بخش های قبلی را می توانید در لینک های زیر جستجو نمائید:
پایان فاصلۀ برزخی شیطان و خدا_(بخش سوم)
مجادلهای با زردشت بر سر راهکارهای خدائی و شیطانی_4
رشوه به شیطان تنها راه کمک به خدا
1-
شتابزدگانی که به تعریفهای باسمهای از هر نوعش عادت کردهاند و آگاهایهای نیمبند و اکثر تاریخ مصرف گذشتهشان را معرفت مطلق میپندارند، پای بخشهای این نوشتهها بر من توزیدند و تازیدند که دارم ثنویت مانویائی را زنده میکنم یاعرفان و تصوف زردشتی را. حال آن که از بیخ و بن مسئلۀ من نه انکار متافیزیک بودهاست و نه اثبات آن. پیشترها نوشتهام و باز تکرار میکنم که من یک لاادری (آگنوستیسیت)ام. اثبات وجود یا عدم وجود شکلی متعالیتر از ماده که به شعوری بسیار فراتر از ما رسیدهباشد برای ما ممکن نیست، مگر این که او خود بخواهد خویش را به گونهای که ما دریابیم، بر ما نمایان کند؛ که البته دلیلی ندارد بخواهد با ما شوخی کند. با این همه تاکید میکنم که اگر چنین ذیشعوری در این کائنات وجود داشته باشد، خودیک جلوه ازتجلیات ماده است و نمیتواند پیشاماده بوده باشد. اما میتواند از بند تطور ماده (از جمله تغییر شکل و یا اضمحلال منظومهها) خود را رها یا خلاص کردهباشد. اما، تا جسم باشد مرگ نیز در پی او خواهد بود؛ برای من غیرقابل فهم است که ذیجودی مرکب باشد و نمیرد یا حتی اگر از انرژی ناب ترکیب شدهاست، در سیر و سلوک کائناتیاش کاهش نپذیرد؛ چرا که حرکت مستلزم صرف انرژیست. مگر این که باور کنیم آن ذیجود ذیشعور نوعی باطری خورشیدیست که با نور شارژ میشود. به خاطر این نفهمیدنهاست که خود را یک لاادری مینامم.
با این همه یقین دارم که در صورت وجود هم، چنین ذیشعوری کاری با ما خاکیان ندارد؛ نه از نوع خیر و نه از نوع شرش. برایش کوچکتر از آنیم که وقت صرفمان کند.
آیا چنین آیندهای برای انسان نیز میتوان در نظر گرفت؟ یعنی تبدیل شدن به یک ابرشعور فرامکان (نه لامکان)؟ باز نمیدانم. کنون مسئلۀ ما باید این باشد که از نابودی او جلوگیری کنیم اگر بتوانیم. و اما، کائنات را قوانینی هست که از خود ماده ناشی میشوند (از جمله گریز از مرکز و جاذبه) و این قوانین از حدی بیشتر اجازۀ هرج و مرج نمیدهند. یعنی هم نظم و هم فروریختگی نظم موجود که برآمدن به نظمی نوین است در ذات هستیی مادیست؛ با بهتر بگویم فروریختن یک نظم نه به معنای بینظمی که به معنای آغاز شدن یک نظم نوین است؛ آیا فروریختن تمدنهای انسانی نیز آغاز گونۀ دیگری از نظم انسانی خواهد بود؟ شاید. به شرط آن که انسانی باقی بماند. و اما و حتی در این صورت، وظیفۀ این خودآگاه این است که روندها را هر چه ممکن است کمدردتر و کمتلفاتتر کند.
2 - لزوم تغییر بیچون و چراست؛ هستی اجتماعی انسان نمیتواند دیگر در این هرج و مرجی که بدان گرفتار شدهاست به سلامت از کناره بگذرد. فروریختن نظم کنونی با جنگهای منطقهای آغاز خواهد شد. بدبختی ما ایرانیان این است که ظاهرا در مرکز این جنگ قرار گرفتهایم بی این که در شروع آن لجاجی داشته باشیم. ما یک نکتۀ باریکتر از مو را باید دریابیم: تغییراتی که لازمۀ دیگر شدن در جهان انسان هستند میتوانند به دو صورت اعمال شوند: فاشیستی یا دموکراتیک. هر دو ظرفیت در جهان موجود است: آیا برای آن که ما به یک برآیند دموکراتیک در اپوزیسیون برسیم دیر شدهاست؟ من یک بار دیگر بر طرح پارلمان ایرانیان تبعیدی پای میفشرم که میتواند به سرعت خود را به پارلمان در تبعید ایرانیان ارتقاء دهد، با یار گیری از درونمرز؛ کافیست هستۀ آغازینش اینجا و با آرای آزاد آن دسته از ایرانیانی که حاضرند در این رایگیری شرکت کنند شکل بگیرد. به دو شرط هم میتواند شکل بگیرد:
الف: هیچ کس شرکت کردنش را به عنوان برگزیده شونده یا برگزیننده منوط به عدم شرکت دیگری نکند.
ب: همۀ شرکتکنندگان چه برگزیننده و چه برگزیده به رای ریخته شده در صندوقها سر فرود آرند و حکمیت برگزیدهها را بپذیرند.
این بار زردشت است که بی این که من با او سخن بگویم، به من خواهد گقت: مرد! اینقدر باد را گره مزن.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید