عقربِ عشق
رضا بی شتاب
عشق آمده پنهان شوید
هر لحظه رنگی جلوه ها
رنگین کمانی بی گمان
با آتش اش خلواره ها
خاکسترش آتشفشان
اسبی گسسته بندها
شیهه کشان در کهکشان
عشق آمده پنهان شوید
چون مار بندد راهِ تو
گنجشکِ جان افسون کُنَد
در دَم ببلعد روح وُ جان
با نعرۀ رُعب آوری
از نایِ برقی برجهَد
چون خَس بسوزاند زمان
در نیستی پنهان کُنَد
دزدست وُ دزدی آشنا
ذاتِ خزان وُ بادها
بی برگ وُ بی بارت کُنَد
از تو رُباید آن غرور
آواره گردی در جهان
عشق آمده پنهان شوید
چون شیرِ خشم آگینِ مست
بگرفته میدانها به دست
گر زهره داری پیش رَو
کآتش زَنَد بر هر چه هست
دل وارهانید عاشقان
از بامِ پنهانیِ جان
گر ناگهان پُرسد چرا؟
گویید: بگریز از بَرَش
او بهرِ یغما آمده
ای خورده نیشِ عقرب اش
نوش ات شرابِ غربت اش
روح از تن ات دزدیده او
خون از رگ ات نوشیده او
دل را ز سینه برکَنَد
چون نیم کُشت ات وانهد
آنگه تو را حاشا کُنَد
عشق آمده پنهان شوید
عشق عقربِ جرّاره شد
ناگه برآمد پیشِ چشم
گفتا: کجا بی من رَوَی
در من گریزی ناگزیر
من زَهرِ شعرم ناگهان
در مویرگهایت روان
ای غافل ازین ماجرا
رُوبه شوی از وحشتم
دُم لابه چون سگها کُنی
گُرگی بُدی موشی شوی
در دام نالی از نهان
چون گربه دست آموزِ من
اول نوازش دارمت
آنگه ز جان بستانمت
جانت فروشم رایگان
با پایِ خود آیی به دام
خندان رَوی بر دارِ یار
اینجا بریزد ننگ وُ نام
فریاد بر داری که هان!
عشق آمده پنهان شوید
2014 / 4 / 16
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید