تا اینجا تنها از گسلهائی یاد کردم که با آلودگی زیستبوم بر هستی ما و دیگر زیندگان خاک دهان گشودهاند. شاید همهی این گسلها و حتی گسل پایان منابع انرژی راه حل داشته باشند. ولی مشکل اصلی اینجاست که این گسلها در دل گسلهای جهان انسان دهان گشودهاند.
تا آن هنگام که چرخۀ تولید را انرژی عضلانی انسان و حیوان میچرخاندند و حداکثر (در آسیابها مثلا) جریان باد و آب، تولید عمدتا تولید معیشتی و نیمه معیشتی بود و هدف از آن، باز عمدتا، ادامۀ حیات گروه تولیدگر: حتی بردهدار و فئودال نمیتوانستند بیش از حدی استثمار کنند چرا که بردگان و رعایاشان را از دست میدادند. ایلغارگران و فاتحان نیز پس از کشتارها و سوزاندنها و ویرانگریهای نخستین، ناگزیر بودند برای گرفتن مالیات اجازۀ آباد کردن بدهند وگرنه جهد جهانگشایانهشان بیثمر میشد. جوامع انسانی به تعادل پایدار نمیتوانستند برسند؛ از حدی بیشتر دست خودشان نبود اما اگر آسمان خیلی بخیل نمیبود و بلائی نازل نمیشد و حاکم دیوانهای چون نادر تمام نقدینگی جامعه را نمیبلعید تا در کلات تلنبار کند، تعادل ناپایدار برای برهههای زمانی کوتاه و میان مدت در حد عمر یک دو نسل ممکن میبود. برکت سفرۀ مشترک هم بود که دلها را به هم نزدیک میکرد. چرا که هر کسی از اعضای گروه تولیدگر چیزی بر سر آن میآورد و تداومش در گرو همدلی و همیاری بود.
اختراع ماشین بخار همهی این بساط را به هم زد. ماشینها و دستگاهها تولید معیشتی و نیمهمعیشتی را به کل بیمعنی کردند. نمیشود کارخانۀ کفاشی احداث کرد که برای گروه کوچک تولیدگر کفش بدوزد. همه چیز شد برای فروش و داد بزرگان نحلۀ رمانتیسیسم فلسفی آلمانی را هم درآورد: هایداکر نالید: «همه چیز برای فروش؟ این خیلی بد است.» اما کوشش او برای بازگرداندن دوران اساطیر یونان باستان به سرانجام بدی رسید: او از حزب نازی آلمان سردرآورد که ماشین تولید صنعتی پیشرفتۀ آلمان را برای گرفتن بازارهای بیشتر برای فروش تبدیل به خط تولید جنگافزار کرد.
باری، مادام که تولید ماشینی باشد هیچ راهی جز تولید برای فروش وجود ندارد و این شد که جنگ بر سر بازار، جنگ بر سر منابع، جنگ بر سر فضای حیاتی دوبار همۀ جهان را غرق شعله کرد. اگر هیچ خیری نیست که شری از آن برنیاید این نیز هست که هیچ شری نیز بی ثمر خیر نخواهد بود (هرچند زایش نور از ظلمت نیز به اتفاق است نه به اختیار): موهشترین سلاح کشتار جمعی یعنی بمب اتم جلوی جنگ سوم جهانی را گرفت و تا کنون نیز گرفته است.
آیا میتواند تا ابد بگیرد؟
شنیدهام که فیزیکدان مفلوج انگلیسی «استفن هاوکینک) پیشبینی کردهاست که تا بیست سال دیگر انسان کرۀ خاک و البته خودش را نیز نابود خواهد کرد. توصیه نیز کردهاست که پیش از آن انسان راهی کرات دیگر شود. نگفتهاست ولی کجا و با کدام انرژی: ظاهرا نخستین سیارهای که احتمالا امکان ادامۀ حیات بر آن هست و به تازگی کشف شدهاست، بیست سال نوری از زمین فاصله دارد. او برای طی این مسیر از ابعادی سخن گفتهاست که در گنجای درک من نیست و قضاوت هم نمیکنم. ولی میپرسم: اگر این ناشدنی باشد چه؟ و پرسش مهمترم اما این است: اگر شدنی باشد هم مگر چند تن میتوانند کرۀ خاک را به سمت یک زیستگاه کیهانی دیگر ترک کنند؟
و میپرسم: آیا بهتر نیست فعلا دست از این رویای ترک زمین برداریم؟
اگر دست از این رویا برداریم، شاید بیش از اینها این زیستگاه یگانه را پاس بداریم.
از کابوس نابودی کرۀ زمین در یک جنگ اتمی بگذریم. به احتمال زیاد هیچ یک از طرفهای یک جنگ اتمی فرصت نخواهند کرد همۀ زرداخانۀ اتمیشان را به کار گیرند؛ با نخستین انفجارها فلج خواهند شد و اما میتوانند آنقدر انفجار اتمی ایجاد کنند که کنترل انبارهای مواد رادیواکتیو نیز از دست برود و جو زمین برای طولانیمدتی غیرقابل تنفس شود. اما به احتمال زیاد باز در گوشه و کنارههای پرتافتادهای یا پناه گرفته در اعماق معدنهای متروک انسانهائی زنده خواهند ماند؛ به تنها مرهمی که براشان مانده است؛ یعنی عشق و سکس رویآور خواهند شد و باز، گو با نارسائیهای ژنتیک، زاد و رود خواهند کرد و از تتمۀ آنچه به جا ماندهاست، پس از آن که رادیواکتیو فروکش کرد و به اعماق زمین و دریاها رانده شد، اجتماعات اولیهای را سازمان خواهند داد و باز روز از نو روزی از نو. منتها، نه در زمینی که انسانهای اولیه بر آن میزیستند، در زمینی سوخته و تباه شده و روشن است با مشقتهائی که ما نمیتوانیم تصورش را بکنیم و این بار اما، بدون شهدی بدبو که زمین طی صدها ملیون سال در ژرفاهایش گردآورده بود تا انسان آن را صرف گذار به تمدن صنعتی کند.
از این کابوس بگذریم و بپردازیم به اصلیترین گسل جهان انسان، گسلی که به نظر میرسد یا چارهپذیر نیست یا با روندهای کنونی حاکم بر جهان نمیتوان امیدی به چارهاش داشت: «بحران تمدنها و در نهایت شکستگی تمدنها تا رسیدن به دوزخ ناتمدن» این اصلیترین گسل جهان انسان است.
به سادگی ماجرا از این قرار است که تمدن زراعی مبتنی بر نیروی عضلانی انسان و حیوان در همۀ جهان از حدی تا به تمامی زایل شدهاست؛ اما عمدۀ کشورهای جهان نتوانستهاند در مناسبات جهان تولید کالائئ سهمی را از آن خود کنند زیرا فاقد پایهایترین زیرساختهای صنعتی هستند. این که دلایل و زمینههای تاریخی این واپسماندگی چهها بودهاند درست در حدی ارزش دارد که ما به دنبال دلائل بروز یک تومور بدخیم باشیم؛ آنچه اصل است این که کنون این تومور هست و صرفنظر از عوامل موثر در بروزش دارد این ارگانیسم زنده را میکشد. در سرزمینهای گرفتار بحران تمدن، دیگر اقتصاد زراعی بومی نمیتواند حداقل نیازهای خوراکی جمعیت هردم فزاینده را تامین کند و این سرزمینها دیگر چیزی برای مبادله ندارند یا آنقدر ندارند که بتوانند نیازهایشان را از دیگر جاهای جهان تامین کنند. بخش بزرگی از آمریکای لاتین، تقریبا تمام آفریقا و بخش بزرگی از آسیا حتی در چین و هند و روسیه نیز در جهنم بحران تمدن میسوزند چرا که هرچند در این سه کشور آخر، بخشهائی توانستهاند صنعتی شوند؛ ولی رشد هماهنگ نبودهاست و بیشترین بخش مردمان در حاشیۀ تولید صنعتی قرار دارند؛ در زیستبومی آلوده و تخریب شده، بی این که امکانات زندگی نیمهمعیشتی زراعی را هم داشته باشند که به اجداد کم شمارشان امکان ادامۀ زندگی میدادند. مثلا در چین، کشوری که ماهی و دیگر صیدهای آبی بیشترین سهم پروتئین مورد نیاز مردم را تشکیل میداد، رودخانهها از ماهی تهی شدهاند.
هیچ بارقۀ امیدی برای آن که تمدنهای بحرانزده به سمت بهبود روند دیده نمیشود. بحران تمدن از هنگامی آغاز میشود که مجموع نهادهای سخت و نرمافزاریای که مردمان یک جامعه در اختیار دارند تا به سبک وخرام ویژۀ خود ادامۀ حیات تاریخی داشته باشند، دیگرجوابگوی نیازهای هردم فزایندۀ مردمان نیستند. این شکاف اگر مرمت نشود به آزادشدن نیروهای کور خواهد انجامید که در تقسیم و بازتقسیم مادیات سهم بیشتر را به توسل به شیوههای غارتگرانه و مافیائی طلب خواهند کرد و به تدریج با رخنه در حاکمیت، ماهی را از سر گنده خواهند کرد و عمامه بر سر فتنه خواهند گذارد؛ گذشته از این که به ایجاد حاکمیتهای غیررسمی موازی خواهند رسید؛ آنگاه دژنراسیون فرهنگی در قالب لمپنیسم ابعادی هردم فزاینده خواهد یافت؛ بحران تمدن با ایجاد خرابآبادهائی پیرامون شهرها که نشانههای شکستگی تمدن هستند و مردمان را به نیمهحیوان تبدیل میکنند باز ژرفش خواهد یافت و.... تا آنجا که جامعه به ویرانی کامل تمدن برسد و به دوزخ ناتمدن سقوط کند: «ناتمدن» میگویم مثل ناانسان، مثل ناوجود، انسانی که انسان نیست و وجودی که وجود نیست؛ هرچند عدم کامل نیز نیست. ویرانهای که روزی سرپناهی بودهاست و اکنون تبدیل به کنامی حیوانی شدهاست. ایران ما یکی از سرزمینهائیست که این مسیر را با شتابی سرسامآور دارد طی میکند؛ آنچه سقوط را به تاخیر انداخته است نفت و گاز است. اما دیرک سکوها و دکلهای چاههای نفت روزی نه چندان دور از دیوارها و سقف آن تمدن موریانهخورده پس کشیده خواهند شد. آنگاه که شمار ایرانیان از مرز صد ملیون برگذشته باشد.
و اما گسلهای دیگری نیز در جهان انسان دهان گشودهاند: از جمله گسل کمارزش شدن نیروی انسانی در کشورهائی که دچار بحران تمدن نیستند؛ یعنی به فازهای بالائی از تولید صنعتی رسیدهاند؛ چرا که دستاوردهای نوین دانش و فن یعنی روبوتها و رایانههای هدایتگر جانشین نیروی انسانی شدهاند. این حکم سرمایه است که تنها به بوی سود از جا برمیخیزد و روبوتها بیدرسرتر از کارگران هستند. اما اگر بنا باشد کارگران همه بیکار شوند و مزدی میان اکثریت مردمان جوامع تقسیم نشود، این روبوتها برای چه کسانی تولید خواهند کرد؟ و این است که در جامعهای مثل آلمان، درست هنگامی که به بالاترین میزان صادارات رسیدهاست، بوی الرحمن فقر هم شنیده میشود؛ از آلمانیهای بسیاری شنیدهام که طبقۀ متوسط دارد به سرعت نابود میشود.
گسل دیگر حاکمیت سرمایۀ مالی بر اقتصاد جهان است با رابطهای که مارکس به صورت پول – پول (سرمایۀ ربائی) تعریفش میکند نه کالا- پول- کالا (سرمایۀ صنعتی) و نه پول-کالا- پول (سرمایۀ تجاری). حاکمیت سرمایۀ مالی یعنی واجوئی سود در سایۀ فعالیتهای غیرمولد و انگلی: ارقامی که در محاسبۀ درآمدناخالص ملی دخالت داده میشوند، اما هیچ ارزشی را نمایندگی نمیکنند و در واقع تنها از جابهجائی ارزشها حکایت میکنند و به گمان من باید با ضریب منفی در محسابۀ درآمد ملی وارد شوند.
گسل دیگر دستبستگی کارگران جهان صنعتیست در دفاع از دستاوردهایشان که ناشی از امکان بیدر و پیکر فرار سرمایه است و به بردگی کشانده شدن کارگران کشورهائی چون چین که در تقسیم کار جهانی تولید کالائی سهم زمختسازی را از آن خود کرده است.
گسل دیگر خصوصی شدن همۀ فضاهای زیستی مطلوب در کل جهان است که به افزایش بیدروپیکر بهای زمین شهری انجامیدهاست. برای فقرا که اکثریت ساکنان خاک را تشکیل میدهند جز پستترین و آلودهترین مکانها جائی نماندهاست.
و........
مابهازای فرهنگی همۀ این گسلها، با توجه به شکست دین قرن بیستم (مارکسیسم) میتواند بازگشت به جهان اسطورههای کهن باشد؛ افیون دینهای خرافی تنها مرهم مردمانی خواهد شد که هیچ مرهمی بر زخمهایشان دم دست ندارند
و البته اشکال بسیار ابتدائی و خرافی دین هم: جادوجنبل، چاه جمکران، خرافههای قومی و......
هنگامی که همۀ اینها را به زردشت واگویم، لابد خواهد گفت چرا برنامهریزی نمیکنید؟ چرا همه چیز را گذاشتهاید به اختیار تصادف؟ به اختیار اتفاق؟ این خودَ خود خبط است.
میگویم: زردشت! برنامهریزی هم کردیم، به خاطرش انقلابها کردیم تا بتوانیم اختیار تولید را از شتر مست سرمایه بگیریم و بر خنگ راهوار برنامهریزی بار کنیم........ میدانی چه شد؟ سر از جهنم مافیائی شدن همه چیز درآوردیم، هر جا خرد بوروکرات را جایگزین خرد سرمایهدار کردیم، خود او تبدیل شد به یک بردهدار، به یک رانتخوار. تا نتواند چنین کند بر او پلیس و خبرچین گماردیم. خبرچین و پلیسمان شدند شریک دزدی او. تا به راه آیند انقلاب فرهنگی کردیم. اما دم و دستگاه مجری انقلاب فرهنگیمان روی کفندزدهای اولی را سفید کردند. تا روزی رسید که جنابی پیدا شد به نام پروفسور فریدریش فون هایک و به این کشف نائل آمد که «قیمت (در بازار آزاد) میانگین خرد همۀ انسانهای یک جامعه است و نمیتوان آن را با خرد بوروکرات جایگزین کرد.» و درست گفت: وقتی همه چیز برای فروش تولید شود محاسبۀ این که در یک قوطی کبریت چقدر ارزش نهفته است و در یک حبه قند چقدر، از عهدۀ هیچ دستگاه محسباتیای برنمیآید و تنها با توافق آزاد همۀ آحاد جامعه، در روند عرضه و تقاضا، ممکن میشود. چرا که خرد بوروکرات حتی اگر فاسد نباشد، تنها میتواند ارزش ذاتی (درونی) کالاها را برسنجد و نه ارزش ذهنی آنها یعنی ارزشی را که در ذهن مصرف کننده دارند و این چیزی بود که آخرین پیامبر-فیلسوف جهانمان مارکس کوشید نادیدهاش بینگارد: او فقط به ارزش ذاتی توجه کرد و این تنها در حدی درست است که جریان تولید را منجمد کنیم. یعنی هیچ چیز جدیدی تولید نشود؛ هیچ نوآوریای در کار نباشد و تو خود میدانی ای زردشت! که انسان بازیگوشترین و تنوعطلبترین موجود این کرۀ خاک است. اگر تماما به او شهد دهی از تو زهر طلب خواهد کرد. اما غیر از این پیامبر فیلسوف ما چشم بر یک واقعیت دیگر نیز بست: توزیع منابع تولید میان نیازهای انسان چنان که همه چیز به تعادل تولید و توزیع شود غیرممکن است و لاجرم به این لحظ هم، قیمت را نمیتوان بر مبنای ارزش ذاتی منجمد کرد. همۀ اینها هر تلاشی را که برای جایگزینی یک سیستم برنامهریزی خردگرا به کار بردیم بیثمر کردند. همۀ حماسههایمان باد هوا شدند و تنها شطی از خونهای شهیدان و قربانیانمان روی دستمان ماند و حسرت ستارههای پرپر شدهمان.
آیا فکر میکنی ای زردشت! آنچه را در چارچوب محدود یک کشور نتوانستیم پیش بریم میتوانیم در سطح جهان پیاده کنیم؟
خواهد غرید: امتحانش کنید. اگر این تنها راه است باید بروید.
میگویم: نخست باید از همۀ مردم جهان بخواهیم دست از خودخواهی بردارند و امتیازات زیادیشان را وانهند و فقط بگویمت اگر بخواهیم به همۀ مردم جهان امکانات زیستیای نزدیک به مردم استرالیا یا آمریکا یا کانادا بدهیم کرۀ خاک باید چند برابر (اگر نه چندده برابر) انچه هست شود. غیر از این که هیچ یک از کشورهای صنعتی رضایت نخواهد داد که بخشی از تولیدات خویش را بکاهد تا سرزمینهای دیگر تولید کنند. میدانی چرا زردشت؟ کارگران همان کشور صنعتی قیام خواهند کرد و دولت و مجلسشان را برخواهند انداخت.
فریادش بلندتر خواهد شد: تو چقدر ناامیدی مرد؟! من مردم را میشناسم. اینقدر که تو میگوئی بد نیستند.
میگویم: تو انسان جهان تولید کالائی را نمیشناسی زردشت. او خود، جز در استثناءها بدل به کالا شدهاست. یا چنان که فیلسوف دیگرمان مارکوزه میگوید: سیستم انسانهائی را بار آوردهاست که خود عین سیستم شدهاند و توان تغییرش را ندارند.
دیگر خواهد خروشید: تو خود اهریمنی. همۀ فکر و ذکرت شدهاست نومید کردن. دست کم بگو خودت آیا پیشنهادی داری یا نه؟ اگر نداری راهی دوزخ شو و نومید نکن.
نومید کردن عین خبط و اتفاق است: یگانه سلاح اهریمن.
میگویم: آرزومندم زردشت! هنوز آرزو در من نمردهاست.
خواهد گفت: آرزومند چه؟ تو که نوع بشر را انگل هستی خواندی. آرزومند این هستی آیا که زندگی بدون نوع انسان ادامه یابد؟ شیران و غزالان بر چمنزاران بچرند و بخمند و یکدیگر را در غو و غریو وحش بدرند.
میگویم: نه زردشت! آرزومند آن که موسیقائی که این انگل هستی از بن جانش برآوردهاست تا آنجا که میتواند مترنم باشد. تا آنجا که میتواند.
خروشاش دیگر به غرش رعد میماند: مگر تو به غایتی هم برای انسان باور داری؟
میگویم: نه زردشت! باور ندارم. اما من یک انسانم: آمیزهای از شیطان و خدا.
بخش های قبلی را می توانید در لینک های زیر جستجو نمائید:
پایان فاصلۀ برزخی شیطان و خدا_(بخش سوم)
مجادلهای با زردشت بر سر راهکارهای خدائی و شیطانی_4
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید