رفتن به محتوای اصلی

تا با قلم پیوند داری، کی بیم حبس و بند داری؟
27.11.2010 - 12:03

نامه سعیدی سیرجانی به علی خامنه‌ای پیش از قتل توسط وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی - شانزدهمین سالروز قتل زنده یاد سعیدی سیرجانی - چهارم آذر برابر است با سالرزو قتل ناجوانمردانه «علی اکبر سعیدی سیرجانی» نویسنده آزاداندیش و شیرین قلم ایرانی که در در چهارم آذر 1373 توسط ماموران وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در زندان کشته شد. یادش به خیر و روان اش شاد سعیدی سیرجانی که خود قتل قریب الوقوع اش را پیش بینی نمود و هرگز پاپس نکشید. سعیدی سیرجانی در ‎آخرین نامه‌ای که به خامنه‌ای نوشت، پذیرفت که با مرتد نامیدن‌اش از سوی رهبر نظام جمهوری اسلامی قاعدتا بزودی کشته خواهد شد، اما برای در امان ماندن از زندان و قتلی که می‌دانست در انتظارش بود هیچ اصرار و التماسی نکرد. در زمان بازداشت و مرگ سعیدی سیرجانی علی خامنه‌ای رهبر نظام جمهوری اسلامی بود. همچنین اکبر هاشمی رفسنجانی ریاست جمهوری اسلامی ایران، محمد یزدی ریاست قوه قضائیه جمهوری اسلامی ایران، علی فلاحیان، وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران و نیز علی اکبر ناطق نوری ریاست مجلس شورای اسلامی ایران را برعهده داشتند. علاوه بر آن‌ها وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی جمهوری اسلامی ایران نیز بر عهده مهندس مصطفی میرسلیم بود.

نامه آموزگارم، سعیدی سیرجانی به علی خامنه ای؛

“نامه سعیدی سیرجانی به علی خامنه‌ای پیش از قتل توسط وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی

بگذارید آیندگان بدانند که ‏در سرزمین بلاخیز ایران هم بودند مردمی که دلیرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ رفتند.‏

به یکباره جان در ستم سوختن

مرا بهتر از با ستم ساختن علی اکبر سعیدی سیرجانی، ادیب، پژوهشگر و نویسنده ایرانی در تاریخ ٢٠ آذر ماه ١٣١٠ در سیرجان متولد شد . ماه ‌‌ های آخر زندگانی او، بی هیچ تماسی با دنیای آزاد، در اسارت جمهوری اسلامی گذشت . او در ۲۴ اسفند ماه ١٣٧٢ ، ساعت ۹ بامداد از خانه خارج شد . غروب پنجشنبه ۲۷ اسفند ۷۲ خبر دستگیری او به دست جمهوری اسلامی در روزنامه‌ها گزارش شد. با وجود ادعای کمال خرازی سخنگوی وقتِ جمهوری اسلامی در مقابل مجمع عمومی سازمان ملل، مبنی بر دیدار سیرجانی با خانواده‌اش، آنها تا زمان مرگ وی در زندان، موفق به ملاقات او نشدند .

وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در ۴ آذر ماه ۱۳۷۳ مرگ سعیدی سیرجانی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در ۴ آذر ماه ۱۳۷۳ مرگ سعیدی سیرجانی را در روزنامه‌های رسمی اعلام نمود. درست در همان زمانی که نهادهای بین‌المللی حقوق بشر، آخرین مهلت را برای نشان دادن سعیدی سیرجانی توسط جمهوری اسلامی اعلام کرده بود، مطابق اعترافات امیرفرشاد ابراهیمی و شواهد آشکار سعیدی سیرجانی در تاریخی میان نیمه تیرماه ۱۳۷۳ تا آذرماه همان سال به دست عوامل وقتِ وزارتِ اطلاعات جمهوری اسلامی به قتل رسید.

او قبل از دستگیری، در اعتراض به عدم چاپ کتابهایش سه نامه نوشت، یکی به هاشمی رفسنجانی، یکی به مردم ایران و یکی به رهبر جمهوری اسلامی که این آخرین نامه، بنا به پیش‌بینی خودش، حکم تیرش بود. در زیر این نامه به عنوان سندی تاریخی در مورد جنایات جمهوری اسلامی و برگی از مقاومت و از جان گذشتگی مبارزان آورده می‌شود.

جناب آقای خامنه‌‏ای

پیام عتاب‏آمیز جناب عالی را آقای صابری برایم خواند، و متاسف شدم، نه به علت این که مورد قهر آن مقام معظم قرار گرفته ‌ام و به زودی امت همیشه در صحنه حزب‏‌الله حسابم را خواهند رسید، که مرگ در راه دفاع از ‏حق، شهادت است و ما مرگ شهادت از خدا خواسته‌ایم . تاسف و تاثرم از پندارهای باطل خویش بود و امیدهای برباد ‏رفته‏ام درباره سعه صدر جناب عالی و سرنوشتی که ملت ایران در دوران رهبری شما خواهند داشت. بگذریم از لحن توهین‌‏آمیز پیام که حتی قاصد را شرمنده کرده بود و از هر مسلمان با تقوایی بعید می‏نمود تا چه رسد به رهبر مسلمانان جهان.

حیرتم از این است که جناب عالی به استناد کدامین سند و قرینه و امارت مرا مرتد قلمداد کردید و نامعتقد به اسلام اگر مستند به نوشته‏‌های من است، ای کاش موردش را مشخص می‌فرمودید، و اگر مبتنی بر واردات غیبی است و اشراف بر ضمایر که انالله و اناالیه راجعون.

‏ ‎ می‌دانم در حکومتی که مرحوم شریعتمداری با آن مقام فقاهت، مهندس بازرگان با آن تقوای دینی و سیاسی، آیت‌الله ‏منتظری با آن سوابق مبارزاتی دق‌مرگ و خانه‏‌نشین و مطرودند، تکلیف امثال بنده معلوم است و بر ما کجا برازد دعوی ‏بی‏گناهی. و می‌دانم رهبر جلیل‌القدری که با یک نهیبش نمایندگآن مجلس اسلامی در لاک سکوت و وحشت می‏خزند، البته ‏می‌تواند با تیغ بیدریغ تکفیر حمله بر من درویش یک قبا آرد.

‏فرموده بودید چرا این همه مزایای حکومت اسلامی را ندیده‌‏ام و به تمجید نپرداخته‌ام؟ این وظیفه اخلاقی را شاعران و ‏نویسندگان محترمی که با چرخشی ناگهانی در سلک هواداران ولایت فقیه درآمده‌اند بهتر و موثرتر انجام می‏دهند. ‏وانگهی، رژیمی که علاوه بر فرستنده‏های رادیویی و تلویزیونی هزاران مسجد و منبر و مجلس را در اختیار دارد چه نیازی ‏به مدیحه‌سرایی مطرودان دارد، به خصوص نویسنده کج‏‌سلیقه‏‌ای که هرگز در مدح هیچ امیر و حاکمی قلم نزده است.

‏فرموده بودید چرا در انتقاد از حکومت شاه، به جزئیات اداری پرداخته‌ام؟ از همین انتقادهای جزئی هم شرمنده‌‏ام که بحمدالله در این ده سال فرصت‏شناسان، حق مطلب را ادا کرده‏اند و بر حاکم معزول تاخته‌اند. وضع من در زمان شاه نیز مانند امروزم بود. می‌نوشتم و چاپ می‏شد و منتشر نمی‏گشت. دیکتاتور مغرور بدعاقبت می‏پنداشت با شکستن قلمها و زجر آزادگان بر دوام حکومت خود می‏افزاید. قطعا مقالات جناب آقای خامنه ای حضورتان بیاورند تا بدانید بوده‏اند مردم از جان‌گذشته‏ای که به هیچ دعوی ‏مبارزه و پیوستگی به دارودسته‏ای، از بیان حقایق پروایی نداشته‌اند.

‏اما در مورد کتابهای توقیف‏‌شده بنده:

واقعا نمی‏دانم کجایش حمله به اسلام است یا اساس حکومت اسلامی. من ذاتا ‏از ریا و دروغ و تبعیض و ستم متنفرم و این نفرت در نوشته‌هایم منعکس است. اگر خدای ناخواسته همچو فاسدی در ‏دستگاه حکومت حاضر این است که انتقاد از هر مسندنشین و مسئولی حمل بر “زیرسوال بردن رژیم” می‏شود و لطمه ‏زدن به اساس اسلام و بهانه‏ای برای سرکوبی و اختناق و نتیجه‏اش همین که می‏بینیم. من به آنچه در کتابهای توقیف ‏و خمیر شده‌ام نوشته‌ام عمیقا اعتقاد دارم و در هر محکمه‏ای حاضر به پاسخ‏گویی‌ام . اگر واقعا خلاف اسلام یا حکومت ‏واقعی اسلامی است، چرا بدین شیوه‌های غیراخلاقی با من رفتار می‏کنند؟ مگر مملکت قانون و محکمه ندارد؟

جناب آقای خامنه‌ای

توقع مردم مسلمان ایران از حکومت اسلامی، جز اینهاست که می‏کنند. در رژیم کمونیستی تکلیف ‏خلایق معلوم است. همه فضایل و امتیازات در نیروی کار مفید افراد ملت خلاصه می‏شود و مناصب و مقامات در دست ‏طبقه کارگر است و استبداد کارگری حاکم بر جامعه؛ در ممالک سرمایه‏داری، تمول و درآمد بیشتر، ضامن قدرت اجتماعی ‏است و سرنوشت مردم در قبضه کسانی که به هر شیوه و از هر طریق صاحب آلاف و الوفی شده‌اند. اما در حکومت اسلامی ضابطه چیست؟ آیا فضایل منحصر به نماز و دعای بیشتر است و روزه طولانی‏تر و سجده غلیظ‌تر و لقب حاجی ‏و انبوهی محاسن و کلفتی دستار و دعوی بسیار، یا به حکم آیه کریمه “ان اکرمکم عندالله اتقیکم”، فضیلت افراد محصول ‏تقرب به حق است و قرب یزدان در گرو تقوی؟ اگر چنین است، اجازه فرمایید بی‏ هیچ ملاحظه و پروایی عرض کنم بسیاری از اعمال سران حکومت، خلاف تقواست .

این را به تجربه شخصا دریافته‏ام و اثباتش اگر خواستید آسان است. بگذریم از دو سال اول که نابسامانی‌ها جواز ‏آشفته‏گویی‌ها و آشفته‌‏کاری‌ها بود. در همین چند ماه اخیر بزرگانی که در خبرنامه‌ها و جراید مرا عضو حزب توده و خدمتگزار ‏شاه و مامور ساواک معرفی کردند هم از معصیت سنگین بهتان باخبر بودند و هم از نحوه زندگی و خلق و خوی من. به ‏فرض این که با گذشته زندگی بنده آشنایی نداشتند به فیض مقام و موقعیت خویش می‏توانستند از دستگاه اطلاعاتی کشور جویای سوابق شوند و آنگاه دست به قلم ببرند، یا کسانی را مامور، که مزاحمت‌هایی از قبیل سنگ‏‌پراندن و ‏شعارنویسی بر در و دیوار خانه‏‌ام کنند.‏

جناب آقای خامنه‏‌ای

این بنده به خلاف حکم قاطع شما، مسلمانی، صافی اعتقادم، و به دین و عقیده‏ام مباهات می‏کنم. هیچ ‏ابله مخالف اسلامی نمی‏آید پانزده سال عمر خود را صرف تصحیح و چاپ مفصل‏ترین تفسیر قرآن کند. کسی که به ‏اسلام بی‌اعتقاد است، با چه انگیزه‌ای قصیده “این بارگه که پایه‏اش از عرش برتر است” را تقدیم آستانه قم می‏کند؟ کسی که دلبسته اسلام نیست، در شرایط حاضر خاموش می‏ نشیند تا به نام مقدس اسلام هر ناروائی بر مردم تحمیل ‏شود و اساس اعتقادشان متزلزل گردد.

جناب آقای خامنه‏ای

من بیش از هر مسلمان متعصبی با سلطه و نفوذ اجانب به هر صورت و در هر مرحله، اعم از ‏شرقی و غربی در وطن عزیزم مخالفم و بیش از بسیاری از مدعیان به حقانیت شریعت اسلام معتقد به هیچ حزب و ‏دسته و گروهی نه در گذشته بستگی داشته‏ام و نه بعد از این می‌توانم داشته باشم. اگر هوس جاه و منصب داشتم ‏در سال ٥٧ دعوت وزارت را با سرعت و صراحت رد نمی‌کردم، و اگر در طمع مال و منال بودم مجبور نمی‌شدم درین سالهای پیری و ممنوع‏القلمی، خانه مسکونیم را که تنها مایملکم در پهنه جهان بود، بفروشم و صرف معاش کنم.

آدمیزاده‏‌ام

آزاده‌ام

و دلیلش همین نامه

که در حکم فرمان آتش است

و نوشیدن جام شوکران

بگذارید آیندگان بدانند که ‏در سرزمین بلاخیز ایران هم بودند مردمی که دلیرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ رفتند.‏

با تقدیم احترام – سعیدی سیرجانی

چند ماه پس از نگارش این نامه، سعیدی سیرجانی با ناجوانمردانه‌ترین شیوه ممکن به قتل رسید. وقتی در زندان از بابت شکم درد خود ابراز ناراحتی کرد، ذوب‌شدگان در ولایت، یک کپسول سیانور را به جای قرص شیاف درمانی به او دادند و سپس به تماشای رقص مرگ آن پیر شرافت و شهامت نشستند.

۱۲ بهمن ۱۳۸۸ ــ ۱ فوریه ۲۰۱۰ ــ بروکسل ــ اردوخانی

 

در سالروز قتل مرحوم سعیدی سیرجانی هستیم . شما از دوستان این نویسنده بودید، می خواستیم بدانیم آقای سیرجانی چگونه می اندیشید و چه شد که از مخالفان و منتقدان حکومت قلمداد شدند و به نحو فجیعی به قتل رسیدند؟

آقای سیرجانی را از سالهای جوانی می شناختم ایشان بسیار فاضل و دانشمند بودند و کتابهای بسیاری داشتند، بسیار آدم دلجو، مهربان و سازگاری بودند. یک طبع شوخی هم داشت و غالبا مطالب را با شوخی همراه می کرد. حق گو بود و من نمی توانم بگویم مخالف حکومت بود. او آدمی بود که حقایق را می گفت و شاید این به مذاق حکومت خوش نمی آمد. سخنرانی هایی که در خارج کشور داشت و حرفهایی که می زد مورد توجه قرار می گرفت و آنهایی که می شنیدند، می گفتند مخالف است. در سال 73 قبل از عید چیزی در جیبش گذاشتند و گفتند به جرم مواد مخدر بازداشتش کردند تا مدتها بعد هم در زندان بود تا اینکه در همان جا جان داد. من همان موقع شعری گفتم که مطلعش این بود :

وقتی که تهمت می گذارند در جیب های بی گناهت/ یک آسمان قطران و نفرت می بارد از چشم سیاهت

خانم بهبهانی ممکن است این شعر را برای خوانندگان جرس به طور کامل بخوانید؟

وقتی که تهمت می گذارند در جیب های بی گناهت یک آسمان قطران و نفرت می بارد از چشم سیاهت

گیرم نهادستند اینان در جامه جرمت را دلیلی غم نیست تا جان جهانی باشد به بی جرمی گواهت

ابر است وغم ، انبوه انبوه؛ دیوار وحشت، کوه در کوه کی دم توانی زد به اندوه؟ بسته ست حاکم راه آهت

بر کاغذ ارزان کاهی بنویس از ظلم و تباهی تا شعله خشم ستمگر دود آورد بیرون ز کاهت

وقتی قلم در دست داری، هردم گلویش می فشاری از بیم دزدی کز کمینگاه دزدد خبر از دستگاهت

دیگر زبانی را سخن نیست، شادی میان انجمن نیست تقصیر بخت مردمان است با مردمک ها سیاهت

اما تو ناژویی، نه تاکی از باد سردت نیست باکی چون ابر بهمن بر تو بارد، سیمین شود تاج و کلاهت

بنویس بالای سیاهی با خط خون این دادخواهی کی از شکستن می هراسد کلک و بنان دادخواهت؟

تا با قلم پیوند داری، کی بیم حبس و بند داری؟ بنویس، بی باکانه بنویس! این است، جز این نیست راهت...

وقتی سعیدی سیرجانی 23اسفند دستگیر شد، من 28 اسفند این شعر را سرودم. و در مجله "آرش" پرویز قلیچ خانی آن را منتشر کرد. ایام فروردین بود که ما با اعضای کانون نویسندگان از جمله آقابان هوشنگ گلشیری و جواد مجابی و دکتر براهنی که یادش به خیر- الان اینجا نیست- رفتیم به بازداشتگاهی که سعیدی آنجا بود مدتها آنجا بودیم و به جایی نرسید. سعیدی در زندان ماند و هفت هشت ماه بعد در پاییز سال 73 کشته شد. جنازه او را به خانواده اش ندادند و معلوم نشد چه بلایی سرش آمد. با همه پا فشاری که کانون کرد حتی نگذاشتند مراسمی برای او برگزار بشود.

در اطلاعیه ای که همان سال وزارت اطلاعات منتشر کرد آقای سیرجانی را به مسائل منافی اخلاق و اعتیاد به مواد مخدر متهم کردند. چرا این تهمت ها به سیرجانی زده می شد ؟

ابدا این طور نبود، من دوست چندین ساله سعیدی سیرجانی بود و با خانواده ایشان روابط نزدیک داشتیم. با خانم و دخترهای ایشان نزدیک بودم. به منزل ایشان می رفتیم و می آمدند شعرهای من را خیلی دوست داشت. با اطلاعاتی که دارم. هیچ گاه ایشان را نه با مواد مخدر دیدم ، نه کار ناشایست اخلاقی از ایشان سراغ دارم. حتی به قدری محجوب و مودب بودند که از استعمال بعضی کلمات در لفظ پوشیده هم امتناع می کرد. این مرد بسیار شریف بود و این اتهاماتی که به او زده می شود جز دشمنی چیزی را نشان نمی دهد . من برای خانم و بچه های ایشان آرزوی سعادت و خیر می کنم. یکی از دردناکترین قتل هایی بود که ناحق اتفاق افتاد.

کتابهای مرحوم سیرجانی علی رغم اینکه ممنوع الانتشار به حساب می آمد اما بسیار در بازار غیر رسمی پر فروش بودند و از سوی مردم خریداری می شد و کپی می شد . این اقبال عمومی به کتابهای سیرجانی و تحلیل های ادبی که ایشان ارائه می داد، چه طور این همه خواننده پیدا کرده بود ؟

چند مطلب بود که کتابهای ایشان را شایع می کرد .یکی دانش ایشان بود ، سعیدی دانش زیادی داشت و بسیار دقت می کرد در نوشتن و آنچه می نوشت حقیقت داشت . اطلاعات وسیعی داشت و دائما کتاب می خواند و با ادبیات سر و کار داشت . دیگر اینکه قلم زیبایی داشت و آمیخته با طنز ، این طنز های او را مردم دوست داشتند . خواندن کتابهای او علاوه بر اینکه موجب آموزش می شد موجب فرحناکی طبیعت انسان هم بود . هیج کس از خواندن کتابهای او خسته نمی شد . به این علت است که در میان مردم توانسته جا باز کند گرچه چگونگی مرگ او هیچ گاه روشن نشد و معلوم نشد چرا کشته شد ، وآیا از شکنجه های زندان بود. هیچ گاه جنازه او دیده نشد.

مرحوم سیرجانی نامه های سرگشاده ای به رهبر جمهوری اسلامی نوشته بود و گویا پیغامی هم دریافت کرد از آقای خامنه ای مبنی بر اینکه مرتد هستند. در واقع هشداری دریافت کردند نسبت به نوشته هایشان ، چرا سیرجانی با این تهدیدات در ایران ماند با اینکه مورد بی مهری حکومت قرار گرفته بود و کتابهایشان هم اجازه انتشار نداشت ؟

تا دستی بر آتش نداشته باشی نمی شود جوشش آتش را احساس کنی . عمدا سعیدی سیرجانی می ماند در ایران و اگر مسافرتی می کرد خیلی کوتاه بود و زود باز می گشت. با اینکه ممکن بود بازگشت مشکلی برای او ایجاد کند، بر می گشت .این خصوصیت در خود من هم وجود دارد من هیچ گاه نمی توانم در خارج از کشورم بمانم . البته آنها که رفتند و ماندند دلایلی داشتند و حتما زندگی و زنده ماندنشان را می باختند اگر باز می گشتند. من به آنها حق می دهم و اتفاقا همیشه ستایش می کنم که برای ایران آواره شدند. آنها که از ایران رفتند تحصیلات کافی داشتند و مایه سربلندی ما شده اند. اما در مورد نویسندگانی مثل خودم در خارج نمی توانیم چیز بیشتری بیافرینیم و شایسته تر است در ایران بمانیم و امید بهبودی داشته باشیم.

خانم بهبهانی به نظر شما چرا تیغ نظام به سمت نویسندگان و منتقدین دگر اندیش بود .در جریان قتل زنجیره ای نویسندگان بیشترین قربانیان دستگاه امنیتی بودند ؟

متاسفانه باید بگویم، این یکی از بدشانسی های نظام است برای اینکه اینهایی که از بین رفتند و اعدام شدند و اینهایی که مخالف شناخته می شدند . در واقع مخالف نبودند بلکه دوست ملت بودند. در اول انقلاب جزو انقلابیون بودند و کمک کردند به آن. زبان آنها زبان قابل فهم مردم بود و کمک کردند تا انقلاب مستقر شود . متاسفانه تمام کسانی که مخالف پنداشتند، اینها دوستان بودند که می خواستند مملکت درست شود و متاسفانه حکومت سعه صدر نداشت .

کانون نویسندگان با تلاشهای جلال آل احمد به وجود آمد و منتقدین و نویسندگان سرشناسی در آن جمع بودند که به انتقاد از رژیم پهلوی می پرداختند . شبهای ادبی گوته در آستانه انقلاب نمود این مبارزه بود، پس از انقلاب هم اعضای کانون نقد های مفصلی بر قانون اساسی و نظام جمهوری اسلامی نوشتند و در صف منتقدین قرار گر فتند ،شما اگر بخواهید فعالیت کانون نویسندگان پس از انقلاب را تحلیل کنید ، این تلاشها را چگونه ارزیابی می کنید ؟

بسیاری از ما و اعضای کانون نویسندگان ایران از کسانی بودیم که در حکومت گذشته حق گویی هایی می کردیم و از همان موقع هم ما برانداز نبودیم و نمی خواستیم حکومت از بین برود. ما در هیچ دوره ای در حال براندازی و ضد حکومت نبودیم و آدمهای اهل جنجال نبودیم . اما حرفمان را می زدیم .بسیاری از شعر های من اگر خوانده شود در آن دوره همه اش در باره این بود که آزادی باشد و برای این بود که مملکت درست شود و حرکتی به جامعه بدهد . بعد از آن هم همین طور بود . اعضای کانون نویسندگان ایران نشان دادند که خیر و صلاح می خواهند و دشمن نیستند . اما من نمی دانم چرا در سلک دشمن قرار گرفتیم و همیشه به ما دشمن و مخالف می گویند. ما مخالف نیستیم. ایران را دوست داریم . ما می خواهیم ایران بهترین جای جهان باشد. متاسفانه در طول این مدت بعد از انقلاب هم جنگ داشتیم و هم اعدام داشتیم وهم کشتن های نابجا داشتیم .

مصادف هستیم با روز عدم خشونت علیه زنان و این در حالی است که چندین دانشجو، وکیل و روزنامه نگار زن در زندان هستند و حبس های طولانی مدت هم گرفته اند. جدای از اینکه چند زن هم در معرض اعدام هستند. شما فکر می کنید این خشونت علیه زنان و سختگیر یهایی که در مورد زنان صورت می گیرد، خاستگاه تاریخی اجتماعی دارد یا تنها به نگاه قانون گذاران و حکومت و به یک نگاه استبدادی باز می گرددد؟

زنان ایران از صد سال پیش شروع کردند به آگاه شدن و خواستند حقوق خودشان را بگیرند . در سال 1304 ما انجمن زنان و نویسندگان را داشتیم و زنان برجسته ای در آن حضور داشتند. همه صاحب فهم و کمال بودند . وقتی دانشگاه تهران درش به روی زنها باز شد، زنان به دانشگاه رفتند با علم و هنر آشنا شدند . امروز نمی شود به زن تعدی کرد، زن امروزی زیر بار زور نمی رود و چیزی کمتر از مرد ندارد و هر قدر راه آزادی را برآنها ببندند، منکوب نخواهند شد و نسل آینده ساخته دست آنهاست .

می توانیم خواهش کنیم یکی از شعرهای تازه تان به مناسیت این روز برای خوانندگان ما روایت کنید؟

خواهی نباشم و خواهم بود دور از دیار نخواهم شد

تا "گود" هست، میان دارم اهل کنار، نخواهم شد

یک دشت شعر و سخن دارم حال از هوای وطن دارم

چابک غزال غزل هستم آسان شکار نخواهم شد

من زنده ام به سخن گفتن جوش و خروش و برآشفتن

از سنگ و صخره نیاندیشم سیلم، مهار نخواهم شد

گیسو به حیله چرا پوشم گردآفرید چرا باشم

من آن زنم که به نامردی سوی حصار نخواهم شد

برقم که بعد درخشیدن از من سکوت نمی زیبد

غوغای رعد ز پی دارم فارغ ز کار نخواهم شد

تیری که چشم مرا خسته ست بر کشتنم به خطا جسته ست

"بر پشت زین" ننهادم سر اسفندیار نخواهم شد

گفتم از آنچه که باداباد گر اعتراض و اگر فریاد

"تنها صداست که می ماند" من ماندگار نخواهم شد

در عین پیری و بیماری دستی به یال سمندم هست

مشتاق تاختنم؛ گیرم دیگر سوار نخواهم شد

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.