رفتن به محتوای اصلی

عرق شرم را با افتخارات گذشته نمی توان پاک کرد!
21.04.2014 - 22:54

حوادث مربوط به دفن مورخ و ایرانشناس معروف ،ریچارد فرای و تظاهرات عده ای در مخالفت با دفن او در اصفهان و توهین وحتک حرمت به مقبره ایرانشناس دیگر در این شهر، واکنشهای مختلفی را برانگیخت! از جمله این واکنشها مطلب آقای تورج دریایی با عنوان"از ایرانی بودنم شرمنده ام" در سایت بی بی سی و بدنبال آن نامه بانوی بزرگوار خانم شکوه میرزادگی در جواب به اقای دریایی تحت عنوان"از ایرانی بودنم شرمنده نیستم"، که در سایت گویا نیوز چاپ شده، میباشد.

این مقدمه مطلبی بود که میبایست بنوعی جوابیه ای میشد در مورد مطلب بانوی بزرگوار خانم شکوه میرزادگی که فرصت تکمیل آن در این چند روز پیش نیامد.همزمان ، این روزها مصادف شد با مرگ گابریل گارسیا مارکز ،نویسنده پر آوازه کلمبیایی و به فاصله کمی  مرگ  مترجم برخی از آثار او در کشورمان، مترجم توانا آقای بهمن فرزانه! مراسم خاکسپاری حقیرانه او بهانه ای شد برای نوشتن ادامه این مطلب!حقیری مراسم خاکسپاری او نشان از حقارت فرهنگی ما دارد. فرهنگی که با مدد گرفتن و بستن کلماتی نظیر مهربانی و صلح جویی (نقل قول از نوشته خانم شکوه میرزادگی) به ناقلان این فرهنگ ، آنها را با فرهنگ نمی کند و دستمالی برای پاک کردن عرق شرممان نمی شود.فرهنگی که در طول قرنها ، حداقل در طول 1400 سال اخیر خود ،در گوشت و پوست و استخوان خود با دینی بنام اسلام آغشته شده و به آن خو کرده و از آن تغذیه فکری و روحی نموده ، نمی تواند جز این باشد که هست. عمر 35 ساله حکومت اسلامی در برابر 1400 سال قطره ایست از دریا و نمی توان به این راحتی پیوندهای ارگانیک و محکم میان آنها را نادیده گرفت. مگر اینکه بر این باور باشیم که اسلام حکومتی از نوعی دیگر است و فرهنگ ایرانی- اسلامی ما در قدمت هزار و چهارصد ساله اش از نوعی دیگر! میتوان از این فرهنگ سراسر دینی و جدا کردن حساب آن از حکومت اسلامی ،شرمند نشد . ولی با سرانه یک امامزاده برای هر شش هزار ایرانی چه میشود کرد؟ با مراسم وفوران هیجان میلیونی در روزهای تاسوعا و عاشورا چه میتوان کرد؟ مراسم خاکسپاری بهمن فرزانه که کمتر از 10 نفر در آن حضور داشتند را با چه چیزی میشود توضیح داد و از آن شرمنده نشد؟ با هزاران فحش و ناسزا به فوتبالیست معرف "مسی" در فضای مجازی که نثارش کردیم ، چه میتوانیم بکنیم؟ از آن دسته از هموطنان غیور!!! خود که در مجالس خصوصی از بر انداز ترین ، براندازان این حکومتند ولی در سالگرد 22 بهمن و دیگر مراسمهای حکومت اسلامی  در صدر مجلس قیمه خوری سفارتهای جمهوری اسلامی  مینشینند ، آنهم در خارج از حیطه و سلطه این حکومت یعنی در خارج کشور، چه بگوییم؟  از فرهنگ  واگذاری ابتدایی ترین حق خود،یعنی فکر کردن و اندیشیدن در کوچکترین و خصوصی ترین زوایای زندگی خود از سوی میلیونها ایرانی تحت عنوان "تقلید" به انواع و اقسام آیت الله ها و مراجع تقلید ریز و درشت  سپردن، چه میتوان گفت؟ از فامیل شدن 6.5 ملیون ایرانی با امام حسین و 12 میلیون زن ایرانی که نامشان زهرا و فاطمه و دیگر نامهای دختر محمد است ، چه میشود گفت؟   جمع شدن هزاران هزاری مردم در میادین  برای دیدن  اعدام محکومان به اعدام در شهر های گوناگون را با چه چیزی و با کدام فرهنگ میشود تو ضیح داد؟ هنوز بند تنبان فلان هرپیشه هالیودی وطنی و غیر وطنی "لایکش " هزاران برابر فراخوان برای نجات جان ریحانه جباریست ،هنوز شاعران و نویسندگانی نظیر صادق هدایت وشاملو در فرهنگ مرده پرست ما، حتی بعد از مرگ خود در کشورخود غریبند ، هنوز ارزش جان آدمی در فرهنگ ما ارزشش کمتر از مزد گورکن است. به کدام غنای فرهنگی خود به کدام دستاورد زمینی آن ما نسلی که امروز در قرن بیست یکم در اوج ترقی و پیشرفت علم و دانش زندگی میکنیم، باید افتخار نمائیم ؟ اگر هم افتخاری هست که نیست، همه و همه مربوط به گذشته است وبه کار امروزمان نمی آید و درست همین گذشته پر افتخار است که در طول قرنها با افتخارات خود ما را چنان غرق خواب و از خود بیخود شدن در عرفانی فرازمینی کرده که چون مدهوشان درخوابیم . قله رفیع و دست نیافتنی این عرفان مولویست که معتقد است خداوند از روز نخست عاشق روی محمد بوده و از روی این عشق است که دست به ساختن این عالم وهستی زده است! اوج تلاش فکریمان در این فرهنگ انواع و اقسام تفاسیر قران بوده ویا تفسیرهای اشعار حافظ ! و چشمه این فرهنگ با چند دوجین عارف و صوفی دیگر که فقط مبلغان فرهنگ از خود بیخود شدن ، بودند وپشیزی شمردن زندگی زمینی و به سخره گرفتن آن از تمام تار وپود آن میتراود، پس از آنها نیز کور شده و دیگر نه حافظی ظهور کرده و نه مولانایی با عشق  خود به شمس تبریزی دیگری، تا با هزاران بیت شعر عرفانی ،همچنان مستمان کرده و از خود بیخودمان کند!. و اینها همه همان افتخاراتیست که ما را امروز از ایرانی بودنمان شرمنده نمی کند!. تا هنگامی که با گردنی برافراخته و متورم کردن رگ غیرتمان از افتخارات گذشته از کوروش و سلسله هخامنشی و امپراتوری بزرگ آن گرفته تا قطار کردن نامهایی چون مولوی و حافظ و سعدی و عطار وابو علی سینا میگوییم و خود را در سایه این گذشته پنهان مینمائیم ، نمی توانیم بر ناداری و تهی بودن فرهنگمان در امروز آگاه شده و از خواب گران قرنها بیدار شویم. نمی توانیم از عقیم بودن فرهنگ خود در آفرینش های فکری واندیشه های  زمینی ، و پرسش نکردن و نپرسیدن آگاه شویم. شرم کردن و خجالت کشیدن از آنچه امروز نداریم ، شرمساری ندارد.  زیرا آنکه شرمسار میشود و خجالت میکشد، پس به واقعیتی آگاه شده و یا دست یافته که شرمنده شده و این درست همان آغاز راه برای بخود آمدن و اندیشیدن تدبیر به حال و روز خود است. در این خود آگاهی است که به عمق و ریشه دردهای خود آشنا میشویم . تمام درد ما در حکومت اسلامی و حیات منحوس او خلاصه نمیشود.درد و مصیبت در فرهنگ سراسر دینی ما ریشه دارد.به جای رنگ دروغین افتخار بر این فرهنگ دینی  پاشیدن ، به جای دستاویز افتخار قرار دادن آن چیزی که امروز نمی تواند ما را آنگونه که هستیم به ما بنمایاند، باید پذیرفت ، مشکل داریم و این مشکل فقط در حکومت اسلامی خلاصه نمی شود! حکومت اسلامی بر روی دستها و دوش ملیونها ایرانی در کشور ما پا گرفت و در میان ما و با ما و در ما رشد کردو بال پر گرفت! پایه اش را بر "اسلام" نهاد و از آن تغذیه کرد و گر گرفت و آتش شد بر جان ما و کشور ما که همچنان میسوزاند و میکشد و میدرد! درد خانگی است. درد در درون واز درون ماست! درد، درد فقر فرهنگیست که ریشه اش تا بیابانهای بی اب و علف و فرهنگ جمود و خمود مکه و مدینه میرسد. که امروز فریاد زدن و از کتیبه کوروش و امپراتوری او گفتن، فقط فریادیست در خموشی و ناامیدی درون ما از بیچارگی فرهنگ دینیمان که ما را در خود مجنون و سپس خفه کرده است! امروز نه پند و اندرزهای حکیمانه و پدرانه سعدی ، نه عرفان بی انتها و معراجی  مولوی و عطار ونه فلسفه ابو علی سینا و ملا صدرا و سیاستنمامه ها و تفاسیر رنگارنگ قرانی و دینی و حدیث و روایت ، مشکل گشای ما در جستن و رها شدن از فرهنگ دینی نیست.

درد را در خود و در درون هر کدام از ما باید جستجو کرد.باید بخود رفت به درون خود به اعماق خود، به زاویه های پنهان و آشکار این فرهنگ دینی تاخت و قدرت بیرون آمدن خودی دیگر را در پرتو پرسیدن و جستجو کردن و آگاه شدن ، پروراند! تا وقتی از خود شرمنده نشویم، تا وقتی نپذیریم که فرهنگ به ارث رسیده به ما که ما خود در چنین فرهنگی بدنیا آمده و رشد کرده ایم ، به ما دروغ گفته و میگوید :" هنر نزد ایرانیان است و بس" ، همچنان آویزان میان زمین آسمان خواهیم ماند و جایگاهی در این دوران پر تلاطم نخواهیم یافت! فرهنگ ما همان فرهنگی است که دروغ و حیله وپایمالی حق و حقوق دیگران  را مساوی  با"زرنگی" و"عاقلی" میداند! بیایید نه خود را گول بزنیم و نه آدرس اشتباه به خود و دیگران بدهیم و نشان و مدال بر سینه هایمان از افتخارات گذشته نزنیم.  ما و فرهنگ ما آنچیزی نیست که ما میپنداریم. ما در قرن بیست و یکم ، تهیدستانی هستیم که سعی داریم عریانی خود را با لباس مندرس و پوسیده گذشتگان بپوشانیم . فرهنگ ما نمادش صحنه کشته شدن سهراب بعنوان نسل جوان و نسل امروز بدست پدر ،نماد نسل گذشته است! ما حتی  تحقیق و تفحص در تاریخ خود را نیز بدست دیگران و کسانی از جمله کسانی چون ریچارد فرای و دیگر ایرانشناسان و شرق شناسان داده ایم و هنوز برای نوشتن تاریخ خود ، به آنها رجوع میکنیم و صحبت از شرمنده نشدن میکنیم.! با کلماتی مانند صلح جویی و مهربانی بخود بستن و به فرهنگمان آویختن ، دردی را نمی توانیم و نخواهیم توانست دوا کنیم.

کوروش اعلم

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.