رفتن به محتوای اصلی

نظام ولایت فقیه باید برود؛ تنها گزینه انتخابات آزاد و---
25.02.2011 - 11:10

نظام ولایت فقیه باید برود؛ تنها گزینه های حکومت ایران انتخابات آزاد و فروپاشی

در ادامه مصاحبه های انجام شده با فعالین سیاسی و اجتماعی پیرامون انقلاب سال ١٣۵۷ در ایران و رویدادهای پس از آن تا به امروز، وبسایت دانشجونیوز مصاحبه ای با دکتر مهران براتی انجام داده است.

دکتر مهران براتی، زيست شناس و دکتر در اقتصاد سياسی از فعالان ايرانی جنبش ۶۸ در آلمان و از بنيانگذاران اتحاد جمهوريخواهان ايران و همچنین یک از بنیان گذاران جمهوری خواهان ملی ایران است. وی همچنین کارشناس مسائل سیاست خارجی است.

دکتر براتی در مورد اجتناب پذیر بودن انقلاب ١٣۵۷ می گوید: "انقلاب در سال ١٣۵۷ اجتناب ناپذیر نبود، اگر محمدرضا شاه پهلوی دریافته بود که نیروها و لایه های اجتماعی جدیدی که خود پس از اصلاحات ارضی و فراگیر شدن بازار تولید و توزیع سرمایه دارانه در پیدایش فراگیرشان سهمی بسزا داشت، دیگر بی چون و چرا زیر چتر نظام سلطانی و استبداد شرقی او سر خم نخواهند کرد، و باز اگر دریافته بود که با نشستن جیمی کارتر بر مسند ریاست جمهوری آمریکا دوران حمایت بی چون و چرای آمریکا از دیکتاتوری های هرمی به پایان رسیده است، و اگر باز به مشاورین هوشمندتر خود اعتماد می داشت و آهسته آهسته در آنجا می نشست که قانون اساسی انقلاب مشروطه برایش تعیین کرده بود و کار مملکت داری را به احزاب سیاسی و دولت برآمده از انتخابات آزاد، و یا حتی نیمه آزاد، می سپرد، به احتمال نزدیک به یقین انقلابی به وقوع نمی پیوست."

وی ضمن اشاره به این نکته که نظام ولایت فقیه باید برود، در مورد راه های پیش روی به دانشجونیوز می گوید: "آنچه می ماند همانا گسترش جنبش اعتراضی و مدنی شهروندان ایران است، به ویژه در شهرهای بزرگ و بزرگتر، تا زمانی که با اعتصاب عمومی و بسته شدن بازارها و شیرهای نفت خامنه ای ها و احمدی نژاد ها به حسنی مبارک بپوندند و آنان که از زمامداران و هواداران نظام باقی مانده اند مصالحه با مخالفان نظام و فرادستی نیروهای آزادی خواه را بپذیرند و برای جلوگیری از آنارشی، انتقامجویی، خونريزی و فروپاشی اقتصاد، تولید و توزيع، با حفظ تمامیت ارضی ایران سهم در خور خود را داشته باشند."

دکتر براتی در مورد نقش دانشجویان در جامعه ایران پس از انقلاب ١٣۵۷بیان میکند: "اینکه بیشتر سازمانهای دانشجویی دانشگاه های ایران، چه اسلامی و چه غیر دینی، زیر چتر مشترکی رفتند و جدا از تفاوت های بینشی و سیاسی بازگو کننده خواست آزادی تمامی لایه های اجتماعی کشور خود شدند بهترین الگوی ممکن برای درک الزامات زمان از سوی سازمانها سیاسی و نهادهای مدنی و فرهنگی ایران است." وی همچنین در بخشی از پاسخ خود پیرامون نقش رهبران و گروه های سیاسی در جنبش سبز می افزاید: "در مبارزه برای آزادی اینگونه با هم بودن نیازی به ائتلاف سیاسی میان احزاب و یا جمعیت های سیاسی ندارد، هر کس که اصول اولیه حقوق بشر و کنوانسیون های مربوط به حقوق سیاسی و شهروندی را به رسمیت می شناسد می تواند در آن شرکت داشته باشد. این چنین راهبردی همان "چترفراگیری" است که می تواند وسیع ترین طیف های سیاسی و مدنی و فرهنگی و قومی داخل و خارج ایران در بر بگیرد و پشتیبانی نهادهای سیاسی و مدنی بین المللی و همه دمکرات های جهان را جلب کند."

متن کامل این گفتگو را در زیر مطالعه کنید.

• با توجه به گذشت بیش از یک قرن جنبش مشروطه و برآورده نشدن مطالبات آن جنبش، آیا انقلاب ۱۳۵۷ را اجنتاب ناپذیر می دانید؟ و با توجه به شناخت خود از فضای گفتمان سیاسی دهه ی پنجاه، آیا جریانات، افکار سیاسی، گروهها و احزاب موجود در ان زمان به دنبال ایجاد یک حکومت دموکراتیک بودند.

از آغاز مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاهنشاهی در بهمن ماه ١٣٤٩ تا انقلاب بهمن ١٣۵۷ فهم جامعه سیاسی ما از مدرنیته، حقوق شهروندی، دموکراسی و جامعه مدرن در حد معجونی بود که روشنفکران شناخته شده جامعه در غار جادویی انقلاب و هویت گرایی دنیای سومی از نظریات، لنین، مائوتسه تونگ، کاسترو، چه گوارا، ژنرال ژیاپ، آیت‌الله خمینی، علی شریعتی، فرانس فانون و جلال آل احمد به حلق خود و جامعه استبداد زده شاهنشاهی ریختند و روشنفکرانی چون احمد فردید، داریوش شایگان و جلال آل احمد هم با به جوش آوردن دیگ "بازگشت به اصل خویش" و گذار از خودبیکانگی به بی‌خردی مستور "پیشگامان انقلاب" خوراک لازم را رساندند. در این زمان برای تحقق "رای و اراده ملی" هیچ کجا به اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق‌های متمم آن استناد نمی‌شد، باستانگرایی و سنت گرایی آنچنان پوستین گرمی بر سر چپ و میانه جامعه کشیده بود، که همگی گرمی برخاسته از منقل آیت‌الله‌ها را به همنشینی با یاران "کافه نادری" ترجیح دادند و بار دیگر خر تجدد ما برای "میانبر زنی از سنت به تجدد" (اصلاح از آرامش دوستدار است) پای دیوار عبور ناپذیر فقاهت و امامت در گرسنگی از پای در آمد، تا ٢٧ سال بعد بخشی از نسل سوخته انقلاب در "بیانیه ٥٦٥ نفر" بپذیرد که حقوق بشر شگرد کارترها برای سوار شدن برگرده ملل مظلوم نبوده، و حرمت انسانی، حقوق بشر و حقوق شهروندی به عنوان دستاوردهای تاریخی جامعه بشری قابل بخشش به هیچ دین و ایدئولوژی نیستند. آری ما در پیچ و خم میانبرزنی‌هایمان به کرات راه گم کرده و به نقطه حرکتمان باز گشته‌ایم تا دهه‌ها بعد دوباره از نو به راه بیافتیم. نا درست نیست که بگوییم تاریخ روشنگری و خرد گرایی ما تاریخ سردرگمی ملی ما بوده و این دوران که پیش از مشروطه آغاز شده بود، هنوز به فرجامی که باید نرسیده است. در این به هم پیوستگی ها پرسش اینکه آیا انقلاب ۵۷ اجتناب پذیر بود یانه پاسخ خود را یافته است. انقلاب ١٣۵۷هم تنها بیانگر خواست بازگشت به نقط حرکت انقلاب مشروطه بود، خواست قانون و آزادی، فقط خواست. اما رهبران سیاسی این حرکت تاریخ سردرگمی ملی ما را تکرار کردند، چه خود در زیر زمین های سیاسی دیکتاتوری پس از کودتای ٢۸ مرداد ١٣٣٢زیسته بودند و تنها دغدغه جابه جایی قدرت را داشتند. اگر این نبود چگونه جبهه ملی، نهضت آزادی، چریک های فدایی خلق (دراساس فدائیان اکثریت)، مجاهدین خلق، حزب توده، حزب رنجبران و بسیاری دیگر می توانستند با اسلام گرایانی که از سنت "فداییان اسلام" بر آمده بودند دست به ائتلاف خانمان براندازی بزنند که در پایان نه تنها این سازمانها، که بیش از آن ملت ایران را بی کاشیانه کرد، که کاشیانه جایی امن برای زیستن است.

نیما راشدان را که من هیچگاه ندیده ام در ماه مه ٢۰۰٤ در گویا نیوز تمامی "حدیث حال نسل سوخته" و انقلابش را بسیار بهتر از آنچه من می توانستم بگویم به قلم کشیده است، می گوید:

"انقلاب ایران، خشتی خام بود. مشتی خاک از دشت کربلا، زائری آن را، یادگار از امام مظلوم شیعیان با خود به خانه آورد و او در راه از دالان مشروطه گذشت و او کودتای بیست و هشت مرداد را به چشم دید و آنگاه علی شریعتی خشت مقدس را در کوره چگورا پخت و بعد جلال آل احمد ، گرد مشروعه خواهی شیخ فضل الله بر آن پاشید و دست آخر ، خشت دیوار شد. دیواری که قرار بود نو شدن ایران را مانع شود. دیواری که فرسوده است امروز و فرو می ریزد فردا.

این سرزمین، زادگاه عجایبی است باورنکردنی. چپ که قرار بود، مروج برابری همه انسانها باشد، به یکباره سر بر دامان آیت الله نهاد و آیت الله با بهانه اعطای حق رای زنان، از بیعت با یزید زمان خویش سرباز زد. یزید این بار در دشت کربلا گرفتار آمد و سپاه سبزپوش آیت الله فاتحانه،‌ سودای هزار و چهارصدساله سلطنت روحانیون را، رنگ واقعیت زدند. بلشویکها، سر از خانه آیت الله خمینی درآوردند. مائوئیستها دعای ندبه خواندند، سیاوش کسرائی زیر کرسی آیت الله چای شیرین نوشید و در مدحش شعر خواند. قصه ما به آن می ماند که جردانو برونوی قتیل، دستگاه انکیزاسیون پاپ اعظم را به اتحاد در برابر خاندان هنرپرور مدیچی فراخواند. فلورانس سقوط کند و علم به قربانگاه رود. در ایران رنسانسی وارونه رخ نمود گذار از دوران مدرن به قرون تاریک وسطی. آیت الله دوستان دیروز را یکی پس از دیگری روانه قتلگاه می کند. خمینی مفتون کاشانی است و کاشانی برای شاه جوان دعای طول عمر خوانده و کاشانی دفع فتنه مصدق را به لندن تهنیت گفته است. یاران مصدق اما دور خمینی گرد آمده اند. روحانی پیر چندی است الحاد و بلشویسم را تکفیر نمی کند. منتظر فرصت است. جوان دهه ۵۰ ، یعنی رگهای برجسته گردن، یعنی دندانهای سائیده از خشم. یعنی تبلور اراده انقلابی خلق قهرمان ایران در حمله به پاسگاه کوچک و دورافتاده سیاهکل و یعنی اعدام انقلابی یک ژاندارم به جرمی نامعلوم. یعنی تصرف دلاورانه یک اتوبوس روستایی، توزیع اعلامیه میان مسافرانی که سواد خواندن ندارند، مسافرانی که « ذکر قل هوالله می گویند». جوان دهه ۵۰ یعنی هم او که دهسال بعد ، قطار قطار - دوستان سابق را به گلوله بست و این گورستان خاوران است که از اعدام انقلابی فرمانده پاسگاه سیاهکل و چند مستشار امریکایی - شاغل در طرح آبیاری روستاهای کویری به یادگار مانده و چه یادگاری تلخ. آیت الله جادوئی، که خود را در قامت رستم دماند. سهراب سرخ را در میان گرفت و تیغ بر گلوی نازکش دواند. چپ ایران سهراب نبود. سیاوش بود که در آتش شد به امید معصومیتی که قرار بود لهیب سرخ آتش را بی اثر کند. سیاوش این بار اما گناهکار بود. ماند در آتش و سوخت. کسی را یارای مدد نبود".

انقلاب در سال ١٣۵۷اجتناب ناپذیر نبود، اگر محمدرضا شاه پهلوی دریافته بود که نیروها و لایه های اجتماعی جدیدی که خود پس از اصلاحات ارضی و فراگیر شدن بازار تولید و توزیع سرمایه دارانه در پیدایش فراگیرشان سهمی بسزا داشت، دیگر بی چون و چرا زیر چتر نظام سلطانی و استبداد شرقی او سر خم نخواهند کرد، و باز اگر دریافته بود که با نشستن جیمی کارتر بر مسند ریاست جمهوری آمریکا دوران حمایت بی چون و چرای آمریکا از دیکتاتوری های هرمی به پایان رسیده است، و اگر باز به مشاورین هوشمندتر خود اعتماد می داشت و آهسته آهسته در آنجا می نشست که قانون اساسی انقلاب مشروطه برایش تعیین کرده بود و کار مملکت داری را به احزاب سیاسی و دولت برآمده از انتخابات آزاد، و یا حتی نیمه آزاد، می سپرد، به احتمال نزدیک به یقین انقلابی به وقوع نمی پیوست. فروپاشی نظام پادشاهی از درون آغاز شد ولی مخالفین آن نظام بیش از آنکه دغدغه دموکراسی و آزادی داشته باشند تشنه جایگزینی قدرت بودند، که این نیز قابل فهم است، چه شاه جز سرکوب و زندان برای هیچ حزب و گروه و فردی جایی برای احتمال خردمندانه اصلاح نظام باقی نگذارده بود. متاسفانه مهمترین نیرویی که در آن زمان می توانست شور انقلابی فراگیر شده را به سود اجرای قانون اساسی مشروطه، حال در شکل جمهوری آن، کارساز کند، یعنی جبهه ملی ایران، خود به دام ایدئولوژی حکومت اسلامی آیت الله خمینی افتاد و آنچه را که او خود هنوز به شدنش باور نداشت با تساهل نهضت آزادی مهندس بازرگان و همراهی بخش بزرگی از نیروهای چپ سازمان یافته به او تقدیم کردند. آیت الله خمینی نظریه حکومت اسلامی خود را درسال ١٣٤۸ شمسی در نجف منتشر کرده بود و همه می دانستند که او در نهایت چه خواهد خواست، تفاوت میان خواستن و توانستن را آنان که از او نبودند برایش از میان برداشتند.

حال که از پیامدهای آن انقلاب پس از ٣٢ سال می پرسید، می گویم آن انقلاب خود پیامدی بیش از آنچه گفتم نداشت، اما آنان که اسیرحکومت برخاسته از انقلاب شدند برای آزادی به جهانگشایی فکری و فرهنگی رفتند و در اندیشکده های مجازی راه به دنیای دیگری گشودند. شاید ایرانی بودن و جهان شهروند شدن نسل ٢۰ تا ٤۰ ساله های ایران بدون تجربه اسارت در تحجر ممکن نمی شد. اینجا و آنجا نقل قولی از هگل از زبان مارکس می شود که گفته است: "هگل در جایی اشاره به آن دارد که تمام حوادث و شخصیت های بزرگ تاریخ جهانی به اصلاح دوبار به صحنه می آیند. ولی او فراموش کرد بیفزاید که بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کمدی مسخره". من فکر می کنم که مارکس اشتباه کرده است، تاریخ تکرار نمی شود و ارنست بلوخ فیلسوف آلمانی درست می گوید که "تاریخ خود را تکرار نمی کند، با این وصف اما آنچه هنوز تاریخ نشده حتما قابل تکرار است، اما نه به دلیل اصل متافیزیکی نهفته در تاریخ، بلکه چون آنچه از نظرتاریخی به جای مانده و حسابش پس داده نشده است مکررا از طرف انسان هایی که به آن حساب می رسند از جای کنده می شود."

تاریخ ایران ما هم به جای مانده های بسیاردارد. حوادث و شخصیت های تاریخ ما تکرار نمی شوند، بلکه دوباره و چند باره به خاطر آورده می شوند و هر باره نسلی دیگر بارهای بر زمین مانده تاریخمان را ور می کند و از مسطورگی ذهنیت تاریخیمان به خیابانها و پیش راهمان می آورد تا از زمین برداریمشان و به انجام برسانیمشان. بخشی از کسانی که خود در پیدایش آن انقلاب سهیم بودند امروز آگاه شده اند که بارشان بر زمین مانده و آنان که پس از انقلاب 57 چشم به جهان گشودند و یا در آن زمان کودکی بیش نبودند در پی رهایی از اسارت نظام واپسگرای موجود پدران و مادران خود را به محاکمه تاریخ کشیده اند، سهم خود را از زندگی همین امروز و در همین دنیا می خواهند و این سهم خواهی چیزی نیست جز خواست مشارکت شهروندانه در تعين سرنوشت خود.

انقلاب ١٣۵۷ایران را درزمان پدید آمدنش بارها با انقلاب ١۷۸٩فرانسه مقایسه کرده اند. آن انقلاب به خون رهبرانش آلوده شد، ولی بر جای نماند و راه خود را يافت. انقلاب ۵۷ هم خون بخشی از بنيانگذاران خود را ريخته، بيش از آن هم خواهد ريخت، بر جای مانده و ماندگار نخواهد بود. جنبش و شورش سال ١٣۸۸کوششی بود برای از جا کندن بار به جای مانده انقلاب۵۷. گرچه انقلاب ١۷۸٩ فرانسه که با قیامی محدود آغاز گشت و از خون گذشت، ولی آنچه از آرمان آن انقلاب بر زمین مانده بود دوباره بر دوش گرفته و به سرمنزل مقصود رسانده شد. جنبش سبز و میلیونی ١٣۸۸ایران لیک هنوز به بار ننشسته.

• با توجه به آنچه بعد از انتخابات ریاست جمهوری بحث بر انگیز سال گذشته، و اعتراض چشمگیر و گسترده مردم به نتیجه این انتخابات رخ داد، آیا تغییر نظام جمهوری اسلامی را در آینده محتمل و یا اجتناب ناپذیر می دانید. یا اینکه به نظر شما، با توجه به چهار چوب و ظرفیت های موجود در قانون اساسی و مسئولان کنونی حاکم، این نظام قابل اصلاح و تبدیل شدن به یک حکومت دموکراتیک است.

شهروندان معترض ایران در جنبش اعتراضی خود پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ چیزی جز حقوق اساسی شهروندانه خود را نخواستند. در این جنبش خود جوش شعار "رای من کو" بیانگر خواست اصلاحات گام به گام بود، آقایان موسوی و کروبی کسانی بودند که می توانستند به احتمال میانجی تغییر گام به گام به سوی دموکراسی باشند و در اینگونه تغییر هنوز بخشی از نظام کنونی هم می توانست سهمی از قدرت را در روند آشتی ملی حفظ و نهادهای موجود نظامی، امنیتی و سیاسی خود را با دگرگونی در راس در توازن جدید قدرت به سوی دموکراسی هدایت کند. این چنین تحولی کم هزینه ترین راه برای همه بازیگران نظم نو می بود. اما سران نظام سرکوبگر موجود تصمیم به "همه چیز یا هیچ چیز" گرفتند، که در نهایت راه تباهی خود را انتخاب کردند. با این همه در شرایط کنونی جنبش مدنی ایرانیان هنوز توان "تحمیل اصلاحات" و یا خروج خامنه ای-احمدی نژاد از صحنه زورآزمایی را نیافته اند. و حکومت نیازی به این رویکرد نمی بیند که برای حفظ قدرت و یا بخشی از آن توانمندی نيروی بالقوه مقابل را به رسمیت بشناسد. حکومت هنوز درنیافته است که تنها امکان او انتخاب میان "انتخابات آزاد" و فروپاشی است و این دورنگری را هم ندارد که بفهمد "از درون خرابه های فروپاشی" او دیگر سر بر نخواهد آورد. این نظام دیگر اصلاح پذیر نیست، مگر در شرایط تغییر توازن قدرتی که انتخاب میان رفتن و پذیریش اصلاحات را اجتناب ناپذیر کرده باشد.

راستی این است که تا پیدایش جنبش سبز در خردادماه ١٣۸۸چگونگی پیشبرد یک جنبش توانمند مدنی و یافتن راه و چاههای ممکن برای تغییرتوازن قدرت "برای تغییر" برایمان قابل تصور نبود. آنچه ما در هفته های پس از ١٢ خرداد ١٣۸۸ در خیابان های تهران تجربه کردیم ائتلاف نانوشته ای بود میان شهروندان سکولار ایران و اصلاح طلبان بر آمده از حکومت جمهوری اسلامی، که سیاست چانه زنی از بالا و فشار آوردن از پائینشان به جایی نرسیده بود. شعار "رای من کو" در آغاز خواست شمارش واقعی آرای رقبای انتخاباتی آقای احمدی نژاد بود، با آگاهی به اینکه در شرایط توازن موجود قدرت کف و سقف مطالبات بیش از آن نمی توانست باشد. شکست آقایان موسوی و کروبی در مبارزه برای قدرت بیانگر این واقعیت هم بود که بیرون از حکومت هنوز نیرویی که توان به هم زدن توازن موجود را داشته باشد وجود ندارد و درون حاکمیت نیز نیرويی چهره نمایی نکرد که بتواند برای پیشگیری از امکان فروپاشی سیاسی نظام به همدستی آشکار با اصلاح طلبان پیگیرتر آغازگر تحولی برای آینده نظام باشد. آن زمان این چنین نیرویی می توانست در بهترین حالت در پیوندی ساختارمند با گرایش هایی درون سپاه پاسداران و شبکه های وابسته به آن به وجود آید، که چنین نبود، ولی به نظر می رسد که پس از ٢۵ بهمن نزدیک شدن "امکان" به "احتمال" غیر ممکن نباشد. اگر قرار باشد که ما چیزی از قیام مردم مصر علیه دیکتاتوری بیاموزیم کوشش در ایجاد همراهی نیروهای مسلح با مردم است. مشکل ما وجود سدهای غیر قابل عبور در قانون اساسی نیست. هر قانونی با تغییر توازن نیروهای سیاسی و اجتماعی پشت سر گذاردنی است. مشکل جنبش مدنی و سیاسی ایران، به عنوان یک نیروی مسالمت جو، این است که هنوز توان تغییردوطرف معادله قدرت را نیافته است تا نیروی حاکم از جایگاه قدرت بلا منازع مجبور به "طرف مذاکره شدن" باشد. حکومت هنوز نیازی به این رویکرد نمی بیند که برای حفظ قدرت و یا بخشی از آن وجود توانمند مخالفین خود را به رسمیت بشناسد و با پذیرش وضع جدید در "مسابقه میان انتخابات آزاد و فروپاشی" پروسه «انتخابات آزاد» را بپذیرد و به آشتی ملی روی بیاورد تا خود و کشور را "از درون خرابه های فروپاشی" محتمل بیرون بکشد.

در اینکه نظام ولایت فقیهی و ولی آن باید بروند جای شکی نیست. تنها پرسش اینجاست که آیا پایان نظام موجود از راه گسترش توانمندی جنبش سبز و فراگیر تر شدن اعتراضات خیابانی، همراه با اعتصابات مزد و حقوق بگیران و کارکنان بازار و صنایع نفت و گاز به رهبری رهبران فرهیخته و رادیکال ملی و یکباره انجام خواهد گرفت و یا اینکه نخبگان اصلاح طلب و متحدانشان، به رهبری آقایان موسوی و کروبی و همراهی شبکه های ناپیدای قدرت در نهادهای نظامی، اقتصادی و اجتماعی، خواهند توانست با تحمیل حذف نظارت استصوابی شورای نگهبان و انتخابات آزاد راه را برای تغییرات گام به گام بگشایند. هر یک از این دو راه با هزینه های نابرابری همراه خواهند بود. من خود راه دوم را بیشتر به صلاح ملت و مملکت می دانم، ولی امید ندارم که فربه شدگان دیکتاتوری شعور پذیرش راه تحول مسالمت آمیز را داشته باشند، آنچه می ماند همانا گسترش جنبش اعتراضی و مدنی شهروندان ایران است، به ویژه در شهرهای بزرگ و بزرگتر، تا زمانی که با اعتصاب عمومی و بسته شدن بازارها و شیرهای نفت خامنه ای ها و احمدی نژاد ها به حسنی مبارک بپوندند و آنان که از زمامداران و هواداران نظام باقی مانده اند مصالحه با مخالفان نظام و فرادستی نیروهای آزادی خواه را بپذیرند و برای جلوگیری از آنارشی، انتقامجویی، خونريزی و فروپاشی اقتصاد، تولید و توزيع، با حفظ تمامیت ارضی ایران سهم در خور خود را داشته باشند.

• با توجه به حضور پر رنگ و تاثیرگزار دانشجویان در تاریخ مبارزات سیاسی و مدنی ایران در غیاب احزاب و تشکل های مخالف و منتقد چه پیش از انقلاب و چه در زمان حکومت جمهوری اسلامی، ارزیابی شما از عملکرد دانشجویان و ایفا نمودن بخشی از نقش احزاب مخالف در اعتراض به دستگاه سرکوب چگونه است؟

شاید این دیگرگفتن نداشته باشد که پس از کودتای ٢۸مرداد و سقوط دولت دکتر محمد مصدق احزاب سیاسی، سازمان های صنفی و رسانه های عمومی مستقل امکان حضور اجتماعی نیافتند و در شرایط زیر زمینی هم مبارزه برای حقوق اساسی ملت و آزادی ممکن نمی شود. در تمامی این سالها امکان دیگری جز این نبود که دانشجویان متعهد به خرد، اخلاق و آزادی وظایف اجتماعی این نهادها را هم به عهده بگیرند و چه هزینه ها که در این راه نپرداختند و چه جان ها که در مبارزه برای حقوق اساسی ملت خود نباختند. شگفت آنکه پس از انقلاب ١٣۵۷ و اشغال نظامی، سیاسی و فرهنگی دانشگاها حتی نهادهای دانشجویی که ابتدا به دست نیروهای راست و بنیادگرای اسلامی پا به عرصه حیات گذاردند به تدریج از وابستگی های خود به قدرت حاکم پوست انداختند و با برگزاری همایش ها و کنفرانس های علمی میهماندار آزادیخواهانی شدند که امکان ارتباط و گفتگوی مستقیم دیگری را با شهروندان کشور خود نداشتند. اینکه بیشتر سازمانهای دانشجویی دانشگاه های ایران، چه اسلامی و چه غیر دینی، زیر چتر مشترکی رفتند و جدا از تفاوت های بینشی و سیاسی بازگو کننده خواست آزادی تمامی لایه های اجتماعی کشور خود شدند بهترین الگوی ممکن برای درک الزامات زمان از سوی سازمانها سیاسی و نهادهای مدنی و فرهنگی ایران است.

گفتنی است که سطح آگاهی امروز دانشجویان ما با زمان های پیش و پس از انقلاب 57 در کیفیتی بسا فراتر قرار دارد، و این خود بدون وسایل ارتباط جمعی امروزی، به ویژه اینترنت محتمل نمی شد. عمر فراگیر شدن اینترنت بیش از ٢۰ سال نیست. و اگر این نبود دور زدن سانسور فرهنگی و سیاسی ممکن نمی شد. دانشجویان آگاه امروز کشور ما با حفظ ایرانیت خود جهان فرهنگ شده اند. فیلسوف بزرگ اروپایی در کلاس های درس خود هیچگاه بیش از ٢۰۰ تا ٣۰۰ نفر شنونده نداشته بود و به گفته خود روبرو شدن با ٣۰۰۰ نفر شنونده دانشگاهی در ایران، تجربه ای فراموش نشدنی برايش باقی ماند. من امیدمندم که نسل دانشجوی بیست سال گذشته ایران خود پایه گذار احزاب و دولت مدرن آینده ایران باشد.

• با در نظر داشتن اتفاقات اخیر در خاورمیانه، عده ای از منتقدان و دلسوزان جنبش سبز، انتقاداتی را از رهبران جنبش سبز مطرح کرده و به فرصتهایی که از دست رفت اشاره می کنند. با توجه به تصمیم آقایان موسوی و کروبی به "رهبری غیرمتمرکز جنبش" این استراتژی را چگونه ارزیابی میکنید و به نظر شما ضعف معترضان و رهبران جنبش سبز و یا اقتدار و سرکوب فزاینده توسط حاکمیت، جنبش را در وضعیت امروز قرار داده است؟

اپوزیسیون یک حکومت بودن معنی جز این ندارد که مخالف ها خود را برای اداره کشور و بهبود زندگی مادی و معنوی شهروندان از توان و استعداد بهتری برخوردارمی دانند. اپوزیسیون بودن یعنی اراده معطف به قدرت داشتن و آنکه به هر دلیل در راس و رهبری یک جنبش اعتراضی در مقابل حکومت قرار می گیرد می باید نماد این اراده باشد و آنگاه که بر مسند قدرت نشست می باید تمام هم خود را به کار بندد تا مشروعیت حفظ آن را از شهروندان صاحب اختیار بگیرد. متاسفانه آقای خاتمی اولین اصلاح طلب حکومتی بود که با داشتن بیشترین حمایت از سوی انتخاب کنندگان خود اراده معطف به قدرت نداشت. آخرین بار که کاندیدای ریاست جمهوری شد نه تنها خود را مدعی کسب قدرت نمی دانست که بیش از آن اشاره به خواهش و تمنای دیگران داشت که او را وادار به کاندیدا شدن کرده بودند. در دومین دوره ریاست جمهوری آقای خاتمی، آن زمان که ۷۵ در صد آرای مجلس را داشت و خود با بیشترین رای ممکن به سمت ریاست جمهوری انتخاب شده بود توان بهره مندی از فراگیرترین قدرت یک رئیس جمهور در جمهوری اسلامی را نیافت. آقای خاتمی بايد می دانست که اصلاحات در نظام های ایدئولوژیک بدون حضور فراگیر شهروندان در صحنه رقابت ممکن نمی شود و آقای خاتمی از تکیه و روی آوردن به قدرت شهروندان پشتیبان خود، برای فرادستی در صحنه رقابت سیاسی با بنیادگرایان اسلامی، خودداری نمود، او شکست خورد و ما با او.

آقایان موسوی و کروبی نیز پس از فاش شدن تقلب گسترده انتخاباتی سال ۸۸ و حضور میلیون ها شهروند معترض در خیابان های کشور درنیافتند که جنبش های خود جوش بدون یک رهبری هوشمند و کاریسماتیک دوام و تداوم نخواهند یافت. آن زمان در مقابل آقای احمدی نژاد و خامنه ای مدعی دیگری جز موسوی و کروبی وجود نداشت. بنا براین گفتن اینکه هر شهروندی رهبر خویش است و یا اذعان به "رهبری غیر متمرکز" طفره رفتن از پذیرفتن مسئولیت رهبری يک مدعی است.

پس از حضور شجاعانه شهروندان معترض ایران در روز ٢۵ بهمن ١٣۸٩دیگر جایی برای طفره رفتن از پذیرش مسئولیت رهبری وجود ندارد. تمامی نظام حساب خود را از آقایان کروبی، موسوی، خاتمی و حتی هاشمی رفسنجانی جدا کرده و تنها پناهگاه سیاسی هر چهار نفر گسترش و تداوم جنبش سبز مردمی است. در این شرایط دیگر رهبر مظلوم بودن ممکن نیست، حال دیگر زمان آن فرا رسيده است که در کنار آقایان موسوی و کروبی، به عنوان مدعیان انتخابات آزاد، کسان دیگری قرار گیرند که به عنوان نماد های جنبش رفع تبعیض مورد پذیرش جامعه شهروندی قرار گرفته اند، در زمینه های

• قومی

• فرهنگی و هنری

• اجتماعی و اقتصادی

• مذهبی

• جنسیتی

• سیاسی (حزبی، سندیکایی)

در فرایافتی که بر شمردم می باید چهره های برجسته ملی، که چشم انداز سیاسی اشان کمابیش به هم نزدیک است در کنار هم قرار گیرند و دراین به هم پیوستگی برای شهروندان ایران بیانگر امید و توانایی و مدعی بودن باشند. در مبارزه برای آزادی اینگونه با هم بودن نیازی به ائتلاف سیاسی میان احزاب و یا جمعیت های سیاسی ندارد، هر کس که اصول اولیه حقوق بشر و کنوانسیون های مربوط به حقوق سیاسی و شهروندی را به رسمیت می شناسد می تواند در آن شرکت داشته باشد. این چنین راهبردی همان "چترفراگیری" است که می تواند وسیع ترین طیف های سیاسی و مدنی و فرهنگی و قومی داخل و خارج ایران در بر بگیرد و پشتیبانی نهادهای سیاسی و مدنی بین المللی و همه دمکرات های جهان را جلب کند. البته وجود و حضور آزاد احزاب سياسی و رسانه های آزاد جمعی از الزامات اوليه دموکراسی است. اما ما به تجربه می دانيم که مشروعيت احزاب تنها از طريق رای آزاد شهروندان قابل سنجش است و تا زمانی که اين سنجش انجام نگرفته راهی جز اين نيست که نخبگان فرهيخته جامعه شهروندی زير چتر مشترک ملی رهبری جنبش سبز را عهده دار شوند.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال
برگرفته از:
دانشجو نیوز

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.