تا از بیداد و خودکامگی نام و نشان است جنبشهای مزدکیان، مانویان، دهریان، زنادقه، سیهجامگان، سرخجامگان، اسماعیلیان، سربداران، حروفیان، بابیان، مشروطهخواهان، ملی، تودهای، فدائیان خلق و مجاهدین خلق الهامبخش مبارزان راه آزادی و عدالت اجتماعی خواهد بود.
ما باید بین نقد تاریخی و دادگرانه جنبش فدائیان خلق و مجاهدین خلق و سازمان پیکار و درسگیری از جنبههای مثبت و منفی آن را با تخطئه این جنبش که از سوی جمهوری اسلامی برای توجیه سرکوب خود و جدا کردن جنبش ضد جمهوری اسلامی در ایران از تاریخ و افتخارات و منابع الهامبخش آن میکند، تفاوت قائل شویم. این کنار همسنگ تلاش جمهوری اسلامی با مجبور کردن مبارزان به نفی مبارزه خود و سازمان آنهاست.
دستاوردهای یک جنبش را با شکست یا پیروزی آن نمیتوان سنجید. جنبشهای بسیاری در تاریخ سرکوب شدند ولی حقانیت تاریخی داشتند. جمهوری اسلامی با خشونت و تزویر جنبش فدائیان خلق و مجاهدین خلق و سازمان پیکار را قلع و قم کرد، این تشکلها اشتباهاتی هم داشتند. ما نه این سرکوب و این اشتباهات، از ارزش و اهمیت تاریخی این جنبش و فداکاری و تهور شرکت کنندگان این جنبش نمیکاهد.
این جنبش را تنها به عملیات نظامی آنها خلاصه کردن بیدادی ناب است. برای درک بزرگی این جنبش باید به آن دوران برگشت و وضعیت جامعه، حکومت و مردم و مبارزان را بررسی کرد. تنها با این بررسی و نگاهی دادگرانه به تاثیر و الهامبخشی این جنبش در لایههای گوناگون جامعه، جایگاه این جنبش در تاریخ قابل درک است.
جامعه ایران
جامعه ایران ناسازگار با افزایش درآمد نفت از یک فروپاشی رقتبار رنج میبرد. صنایع کوچک، کشاورزی و دامپروری بهتدریج نابود میشد و تودههای میلیونی روستائیان به حاشیه شهرهای بزرگ میکوچیدند و یکی از بزرگترین جابجائی انسان تاریخ ایران را رقم میزدند.
حکومت ایران
جنبش تودهای و جنبش ملی با خشونتی حیوانی سرکوب شد. هر حرکت سیاسی و صنفی در نطفه خفه میشد. شاه حتی تمامی نهادهای قانون اساسی شاهنشاهی را زیر پا گذاشت و مجلس و دولت را از محتوا خالی کرد. با وزیران دستنشانده تماس مستقیم داشت و خودکامانه حکومت میکرد. سازمان مخوف ساواک با ریاست وحشیانه بختیار ترس را تا اعماق جامعه حکمفرما کرد. نه تنها مبارزان با شکنجه و خشونت بیبدیل سرکوب میشدند، وفاداران شاه چون تیمسار زاهدی که در همان چارچوب نظام شاهنشاهی خواهان استقلال نسبی سه قوه بودند از کار بر کنار میشدند. یک کشور بزرگ با منابعی امیدبخش در آستانه تحولات مدرن که تلاش جمعی و رهبری جمعی و تفکر وسیعترین روشنفکران و اندیشمندان را میطلبید، با خشنترین خودکامگی در دست ناتوان و در همان حال خشن شاه متمرکز شد.
مردم ایران
درآمد هنگفت ناشی از فروش نفت بیشتر به جیب وابستگان به حكومت، اعضای دربار، بلندپایگان ارتش، ساواك، و دیوانسالاران میرفت. بودجه علنی و مخفی ارتش کمرشکن بود. درصد ناچیزی از درآمد سرشار نفت و كل واردات به امر توسعه اختصاص مییافت. از درصد کمی از زمینهای قابلكشت بهرهبرداری میشد و در نتیجه ایران با آنكه تا آن زمان در بسیاری از مواد غذایی خودكفا بود، به یكی از وارد كنندگان مواد غذایی تبدیل شد و میلیونها نفر جویای کار به حاشیه شهرهای بزرگ مهاجرت نمودند.
با وجود درآمد هنگفت نفتی در بخش صنعت غیر نفتی سرمایه گذاری چشمگیری نشد؛ درنتیجه درآمد ایران عملن تنها وابسته به نفت بود.
هر چند درآمد نفتی و درآمد سرانه در جامعه ایران افزایش چشمگیری داشت با این وجود شكاف طبقاتی هر روز ژرفتر میشد و از قدرت خرید تودهها کاسته میشد.
مبارزان
هیچ امکانی برای مبارزه سیاسی در جامعه نبود. هر حرکت صنفی و سیاسی با سوء ظن و برچسب خیانت و وابستگی با خشونت بیحد سرکوب و در نطفه خفه میشد. ساواک با نفوذ در سازمانهای سیاسی مبارزان انگشتشمار امیدوار را شکار میکرد.
رژیم شاه با «با موفقیت» یک نسل پرشور مبارزان ملی و تودهای را سرکوب کرد. پس از اعدامهای سالهای بعد از کودتا و شکنجه وحشیانه و «نادم»سازی سالهای بعد، جوی سنگین ترس و بیعملی و رخوت در جامعه حاکم بود.
روشنفکران
جامعه روشنفکری ایران با جامعه سیاسی ایران درهمتنیده است. مرز مشخص نمیتوان بین ایندو کشید. شاید این درهمتنیدگی هر دو را به شدت آسیبپذیر کرده است و روشنفکران ما از تحولات سیاسی زخمهای ژرف خوردهاند. شکست در جامعه روشنفکری ناامیدی فلجکنندهای را چیره کرد. روشنفکران از کارکرد بنیادین خود که به پرسش کشیدن بود باز ماندند. روشنفکران نه انگیزه و توان این کارکرد را داشتند و نه آزادی عمل آنرا.
تاثیر جنبش
جنبش فدائیان خلق، جنبش مجاهدین خلق و پیکار در چنین بستری آغاز شد و در سراسر جامعه کرخت شده و سرکوب شده تاثیر نشاط بخش و سرزندهکن گذاشت.
بر زانوان و دستان جوانان، هنرمندان، نویسندگان، شاعران و روشنفکران نیروئی تازه دمیده شد. دانشگاهها، مدارس و جوانان انگیزهای انسانی و مبارزاتی چشمگیر پیدا کردند. روشنفکران و هنرمندان نغمههای شکوه انسان را سرودند. این جنبش در هنر و ادبیات روحیه سلحشوری دمید و انسان را در مرکز توجه آورد. این سرزندگی و نشاط در شعر، موسیقی، تئاتر و حتی در پژوهشهای تاریخی بعد آغاز جنبش مشهود است.
این جنبش حتی بر روحانیت سنگشدهی شیعه که از جنبشهای مردمی و فراگیری چون جنبش بابیان درسی نگرفتند و پرچم مبارزه آنها در بلوای چهل و دو آزادی و حق رای زنان بود، بدون هیچ توضیحی از این پرچم طالبانی خود دست کشیدند. با پیوستن شیرزنانی چون اشرف دهقانی، مهرنوش ابراهيمی، پوران يدالهی، مرضيه احمدی اسکويی ، معاضد (فضيلت کلام) ، نزهت السادات روحی آهنگران، پروين فاطمی، پری ثابت، فاطمه حسن پور اصيل، فاطمه (شمسی) نهان، فاطمه افدرنيا، لادن آل آقا، مهوش حاتمی، عزت غروی، فريده غروی، زهره مديرشانهچی، میترا بلبل صفت، مريم شاهی، مينا طالب زاده، نسترن آل آقا، گلرخ مهدوی، فاطمه حسينی ابرده، طاهره خرم، افسرالسادات حسينی، نادره احمد هاشمی، سيمين توکلی، اعظم روحی آهنگران، زهرا آقانبی قلهکی، فردوس آقا ابراهیمیان، صبا بيژن زاده، غزال (پریدخت) آيتی، سيمين پنجه شاهی، نسرين پنجه شاهی، رفعت معماران بناب، فاطمهامینی، روحانیت شیعه عقب نسشت و فهمید دیگر خانهنشین کردن این شیر زنان غیرممکن است.
