی روسیه و چین رژیم نامشروع اسد را بر روی سیل خون مردم در سوریه بر سر پا نگاه داشته، برخی قدرتهای منطقهای و ابرقدرتهای غربی بر سر سقوط اسد ائتلاف کردهاند و در این باره جدی هم به نظر میرسند. از منظر ژئوپولیتیکی، چین از خاورمیانه دور است، و در نتیجه دسترسیاش به سوریه دشوار است؛ و روسیه هم به کرات نشان داده که متحد قابل اعتمادی نیست، و هنگامی که تحت فشار قرار بگیرد در نهایت جا خالی میکند. میماند جمهوری اسلامی که آن هم خود این روزها تحت فشار شدید بینالمللی قرار دارد، و در عراق و لبنان هم زمینگیر شده است. لذا با امتداد فشارها بر جمهوری اسلامی، احتمالش فراوان است که رژیم در نهایت به طریقی مجبور شود «جام زهر منطقهای» را نیز سر بکشد.
پس از سقوط احتمالی اسد، دو وضعیت در داخل جمهوری اسلامی متصور خواهد بود: یا زور سپاه و جناحهای تندرو – که همگی از وضعیت موجود و از دولت موجود دل خونی دارند – خواهد چربید و در ایران کودتایی اتفاق خواهد افتاد که اوضاع داخل را به شدت «پلیسی» و «امنیتی» خواهد کرد و فضا را خواهد بست؛ که در آن صورت فروریزش مشروعیت و ساختار نظام تسریع خواهد شد و در این زمان باید منتظر پدید آمدن موقعیتی برای مقاومت پس از از کار افتادن نظام شد؛ یا رژیم با حفظ همین ساختاری که دارد، کوچکتر و ضعیفتر و شکنندهتر خواهد شد. در هر دو صورت، رژیم به سوی سقوط خواهد رفت؛ اما این لزوما به معنای سقوط قطعیاش نخواهد بود.
سقوط قطعی جمهوری اسلامی را باید آزادیخواهان ایرانی با عمل مثبتشان رقم بزنند. در آن زمان است که نیروهای آزادیخواه و دموکراسیخواه باید همگرایی نموده و به صورت «متشکل» عمل کنند؛ و به جای اینکه فتیله مطالبات را پایین بکشند – یعنی امری که اطلاحطلبان حکومتی که دغدغه «حفظ نظام» را دارند، عمری است بر طبل آن میکوبند – مطالبات حداکثری را مطرح کنند و در پوشاندن جامه عمل به آن بکوشند. در آن صورت شاید، شاید حتی نیازی به انقلاب هم نباشد؛ و رژیم، هم در اثر تشدید فشار بر رویش از داخل و از خارج، و هم به علت از دست دادن توانایی، ابزار، و بلکه میل سرکوب، وابدهد و سقوط کند. و این البته تنها آغاز راه خواهد بود.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید