رفتن به محتوای اصلی

خوانش جدید ده ده قورقود، قسمت دوم ( به غارت رفتن خانۀ سالور قازان )
22.02.2014 - 17:29

این قسمت از خوانش جدید ده ده قورقود را تقدیم می کنم به همۀ عزیزان و بزرگ مردانی که در روز زبان مادری در وطنم آذربایجان بازداشت شده اند. جرم آنها زبان مادری شان است.
——————————————–

دوست دارم داستان ” به غارت رفتن خانۀ سالور قازان ” را از درختی که بر پشت ” قاراجیق چوبان ” است شروع کنم. قازان از ترس طعنۀ بزرگان اوغوز، چوپان را به درخت می بندد.
” قازان به فکر فرو رفت و با خود گفت: اگر بخواهم اکنون با چوپان به جنگ بروم، بزرگان اوغوز به من طعنه زده و خواهند گفت که اگر چوپان همراه قازان نبود، قازان نمی‌توانست پیروز شود. قازان به غیرت آمده چوپان را محکم به درختی بست. سپس بر اسب سوار شده به راه افتاد. چوپان گفت: ای سرورم قازان، چرا با من این طور رفتار می‌کنی؟ قازان گفت: اکنون می‌روم که خانه‌ام را نجات دهم، بعد می‌آیم و ترا آزاد می‌کنم… قاراجیق چوْبان زور زده درخت را از ریشه کند و در حالیکه درخت به پشتش بسته بود به دنبال قازان براه افتاد. قازان برگشت و دید که چوْپان در حالی که درخت در پشت اوست بدنبال وی می‌آید. قازان پرسید این درخت چیست؟ …”
یاد فیلم ” ارباب حلقه ها ” می افتم که جنگل و درختهایش به حرکت در می آیند، به مبارزه می روند و پا به پای انسان از هویت و حیات خود دفاع می کنند.
درخت نماد خیلی چیزها می تواند باشد. درخت زندگی، درخت معرفت، درخت دانش، درخت دوستی و … اما بیشتر از همه درخت اصل و نسب است. شجره نامه ( سوی آغاجی ) تثبیت کنندۀ ریشۀ انسان و هویت اوست. و هم از این رو در این داستان از اسامی و اصل و نسب پهلوان هایی که به یاری قازان می شتابند به تفصیل نام برده می شود.
در بسیاری از تمدن ها ، مردم به درخت اعتقاد مذهبی دارند و آن را عبادت می کنند. در نظر یونانیان هر درخت را فرشته ای به نام ” هامادرایا ” که در درون آن درخت پنهان است نگهبانی می کند. جان او به جان درخت وابسته است. در اوپانیشادها سخن از درختی می رود که ریشه اش در آسمان و برگ و شاخه اش در زمین فرو رفته است. ناظم حکمت شعری دارد به این مضمون:

” یاشاماق بیر آغاج کیمی تک و حر
و بیر اورمان کیمی قارداشجاسینا
بو حسرت بیزیم…”
– آزاد و مستقل زیستن همچون درخت
و برادرانه و متحد زیستن همچون جنگل
این است حسرت ما… -

گاهی وقت ها نماد آزادگی و استقلال و رهایی است درخت.
درخت، مادر زمین و خاک و قاراجیق چوبان می باشد. نماد خرد و خودآگاهی قاراجیق چوبان است بر خلاف قازان که با آب حرف می زند و البته آب نماد ناخودآگاه آدمی است.
به یاد بیاورید درخت دانش و سیب و آدم و حوا را. به یاد بیاورید بودا را که در زیر درخت انجیر مقدس به نیروانا و آگاهی رسید. به یاد بیاورید گفتگوی ” اوروز خان ” را با چوبۀ دار – درخت اعدام – در همین داستان.

قازان ابتدا قاراجیق چوبان را بر درخت می بندد، یعنی او را به خاک و فرهنگ و هویت و زندگی پیوند می زند. او را شبیه درخت می کند. سپس این چوپان است که درخت هویت و زندگی و وفاداری را مثل باری گرانقدر بر دوش گرفته و به راه می افتد.
قازان به شکار می رود. در غیابش دشمن بر خانه و سرایش حمله کرده و زن و فرزند و خدمتکاران و اموالش را به غنیمت می گیرد. بعدش قازان با کمک پهلوانان به دشمن حمله برده و همه چیز را بر می گرداند. این اما ظاهر قضیه است. پس گفتگوی قازان با کهن الگوها چه می شود؟
اسطوره و آرکی تایپ و ناخودآگاه و قازان. خاک و آب و درخت و گرگ و…
قازان ابتدا سراغ ایل و طایفه اش را از خاک و وطنش می گیرد:

قوْم، قوْما، قابلاریم یۇردوم ،
قۇلان ایله سێغین، گئیییه قوْنشو یۇردوم،
سنی یاغی نره ده ن داریمیش، گؤزه ل یۇردوم؟!
آغ بان ائویمین دیکیله نده یۇردو قالمیش،
قاریجیق آنامین اوْلوراندا یئری قالمیش،
اوْغلوم اۇروزون اوْخ آتاندا پۇتا قالمیش،
اوْغوز به یله رینین آت چاپاندا مئیدان قالمیش،
قارا مۇطباخین دیکیله نده اوْجاق قالمیش

قازان با مادر زمین – آنا وطن -، با عامل پیدایش عالم و آدم، با صورت مثالی آفرینش و زایش حرف می زند و سراغ خانواده و عزیزانش را از آنها می گیرد. برای همین قازان به هنگام مواجهه با دشمن طی گفتگویی به آنها می گوید:
” ای شوک لو ملک قصر بزرگ زرینم را که پایه‌ی آن طلایی بود، بردی، سایبانی برایت باشد، خزانه سنگینم و سکه‌های فراوانم را بردی، خرجی برایت باشد. چهل کنیزک کمر باریک را با بورلاخاتون بردی، برایت همسر باشد، پسرم اوروز را با چهل جنگاورش بردی، برده‌ات باشد، اسبان فریبنده‌ی شهبازم را بردی، مرکب برایت باشد، گله‌های شترانم را بردی بارکش برایت باشد. مادر پیرم را بردی، مادر سالخورده‌ام را که موهایش تاب خورده و من از او شیر خورده‌ام، به من بده تا از جنگ و جدال دست کشیده برگردم.” – ترجمه از من نیست –
مادر با آنا وطن یکی است. قازان به هنگام حرف زدن با خاک وطن انگار که با مادرش حرف می زند و منظورش از باز پس گرفتن مادر از دشمن همان باز پس گرفتن آب و خاک است. برای همین او اول از همه سراغ گمشدگانش را از خاک می گیرد، اما خاک از کجا بداند؟ پس به آب می رسد و از آب سراغ آنها را می گیرد و می گوید که اگر جوابم را ندهی قهر می کنم. کشمکش بین ناخودآگاهی و خودآگاهی از همین جا آغاز می شود و قازان همراه آب به سمت آگاهی و بینش جاری می شود. آب راز رستگاری و تطهیر و جاری شدن به سوی بیکرانگی است. رود حرکت به سوی جاودانگی و دریا خود جاودانگی می باشد. آب حق و حقیقت است. آب حقیقت را دیده و دریافته است. این را قازان می داند و با خود می گوید:
“سۇ حاق دیدارینی گؤرموشدور، من بۇ سۇ ایله خبه رله شه ییم”
اما آب از کجا بداند؟ و قازان به گرگ می رسد.
“قۇردون اۆزو مۇباره کدیر، قۇرد ایله ن بیر خبه رله شه ییم”
” سیمای گرگ مبارک و خوش یمن است، بگذار سراغ عزیزان را از او بگیرم”
و آن سیمای متبرک و روشن، آن سمبل آزادگی و استقلال و رهایی، آن توتم استثنایی، همان که به گفتۀ قازان آوازش در میان سگان غوغا به پا می کند، آن خاکستری دم بریدۀ دوست داشتنی بعد از آب سر راه قازان قرار می گیرد. گرگ انگار که طرح ایجاد جهان دیگری را دارد. انگار که می خواهد جهان درون قازان را در هم بریزد و از نو بیافریند. درستش این است که بگوییم قازان چنین خواسته ای دارد. افسانۀ آن گرگ سرخپوستان را به یاد می آورید که جهان را باز آفرید؟ سیمای گرگ سیمای خلقت است برای ما. صدای صورت اسطوره ای ماست. هر ملتی توتم و سمبل و نماد خاص خودش را دارد. صدای فرهنگها با هم فرق می کند. اگر گرگ در بین فارسها دله دزد و هرزه گرد و درنده است این دلیل نمی شود که برای ما نیز چنین باشد. متاسفانه بعضی از نویسندگان ما تحت تاثیر تلقین های ادبی و اسطوره ای فارس ها و به دلیل دوری از متون و زبان خویش از گرگ نمادی وارونه در شعر و داستان می سازند. به فارس های عزیز نمی توان این را ایراد گرفت چون ادبیات و زمینۀ ذهنی نویسندگانش با شنگول و منگول و حبۀ انگول و گرگ دله دزد، درنده و…آغاز می شود اما رجعت نویسندگان آزربایجانی به متون قدیمی و اساطیر ترکی، آنها را در بازخوانی و تصحیح این نوع از اشتباهات متاثر از فرهنگ مجاور یاری خواهد رساند. در اینجا فقط به نمونه هایی از دیالوگ های عادی و روزمره خودمان بسنده می کنم و یادآوری می کنم که در این خصوص بیشتر نوشته ام و نمی خواهم تکرار مکررات کنم.
” اونون قورد اوره یی وار”، ” قورد اوره یی یئییب”، ” قوردون بالاسی قورد اولار”، ” ایت اوزو وار”، ” ایت اوغلو ایت”، ” ایت کیمی سؤمسونور”، ” ایت هؤره ر کروان کئچر”…

” قوردون اوزو موبارک دیر” کلیدی است که دری به سمت اساطیر و گذشته و حال و فردایمان می گشاید.

” گئدن تورپاقلاری قایتارماق اوچون
ساواشا بیلمه‌دیک ، صولحه اؤیندوک
بـابـامیز قورد ایدی آنجاق بیز بوگون
اللـردن اوت یین قـوزویـا دؤندوک”

بختیار وهابزاده در شعر فوق به زیبایی تمام با استفاده از توتم خویش آزادی و آزادگی را به تصویر می کشد.

” به خاطر سرزمین های اشغال شده مان نتوانستیم بجنگیم و به صلح اعتماد کردیم. پدرمان گرگ بود اما ما امروز تبدیل به بره ای شده ایم که از دست این و آن علوفه می خورد.”

گرگ در این داستان به دروازه ای می ماند که قازان را به جانب آزادی و پیروزی و رهایی فرا می خواند. در حقیقت به نوعی دیدار روی مبارک گرگ در ابتدای داستان، آخر داستان را افشا می کند. دیدار روی مبارک گرگ این را به خواننده بشارت می دهد که قازان اسیران را آزاد و سرزمینش را آباد خواهد کرد.
دورتر از سیمای مبارک گرگ در اردوی دشمن، دراردوی رادیکالیسم، در اردوی توحش و نفرت برای رام کردن ” بورلا خاتون ” می خواهند پسرش ” اوروز ” را شقه – شقه کرده و بپزند. می خواهند گوشتش را به خورد چهل کنیز و همۀ اسرای زن بدهند تا از این طریق بورلا خاتون را شناسایی کنند. اوروز در حقیقت اقتدار و عظمت و توانایی قازان می باشد. می خواهند اقتدار و هویت و چیستی قازان را تکه – تکه کنند. می خواهند بورلا خاتون بلند بالا و کمر باریک را که نشان غرور و کرامت قازان است همزمان با نابودی اقتدارش با خاک یکسان کنند. اما کسانی از اعماق هویت و افسانه و جاودانگی در راهند. کسانی در راهند که با آمدنشان حقیقت و هستی، جانی دوباره خواهند یافت. قارا گونه خداوندگار قارا دره، قارا بوداق، دلی دوندار، شیر شمس الدین، آلپ ارن همان که دختر “آق ملک چشمه” را به نکاح خود در آورد و سایر پهلوانان… و سایر اسامی…
اسم ها دارند می آیند. اسم ها ارتشی از معانی و قدرت و اعتبار و جاودانگی تشکیل می دهند و به سمت تباهی و غارتگری می تازند. و چقدر دوست دارم تلفظ مکرر ” آق ملک چشمه” را. تو گویی همۀ زیبایی های جهان را در همین یک نام پنهان ساخته اند. سپیدی و ملک و نور و آب و روشنی را. اسامی دارند با ما حرف می زنند. اسم ها همچون سیمای مبارک گرگ سر راه قازان و ما، نور و رهایی و جاودانگی می پاشند. و در آخر آن اسم آخرین فرا می رسد. ده ده قورقود با ساز و آواز و دعا و اندرز، افسانه را عطرآگین می کند. پس آنگاه همۀ اسامی سرزمین هویت و حقیقت و آزادی در سایه سار ساز ده ده قورقود آرام می گیرند و به نرمی رودخانه ای پهن و آرام به سوی ابدیتی سرشار از عشق و سرمستی و سرزندگی جاری می شوند.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

محمدرضا لوایی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.