اختناق شاه امکان تشکل مردم را نمیداد، ولی مردم از تهور و دلیری جوانانی که شجاعانه به رژیمی تا بیخ دندان مسلح یورش بردند با احترام مینگریسند و آنها را ادامه دهندگان راه مزدکیان، مانویان، سیهجامگان، سرخجامگان، اسماعیلیان، سربداران، بابیان و مشروطهخواهان میدانستند و میدانند.
برخی از ارزشها جهانشمول و ابدی هستند. دلیری، آزادیخواهی، عدالتطلبی، انساندوستی، رواداری و گذشت از این دست هستند. تاریخ، مبارزه نسل جوان سالهای هزار و سیصد چهل و پنجاه را با افتخار ثبت خواهد کرد و جنبشهای آزادیخواهی و عدالتطلبی آینده همواره از این شیر زنان و شیرمردان الهام خواهند گرفت.
نظام جمهوری اسلامی در شان مردم ما نیست. مردم ما در پی ایجاد نظامی شایسته انسان و ارزشهای انسانی نوین هستند. این نظام دیر یا زود بدست فرزندان فدائیان خلق، مجاهدین خلق و پیکار سرنگون خواهد شد. فشار، سرکوب و اختناق هرچه شدیدتر، انفجار خشم مردم عظیمتر. آرامش برقرار شده با خشونت بسیج و سپاه و سربازان گمنام امام زمان، آرامش قبل از طوفان است. جمهوری اسلامی از تخطئه این جنبش سودی نخواهد برد. مردم فداکاری فرزندان خود را در حافظه تاریخی خود حفظ خواهند کرد و همواره این آزادیخواهی و دلیری الهامبخش مبارزه مردم علیه حکومت ضدانسانی جمهوری اسلامی خواهد بود.
نوشته را با شعری از شاعر سترگ احمد شاملو به پایان میبرم که با الهام از این جنبش سروده شد:
ابراهیم در آتش
اعدام مهدی رضائی در میدان تیر چیتگر
در آوار خونین گرگ و میش
دیگر گونه مردی آنک،
که خاک را سبز میخواست
و عشق را شایستهی زیباترین زنان -
که اینش
به نظر
هَدیّتی نه چُنان کمبها بود
که خاک و سنگ را بشاید.
چه مردی! چه مردی!
که میگفت
قلب را شایستهتر آن
که به هفت شمشیر عشق
در خون نشیند
و گلو را بایسته تر آن
که زیبا ترین نامها را
بگوید.
و شیرآهنکوه مردی از این گونه عاشق
میدان خونین سرنوشت
به پاشنهی آشیل
در نوشت. -
روئینه تنی
که راز مرگ اش
اندوه عشق و
غم تنهایی بود.
*
« - آه اسفندیار مغموم!
تو را به آن که چشم
فرو پوشیده باشی!»
*
« - آیا نه
یکی نه
بسنده بود
که سرنوشت مرا بسازد؟
من
تنها فریاد زدم
نه!
من از
فرو رفتن
تن زدم.
صدائی بودم من
- شکلی میان اشکال -،
و معنایی یافتم.
من بودم
و شدم،
نه زان گونه که غنچهئی
گلی
یا ریشهئی
که جوانه ای
یا یکی دانه
که جنگلی -
راست بدان گونه
که عامی مردی
شهیدی؛
تا آسمان بر او نماز بَرَد.
*
من بینوا بندگکی سر به راه
نبودم
و راه بهشتِ مینوی من
بُزروی طوع و خاک ساری
نبود:
مرا دیگر گونه ای خدایی میبایست
شایستهی آفرینهئی
که نوالهی ناگزیر را
گردن
کج نمیکند.
و خدایی
دیگر گونه
آفریدم».
*
دریغا شیرآهنکوه مردا
که تو بودی،
و کوهوار
پیش از آنکه به خاک افتی
نَستوه و استوار
مرده بودی.
اما نه خدا و نه شیطان -
سرنوشت تو را
بتی رقم زد
که دیگران
می پرستیدند.
بتی که
دیگرانش
می پرستیدند.
احد قربانی دهناری
بهمن ۱٣۹۲
http://www.facebook.com/ahad.ghorbani.dehari
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید