رفتن به محتوای اصلی

تن و قدرت در گسترهء فصول
07.05.2011 - 13:18

گردش ایام و بازگشت فصول که چرخه ی طبیعی و طبیعت است، آبستن چالش و کشاکش با چرخه ی اجتماعی نظام دینی یا ایدئولوژیک حاکم است. به همین جهت تغییر فصول در نظام روحانی (شبانی یا کشیشی)به معنای هشدار است و نشانه به صدا درآمدن ناقوس تشدید فشارها و سرکوب های تازه . کاهش یا افزایش دمای هوا تغییر در رژیم پوشش را به همراه دارد و این رژیم، رژیم سیاسی را به مخاطره می افکند. زیرا چگالی رژیم دینی یا ایدئولوژیک، «بدن» است و خطوط «بدن» و کش و قوس و فرورفتگی و برآمدگی آن لرزه بر قدرت روحانی می اندازد. «بدن» در نظام قدرت روحانی امری «کهربائی» می نماید و «اغوا» جانمایه وجود آن برشمرده می شود.

تفکیک جنسیتی حاکم، تفکیک «بدن» و تبیین و تدوین «حجاب» برای بدن زنانه و «لباس» برای بدن مردانه است. چسبیدن لباس بر «بدن»، بویژه بدن زنانه، حبس کردن نفس در سینه رژیم سیاسی است. برای «قدرت روحانی» حکمفرما، تابستان، مبارزه طاقت فرسای «وسوسه» و «سرکوب» است و بدن، بویژه بدن مونث که در جست و جوی به چالش کشیدن «حجاب» است، پیشاهنگ رویارویی با رژیم است. «پوست»، «گیسو»، «شبحی از عریانی» و «نظام نگاه ها» که بی تاب است و ساختارشکن،به بهار و تابستان «نیرویی جادویی» می بخشد که دستگاه انتظامی و زنجیره یِ «گشت های» متعدد رژیم سیاسی را سراسیمه می سازد. کنترل «بدن»، آخشیج سرکوب است در «قدرت روحانی»

فوکو در مطالعات خود، در مجموع، از دو مقوله اصلی از قدرت سخن می گوید. او می گوید که "قدرت نهاد نیست، ساختار نیست، نوعی قدرت مندی نیست که برخی از آن برخوردار باشند؛ قدرت نامی است که به یک موقعیت استراتژیک پیچیده در جامعه ای معین اطلاق می شود". و دو مقوله اصلی قدرت عبارتند از مقوله قدرت حقوقی-گفتمانی و دیگری مقوله قدرت مولد. مقوله نخست بیانگر آن است که ما، به نظر فوکو، گرفتار و در بند "تصویر قدرت-قانون، قدرت-حاکمیت» هستیم. و قدرت مولد نشانگر برداشتی است که ناظر بر «الگوی استراتژیک است و نه الگوی حقوق.» هر کدام از این دو مقوله به بخش های مختلفی تقسیم می شوند. اما آن چه این جا مورد نظر است، شکلی از قدرت است که به عنوان فرازی تاریخی در ذیل مقوله قدرت مولد جای می گیرد و قدرت روحانی یا شبانی نام دارد.

قدرت روحانی چهار مشخصه دارد و فوکو این مشخصات را به شرح ذیل برمی شمرد:

"1- این قدرت، شکلی از قدرت است که هدف نهایی آن تامین رستگاری فرد در آخرت است.

2- قدرت روحانی صرفا شکلی از قدرت نیست که حکم می راند بلکه می باید آماده باشد تا خودش را به خاطر زندگی و رستگاری رعایای خود فدا کند....

3- شکلی از قدرت است که تنها مراقب کل جامعه نیست بلکه بر هر فرد خاصی در سراسر زندگی اش مراقبت می کند.

4- ... این نوع از قدرت نمی تواند بدون آگاهی از باطن و اذهان مردم، بدون تجسس در روح آنها، بدون واداشتن آنها به افشای باطنی ترین رازهای خود، اعمال شود."

فوکو تاکید دارد که این قدرت بدون اطلاع دقیق از وضعیت روحی و اعتقادی آحاد خود قادر به هدایت آنان نیست و نیاز به نظارت و مراقبت نیازی است که در سرشت این قدرت است. و به همین جهت است که اساسا نمی تواند بی تفاوت باشد نسبت به آن چه در دل و در ظاهر افرادش می گذرد. تکوین این نوع قدرت در پیوند وثیق بوده است با تاریخ مسیحیت. اما بر این باور است که در فرآیند شکلگیری حکومت مندی مدرن، برای نمونه، بحث رستگاری در قدرت روحانی به مساله تندرستی و رفاه و یا "رستگاری" در همین جهان بدل گشته است. در فرآیند دنیوی شدن هر دو جنبه فردیت بخش و کلیت بخش قدرت روحانی نیز در حکومت مدرن رسوب می کند. روش قدرت روحانی در مسیحیت از جمله فن «اعتراف» است و ایجاد اطاعت محض است.

در نظام «قدرت روحانی» بدن و گردش فصول به امر اجتماعی و سیاسی بدل می گردد. «قدرت» که بر آن است تا در تار و پود بدن افراد و پیکر اجتماع رخنه و رسوخ، و الگوی پوشش و آرمان «بدن» خود را به ضرب نظارت و سرکوب و امر «سراسربین» بر «بدن های افراد» تحمیل کند. اما از آن جا که «تحمیل» «مقاومت» برمی انگیزد و «قدرت»، «پاد-قدرت» پدید می آورد، هر «فصل» و هر «بدن» به آوردگاه ممکن میان الگوی «بدن» دولتی و الگوهای «بدن های» واقعی بدل می گردد. و «سرما» و «گرما» در زمره عوامل بحران آفرینی مانند بی عدالتی، بیکاری، تبعیض، ستم و حجاب و امثالهم قرار می گیرد.

در زمستان مصادیق بدحجابی کم رنگ، ظریف و پوشیده است و در بهار و تابستان تند و آتشین است. لباس بهاری و تابستانی به نماد محض رویارویی بدل می شود. درهمتنیدگی لباس و بدن، عریان ساختن قدرت سرکوب است. زیرا قدرت هرچه بیشتر نادیده و ناملموس باشد، تاثیرش بیشتر است. به چالش کشیدن قدرت از طریق انتخاب پوشش یعنی نشان دادن پاشنه آشیل قدرت نظام شبانی. تصاعد حساسیت قدرت در افزایش تنش بروز می کند و بروز تنش به معنای کاهش سقف اعتماد قدرت تلقی می شود. گرما و سرما در نظام روحانی سالار به دماسنج تحمل پذیری یا تحریک پذیری قدرت بدل می شود. هزینه حضور چشمگیر و عریان قدرت از جیب مشروعیت پرداخته می شود و نیروی انتظامی به نیروی سرکوب محض دگرگون می شود. تشدید حضور قدرت به معنای شکاف امنیت و انضباط است و تن در این چرخه نماد شکاف است: حوزه یا میدانی که رزمگاه جنگ و رویارویی میان مشروعیت و پاد-مشروعیت است. طبیعت، گرما و سرما به قدرت سنج پایه های انقیاد بدل می شوند. دوبارگی این رویارویی که دوبارگی به چالش کشیدن حجاب قدرت روحانی است، پرده از شکست فرآیند انضباط یا پروژه درونی ساختن رمزگان پوشش یا حجاب نظام شبانی بر می دارد. شکست درونی ساختن انضباط بیانگر شکست تبدیل جبر بیرونی به جبر درونی است. این شکست به معنای روی آوردن نظام شبانی به امنیت یا کنترل اجتماعی است. کنترل اجتماعی مستقیم است و نیروی انتظامی نماد این رویارویی. بر بستر چنین رویارویی پارادوکسی، خواست پارادوکس قانونی کردن پوشش زاده می شود. به سخنی، گویی با این خواست نظریه مارکسی تعین روبنا به توسط زیربنا دوباره زاده می شود. دعوی حقوقی کردن که در ذهن بانیانش نشان از نیت خیر و حسن نیت آنان دارد و بیانگر تمایل آنان برای محدود کردن حوزه رزمآیش نیروهای انتظامی است- یعنی قاعده مند کردن مصادیق برخورد اعمال زور، مرهم زخم های آشکار و نهان آسیب دیدگان زور و خشونت حکومت نیست. بلکه حجاب قانونی افکندن بر سر یک بی قاعدگی و بی کارکردی نظام است. چراکه بحث قانونی کردن پوشش دخالت غیرقانونی در حق آزادی انتخاب در پوشش است. دردناکتر اما نظام ارعاب است. قدرت هرجا عریان شود، یعنی به خشونت و زور تدنی پیدا کند، «لو دادن» به یکی از لوازمش بدل می شود. تعمیم و تسری این راهکار از طریق کاربرد وسیع و گسترده آن در طرح امنیت اجتماعی، پرده از تمامیت و تامیت نظام روحانی بر می دارد. یعنی دگردیسی تن به تن یا پیکره اجتماعی. این دگردیسی این گونه شکل می بندد که تن دستگیرشده ناچار می شود بگوید پوشاکش را از کجا خریده است؛ موهایش را کجا آرایش کرده است؛ لوازم آرایشش را از کجا خریده است، آدرس بدهد و یا نماینده همان سلطه ای شود که او را در معرض بی خویشتنی، یعنی در معرض انسان زدایی قرار می دهد؛ و چرخه ارعاب و وحشت را با عمل لو دادن خود و دیگری کامل کند. و این یعنی فراگیر شدن و جامعه گیر شدن فرآیند «لو دادن». به این طریق پارادوکس تلخ و گزنده ای پدید می آید که دور باطل ما است. اجبار حکومتی که در روند صوری ساختن و همشکل ساختن در صدد است جبرهای خود را به اجبارهای درونی فرد بدل کند، توسط فرد، درست در لحظه مقاومت در برابر جبر حکومتی، به عامل اعمال اجبار همین جبر بیگانه به «غیر» یا همشهروند خود می شود. به این طریق رویارویی نیروی حکومتی و شهروند به رویارو کردن شهروند و همشهری بدل می شود. فرارویی اجبار حکومتی به اجبار میانکنشی و میانذهنی میان شهروندان، آن روی سکه تولید و بازتولید تنهایی است. بدین گونه تن به نماد آزادی یا تسلیم بدل می شود. و چون این تن به واقع تن اجتماعی است، به نماد آزادی یا تسلیم تن اجتماعی بدل می گردد. آزادی به معنای سارتر یعنی ضریب مقاومت. این فرارویی صورت نمی گیرد، چراکه تنهایی اجتماعی که هوده انزوای سیاسی است به خلق و خوی عمومی بدل گشته است؛ که «غیر» دیگر نماد اعتماد نیست. و این یعنی چرخه دوبارگی رویارویی بدن و قدرت روحانی در طی فصول.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.