رفتن به محتوای اصلی

عریضه دهم برای دادستان با طعم شکنجه
26.08.2010 - 14:01

امروز روز یازدهم بی خبری ما از همسرجان است. یازده روز را به ثانیه تبدیل کنید تا بفهمید عمق فاجعه را. می فهمید؟ آقای دادستان شما همسرتان را دوست دارید؟ در نبودش احساستان چیست؟ دلتنگی؟ تنهایی؟ بی پناهی؟ کلافگی؟ بی حوصلگی؟ حالا اگر خدای نکرده زبانم لال بریزند نیمه شب مهاجمین همسرتان را با یک حکم جعلی از یک آدم … ( دارم سعی می کنم در این ماه مبارک کلام زشت و ناروا بر زبان نیاورم هرچند که صاحب نام مستحق آن باشد) بربایند و با چشم بند ببرند به جایی که شما نمی دانید کجاست و شما تا صبح خواب به چشمتان نرود و از زدن سپیده نخستین روز تا ۴۵ روز بعد از او بی خبر بمانید بلکه هر روز اخبار و شایعه های ضدونقیض وحشتناک بشنوید چطور؟

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم لاتؤاخذنی فیه بالعثرات و اقلنی فیه من الخطایا والهفوات ولاتجعلنی فیه من البلایا والافات. بعزّتک یا عزّالمسلمین

از : همسر سید مصطفی تاجزاده یکی از امضاء کنندگان شکایت نامه از کودتاگران نظامی

به : دادستان تهران

سلام آقای دادستان

آن وقت چه احساسی دارید؟ به همه آن احساس های پیش گفته عصبانیت و نفرت و حس انتقام جویی و هزار احساس با ربط و بی ربط دیگر به شما دست نمی دهد؟ آه آه آه برادررزمنده سابق! این احساسی است که خیلی از ما زنان و مردان ستم دیده طی این یک سال و چندماه داشته و داریم. این بار همسرجان ما را احضار کردند و ایشان باربست و با توکل به خدا با پای خودش به زندان رفت. زندان؟ محل نگهداری مجرمین، جنایتکاران، بزهکاران، متهمین به جرایم کوچک و بزرگ تا زمانی که شاکی و ولی دم و ارباب و صاحب اراده و چه می دانم هرکسی که ذی حق است ببخشد و یک نفر بیرون بیاید و نفرات بعدی بروند جایش بنشینند. من چه می دانم زندان های امروز کشور اسلامیم که از نوجوانی آرزوی حاکمیت اسلامی را برآن داشتم تا ظلم نباشد و کژی نباشد و ناروایی نباشد، حالا جای چه کسانی است. چه می دانم متهم بیرون زندان است یا داخل! اصلا به من دانشجوی بازمانده از دفاع به دلیل سرقت پاسپورتم توسط مهاجمان کودتایی چه دخلی دارد دانستن این چیزها وقتی مملکت صاحب دارد و رئیس دارد و قاضی دارد و دادستان دارد؟؟؟ به من چه ربطی دارد که خویش و قوم همسرم را یک مردک عاشق پیشه برای رسیدن به کام به سفارش بدهکاری می کشد و مسئولین ایجاد نظم عمومی به خانواده اش می گویند اگر خودتان قاتل را پیدا نمی کردید از ما بر نمی آمد چون موارد متعدد وجود دارد که به جایی نرسیده. به من چه که همه شهروندان از این پس باید نقش کارآگاه خصوصی را یاد بگیرند و بازی کنند برای پیدا کردن مجرمین و آن سوتر خرابکاران بمب گذاری می کنند و کسی حالیش نمی شود که کی و کجا و چگونه ولی در خانه من و دوستان حق طلبم صحبت های خصوصی شنود می شود تا آقایان بفهمند ما چه می گوییم و چه می کنیم و کجا می رویم و چه می شنویم که مبادا کودتاگرن در ادامه بازی کثیفشان دچار حرمانی شوند خدای ناکرده. به من چه که …

آقای دادستان

شما گزارش این همکار سابقتان در میدان دفاع مقدس را خواندید؟ دیدید به چه افتضاحی کشیده شده سیستم امنیتی ما؟ دیدید برای گرفتن اعترافات کذب و اقاریر چه بلاهایی بر سر مومنین و مومنات و مسلمین و مسلمات آورده و می آورند در کشور اسلامیمان. من همین امروز صبح خواندم نامه حمزه کرمی را به دادستان کل و حالا که دارم عریضه دهم را می نویسم انگار بند بند وجودم دارد از هم می گسلد. ما را چه شده برادررزمنده سابق؟ داریم کجا می رویم؟ دارند کجا می برندمان؟؟؟ زینب کرمی را خوب می شناسم دوست دیرین دخترک مظلوم و هجران کشیده پدر خودمان است. نمونه بارز زن مسلمان ایرانی. متین، فهیم، غیور، استوار و حق طلب. با شب و روز خودش مادرش و خواهرش خوب آشنایم آقا. و با رفتارهایی که با آن ها به دلیل افشای حقیقت در تمام روزهای آوارگی میان خانه و خیابان و زندان و دادگاه و دادسرا می شد. با همه تهدیدها و ارعاب ها و فشارها. اما او و مادرش و خانواده محکم ایستادند. تکیه گاهشان؟؟؟ فقط خدا بود. من شاهد بودیم آقای دادستان. شاهد اشک های شب های دعای کمیل و روزهای ختم قرآن و دعایمان. بد کردند با این خانواده ها آقای دادستان و بد کردید و بد می کنید.

من امروز همه آن چه شنیده بودم، خواندم و یادم آمد آن روزها که این مصائب بر حمزه کرمی ها می رفت و بر زنان و مردان دربند، ما وزیر اطلاعات نداشتیم بلکه سرپرست داشت این وزارتخانه مأمور ایجاد امنیت!!!سرپرستی پرمشغله!

حالا که الحمدالله وزیر هست و سامانی هست و می شود به شکایات از بازجوها و متعدیان به جسم و جان عزیزانمان رسیدگی شود، چرا نمی شود.

نکند باز من دارم زیاده گویی می کنم ؟ زیاده گویی؟ اگر هزاران عریضه برای ستاننده داد تنها در شهر خودم پایتخت اسلامی،تهران، بنویسم حتی ذره ای از آن چه بر ما و عزیزانمان گذشت تقریر نخواهد شد. باشد که عریضه ها از پستوی خانه ها درآید و انتشار یابد. باشد که این خاطرات زهرآلوده بیرون تراود. زهرش کشنده است اما جسم بیمار گاهی با تزریق این سموم و زهرها می تواند جانی دوباره بگیرد. و ما به حیات نیازمندیم. حیات آقای دادستان!

از صبح دوباره خاطرات روزهای آغازین ربایش همسرم توسط مهاجمین برایم زنده شده

خوب گوش کنید چه می گویم: همسرم را مرتضوی تفهیم اتهام کرده خوب می دانید. همسرم پرسیده مرا برای چه به زندان آورده اید و او با همان لبخند مضحک همیشگی گفته: برای حضور در جلسه توطئه شامگاه ۲۳ در مشارکت و عزیزِجان ما گفته آقا چه می گویی؟ من آن شب تا زمان بازگشت به خانه بر بالین برادرزاده در حال احتضارم بوده ام در حالی که حکم بازداشتم مربوط به ۱۹ خرداد است!!! همسرم این سوال را تکرار می کرده در هر فرصتی و جواب آن مردک این بوده که سرنوشتت به دست من است و هیچ کس نمی تواند از زندان بیرونت ببرد. خنده دار است نه؟ همسرم پس از حدود نه ماه بدون درخواست مرخصی و بدون گذاشتن وثیقه به آغوش ما بازگشت و ما ۵ ماه تمام عطر وجودش را استشمام کردیم و جان گرفتیم و حیات یافتیم و به او مثل همیشه افتخار کردیم و به خود بالیدیم برای داشتن چون اویی و اینک آن امضاء کننده حکم دارد بال بال می زند تا لابد توجیه کند اعمالش را. حالا بعد از ۵ ماه دوباره این عزیزترین را پس از نقاهت عمل جراحی، به بند کشیده اید این بار در زمان اجرای حکم، هرچند ناعادلانه و به ستم، مسئولیت مستقیم با دادستان است. من شما را خطاب قرار می دهم آقای دادستان: همسرم را کجا برده اید؟ با او چه می کنید؟ چرا به بند عمومی منتقل نشده ؟ چرا با ما تماس نمی گیرد؟ چرا به درخواست ملاقات که وکیلش داده وقعی نمی نهید؟ نکند این اخبار غیررسمی مبنی بر بازجویی مجدد صدق باشد؟ بازجویی؟ مگر تفهیم اتهامی شده و اگر شده مگر پرونده جدیدی باز شده و اگر شده چرا ما و وکیلش بی اطلاعیم؟ آقای دادستان دوست دارم بدانم شما همسرم را چگونه تفهیم اتهام کردید؟ نکند به او گفته اید: سید خدا مگر نمی دانی شکایت از کودتاگران چه تاوان سنگینی دارد پس خودخواسته را تدبیر نیست؟؟؟

آقای دادستان

من باید بدانم همسرم کجاست؟ در کدام بند امنیتی یا سیاسی ؟ نکند باز هم دست این برادرهای سپاه است؟بازجوی ششم که اظهار بی اطلاعی می کند و با این حال به من می گوید نگران نباشید و فکر بد نکنید! می ترسم این بار هم به جای شما، روزنامه ارگان کودتا پاسخم بدهد آقای دادستان و در این صورت نگرانی من بیشتر می شود از این که دادستان شهر ما کاره ای نیست و کارها به دست دیگرانی است که نقاب بر چهره دارند و دست های آهنینشان را در دستکش های مخملین پوشانده اند. من بیش از پیش بیم جان همسرم را دارم. خدایا ای پناه بی پناهان و ای سخت گیرترین منتقمان فریاد مظلومانه ما را باز هم بشنو. و چه بد عاقبتی خواهند داشت بدکاران کینه توز!

اللهم لاتجعلنا فیه غرضا للبلایا والافات. بعزّتک یا عزّالمسلمین

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال
برگرفته از:
روزنه

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.