دیروز شهناز غلامی و امروز نظمی افشار، فردا نوبت کیست؟ نویسنده بدرستی انگشت بر دو کجروی در جنبش ملی آذربایجان نهاده است که یکی فنی و دیگری سیاسی است. اولی روشی است که جمعی برای اعمال تفوق خود برجنبش بکارمیگیرد، هرچند ازهیچ سیاست خاصی پیروی نمیکند ودر شرایط بحرانی و تعیین کننده، باصطلاح یکی به نعل و یکی به میخ میکوبد و سعی دارد در آن واحد روی دو صندلی بنشیند. کجروی دوم سیاستی است که ازسوی وزارت اطلاعات رژیم اسلامی برجنبش اعمال میشود و نویسنده بصراحت الهام علیاف و ولادمیر پوتین را حامیان آن قلمداد میکند. ولی بگمان من، آبشخور هر دوی اینها چیزی جز ناسیونالیسم کور حاکم بر جنبش نیست که تا کنون جناب نظمی افشار هرگز کوششی در جهت افشای آن بعمل نیآورده، اگر نگوییم که خود در گذشته یکی از بانیان آن بوده ست.
در حاشیۀ نوشته علیرضا نظمی افشار پیرامون مراسم لندن١
نکته اول استفاده از چهرههای تازه وغیرثابت توسط اختاپوسی با یک کله و شش دست بیاراده است تا انسانهای باغیرتی را که صادقانه احساس میکنند باید برای نجات ملت و سرزمین خویش کاری بکنند به چنبره خود بکشد و این ببهای عزلت و انزوای فعالان صادق، باکفایت و مقبول تمام میشود که نتیجهای جز دلسردی توده خاموش درپی ندارد که از نجات خود ناامید شده و در دامن شوونیزم فارس و جمهوری اسلامی میافتد. با استفاده از چنین روشی است که احمد ا ُبالی و شرکاء بایجاد تشکیلات پوپولیستی دست میزنند تا برامواج جنبش مردم سوار شوند و بر بالای سرتودههای مردم تفوق خود را بر جنبش ملی اعمال نمایند. درین راه ناگزیر به نابودی تشکیلاتی میپردازند که پایه مردمی دارند ویا چهرههایی که از وجه ملی برخوردارند. تشکیل جبهه آزادیبحش آذربایجان جنوبی٢دربروکسل با اعضایی از چهارگوشه دنیا نمونۀ چنین تشکیلات پوپولیستی است که با تمهیداتی از قبیل گردهمآیی برای دیالوگ در آمستردام شروع گردید. ولی حتی فدرال دمکراتهائی که در آنجا به امضاء بیانیه برای استقلال آذربایجان و جدایی آن از ایران تن داده بودند با آگاهی از نیت ا ُبالی و شرکاء درکنفرانس بروکسل شرکت نکردند. گردهمآیی لندن هم ادامه همان تمهیدات بود که بقول نظمی افشار با هوشیاری فعالین آذربایجان نقش بر آب شد و حتی بسیاری از اعضاء کابینه ١١ نفری حکومت آینده آذربایجان که از سوی پارلمان ٤٥ نفری آذربایجان در بروکسل(!) انتخاب شده بودند از شرکت در آن سرباز زدند.
تشکیلات پوپولیستی هرچند که القاب دهن پرکنی چون حزب و یا جبهه را یدک میکشند، فاقد خصوصیات واقعی آنها هستند. برای مثال حزب استقلال آذربایجان جنوبی در طول حیات ده ساله خود حتی یک مجمع عموی نداشته است، کنگره که چه عرض کنم. این باصطلاح حزب که فاقد هرگونه ارگان تشکیلاتی است تنها دارای یک سخنگو و تعدادی نماینده منحصر بفرد دربرخی کشورهاست که سالی یکی دو بار پیکتهایی را بمناسبتهای مختلف ترتیب میدهند. این تشکیلات نام بیمسمای حزب را برخود دارد که باید حامیانی ازمیان اقشاریا طبقات جامه داشته باشد٣ که منافع مشترکی با هم دارند، حال آنکه اطلاق جبهه به احزاب یا تشکیلاتی که درباره استقلال آذربایجان توافق کرده باشند شایسته تراست. از سوی دیگر نامگذاری ٤٥ نفری که در بروکسل گرد آمده بودند با عنوان جبهه نیز مضحکهای بیش نیست چراکه آنها نه حزب و تشکیلاتی بودند که نمایندۀ منافع قشری و طبقاتی مختلفی باشند و نه اساساً اندیشهای جز استقلال آذربایجان در سرداشتند و دیدیم که چگونه حل هر مسئلهای را منوط به استقلال آذربایجان میکردند، همچون حزباللهی های زمان انقلاب ٥٧ که شعار "بحث پس از مرگ شاه" را سر میدادند تا بیان هرگونه خواستهای را در گلوها خفه سازند.
پیشتر نیز اشاره کردم که احمد ا ُبالی و شرکاء یا اختاپوس توصیفی نظمی افشار ازهیچ سیاست مشخصی پیروی نمیکند که این اگر بخشی بسبب فرصت طلبی خاص این طایفه باشد بیشتراز ناآگاهی سیاسی کلۀ این اختاپوس خبرمیدهد چراکه شخص ا ُبالی فاقد کوچکترین تجربه سیاسی و بناچار بینش سیاسی است. اظهار نظرهای سیاسی وی که هراز چندگاهی در تلویزیون و یا در جلسات پالتاک شاهد آن هستیم نشانه کامل نا آگاهی او از اصول اولیه مقولات سیاسی است. میگوید که استقلال برای وی هم استراتژی وهم تاکتیک است. سرسختانه با سوسیالیسم مخالفت میکند ولی از اقتصاد کنترل شده برای آذربایجان آزاد و مستقل آینده سخن میگوید و... درحالیکه ظاهراً با نژادپرستی مخالف است آریایی ها را نژادی پست میخواند و بتبع آن فارسها را به سگهایی تشبیه میکند که در خدمت پادشاهان ترک که اسلاف ایشان باشند به شعرگویی وازینراه به کاسه لیسی مشغول بودهاند. او زبان فارسی را نجس میداند ومعتقد است که پس از گفتن اجباری جملهای بفارسی باید دهان را آب کشید. ازینراه اشاعه نفرت قومی تنها چیزیست که او درآن کم نمیآورد. البته هستند سیاستمداران کم نام و نشان گذشته که او را در این بازی نفرتانگیزش یاری میدهند. ماشاءالله رزمی با طرح آیتالله شریعتمداری بعنوان رهبرملی آذربایجان در برنامههای تلویزیون گونآذ ذر نقش تواب ظاهر میشود واز فدائیان خلق بعنوان خائنین به جنبش ملی نام میبرد و دکتر ضیاء صدر این میان آتشبیار معرکه میشود و مثلاَََ با اشاره به یکی از شخصیتهای شاهنامه، فردوسی را زن ستیزمینامد. با علم کردن واژه قلابی "پان فارسیسم" بجای "پان ایرانیسم" سعی دارد حاکمیت ملت فارس را جایگزین درک نادرست از ملت ایران نماید و فارسها را در مضان اتهام قرار دهد و حکومت جمهوری اسلامی را حکومت فارسها بنامد و کار به آنجایی میکشد که در نهایت منکر دین زرتشت بعنوان دین پیش ازحمله اعراب به ایران میشود! این میان ناسیونال ــ سوسیالیستهائی٤هم پیدا شدهاند که برای خوشآمد مغول اعظم فتوا سادر میکنند که آذربایجان مستعمرۀ فارسستان است!
این میان ا ُبالی دست پروردگانی هم دارد که ساعتها وقت تلویزیون خود را که تلویزیون آذربایجان جنوبی مینامد در اختیار آنان قرارمیدهد که همچون صالح ایلدریم جوانان آذربایجان را به تبع فاشیستهای ترکیه به زوزه کشیدن دعوت نماید و یا خواستار مبارزه مسلحانه برای آزادی آذربایجان شود و درین راه تلفات چهار میلیونی را برای ملت آذربایجان موجه بداند. همین سگهای زنجیری و گرگهای خاکستری ا ٌبالی هستند که به صغیر و کبیر رحم نمیکنند وهمکاران ره گم کرده گونآذ همچون ضیاء صدررا مورد توهین و حتک حرمت قرار میدهند.
آیا اینها هستند آن شش دست بی ارادهای که نظمی از آنها یاد کرده است؟ شاید. قدرمسلم اینکه هرکه خود را درین گندآب باصطلاح تلویزیون میشوید ناگزیربوی تعفن فاشیزم بخود میگیرد، هرچند که سابقه سیاسی پاک و روشنی داشته باشد و یا تاریخ دان پرآوازهای باشد. نظمی افشاراز کناراین مسئله با اشارهای کوچک به "جعبه جادوئی این خیمه شب بازی" میگذرد. حال آنکه قدرت این جعبه جادوئی در مرکز این خیمه شب بازی قراردارد. درواقع گونآذ که قرار بود رسانه باشد، امروزه در زمرۀ تشکیلات آذربایجانیها آورده شده ست که درمراسم لندن شرکت کردند. احمد ا ٌبالی پا را ازین هم فراترگذاشته و تلویزیون را ملک خصوصی خودش تصور میکند و اخیرأ شاهدیم که چگونه از آن برای کوبیدن مخالفین خود استفاده میکند و برای سر آنها جایزه تعیین میکند.
گونآذ تلویزیونی بود که امید میرفت صدای گویای ملت آذربایجان باشد ولی احمد ا ُبالی که پایهگذارآن بود تصمیم گرفت که بجای تهیهکننده، نقش کارگردان را در آن برعهده گیرد، نقشی که باید برعهدۀ روشنفکران آذربایجان قرارمیگرفت و صد البته نقش تهیه کننده که زمینهسازچنین فعالیتی بود هرگزاز چشم ملت قدرشناس آذربایجان پوشیده نمیماند و در فردای آزادی ملی و در روز حاکمیت ملت، چه رهبری بهتر از کسی که توانسته باشد در طول مبارزه بیامان، زمینه را برای بیشترین استفاده از تک تک نیروها و افراد در جهت پیروزی ملت و اعمال حاکمیت ملی فراهم آورد. ولی احمد ا ُبالی راه نخست را برگزید و پای در راه نافرجامی نهاد که سایر تلویزیونهای فارسی زبان اپوزیسیون سالهاست در آن درجا میزنند.
او با تجربه و دانش بسیار اندکی که در سیاست داشت کوشید که قیافۀ رهبر جنبش ملی را بخود بگیرد و بناچار به دگمها و شعارهائی همچون استقلال آذربایجان آویخت. او از استقلال دکانی ساخت که استقلال طلبان دیگری که حاضر به اطاعت از او نبودند درآن راهی نداشتند. حامیان او درینراه، نه روشنفکران که عقب ماندهترین اقشار جامعه آذربایجان بودند که تراکتوررا تراختور میگفتند، لفظی که نه در ترکیه سابقه داشت و نه در جمهوری آذربایجان. وا ُبالی مجبور بود با آنها بصورت کجدار و مریز رفتار نماید. زمانی هم که سیاستهایش در مقابله با تودۀ نا آگاه قرار میگرفت عقب مینشست و به یاوه گوئی میپرداخت. برای مثال بهنگام برپائی تظاهرات مردمی درایران برای کسب حقوق دمکراتیک که جنبش سبزنامیده شد، زمانیکه ناسیونالیسم کوررا درتقابل مستقیم با سیاست خود درحمایت از آن دید٥این چنین به توجیه آن پرداخت که "هرچند جنبش سبز بسود جنبش ملی آذربایجان است و شکست آن، سرکوب هرچه بیشتر جنبش ملی را در پی خواهد داشت ولی از آنجائی که جنبش سبز، جنبشی متعلق به فارسهاست حمایت از آن بمعنای دنبالهروی از ملت فارس خواهد بود. پس نباید از آن حمایت نمود و نیز نباید با آن مخالفت کرد." به این میگویند سیاستِ "استقلال، هم استراتژی هم تاکتیک" !
جنبش بادکنکی که امروزه در آذربایجان شاهد آن هستیم نتیجه چنین سیاست فرصت طلبانهایست. عكس العملى كه فعالین ملى آذربايجان در برابر قيام مردم ايران در فرداى تقلب در انتخابات دوره دهم رياست از خود نشان داد ضرورت يك ارزيابى جديد ازين جنبش را پيشآورده است كه بدون آن، طرح هرگونه برنامه مبارزاتى غيرممكن ودربيشترموارد چيزى جز خيالبافى نخواهد بود. عدم شركت فعالين جنبش ملى دراين قيام مردمى هر دليلى كه داشته باشد بروشنى نشان داد كه اين جنبش قادربه استفاده از شرايطى كه قيام مردم پيش آورده بود براى دستيابى به حقوق حقه خود نبود. بايد اين حقيقت را پذيرفت كه جنبش ملى آذربايجان نه اينكه نخواست بلكه نتوانست ازين شرايط استفاده كند.
قدرمسلم اينكه جنبش ملى كه هيچ عكس العملى درمقابل زندانى شدن وشكنجه فعالين خود درزندانهاى جمهورى اسلامى از خود نشان نمىدهد نميتواند ازفعالين خارج انتظارداشته باشد كه به حمايت ازين جنبش بخواب رفته وغرق در روياى خویش بپا خيزند و سعى كنند تا همدردى سازمان هاى حقوق بشر جهانى را جلب نمايند. درحاليكه آنان جنبش ملى آذربايجان را ديگرنه اپوزيسيون كه پوزيسيون جمهورى اسلامى و حكومت احمدى نژاد تلقى مىكنند. كجاست آن ٧٠ هزار نفر طرفداران تيم تراكتورسازى كه در ورزشگاهها مشتشان را به علامت بوزقورد بالا مىبردند، زوزه مىكشيدند وشعار زندهباد آذربايجان سرميدادند. چرا ١٠هزارنفرى از آنها به طرفدارى اززندانيان ملت آذربايجان به خيابانها نمىريزند؟ چرا چنين جمعيتى براى خونخواهى چنگيز بخت آور يا بحمايت از سعيد متين پور بميدان نمى آيد كه در بستر مرگ در زندان جمهورى فاشيست اسلامى گرفتارست؟
با اینحال نادرست خواهد بود اگر احمد ا ُبالی را فاقد هرگونه خط سیاسی بدانیم. او درواقع یکی از نمایندگان خط فکری ابوالفضل ایلچی بیگ رهبر جبهه خلق در فردای فروپاشی اتحاد شوروی واستقلال کامل آذربایجان است. سیاستی که نتیجهای جزشکست و خسران درپی نداشت و به ازدست دادن بیست در صد خاک آذربایجان بهمراه منطقه قرهباغ انجامید. هرچند بعدها او بربیکفایتی خود اقرار نمود و مقام ریاست جمهوری را عملاَ به حیدرعلیا ُف تفویض کرد، بازماندگان دوران زمامداری وی خط فکری او را همچنان حفظ کردند که درمیان آنها مهاجران جوانی از آذربایجان جنوبی وجود دارند که بنوبه خود به اشاعه آن خط فکری و بدآموزیهای حاصل از آن پرداختند، ابتدا در خارج و سپس در داخل. جالب اینکه نظمی افشار خود از چنین خط فکری پیروی میکرد و هرگز چیزی در مخالفت با آن نگفته و ننوشته است.
عمدهترین این بدآموزیها را میتوان به سه مورد زیرجمع بندی نمود:
١. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بسبب عوامل و تضادهای درونی خود که بدنبال آن، جمهوری آذربایجان بعنوان یک دولت مستقل پدید آمد این شبهه را درمیان فعالین جنبش درجنوب بوجود آورد که گویا ایران نیز بیهیچ فعالیت سیاسی و بدون تقابل با جمهوری اسلامی از هم خواهد پاشید و آذربایجان جنوبی نیز خواهی نخواهی به استقلال دست خواهد یافت. هرچند که این قیاس معالفارق در خلوت دوستان با طرح تئوری حمله آمریکا به ایران تکمیل میگردید ولی درعمل برای جنبش ملی آذربایجان نتیجهای جز سستی و رکود ببار نیآورد. این برداشت نادرست که جنبش ملی را پیش از استقلال آذربایجان، مستقل از جریانات سیاسی در ایران اعلام میکرد امکان ایزوله کردن آنرا توسط پرووهکاسیون رژیم فاشیست مذهبی در ایران فراهم آورد و فعالین ملت آذربایجان را دچار بیعملی نمود که من در اینباره بتفصیل نوشتهام.٦
٢. براه انداختن دعوای چپ و راست در جنبش ملی آذربایجان تأثیر منفی دیگری بود که از شمال بهآن تحمیل گردید. درآنجا هیستری ضد چپ توسط نزدیک ترین عوامل حزب کمونیست دامن زده شد تا بنوعی گذشتۀ خود را پرده پوشی کنند و باصطلاح جبران مافآت نمایند. این میان آنها که بالاترین مقامات را درحزب داشتند وسالها برسفره آنان نشسته بودند اینباردر برابر پهلوان زنده یعنی امریکا به خودشیرینی پرداختند و زبان به مجیزگوئی گشودند و درینراه چه چیزی کارسازتراز بدگوئی از رژیم گذشته میتوانست باشد. درین نوکرصفتی عوامل ک. گ. ب. گوی سبقت از یکدیگرربودند وافرادی همچون جمیل حسنلی زبان به هتاکی به پیشهوری گشودند، او را بازیچۀ دست استالین وانمود کردند. سرکوب وحشیانۀ حکومت ملی هم نه بامر و خواستۀ ترومن که بدلیل توسعه طلبی استالین قلمداد شد و طبق معمول متداوله همۀ کاسه کوزهها بر سر او و اتحاد شوروی شکست: جل الخالق که قاتل را ستودند که برای تهدید استالین و وادار کردن او به قطع حمایت از حکومت ملی آذربایجان دو شهرژاپن را دود کرد و بهوا فرستاد و انی میان استالین را خائن نامیدند که تا جائیکه توانست به حکومت ملی کمک ویاری نمود. باین ترتیب ناسیونالیسم آذربایجانی پدید آمد که با تحریف حقایق تاریخی "شیوۀ تفکر برمحور آذربایجان" را توصیه میکرد.٧
در این سوی رود ارس نیز، عوامل سواک درخارج که پیش ازانقلاب ٥٧ بعنوان رابطین سفارت و دانشجویان عمل میکردند ونیز بازماندگان دستگاه حکومتی همچون نمایندگان مجالس شاه فرموده، محمل اصلی هیستری ضد چپ در جنبش ملی بودند که با پسماندههای جبهه خلق در شمال هم صدا شدند. شرکت آنها در جنیش ملی آذریایجان بیش ازآنکه از سر همدردی با ملت آذربایجان باشد در دشمنی با شوروی و ایدئولوژی آن بوده وهست. آنها بطبع پدران خود که دشمنان خونی حکومت ملی پیشهوری بودند، نه تنها علاقهای به گذشته جنبش ملی آذربایجان در ایران و تاریخچه آن ندارند که با آن بدشمنی برخاستهاند چراکه این گذشتهای متعلق به چپ و محصول فعالیت چپ بودهاست، گذشتهای که خود و پدرانشان در زمرۀ دشمنان دد صفت آن بودهاند. برخی از اینان از بازمانگان ایلات وعشایر شاهسون و زوالفقاری هستند که پیش از ورود قوای دولتی در٢١ آذر دست به سلاخی اعضاء و فعالین فرقه زدند و این یک واقعیت تاریخی است که ایلات و عشایر ترک مخالفین سرسخت حکومت ملی بودند برای مثال حکومت قوام قشقائیها را هم در جنوب واداشت تا دست به آشوب و بلوا بزنند و با مقایسه آن با حکومت ملی آذربایجان سعی در بد نام کردن آن نمود. اینان که دست به هیستری ضد چپ میزنند هرچند احاطه کامل برادبیات و تاریخ فارسی دارند کمترین توجهی به آثار نویسندگانی چون صمد بهرنگی ندارند و درموارد لزوم باکراه از آنها یاد میکنند وسعی دارند آنها را یک ناسیونالیست معرفی کنند وسرچشمۀ ایدئولوژی چپ آنها را از نظرها مخفی نگهدارند که انگیزۀ اصلی گرایش آنها به خلق خود و فرهنگ آن بوده ست. هدف هیستری ضد چپ این اشخاص بدبین کردن نسل جوان به تمام رزمندگان و فعالین چپ در گذشته است که حامیان جنبش ملی آذربایجان و محمل اصلی آن بودند. اینان در دشمنی با مبارزین چپ تا جائی پیش میروند که زبان به ملامت ستارخان میگشایند که چرا با شرکت درانقلاب مشروطیت مقدمه سقوط حکومت ترکان قاجاررا فراهم آورده ست! همین است دلیل تمهیداتی که ا ٌبالی و شرکاء در مراسم لندن بکار بردند تا با علم کردن ٢٢ آذر ببهانه روز تولد دکترزهتابی، سالروز حکومت ملی را در سایه قرار دهند و بیرنگ نمایند. درپیکتی هم که دربرابرBBC برپا گردید نه نامی از ٢١ آذر آورده شد ونه شعاری درین باره مطرح گردید که گویا این پیکت تنها برای حمایت اززندانیان سیاسی آذربایجان بود و بس. البته مخالفت اکثریت شرکت کنندگان درین خیمه شب بازی که درآن بقول نظمی "آذربایجان سخن گفت" ارائه هیچ بیانیهای راممکن نساخت و اینجا و آنجا به تکرار یک گزارش چند خطی که از سوی گوناذ تهیه و توزیع شده بود اکتفا گردید.
با اینحال آنچنان که پیشتر گفته شد، مشکل ا ٌبالی منحصر به روشنفکران چپ آذربایجان نیست وهرچند با آنها شروع میشود ولی تا رادیکال ترین ناسیونالیستهای استقلال طلب ادامه می یابد. چراکه نفاق و تشتت خصلت اصلی ناسیونالسیم کوراست، چراکه ناسیونالسیم کور، موجودیت سایر اقشار جامعه و صاحبان منافع مختلف را که بشکل ایدئولوژیهای مختلف جلوه میکند را نمیپذیرد و برنمیتابد. ناسیونالیسم کور خود را تنها ایدئولوژی بلامنازع جامعه آذربایجان میداند و بس.
٣. فعالین وارداتی از باکو با خود دعوای حاکمیت و اپوزیسیون جمهوری آذربایجان را به جنبش ملی در جنوب بسوقات آوردند و این گفتۀ ایلچی بیگ که "راه قرهباغ از تبریزمیگذرد" ورد زبان اینان است. اپوزیسیون دربدرحکومت الهام علی اوَف درخارج نیزکه ازبراندازی حکومت وی بکلی نامید گشته ست تنها راه چاره را دراستقلال جنوب میبیند تا بتواند با کمک جمعیت ٢٠ــ٣٠ میلیونی آذربایجان جنوبی، حکومت فعلی را در شمال سرنگون سازد و ازین رو شعار "شمال و جنوب یکی بشه، مرکزش تبریز میشه" سردادهست که درعالم سیاست همین امر کافیست تا حکومت الهام علی ا ٌف حساب کارخودش را بکند و بهرکاری دست بزند تا مبادا راه قرهباغ از تبریزبگذرد و باکو که برسرراه واقع است ازین مارش بینصیب نخواهد ماند.
واین ما را به آن کجراهۀ سیاسی میبرد که نظمی در نوشتهاش بدان اشاره میکند و نشاندهنده عمق فاجعه است: مثلث شومی دست اندر کارست تا ملت آذربایجان به حاکمیت خود که سهل است به نازلترین حقوق ملی خود که تحصیل به زبان مادری خود است دست نیابد. واین قولی است که به زعم نظمی، پوتین و الهام علی اوف به وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی دادهاند. داستان لاس زدن کرملین با حمهوری اسلامی که نفل و نبات همۀ رسانهها در سراسر دنیاست. شایعات زیادی هم برسرزبانهاست دائربراینکه آذربایجانیهای متمول مقیم روسیه مخارج اولیۀ استودیوی گونآذ راپرداخت کردهاند که فیالنفسه ایرادی بر آن نمیتوان گرفت. خود احمد ا ٌبالی در برابر این سوال که خرج تلویزیون را از کجا تأمین میکند بارها دربارۀ میلیاردرهایی داد سخن داده ست که حاضرند به او چک سفید بدهند. او در توضیح ثروت بیپایان آنها میگوید که اتحادیه اروپا حاضر به قبول سرمایه هنگفت آنها نیست چراکه از منوپول شدن آنها میترسد! این گفته هرچند که بسیار کودکانه و عامیانه مینماید ولی دربرگیرندۀ اعتراف ظریفی ست دال برآنچه که نظمی افشار با عنوان "مرحمتیهای قاچاقچیان بینالمللی و دلالان هروئین و فحشا و صادرکنندگان اعضای بدن انسانی " از آنها یاد میکند. درشرایطی که بحران مالی جهانی بلوکهای مالی جهان یعنی دلار و یورو را بیش از هر زمانی نیازمند سرمایهگذاری کردهست این ادعای ا ٌبالی بکلی مینماید مگراینکه سرمایه داران مورد نظر ایشان درگیر معاملات غیرقانونی شده باشند که صد البته پذیرش این پولهای سیاه، هرچند کلان که باشند از سوی مقامات مالی امکان پذیر نیست.
ظاهرأ همینها هستند طرف معامله جناب ا ُبالی که در شرایطی که بگواه خود ایشان هیچ کشورو یا منابع خارجی همچون سازمان سیا برخلاف درخواستهای متعدد ایشان حاضر به کمک مالی به وی نیستند اورا ازنظرمالی تأمین میکنند و قادر میسازند که مستقل از ملت آذربایجان و خواست وی بهرصورتی که خود میخواهد عمل کند و باصطلاح هیچ خدائی را بنده نباشد که این اساس خیرهسری و دیکتاتوری است، حال جزو چهارده معصوم هم که باشی فرقی نمیکند. ما همیشه شاهد بوده وهستیم که چگونه اقتصاد متکی برنفت درکشورهائی مثل ایران و یا جمهوری موروثی درآذربایجان، حکومت ها را از مالیات مردم بینیاز میکند و آنها را نه خدمتگزارمردم که بصورت اربابان آنها درمیآورد. نوع اقتصادی راکه ما در کشورهای غربی و حتی ترکیه میبینیم ضامن بقای دمکراسی است چراکه هزینه های دولتی از مالیاتهائی تامین میشود که از مردم اخذ میگردد و ناگزیر حکومتها در برابر ملتها پاسخگو و مسئول هستند.
نظمی افشار بدرستی نگران آنست که "روزهائی را ببینیم که از امروزمان هم ننگینتر و خفت آورتر" باشد. پیشتر نیز شهناز غلامی از مرد سالاری در جنبش ملی آذربایجان شکایت داشت. بسیاری از منتخبین جلسۀ بروکسل در مراسم لندن شرکت نکردند که البته هریک دلایل خود را داشتند. ولی ظاهرأ تا زمانیکه برخی، جنبش ملی آذربایجان را تیول خود میدانند، این ریزش نیرو در سطح روشنفکران جنبش ملی ادامه خواهد داشت. بیرون آمدن ازین بن بست نیازمند تصحیح کجرویها در همۀ سطوح فنی و سیاسی است از مسائل تشکیلاتی و اداره تلویزیون گرفته تا فائق آمدن بر ناسیونالیسم کور حاکم برفعالین جنبش ملی آذربایجان که ناسیونالیسم را بعنوان تنها ایدئولوژی درتقابل با سایرایدئولوژیهای رایج در جنبش پذیرفتهاند و من تا جائی که در توانم بوده درافشای آن کوشیدهام.
___________________________________________________
پانويسها :
١. اصل نوشته را بنام "آذربایجان سخن میگوید" میتوانید در لينكهای زير بخوانید:
http://solgunaz.com/Articles/Ali_Reza_Nezmi_Afsha…
http://far.baybak.com/shomareh_2387.azr
٢. Güney Azərbaycan Milli Azadlik Cibhəsi (GAMAC)
٣. Grass Route
٤. محمد آزادگر در نوشتهای موسوم به "در باره چهره استعمارگر و چهره استعمارشده" سعی دارد چنین وانمود کند که آذربایجان بتمام معنا مستعمره است ولی دراثبات مدعای خود نه فاکتی تاریخی می آورد و نه به واقعیت هانی جهانی نظر دارد و صرفاِ به تحریف برداشت آلبرت ممای از اثر سارتر دست میزند و در تائید آن شاهد از ساعدی و آل احمد میآورد که سالهاست روی در خاک کشیدهاند ولی در تمام مدتی که دستی بر قلم داشتهاند چنین ادعای سخیفی نکردهاند. گفتمان استعمار فرهنگی پیشتر نیز توسط علیرضا اصغرزاده مطرح شده بود. ولی او نیز چنین گستاخانه چشم بر واقعیتهای تاریخی نبسته و هزیان گونه به تحریف آنها نپرداخته بود. دقت بفرمائید این جناب که سردستۀ فدرال دمکراتها ست قرارست با فارسهای استعمارگردولت فدرال تشکیل دهد! بحث محمد آزادگر را در نوشتهاش موسوم به "در باره چهره استعمارگر و چهره استعمارشده" در لینک زیر بخوانید:
http://www.achiq.org/yazi%203/azadger%20alber%20m…
٥. دراین باره نوشته مرا بنام "جنبش دمکراسی خواهی در ایران و جایگاه ملتها در آن" در لينكهای زير بخوانيد:
http://www.hamraahaan.co.uk/Democracy%20&%20Natio…
http://www.hamraahaan.co.uk/Azerbaycan%20Shorbasi…
٦. نوشته مرا بنام "جمهوری اسلامی گفتمان استقلال طلبی در جنبش ملی آذربایجان را های جک کردهاست" در لينك زير بخوانيد:
http://www.azer-online.com/azer/?p=3908
٧. جعل تاریخ اینان با دروغی آشکارمبنی برتشکیل جمهوری آذربایجان در١٩١٨آنهم از نوع خلقی آن و در تراز جمهوری دمکراتیک آلمان شروع میشود و به توجیه همکاری محمد امین رسولزاده با هیتلر ببهانۀ سرنگونی این جمهوری خیالی در باکو در١٩٢٠ توسط ارتش سرخ ختم میگردد. حال آنکه هنوز مرکب اعلامیۀ رسولزاده برای تشکیل جمهوری در ٢٨ ماه مه سال ١٩١٨خشک نشده بود که نوری پاشا با ورود به شهرگنجه در١٧ماه ژوئن، او و دو تن دیگراز یارانش را دستگیر و به خدمت برادر ناتنی خود و فرماندۀ کل سپاه عثمانی، انور پاشا فرستاد. او که بخشهای اشغالی را جزئی از خاک عثمانی بحساب میآورد همۀ اقدامات شورای ملی رسول زاده ازقبیل اصلاحات ارضی را ملقی اعلام نمود و با اینکار دورۀ معروف به ارتجاع آغاز گردید. تشکیلات خود گردان رسولزاده که به شورای ملی معروف بود پس از خروج نیروهای عثمانی و تحت الحمایه دولت انگلیس با رهبری حزب مساوات که حزب رسولزاده بود به حیات خود ادامه داد. ولی کابینۀ مساوات با خروج نیروهای انگلیس استعفا کرد ونشان داد که حتی ازحمایتی که شورای باکو معروف به کمون ازسوی مردم داشت برخودار نبوده ست، همان شورائی که پیشترمساواتیها با کمک ارتش عثمانی سرنگونش کرده و در عمل باعث قتل ٢٦ کمیسر باکو شده بودند. با اینحال پس از ورود ارتش سرخ به باکو که در٢٧ آوریل ١٩٢٠ بیهیچ مقاومتی صورت کرفت این استالین بود که به کمک یار دیرینش رسولزاده شتافت و او را با خود به مسکو برد و بکارهای حکومتی گماشت. در ماه سپتامبرهمان سال رسولزاده در کنار انورپاشا که به حکومت شوروی پناهنده شده بود در کنگرۀ خلقهای شرق در باکو نشسته بود و به سخنرانان انترناسیونال سوم (کمونیستی) گوش میدادند.
برای جزئیات تاریخی این دوره رجوع کنید به کتاب آذربایجان روس (١٩٠٥ــ١٩٢٠) نوشتۀ تدآئوس سویتوخسکی. برای اطلاعات بیشتر در بارۀ رسولزاده نیز نوشتۀ مرا بزبان ترکی در لینک زیر بخوانید.
http://www.hamraahaan.co.uk/AZnationalism.pdf
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید