اما ببینیم سایت تابناک چه میگوید. در بخشی آورده است:
«در این باره میتوان گفت که نام«حاجی فیروز»و ویژگیهای خاص امروزین او،همچون پوشاک سرخ و سیاهی چهره وترانههای ویژهاش،سنتی کاملاًجدیدوخاص تهران معاصر بوده است.اماشخصیت اوبه عنوان «پیامآور نوروزی»به گونههای مختلف ازدیربازدرسراسر ایرانزمین روایی داشته و دارد.درنواحی گوناگون او را با نامهای متفاوتی میشناسند:درخراسان و بخشهایی از افغانستان «بیبی نوروزک»،درخمین و اراک «ننه نوروز»،درکرانههای خلیج فارس«ماما نوروز»،درگیلان «پیر بابا»و«آروس/عروس گلی»،در آذربایجان«ننه مریم»،درتاجیکستان وبخارای شریف ودیگر وادیهای ورارود«ماما مروسه»ونامهای مشهور دیگری همچون بابا نوروز و عمو نوروز.گفته میشود که اووهمراهانش نمادی ازیک سنت کهن در آذربایجان هستند.این سنت «قیشدان چیخدیم»(از زمستان خارج شدم)نام داشت وبراساس آن حاجی فیروز در خیابانها آواز میخواندتابه همه خبردهدکه بهارآمده است وزمستان به پایان رسیده است.در مقابل این همه شادی و نشاط که حاجی فیروز برای مردم به ارمغان میآورد، آنهانیزپول وشیرینی و هدایای دیگربه اومی دادند.تاریخچه ظهورحاجی فیروز به درستی معلوم نیست امادرتمام متونی که به آیینهای نوروزی درجای ایران در طول تاریخ اشاره کردهاند ازحاجی فیروز وعمو نوروز نیز ذکری به میان رفته است».
به نظر من بهترین تحلیل و ریشه یابی «حاجی فیروز» بصورتی که ما میشناسیم در خط اول توضیح بالا آمده است که «ترانه های ویژه او نشان از سنت تهران معاصر است». نظر من اما بر این است که سیاه بازی و حتا حاجی فیروز و طرز حرف زدن او و نیز تئاترهای روحوضی سیاه بازی ریشه در یک واقعیت داشته و آن این که سیاه این نمایش به احتمال قوی یک برده زنگباری بوده است. در زمان قاجار تجارت میان بندرعباس ایران و زنگبار بسیار رواج داشته و حتا نسلی از ایرانیان در زنگبار زندگی میکنند و خود را شیرازی میدانند که به علت مخلوط شدن با مردم بومی رنگ پوست شان تغییر یافته. در سیاه بازی ها می بینیم که «کاکاسیاه» یا بنام معمول آن «مبارک» زبان فارسی را با لهجه غریبی صحبت میکند که یاد آور یک زنگباری است که فارسی را بتازگی فرا گرفته و کلمات را یا اشتباه ادا میکند و یا با لهجه بخصوصی ادا میکند که باعث خنده میشود. و این چه بسا در واقعیت رخ داده باشد. نامهایی مثل «مبارک» «فیروز» نامهایی بوده که اعیان برده دار بر برده های سیاه شان میگذاشتند. تا جایی که مطالعات نشان میدهد این برده ها مانند برده های آمریکایی تحت استثمار سیستماتیک قرار نداشتند و خوی و طبع ایرانی برده دار باعث میشد که اینها ناز و ادای بسیار داشته باشند و قهر کنند و اگر هم کتک خوردنی در کار بوده رسمی خارج از آنچه مرسوم بوده نبوده. یعنی یک برده سیاه همانقدر کتک میخورده که یک نوکر سفید. کتک خوردن در جامعه ایران امری عادی بوده. حتا بزرگان هم ممکن بوده به دلایلی به فلک بسته شوند و یا سیلی بخورند. به فلک بسته شدن تاجران و کاسبان در زمان قاجار که در جنبش مشروطه تاثیر داشت و نیز سیلی خوردن حتا در سطح یک محل از بزرگ محل امری عادی بوده. کتاب دایی جان ناپلئون خود شاهدی بر مدعاست که دایی جان چند باری به کاسب های محل سیلی زده و در یک صحنه هم دوستعلی خان شکایت میکند که از دایی جان سیلی خورده. در عین حال همان ازدواج کاکاسیاه نمایش با کنیز سفید پوست نشان از نگاه «برده داری» در ایران به این امر بوده که ابدا با برده داری در آمریکا قابل مقایسه نبوده. یک برده سیاه پوست در ایران همانقدر نوکر صاحب اش بوده که یک نوکر سفید پوست. گاهی برده سیاه پوست که جزو خانواده اربابش بوده مقامش به صاحب اش نزدیک تر بوده و عزیزتر بوده تا مقام یک نوکر معمولی به اربابش. یک برده سیاه پوست در کوچه و محله از همان احترامی برخوردار بوده که سایر اهالی محل با این تفاوت که شاید بخاطر برده بودنش به او به چشم یک فرد آزاد نگاه نمیکردند. مثلا اینطور نبوده که به هنگام خرید در صف نانوایی یا قصابی دیگران نوبت او را بخاطر سیاه بودنش رعایت نکند.
اما به نظر من این «فیروزها» «کاکاها»،و «مبارک ها»... در واقعیت وجود داشته اند. اینها که از خانه و کاشانه شان در زنگبار دور شده بودند زده بودند به «طبل بیعاری» و با تلفیق آن با فرهنگ روزمرگی آفریقایی که برای آن روز زنده بودند، تلاش میکردند از زندگی شان تا حد ممکن لذت ببرند و خنده و شادی را داروی غم غربت شان می دیدند. چه بسا صحنه های مبارک و حاجی و کنیز او در انظار رخ داده و باعث خنده دیگران شده و کم کم ایرانی خوش ذوق که از هر واقعه ای دست آویزی برای خنده پیدا میکند، این صحنه ها را در جاهای دیگر تکرار کرده و با گذشت زمان نمایش های مختلف سیاه بازی را از آن ساخته اند. من بخاطر دارم در دهه چهل در محل ها و کوچه ها بچه های محل تئاترهای کوچکی ترتیب میدادند و فکر میکنم آنها که سن شان بیشتر باشد بیشتر بتوانند در این مورد اطلاعات بدهند. چه بسا یک برده دار که به حج میرفته خدمتکار سیاهش بنام فیروز را با خود به حج برده و وقتی بر میگردند، برده هم حاجی شده بوده. و همین حاجی فیروز احتمالا در یک نوروز یا سیزده بدر دمبکی هم بدست گرفته و به رقص و پایکوبی پرداخته و شاباش گرفته و بازهم دیگران به تقلید از او دمبک یا دایره زندگی بدست گرفته اند و کاسبی براه انداخته اند. لهجه، متن شعرها، و نیز نبود اثر و مدرکی از گذشتگان نشان میدهد که سیاه بازی و حاجی فیروز حاصل تهران دوره قاجارها باشد.
اینها همه نشان میدهد که این رسم در ایران هرچه میتواند باشد مگر نگاه نژاد پرستانه به سیاه پوستان. اما با توجه به نگاه جهانی به نژاد پرستی و عدم درک جهانیان از فرهنگ ایرانی هیچ اشکالی ندارد که حاجی فیروز را به شیوه ای که بازهم ایرانیانی خوش ذوق از سال گذشته پی گرفته اند آرایش کنند. یعنی نیمی از چهره سفید و نیم سیاه باشد. به نظر من میتوانند نیمی از چهره را سیاه و نیم دیگر را به همان رنگ طبیعی پوست بگذارند باشد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید