رفتن به محتوای اصلی

جايگاه فرح پهلوی در مبارزه ملت ايران برای آزادی و دمکراسی
26.05.2014 - 19:13

 

۱- بيست سالم بود و به لطف عباس پهلوان و تلاشی که خستگی ناپذير مينمود ( و هنوز هم ) در مجله فردوسی جائی نصيبم شده بود . پهلوان با دل سرشار از مهر ، سينه ای به بزرگی دريا ، ما جوانهائی را که ميتوانستيم چريک شويم ، سر از اوين و يا حتی زير خاک در آوريم ، ميدان داده بود که کارزارمان را با قلم به جای مسلسل و خنجر دنبال کنيم . در ميان آن جمع ده دوازده نفره همنسلانم ( محمدرضا فشاهی ، احمد اللهياری ، مساعدها ، جلال سرفراز ،حسين منزوی ، اصغر واقدی ، مينا اسدی ،فروغ ميلانی و ...) و ستار لقائی که قصه مينوشت ، من در کنار کار شعر با ترجمه شعرشاعران عرب و فلسطينی و سپس گزارش هفته و مطالب هنری و سياسی ، خيلی زود و در همان دوران دانشجوئی دانشکده حقوق ، شدم شاعر و نويسنده و روزنامه نگار جوان . و هنگام برپائی کانون نويسندگان ، به عنوان جوانترين عضو کانون پذيرفته شدم . اينها را نوشتم تا بعد نقد نقاشی نوشتن من اسباب تعجب شما و به خصوص آشنايان تازه ام نشود . ( علاوه بر مجله فردوسی ، در دورانی که " بما اجازه ندادند شعر عاشقانه بگوئيم" شعری که اصغر واقدی در زمان ممنوع القلم شدن عباس پهلوان و اخراج او و کابينه اش از مجله فردوسی به خاطر چاپ روی جلد عروسی شرم آور دوتن از آغازادگان وقت ، سرود ه بود ، در مجله ماه نو فيلم تقی مختارکه به ما از فردوسی رانده شدگان جا داده بود ، خيلی جدی نقد نقاشی را دنبال کردم . )

نقد نقاشی نوشتن که باعث آشنائی من با بسياری از نقاشان پير و جوان و گالری دارهای نيمه دوم دهه چهل خورشيدی و اوائل دهه پنجاه شده بود ،دنيای جديدی را برمن گشود که هنوز هم با ديدن يک تابلوی خوب ، برای خودم نظرم را يادداشت ميکنم و يا در برنامه تلويزيونی ام " پنجره ای رو به خانه پدری " ، هراز گاه اشاره ای به تابلو و نقاشی ميکنم که در جائی ديده ام . نقدها و مصاحبه هايم در باره و يا با ژازه طباطبائی ، حسين زنده رودی ، منصوره حسينی ، چنگيز شهوق ، کاکو ، قاسم حاجی زاده ، اردشير محصص ، حسين قوللر ، استادانی چون فرشچيان ،حسين محجوبی ، مارکو گريگوريان ،جليل ضياپور ،مرتضی مميز ، هانيبال الخاص ، دکترجواد مجابی –مقاله ای هم در باره ی حسين مجابی برادر ناکام هنرمندش نوشتم – ناصر اويسی ، معصومه سيحون ، عباس بلوکی فر، غلامحسين نامی ، و عزيز همه ی زمانهايم ايران درودی و خانم افسانه بقائی مدير گالری نگار که با وجود آنکه فرانسوی بود فارسی را به سلاست صحبت ميکرد و همه گاه با لبخند و مهر بسيار پذيرای من ميشد و دهها هنرمند ديگر ، اندک اندک به من امکان داد در زمانه ای که کمتر کسی به نقد نقاشی می پرداخت صاحب اسم و رسم شوم و به تمام نمايشگاهها و مناسبتهای مرتبط با نقش و نگار و نقاشان دعوتم کنند . روزی خانم بقائی به من تلفن کرد که فوری به گالری بيا ، فاصله گالری نگار تا دفتر مجله فردوسی در خيابان ثريا زياد نبود . پياده رفتم و خانم بقائی با ديدن من مرا به مردی خوش تيپ که حدود پنجاه سال داشت و بعدا فهميدم اديب هويدا و از اقوام نزديک مرحوم هويدا نخست وزير وقت است ، معرفی کرد و گفت ببين چطوری ميشه مشکل عليرضا رو حل کرد ؟! من حيرت کردم . داستان چيست ؟ لحظاتی بعد معلوم شد قرار است ملکه فرح به گالری بيايد و افسانه خانم لطف کرده اسم مرا به ماموری که از جانب ساواک مسئوليت چک کردن نام ميهمانان رادارد ، داده است و مامور روز بعد گفته اين فرد مورد اعتماد نيست و نبايد بيايد. افسانه بقائی اما اصرار ميکند و بعد به دوستش اديب هويدا که با بزرگان ساواک آشنائی داشت گفته بود کار اين جوان را درست کن ! دلم ميخواهد او باشد . دو روز بعد کار ما درست شد و گمانم روز پنجشنبه ای بود که ملکه آمد و من نيز در کنار ميهمانان سرشناس برای نخستين بار همسر پادشاه و مادر وليعهد ايران را از نزديک ديدم . دکتر مجابی و زنده ياد هوشنگ حسامی هم از دو روزنامه عصر آنجا بودند . ملکه با لباسی ساده و خيلی خودمانی با همه ما دست داد و بعد روی مبلی وسط گالری نشست و ما دورش جمع شديم چون قرار بود خبر مهمی را آن روز عنوان کند . لحظاتی گذشت تا اينکه او گفت برای کمک به نقاشان ايران ، گفته ام که در داخل بنای شهياد ، سالنی را به عرضه ی تابلوهای نقاشی هنرمندان ما اختصاص دهند و مسافرانی را که به صورت ترانزيت در مهرآباد سه چهار ساعتی توقف ميکنند با اتوبوس مخصوص به ديدن تابلوها بياورند. اگر در روز دوسه تا از مسافران ترانزيت از تابلوئی خوششان بيايد و آن را بخرند ، زمينه خوبی برای ياری رساندن به نقاشانمان فراهم خواهد شد و چه ديديد شايد هم اينکار باعث جهانی شدن آنها شود . روزنامه نگاران خيلی معتبرتر از من و همچنين خبرنگار صداوسيما سوالاتی کردند که بنظرم خيلی بی معنا و متملقانه آمد . من يکباره مثل تب زدگان پريدم وسط و گفتم خانم آيا گالری پيشنهادی شما در شهياد به روی همه باز است ويا فقط عزيز کرده ها ؟ يکباره سکوت همه جا را گرفت و فقط ميشنيدم کسی در گوشم ميگويد علياحضرت علياحضرت . تازه فهميدم چه گافی کرده ام اما خود ملکه به دادم رسيد و با ملامت به رئيس دفترش که واژه علياحضرت را تکرار کرده بود گفت چکارش داری بگذار حرفشوبزنه . جوونه اينها توی دانشگاه خانمم به ما نميگن حالا او با احترام ميگه خانم ،چه عيبی داره کلمه علياحضرت تو دهنش نميگرده ( تقريبا مضمون حرفها همين بود ) من سرخ شده بودم و دستپاچگی در همه ی وجودم آشکار بود . ملکه اسمم را پرسيد و اينکه چه ميکنم و در کدام مجله هستم وقتی گفتم دانشجوی حقوقم و در مجله فردوسی کار ميکنم گفت چه خوب . من فردوسی را هر هفته می بينم و ايندفعه مقاله شما را حتما ميخونم . آنشب من چنان تحت تاثير سادگی و خاکی بودن ملکه قرار گرفتم که داستان را اول به پهلوان و زنده ياد نعمت الله جهانبانوئی مدير فردوسی و بعد به همه فاميل و دوست و آشنا گفتم .

۲- در لندن دانشجو بودم و چند سالی از برخورد گالری نگار ميگذشت . ملکه ايران ميامد تا در مراسم افتتاح نمايشگاه آثار ايرانی ( و اسلامی ) شرکت کند . کنفدراسيون تظاهراتی برپا کرده بود تا هنگام ورود ملکه به موزه آلبرت محل نمايش بخشی از آثار ، عليه او و همسرش شاه که به لندن نيامده بود شعار بدهند و شايد هم گوجه ای بسويش پرتاب کنند .من نيز آنجا بودم ولی به محض آشکارشدن موکب ملکه سرم را دزديدم و پشت سرها پنهان شدم . انگار باک داشتم که مبادا او ميان آنهمه سرو چشم مرا ببيند و آن روز گالری نگار را به ياد آورد .تا ميتوانستم به عقب رفتم و بعدها از اسد يکی از رفقائی که بعد تر فهميديم برای ساواک خبر چينی ميکند و خيلی توی کنفدراسيون يقه ميدراند شنيدم گوجه فرنگی و تخم مرغ هم به سوی ماشين ملکه پرتاب کرده اند .

۳- شاه ميرفت و ميدانستيم بازگشتی در کار نيست. و مگر همه همين را نميخواستيم؟

توی فرودگاه همراه دکتر بختيار بودم . به عنوان دبير سياسی روزنامه اطلاعات و انسانی که از خردی بختيار را ميشناخت و باورش داشت . شاه منقلب بود اما ملکه که کلاه پوستی بر سر داشت همه ی قدرتش را بکار ميبرد که نشکند با اين همه ، وقتی از پله های هواپيما بالا ميرفت حس کردم دل و جان و چشمش ميگريد . بالای پله ها لحظه ای که برگشت اما دردهايش پيدا بود ولی گريه نه ، حال آنکه همسرش شاه مقتدر واقعا ميگريست.

۴- تصاويرش را ميديدم ، خسته ، آزرده ، با چشمانی پر از درد و دلشکستگی ، گاهی تنها و زمانی کنار بستر همسرش اما هيچ تصويری را نميديدی که نشانی از عجز و فرو ريختن داشته باشد .پيش خود فکر ميکردم چقدر دلش به درد آمده وقتی در مطبوعات خوانده ، صادق خلخالی جلاد خمينی گفته اگر فرح شاه را بکشد اورا می بخشيم ! راستی اينها کی هستند از کجا آمده اند؟ لابد گمان ميکنند همه ی زنها مثل جعده زن امام حسن ، شوهر کشند .

دوسال بعد من هم مثل او تبعيدی بودم با اين حساب که او ملکه ای تبعيدی بود و من شاعر و روزنامه نگاری تبعيدی که هنوز ميتوانست حرفهايش را مثل گلوله ای به سوی اهالی ولايت فقيه پرتاب کند.

۵- چهار شاهزاده و شاهدخت را که از آسمان به زمين افتاده بودند (فرقی نميکند که پولدارند يا بی پول، روايات اهالی ولايت فقيه در باب ميلياردهايشان درست است يا غلط) در غياب پدرشان که در قاهره به خاک سپرده شد ،اداره کردن کار سختی است به ويژه آنکه دشمنت در پی تست و حکم مرگ همه شماراهم دادگاه ولی فقيه صادر کرده است . دوستانی که دستانتان را عسل زده بوديد و در گلويشان چکانده بوديد منهای انورالسادات ، برای جويدن قلبتان دندان تيز ميکردند . سلطانه آغا ی مسقطی که سلطنتش را مديون شما بود حالا برای نايب امام زمان عشوه ميفروخت و حسين بن طلال اردنی که جان و جهانش شما بوديد ، حالا اخوی را به ديدن سيد روح الله ميفرستاد که ما هردو از اهل بيتيم و من هاشمی پسر عم توی علوی هستم. حسن مغربی جده اش زهرا را ناگهان کشف ميکرد و علوی تبار ميشد و بابت اقامت چند ماهه خاندان در کشورش ، صورتحساب ميفرستاد و از هديه شاه سعودی برای فرزندان شاه مرحوم ، دو ميليون دلار سهم خود را برميداشت تا سهم جد غايب و خمس سيادتش را بردارد و خرج مجالس عيشش کند.

سادات که رفت ، بار غربت سنگين تر شد و همزمان بعنوان ملکه سابقی که هنوز هم جوان بود و هم زيبا ، با فرزندانی که جوان بودند و ميل جوانی داشتند ، چه بايد ميکردی ؟ دوربين پاپاراتزی ها دنبالتان بود . کافی بود تصويری از بچه ها بخصوص پسر بزرگت که وليعهد بود و ميخواست تاج مصادره شده را پس گيرد يا دخترانت در يک شب نشينی در حال رقص يا سر به شانه کسی گذاشتن چاپ ميشد و بار ملامت از سوی رژيم که چه عرض کنم از سوی همان همان هموطنانی که اغلب واعظ غير متعظ هستند برشانه های در هم شکسته ات ، سنگينی کند . اما هرچه بود توانستی آنها را حفظ کنی . بر جوانيت بند زدی و هيچکس تصويری از ترا حتی در لباس شنا نديد . نه به مردی لبخند زدی و نه صدای شاديت را کسی شنيد حتی وقتی دخترکت پرپر شد و هنوز چشمت خيس مانده پسرت نيز تنهايت گذاشت ، خدا ميداند با چه قدرتی ، در نهان زار زدی و در آشکار برای سهراب پروين خانم و ندا آقاسلطان اشک ريختی .

۶- پيامهائی که از خانه پدری ميايد تکانت ميدهد. حالا فرزندان همانها که مرگ برتو و همسرت سرداده بودند سلامت ميگويند ، در غمت ميگريند و با شاديهايت ، دل شاد ميشوند . حتی ناهيد دخترک چريک سالهای مرگ و آتش ، حالا ميآمد و روزها همسفرت ميشود تا زندگيت را در غربت ، تصوير کند . روحانی دل چرکين از ولايت جهل و جور و فساد، از زندان پيامت ميداد که دختر عمو نواده فاطمه زهرا ! به ميدان بيا، همه منتظرند.

۷- شگفتا که ملکه پيشين با آنکه ميداند از پهلوی ها او بيش از همه در داخل و خارج کشور اعتبار و محبوبيت دارد و سالهای غربت نه تنها از اعتبارش نکاسته بلکه هرروز به آن افزوده است ، ۳۵ سال در حاشيه مانده است اگر چه گاه کارهای بزرگی هم کرده است . بسياری از مدعيان سلطنت طلبی که ميدانند حضور فعال او در صحنه ميتواند رويای برپائی يک اپوزيسيون همبسته را تحقق بخشد بخصوص که او ، بدنبال بر سرنهادن تاج موزه نشينش نيست ، غيبتش را چنين توجيه ميکنند که با بودن فرزندش در صحنه، هر اقدامی از سوِی او ميتواند به شاهزاده لطمه بزند و دوگانگی ايجاد کند. من اما هميشه به اينها گفته ام فرح پهلوی از آن مادران نيست که رقيب فرزندش شود بلکه فرزند او اگر هنوز بختی داشته باشد تنها در پرتو برپائی يک اپوزيسيون همبسته ، فعليت پيدا ميکند و مادر در اين ميان ميتواند زنجير به هم پيوستگی باشد.

۸- من خود چند نوبت با ايشان ديدار داشته ام که يکبار آن طولانی و همراه با گفتگوئی جدی بود . وقتی که داستان أن روز گالری نگار را گفتم با همه تلخی های روزگار و فراز و فرودهای زندگی ، يادشان آمد که جوانی آنروز خانمشان خوانده بود و حالا هم آن خانم و هم آن جوان با موهای سپيد در آرزوی دوباره ديدن خانه پدری ، به دوره کردن ديروز و امرو و هنوز مشغولند . اندوه به جان نشسته در سيما و صدای ملکه پيشين آنقدر مشهود بود که با هيچ نکته ای حتی شيرين نمی توانستی تغييرش بدهی . دو داغ جديد ، يک داغ سی و دوساله و داغ بزرگتر از دست دادن وطن و تاج و تخت ، چندان است که تنها شايد در لحظه فرو بستن هميشه ی چشم ، به سردی نشيند. جالب اينکه در همه اين ديدارها من ذره ای خشم و کينه حتی نسبت به اهالی ولايت فقيه در او نيافتم نسبت به مخالفان همسرش و رژيم پادشاهی ، لحظه ای بغض آلود نديدمش حتی با شماری از بزرگان آنها نشست و برخاست داشته و دارد . واژه انتقام در فرهنگ او جائی ندارد اما برای همه ی مادرانی که جگرگوشه هايشان در اين سی و پنج سال سربدار شده ، گلوله آجينشان کرده اند و يا در جبهه های جنگ به خون نشسته اند گريسته است و همدردشان بوده است . چه کسی شايسته تر از اين زن ايرانی ميتواند برای همه مادر باشد ، خواهرانه غبار کين از دلها بشويد ، نماد آشتی ملی شود بی آنکه شاه باشد يا ملکه يا مادر وليعهد . او شايد تنها کسی است که بی استناد به مقام سابقش هم ، به رسميت شناخته ميشود .

روزی که يکی از اقوامش در پی يک ترفند مالی و به باد دادن بخشی از ثروت پهلوی ها به عبای فلاحيان آويخت و کتابی در عين بی اخلاقی منتشر کرد که در آن نسبتهای دروغ و ناروا به ملکه پيشين داده بود ، با آنکه کتاب را رژيم در ايران و خارج در تيراژ بالا منتشر کرد ، هنوز هم پس از سالها نسخه های باد کرده اش ، بعضی جاها يافت ميشود و اغلب به قيمت کبريتی برای آتش زدنش .

در جمعی از جوانان ايرانی در کانادا که تازه از ايران آمده بودند يکيشان بر حسب تصادف و در باب جعلياتی که رژيم به اسم ملکه و مادرش و مادر شاه و ... منتشر کرده گفت ، کتاب آن پسر خاله ، تهوع آور است و در خانه ی ما پنج تن از نسلهای مختلف تنها با خواندن چند صفحه کتاب را به گوشه ای پرتاب کردند .

فرح ديبا ( پهلوی ) تنها فردی از خاندان سلطنتی پيشين ايران است که در باره اش نتوانسته اند داستان بسازند و آنچه ساخته اند چنان جعلی بوده که حتی خود اهالی ولايت فقيه نيز باورش نکرده اند . يک روحانی سرشناس از منسوبان مرحوم آيت الله خوئی ميگفت ، آقای خوئی معتقد به ورود زنان به سياست و قبول سمت نبود اما هميشه ميگفت اين خانم ( فرح پهلوی ) اما از جنس ديگری است .اگر شاه کار را به او واگذار کرده بود وضع ايران به اينجا نميکشيد . آيت الله کاظمينی بروجردی او را از زندان خطاب ميکند و ميدانم پيامهای بسياری از روحانيون ناراضی بدستش ميرسد.

به گمان من او هزار بار از خانم مريم رجوی که به زور تبليغات مجاهدين مطرح ميشود نزد مردم ايران با اعتبارتر و از آن مهمتر محبوبتر است .
اگر واقعا دليل امتناع او از حضور مستقيم در صحنه اپوزيسيون حضور فرزندش وليعهد سابق شاهزاده رضا پهلوی به عنوان نماد اپوزيسيون ملی مشروطه خواه در صحنه باشد به گمان من نه تنها ملکه فرح ميتواند پشت و پناه قدرتمندی برای او باشد بلکه محوريت يافتنش در نهايت ، به سود فرزند خواهد بود. شاهزاده رضا پهلوی سرمايه بالقوه ای است که خيلی ها ميخواهند فعليت يافتنش را در زمين خود ، به نفع خويش و در جهت مصالحشان ، عملی کنند. به سه دهه گذشته نگاه کنيم و آدمهائی را که در کنارش بوده و رفته اند بياد آوريم . بسياريشان به اين گمان که همسفری با شاهزاده ره به علی آباد ميبرد و آنها در نهايت آباد خواهند شد ، دنبالش بوده اند و بعد از مدتی راهشان را کج کرده اند بخصوص آنکه رضا پهلوی مثل دستگاه رجوی و برخلاف قول رايج پول آنچنانی برای حقوق دادن به مشاوران و همکارانش ندارد . پس به مصلحت خود اوست که مادر را در به ميدان آمدن تشويق کند و خود راه سوء استفاده مدعيان سلطنت طلبی و مشروطه خواهی را از نام و جايگاه خود سد کند .

مردم ايران در شرايط فعلی بيش از هرزمان در رژيم ذکور خشن جمهوری اسلامی به يک مادر نياز دارند که بتواند فرزندان رنج ديده اش را از هرتيره و قومی ، هر دين و مذهبی و هر گويش و زبانی در پناه مهر خويش قرار دهد 
زنی که سی و پنج سال هجران و غربت و ضربه های سهمگين از دست دادن تاج و تخت و همسر و دو فرزند ، و درد فرو افتادن هزاران تن از فرزندانش در ايران ، نه تنها از پايش در نياورده بلکه استوارتر و با استقامت ترش کرده است، کسی جز فرح پهلوی نيست .

به همان سياق بيست سالگيم ميگويم خانم فرح پهلوی ، وقت به ميدان آمدن است ايران منتظر شماست .

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.