رفتن به محتوای اصلی

زبان مادری و یادهای فراموش نشدنی
22.02.2014 - 01:59

یادداشت: علاقمندان میتوانند یادهای خود را در رابطه با زبان مادری، تنبیه بدنی، در زیر این مطلب بنویسند که به آن افزوده شود.
معلمی که به بهانه های مختلف کودکان را تنبیه بدنی میکند، معلم نیست شکنجه گر است. بهتر است نام ارزشمند معلم را آلوده نکند.
کودکان هرکز آن شکنجه ها را فراموش نخواهند کرد. 
در موضوعات مذکور ویدئوهای زیادی در رسانه ها منتشر شده است که نام «معلم» را از این شکنجه گران براحتی میگیرند. و هشداری ست جدی به آنان . در دنیای رسانه یی هیچ خشونتی پنهان نمی ماند
.

آ.ائلیار

يوسف آذربايجان

خاطراتم از شلاق و زبان مادری! در سال ١٣٤١ در کلاس ٦ دبستان در مدرسه دکتر شفق تبريز خيابان شهناز و بقول اهالی محل ليلاوا « نام قديمی» تحصيل میکردم اسم معلمان زهسازيان بود که برادر کوچکش سرگرد حسين زهسازيان در زمان انقلاب رئيس گارد دانشگاه بود که دستگير شده و از بيماری سرطان فوت کرد. روزی معلمان وارد کلاس شد وگفت از امروز صحبت کردن و استفاده از کلمات ترکی قدغن است و قلکی روی ميز گذاشت و گفت هر کسی رعايت نکنند جريمه خواهد شد من در عرض روز ٥-٦ بار از کلمات ترکی استفاده کرده بودم و ٥ قران- ريال جريمه شدم وچون پول نداشتم قرار شد روز بعد از پدرم گرفته تحويل آقای زهسازيان بدهم و تا آنجا که ياد دارم بجز ٢-٣ نفر بقيه ٤٠-٤٥ نفر کلاس جريمه شدند . منتها وقتی شب سر سفره اين مسئله را با پدرم در ميان گذاشتم پدرم چنان با عصبانيت عکس العمل نشان داد که حالا هم از ياد نبرده ام و گفت فردا با هم ميرويم مدرسه و . وقتی با هم وارد مدرسه شديم ديديم که حيات مدرسه پر است از والدين و پدرم گفت حالا به اينها نشان ميدهيم که معنای جريمه يعنی چه ، سرتان را درد نياورم مدير مدرسه همان روز بر چيده شدن جريمه را اعلام کرد و بخشنامه وزارت آموزش و پرورش از ديوار ها پايين کشيده شد . يعنی زور گو ئی رژيم ايران يک روز دام نياورد . منتها زهسازيان جای جريمه نقدی را با شلاق عوض کرد که خود داستانی ديگر دارد


simin sabri

! An dastan ra hambegooid aqaaye Yusif

با احترام به خانم صبری در دنباله خاطراتم از جريمه و شلاق وزبان مادری بايد خدمتتان عرض کنم که جای قلک پول را شلاق و چوبهای آماده شده گرفت و تعدادی از معلمين بخاطر خوش خدمتی به اداره آموزش و پرورش به تنبه فيزکی روی آوردند و معلم ما آقای زهسازيان که در نزديکی مدرسه و در کوچه آقاجان بيک باغ کوچکی داشت مبصر کلاس را ميفرستاد که از باغ خودش بقول آقای لاچين شاخه نازک و پوست کنده شده درخت ( بید مجنون = شوی ) بياورد تا بهتر بتواند شاگردان را آزار و اذيت بکند و اين عمل ناهنجار را با کوچکترين بهانه عملی ميکرد و چون پدر چند نفر از شاگردان را ميشناخت ما را کتک نميزد و اين کار را معلمين موقت مثلا وقتی زهسازيان مريض ميشد معلم ديگر بعهده ميگرفت يک روز معلمی بنام حسين زاده مرا بخاطر اينکه يک نفر شاگرد را بخاطر استفاده زياد از کلمه ترکی نمنه کتک ميزد من بشوخی گفتم که کتک از بهشت آمده مرا صدا کرد و گفت گفت حالا نشان ميدهم که مزه بهشت چطوری است مرا آنقدر با چوب زد که وقتی سر سفره نهار نشسته بوديم من نتوانستم قاشق بدست بگيرم و وقتی در قبال سوال پدرم که چه شده توضيح دادم پدر گفت باهم ميريم به مدرسه. پدرم خيلی عصبانی بود و با چشمانی خيره شده به دستهای من نگاه ميکرد تا اينکه وارد اطاق مدير مدرسه شديم آنچنان فرياد کشيد و به مدير مدرسه گفت جای جريمه نقدی را اينطوری عوض کرده ايد و وقتی معلم حسين زاه وارد اطاق مدير شد پدرم آنچنان يقه معلم را گرفت که حسين زاده از اطاق مدير فرار کرد و اين فرار حسين زاده در مقابل چشم شاگران درکوريدور مدرسه زبانزده شاگردان شد‌ .باور کنيد روز اول مهر در آذربايجان برای بچه های خرد سال مخصوصا برای ٦ و ٧ ساله ها روز عزا و شکنجه است که خود مبحث ديگری است .


Lachin

سلام آقای یوسف..... وووواااااا... بنده هم تحصیل کرده دبستان دکتر شفق تبریز هستم . آقای زهسازیان هم معلم کلاس اولم بود و هم کلاس پنجم... همان طور که میدانید آقای ارونقی هم مدیر و آقای محمود هم فراش مدرسه.. از کتک کاریهای آقای زهسازیان کتاب میشود نوشت . این معلم چندین بار با شاخه نازک و پوست کنده شده درخت ( بید مجنون = شوی ) که اگر در هوا می چرخیدی , صدای وحشتناک دل آدم را می برید , آنقدر مرا تنبیه کرد که دستهایم تاول زد ( قان چیل اولدی )..بدترین تنبیه روزی بود که به جای دستهایم , پاهایم را به ته کمر بند بست و از زیر میز 3 نفری دانش آموزان , ته دیگر کمر بند را بالا آورد و به خودم داد که محکم بگیرم تا پای های من افقی بایستد. بعد جوراب هایم را در آورد , زیر پاهایم را با همان چوپ نازک می زد..تنها گناه من این دفعه ترکی صحبت کردن نبود.. در زنگ سیاحت با چند تن از دوستان (( ناقّشلی ))  بازی کردیم و بخاطر زمین خوردن های متعدد در زیر ناخن های دستم , گل و خاک جمع شده بود.....احساس این شکنجه های روحی تا آخر عمر در وجود ما ها خواهد ماند. موقعی که تعلیم و تربیت کوکان را در کشور های غربی و امریکا مشاهده میکنی , آنوقت در میابی که عمق فاجعه چقدر است.... در ضمن بعد از دبستان دکتر شفق به دبیرستان ( امیرخیزی ) رفتم که بقول شما, آن خود هم داستان دیگری دارد... بهترین ها را برایتان آرزومندم....سن ساغ, من سلامت...

منوچهر

در تائيد كامنت هاي دوستان و دشمني كور كورانه رژيم سابق با زبان مادري آذربايجانيها, بد نيست منهم خاطره اي نه چندان مسرت بخش ذكر كنم. كلاس پنجم رياضي دبيرستان فردوسي تبريز, با تني چند از همكلاسي ها, تصميم گرفتيم نشريه ي ديواري منتشر كنيم. در خانه نابدل جمع شديم تا راجع به طرح آن صحبت كنيم. در اين موقع زنده ياد عليرضا نابدل, برادر بزرگ دوستمان, كه گمان كنم سال آخر دانشگاه را ميگذراند, به همراه چند نشريه ي دانشجوئي دانشگاه تبريز, آمد خانه و طبق معمول يكي هم به من داد. در حال ورق زدن نشريه, حشم به شعري جالب در زبان تركي افتاد. در وزن باياتي هاي تركي بود و به نظر نميرسيد تم سياسي داشته باشد. . . . .

ازش پرسيدم اگر ايرادي نيست قطعاتي از شعر را در نشريه ي ديواري درج كنيم. گفت از نظر وي اشكالي نيست ولي ممكن هست باعث دردسرمان شود. اسم نشريه مان را العقرب قرار داديم و يكي از بچه ها كه نقاشي و خط زيبائي داشت, تصوير كژدمي را در بالاي نشريه كشيد كه دم و نيش آن تا پائين صفحه ميرسيد. مدير مدرسه, آقاي شايا, آدم بدي نبود و زياد به پر و پاي بچه ها نميپيچيد, تنها غم و غصه اش مصرف آب بود كه هر روز صبح از بلندگو ياد آوري ميكرد در بستن شير آب پس از مصرف. دوست نقاشمان طرحي كشيد كه آقاي شايا را چوب بدست دنبال بچه ها نشان ميداد و شير آبي در حال چكيدن. مطالبي هم نظير محتواي كتابهاي درسي و همچنين سخيف بودن نطق هاي نيم ساعته ي يكي از دبيران علوم ديني كه هر پنجشنبه ايراد ميكرد و كسي توجهي نداشت, گنجانده شده بود. نشريه قبل از الصاق به ديوار, ميبايستي به تائيد آقاي شايا ميرسيد. پس از يك هفته كار مداوم, بالاخره نشريه ي ديواري حاضر شد و بردم پيش آقاي مدير براي تائيد. گفت پس از مطالعه خبرم ميكند. سه ساعتي بعد ناظم مدرسه از من خواست بروم اطاق مدير. آقاي شايا قيافه ي بر افروخته اي پيدا كرده بود و گفت اجازه ي الصاق به ديوار نداري. حدس زدم از كاريكاتور مربوط به مصرف آب خشمگين گشته, ولي در كمال ناباوري من, گفت حق نوشتن شعر تركي در نشريه را نداريم. يعني تمام زحمات يك هفته هيچ ! پس از خواهش و التماس بالاخره موافقت نمود اگر قسمت تركي پوشانده شود, اجازه نصب ميدهد. همانجا پيش خودش با حسباندن قطعه اي كاغذ سفيد روي شعر تركي, نشريه به تائيد رسيد. پس از خاتمه كلاسها, به كمك دوستان نشريه را به ديوار راهرو زديم و روي كاغذ سفيد با خط درشت نوشتم : اين قسمت سانسور شده. صبح روز بعد مدرسه بهم ريخت. دانش آموزان و دبيران در راهرو ها ازدحام كرده و از سر و كول هم بالا ميرفتند تا دريابند زير كاغذ سفيد چي نوشته شده. رندي هم قدري روغن ماليده بود و ميشد تا حدي محتوا را خواند. ساعتي بعد به دستور مدير, نشريه را پائين كشيدند و روز بعد در و ديوارها پر بود از " العقرب توقيف شد ". البته در آن سن و سال به مهمان نوازي ساواك مفتخر شديم كه داستانيست دگر.

--------
در پیوند:
-  چون کودکم "فارسی" فراموشم میشود
 http://www.iranglobal.info/node/14869
« پنجره دن قوش کئچدی! » پرنده از جلوی پنجره گذشت
http://www.iranglobal.info/node/7666
 
زبان مادری
 http://www.iranglobal.info/node/2964

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

آ. ائلیار

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.