رفتن به محتوای اصلی

مرگ و جوان سروده بابک اسحاقی
05.02.2014 - 14:23

مرگ و جوان
یک شبی در خلوت پنهان من
مرگ آمد تا بگیرد جان من

گفت برخیز و ببند بار سفر
که اینک آمد روزگارانت به سر

گفت مأمور است و باید جان دهم
بهتر است تا جان خود آسان دهم

گر چه جانم را بگیرد بی گدار
پیکرم را واگذارد یادگار

تا بیاموزد جهان این نکته را
که رسد نوبت شبی هم بر شما

نام او مرگ است و هیچ تقدیر نیست
عاقبت می آید و تدبیر نیست

گرچه سخت است دل بریدن از زمین
وقت رفتن می رسد روزی چنین

گفت برخیز ای جوان راهی شویم
تا به دریای ابد ماهی شویم

گفتم ای مرگ سیه کام پلید
ای که از پایان من دادی نوید

من نمی خواهم به این زودی روم
سوی دنیای دگر راهی شوم

من جوانم غنچه نشکفته ام
صد هزاران آرزو در سینه ام

زندگی را من هنوز نادیده ام
لذت آن را هنوز نابرده ام

مادرم شیون کند از رفتنم
جامه از تن برکند از هجرتم

خواهرم از دوری ام نالان شود
بی کس و دیوانه و حیران شود

من ندیدم تا کنون ابروی یار
من نچیدم بوسه از لب های یار

هیچ می دانی که عشق و بوسه چیست؟
لیلی و آن عاشق دیوانه کیست؟

رحم کن بر این دل بیمار من
بگذر از این جان بی مقدار من 

مرگ لبخندی بزد با ناز و راز
تا بدانم گفته ام نیست چاره ساز

او شنیده صد چنین مرثیه ها
از جوان و پیر هنگام وداع

کی شود باطل به زاری این سفر
کی کند این گفته ها در او اثر

پس به او گفتم چه می خواهی زمن
تا نگیری جان شیرینم ز من؟

هر که را نرخی بود در این زمان
نرخ جانم را بگو در این جهان

هر چه خواهی من دهم با بندگی
تو به من ده این دو روز زندگی

گفت ای سرگشته این بازار نیست!!
چانه بیهوده مزن این کار نیست

هرچه را در زندگی بتوان خرید
مرگ را ای بی خرد نتوان خرید

دیگر اینکه دل چه بستی ای جوان
بر دو روز زندگی در این جهان

زندگی جز درد و رنج و آه نیست
کس چرا زین نکته ها آگاه نیست؟

جان شیرینی که تو گفتی از آن
تلخ می گردد میان مردمان

غم زشادی بیش باشد در جهان
درد و رنج است تا ابد محصولتان

پیری و بیماری و داغ عزیز
این بود ار چشم تو عمر لذیذ؟

هر کجا کشتار و جنگ بی امان
ایا این است عمر ارزشمندتان؟

پول وشهوت می تپد در قلبتان
جای عشق لیلی و مجنون تان!!

فقر بی اندازه و ظلم و جفا
چوبه دار و جوان بی گناه

پشتتان خم گشته از بار گناه
بوی خون می آید از شهر شما

بهر این هاست دل به دنیا دادنت؟
التماس از بهر زنده ماندنت؟

دل چه خوش کردی به این ویران زمین
گور بابای جهان این چنین!!!

گفتم ای مرگ با تو من همدل شدم
سیر از این دنیای بی حاصل شدم

گر که باید در جهان گُمره شوم
بهتر آن است با تو من همره شوم

من نخواهم این چنین آزردگی
مردنم بهتر بود تا زندگی

من ندارم طاقت این زندگی
زنده بادا مرگ با آسودگی!!

گفتم ای مرگ این تو و این جان من
اینک آمد نقطه پایان من

مرگ آمد سوی من بی گفتگو
جان من این زمان در دست او

تا شوم در این سفر همراه او 
دست دادم من به دست سرد او

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

انتشار از:

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.