مجید توکلی دانشجوی دربند دانشگاه امیرکبیر در نوشته ای جدید نظرات خود را در مورد وضعیت فعلی ایران، جنبش سبز و دانشجویان ایران بیان کرده است.
به گزارش دانشجونیوز این متن در اوایل تیرماه و پیش از روز ١۸ تیرماه، سالروز حمله به کوی دانشگاه نوشته شده است اما به دلیل فشارها بر مجید توکلی تاکنون منتشر نشده بود. لازم به ذکر است مجید توکلی، بارها از سوی دادستان تهران به دلیل نوشته هایش مورد تهدید قرار گرفته و از وی خواسته شده است که نوشته ها و نظرات خود را تکذیب کند.
مجید توکلی عضو انجمن اسلامی دانشگاه امیرکبیر و عضو شورای عمومی دفتر تحکیم وحدت از ١۶ آذرماه گذشته در بازداشت در زندان اوین نگهداری می شود. وی هم اکنون به همراه ١۶ تن دیگر از زندانیان سیاسی در اعتصاب غذا به سر می برد. متن یادداشت اخیر وی در ذیل آمده است:
١- میگویند از ادبیات تند و زنندهای استفاده میکنم. شاید چنین باشد ولی آیا گفتن از تجاوز و قتل و کشتار و سرکوب مردم در کنار بیان اتفاقاتی چون کهریزک و شکنجههای قرون وسطایی و سلول انفرادی و دادگاههای فرمایشی و ... ، تند و زننده است ولی اتفاقات مؤید این عبارات گفته شده، تند و زننده نیست؟ میگویند از دوران سیاه استبداد و این همه بیداد با این عبارات سیاه نگویم ولی چه کنم که دوران غریبی از دود و خون و اشک بر سرزمینمان حاکم شده است که در جمع فقر و فحشاء، دروغ و خیانت و جنایت و داستان تلخ فروش سرمایههای ملی و بازی با عزت ایرانی و لگدمالی حیثیت انسانی و وجدان آدمی و هر آن چه از رذالت و پستی است، نمیتوان سکوت کرد و یا چشم بر حقیقت سیاه آن بست.
این روزها کثیری از نامهها و منشورها و مانیفستهایی که دربرگیرندهی معذرتهایی از گذشته و طلب بخشش و آمرزش و همچنین احساس خطر از نحوهی کنونی ادارهی کشور، اعلام اعتراض و انزجار نسبت به بیاخلاقیهای موجود در عرصهی حاکمیت و ارائه برنامهها و راهکارهای خروج از بنبست موجود و سرانجام بیانهایی «برای تغییر» و «مؤید امید» است، منتشر میگردد.
بیانیهها و نامه های رهبران سبز -به ویژه میرحسین موسوی- نیز که دربرگیرندهی فضایی سرشار از امید و پیامهایی مبنی بر آگاهی از شرایط روز و نوید و راهبردها و برنامههایی برای آینده است، بر اساس واقعبینیِ آرمانی جنبشهای برای تغییر همراه با خواست و مطالبات مردم و با درنظر گرفتن ظرفیتهای پویای جامعه منتشر میگردد و محور فعالیتهای آینده است.
حال که نهضت بیانیهها و نامهها جایگاه خود را در زمانه شدت یافتن سرکوب -در چالشآفرینی درونی جامعه و حاکمیت و در گذار مردمان همیشه در صحنهی حکومت شدهی نا آگاه به شهروندان حقمدار دنیای مدرن- یافته است، یادداشتهایی مرتبط با فضای کنونی کشور بیمخاطب و بیحاصل نمیماند و آن جایی که تغییر به سیلِ خروشانِ مردم و اندکی زمان نیاز دارد، چنین هوشیاری و ذکاوت تک تیراندازان -بر خال هدف زدن- میتواند بیش از سیلی فراگیر دشمن را از پای درآورد و مراد را به مقصود رساند.
نکتهی دیگر این که دیر زمانی است حسب رفتار کارگزاران و مدیران جمهوری اسلامی و عوامل امنیتی و قضایی و نظامی به این پندار رسیدهام که رهبری از مخاطب قرارگرفتن بسیار برآشفته و عصبانی میشوند تا همه بگویند ایشان تاب و توان شنیدن صدای منتقد و دیدن وجود انتقاد را ندارند و به تبع وی کارگزاران جمهوری اسلامی نیز چنیناند. اما چه کنیم که عرصه سیاست اگر از خون لبریز شود خالی از ایستادگی و انتقاد نمیشود.
٢- درسهایی از تاریخ فرامکانی و فرازمانی است. از سقوط دیکتاتورها و ناپایداری ظلم و رسوایی خشونت و زوال قدرت که فعلا نمیگویم. از چرخش دوستان و آشتی دشمنان و جنگها و صلحها هم باشد برای روزهای روشنی که فراخواهد رسید. حتما در گوشه گوشههای تاریخ، دوران گذار سرزمینها را دیدهاید. شرح شکلگیری ادیان خواندهاید که چگونه ارزشهای جدید که جامعهی سنتی آنها را ضدارزش میداند بر دین و نظام ارزشی مستقر شورش میکنند و در چشم برهم زدنی حاکم و مسلط میشوند و از فردای آن روز نیز داستان و نظام و دین جدیدی را پی میریزند.
امروز ما نیز؛ در سویی افتخاراتی است که مخالفانش رذالت میپندارند و خیانتهایی است که دشمنش خدمت میخواند و عملی را همزمان کسی مدح میگوید و دیگری ذم. ٢٢ خرداد را عدهای جشن بیداری میدانند و عدهای ناراحت از اینکه چرا این عدد ٢٢ است و چرا دوبار عدد ٢ دارد. ٢۵ خرداد اگر حماسهای است برای دیگری آغاز فتنه و شروع عزم تغییر و تسخیر. ٢٩ خرداد اگر نقطه عطف فصلالخطابی و اتمام حجت است برای عدهای روز ننگین خطبههای جمعه که ٣٠ خرداد را روز کشتار وسیع مردم به مجوز خطبه ٢٩ خرداد گردانید. روزهای موازی و مقابل ۶ و ٩ دی و ١۸ و ٢٣ تیر در تاریخ ما کم نیستند. اما درسهای تاریخ میگوید که ٢۵ خرداد و ۶ دی و ١۸ تیر میمانند و آن روزهای مقابل به تاریکیهای تاریخ میپیوندند. تاریخ پرسشهای فراوانی را پاسخ میدهد که چرا روزهای مردم روزهایی است که حاکمان در سوی آن قرار ندارند. چرا صاحبان قدرت نمیتوانند به تجمعات مردم دل خوش کنند در حالی که مخالفان به چند معترض نیز میتوانند مباهات نمایند و چرا جهالت و اغماض از درک مناسبت تاریخ در شکلگیری زوال زودتر اثر میبخشد.
حال چرا به این مسأله رجوع کردهام. میخواهم از ریشههای مشکلات جامعه بگویم که چنان با فرهنگ مسلط حاکمان عجین شده است که گاه جلب نظر هم نمیکند و در زمانی هم که میتواند انتقادی در پی داشته باشد با سکوت از سر ترس و مصلحت همراه میشود. بحران کنونی ایران بسته به دلایل متعددی که جدای از تنگ نظریها و جهالتهای پندارهای فاصله گرفته از دنیای امروز و مقتضیات زمانه، به ریشه دواندن خرافه و چاپلوسی و دروغ در کنار اشاعه و گسترش خشونت در ساختار حاکمیت برمیگردد. مسألهای که گاه به عنوان مباهات و افتخارات نظام ولایی از سوی حامیان مورد ستایش و تبلیغ قرار میگیرد و خرافه و پندار دروغین را اشاعه داده و واقعی میخوانند و سنگ بنای تقدسمآبی و سرکوبِ هر عقیده و نظر غیر و تنگ شدن حلقهی حضور افراد و تنگی عرصهسخن و انتقاد را فراهم میآورد.
خشونتطلبی، خرافهپرستی و تنگنظری در کنار انبوهی از مشکلات چون منفعتپرستی و خوی اشرافیگری و تحجر و عصبیتهای جاهلانه و رسوخ ناآگاهی در طبقات مختلف از مردم تا بزرگان جمهوری اسلامی و ماجراجویی این روزهای دولت ایران، کشور را به پرتگاه سقوط و تباهی کشانده است.
مواردی از این داستان بلند چنین است که؛ در مراسمهای دیدار با رهبری بشقاب غذای وی را بعد از خوردن چند قاشق و رفتن، هریک از آن جماعت حاضر دست به دست میچرخانند و دانهای برنج به تبرک از آن بشقاب میخورند. بر قندهایی دعا میخواند و فوت میکند و سردار و استاد و مدیر این مملکت یقه برای آن پاره میکنند. زنانی تبرک را در محضر ایشان به نیابت از همسر انجام میدهند. برحسب خواب و تعبیر خواب امورات مملکت چرخانده می شود. استخاره تعیین میکند با چه کسانی رابطه و مراوده سیاسی وجود داشته باشد، از چه کسانی حمایت شکل گیرد یا کدام قانونها تصویب شود.
ارادهها و تصمیمات به لحظهای تردید و کابوسی نامفهومتر تغییر میکند و خلاصه اینکه حکومت داری و تدبیر امور کشور را با استخاره و نگاه به قرآن و کتب خاص و ادعیهها گذراندن قابل پذیرش نیست. وای به خوابهای بد که خوابگزاران چاپلوس برای سرکوب مخالفان تعبیر چنان کنند و وای به رویاهای سیری و سرخوشی که همان تملقگویانِ سالوس، رهبر و مدیر را در ورطه توهم و اشتباه اندازند. البته سخت است پذیرش اینکه کشور با ماشاءالله و انشاءالله میچرخد. مگر تدبیر و مدیریت، مگر توسعه و پیشرفت، مگر انسانیت و اخلاق را میتوان به خیالپردازی محقق کرد؟ با نیت و پندار نمیتوان چرخ امور را چرخاند. مگر میشود در برابر همهی بستهها و توافقهای چندین صفحهای که بر اساس کار تخصصی و کارشناسی در کشورهای مختلف و در گیر و دار بحثهای طولانی حاصل شده از شروع تغییر جهانی به مدیریت امام زمان سخن گفت؟ یعنی پندارهای دینی و اصول اعتقادی یک مذهب چنین ساده و سطحیاند که ملعبهی ماجراجویی در عرصه سیاسی میشوند؟ مگر احترام و حرمت و اهل بیت -که شیعه به ایشان عشق میورزند- چنین ساده و بازیچه است که مدیران و ناظران و رهبرانی که نمیتوانند دلیل و توضیحی برای رفتارهای ناهنجارشان بیابند به یک خواب از ایشان همهی مسائل را توجیه می کنند.
در پایان همهی این کارها از ادبیاتی دینی و ارزشی استفاده می کنیم و نیت را نیک می نمائیم که ما دنبال چنین و چنان بودهایم و زیر سایهی این و آن در پی تحقق امری قدسی و دینی هستیم. بدانید که تاریخ و مردم کاری به نیت ندارند و ارزیابی را از رفتار و عملکرد به عمل میآورند. بدانید تاریخ نیتها را هم، گاه از سرانجام آنها به نقد مینشیند. مگر میشود این همه انزوا و تحقیر و فقر و عقبماندگی را به راحتی پذیرفت و همچنان صدایی فریادوار داشت و لبخندی منافقانه بر لب جاری کرد.
ای کاش اسبها و پیپها افزون میشدند. ای کاش صبحهای کوهپیمایی بیشتر میشدند. ای کاش مشکلات خانوادگی و بحرانهای گذشته خود را نشان نمیداد. ای کاش چلهنشینی شهر میعاد و پیر و موکل افزون میشدند. ای کاش دستمال و عبای عرفانی بسنده بود. ای کاش جلال معنوی را پی میگرفتید. ای کاش میپذیرفتید که همچنان دیگرانی هم هستند که از خوابیدن در کمپها و مقرهای بسیج و سپاه به هنگام جنگ متنفر باشند و هر غذایی را نخورند. ای کاش مطامع و منافع، موضع مخالفت با تشکیل و گسترش سپاه در دریا و هوا را تغییر نمیداد و ای کاش مدیران بولتنهای داخلی سپاه و حملهکننده به رفتارهای نخست دهه ۶٠ در بیت همه کاره نمیشدند و ما را بازجویی نمیکردند.
تصور اینکه جادوگران و طالعبینان و خوابگزاران دربار نمرود و فرعون و نرون به اینجا رسیده باشند، تصور گرانی است. فکر نمیکردیم چنین خرافات و حماقتهایی که بسیار کمرنگ در دربار شاهان صفوی و نالایقان دربار قاجار چون مظفرالدین شاه بود، هنوز باقی مانده باشد. اما گویا این حقیقت دارد که خرافات گریبانگیر جامعه ماست.
وقتی به جای عقلانیت و تدبیر، خرافه و استخاره به مسند امور بنشیند عجیب نیست چنین بر مردم خرده بگیرند و حکم دهند هر آنچه که در آن خواب پریشان آمده نیست و نابود گردد. کابوسی که هر روز در دانشگاهها میدیدند، امروز در خیابانها ببینند. اما میدانم آنهایی که تا دیروز از آمدن مردم میترسیدند اینک از نیامدن مردم نیز میترسند که کابوس حاکمان خیرهسر و مستبدین تاریخ زود تحقق مییابد. آنگاه که ترس و تردید در اساس حاکمیت رخنه کند کابوسها و خوابهای پریشان هر آمدن و نیامدن را توطئه میپندارند و از هر آنچه مردم انجام دهند هراس وجود دارد.
باید دانست مردم ماندهاند و با آزادی و دموکراسی زنده هستند و حقوق بشر، شادابتر و پرتوان تر از همیشه با انبوهی از حامیان باقیمانده، و کابوسها را تحقق خواهد بخشید. شاید اندکی دیگر طول بکشد تا جامعه خطر و اثراتِ سوءحاکمیتِ خرافه و استخاره را بر کشور بفهمد. در دوران تبلیغات انتخابات خرداد ٨٨ هم میرحسین موسوی و مهدی کروبی و اطرافیان این دو بارها و بارها هشدار دادند، اما در یک سال گذشته آثار سوء این نحوهی ادارهی کشور بر عدهای عیانتر شده است و امید است حجاب تقدسمآبی این بیتدبیری در عرصه سیاست نیز فروافتد و رسوایی خرافه را در کشور شاهد باشیم چنانچه رسوایی خشونت محصول نخست استقامت و ایستادگی مدنی مردم در سال ٨٨ بود.
مسأله دیگر تنگ شدن حلقه مدیران و تصمیمگیران و تصمیم سازان در کنار تنگ شدن مجرای آزادی بیان و اندیشه است که خطر آن به مراتب از رواج خشونت و رواج خرافه بیشتر بوده است. بودهاند نظامهای خرافهمحور و رهبران «خود خدا خوانی» که از خشونت دور بوده اند و یا از همهی افراد با توجه به استعدادهایشان استفاده بردهاند و بودهاند نظامهای خشونتطلب توسعهگرا و شایستهسالاری که آینده کشورشان را پس از دورهای خشونت با عبور از وضع پیشینِ خشونتبار به ثبات مدنی و انسانی یک جامعه مدرن و رو یه پیشرفت رساندهاند . اما آنجایی که حذف عقاید و تحدید مرز اندیشه و تهدید بیان انتقاد و ممانعت از سخن نو و جدید بروز مینماید، بدترین دشمن جامعه و وانسانها در شکلگیری مرز خودی و غیرخودی، مجموعهی بزرگی از بدبختیهای یک سرزمین را با خود به همراه میآورد.
تنگ شدن حلقه ی مدیران و مقدم بر آن نگاه ایدئولوژیک و همرنگ سازی عموم با خود و خاموشی و سانسور غیر و اصرار و فشار بر تکرار مونولوگ رسمی، اموری در هم تنیده و مرتبط است که آینده هر کشوری را می تواند به سمت نابودی ببرد. آنچه عواقب مرز بین خودی و غیر خودی در نظامی ایدئولوژیک در خشونت آفرینی، بیگانه سازی و دشمن تراشی های خودساخته و تحمیل اراده در ذیل قدرت قاهره حکومت است؛ در یک سو به رواج خشونت و گسترش آن و خشونتباوری مدیران و رهبران میانجامد و در دیگر سو در بیگانهستیزی و دشمنکشی غیرخودیها به حذف و سانسور هر سخن غیرخودی و کمکم به مقدسخوانی سخنِ خودی و هاله خرافه و وجهه جادویی میانجامد.
بنابراین میتوان نگاه انحصارطلبانه در عرصه حاکمیت را یکی از دو پایهی دیکتاتوری -که خشونت و اقتدارگرایی است- دانست و درام دیکتاتوری را در شکلدهی ایدههای مقدسمآب در تحمیق افراد جامعه و تعمیق خواست حاکم و اراده سلطانی دید و این همان درد مبتلا به جامعهی امروز ماست.
البته این تنگ شدن عرصه برای بروز سخن غیر و حضور مدیران غیر همسو با ارادهی اول حاکمیت از آن هنگام نهاد شد که سنگ بنای سیاسی کشور نه براساس احترام به اعتقادات افراد و آزادی وجدان بلکه مبتنی بر برتربینی اعتقادی و معرفی مکتبی نظام سیاسی شکل گرفت. تقابل با پلورالیسم و دشمنی با رواداری در عرصه سیاسی جز به چنین سرانجام استبدادی نخواهد انجامید. سرانجامی که اندک دهنکجیها و سختگیریها به آزادی اندیشه و آزادی عقیده و آزادی بیان و آزادی مطبوعات و دیگر آزادیهای فردی و اجتماعی و سیاسی در روز نخست به دشمنی تام و کامل با هرگونه آزادی منتهی گردید.
البته در این شرایط بحرانی کشور با انبوهی از آسیبها و مشکلات روبرو هستیم که حتی در ریشهیابی آن نیز درمانهای متعدد و گاه سردرگم در تعیین مقدمِ آسیبها را داریم. ولی با توجه به سه آفت حکومتداری در این شرایط -خشونتطلبی، خرافهپرستی و تنگنظری- که مورد بررسی قرار گرفت میتواند بسیاری از مشکلات کشور را حل نماید و انتقاد و پرداخت به این سه مسأله برای ایجاد تغییر از وظایف فعالان جنبش سبز است.
٣- ١٨ تیر نزدیک است. ١۸ تیری که یکی از بزرگترین روزهای دانشگاه است و نشانی دارد از مظلومیت و ایستادگی و آزادیخواهی دانشجویان. چه تلخ بود که در ١۶ آذر ٣٢ دستهی جانباز چنان یورش آوردند و کثیری را مجروح کردند و آن سه قطره خون را برای همیشهی تاریخ دانشگاه بر پیکر جنبش دانشجویی ماندگار ساختند و چه تلختر که در ١۸ تیر ۷٨ جماعت انصار و عده ای لباس شخصی در حمایت خودفروختگان انتظامی حریم دانشگاهها و خوابگاههای دانشجویی را شکستند و چنان فجایعی را به بار آوردند. درها را با لگد و تبر شکستند و چماق و دشنه را بر یاران دبستانیمان فرود آوردند و دوستانمان را از بام و پنجره به پائین پرت کردند.
١١ سال گذشت از آن روزهای تلخ و شبهای تلخ. ١١سال گذشت از درد بزرگ عصر ما. ١١سال گذشت و باز هم تکرار شد. بیش از یک سال میگذرد. دوستی میگفت که چگونه ساعت ٢ و ٣ بامداد به کوی حمله آوردند. در حالی که دانشجویان برای حفظ جانشان سنگرهایی آماده کرده بودند و از خود دفاع میکردند، شلیکهای متعدد تفنگهای ساچمهای سر و تن دوستمان را از ساچمه پر کرده بود. چگونه همان دوستانمان را یافتند و به جرم هدف ساچمه بودن در انفرادی میانداختند.
چگونه تمام تلاششان را کردند تا از شهدای کوی نامی برده نشود. یک سال گذشت تا بدانیم که ١١ سال قبل چه گذشته است. شاید میبایست ١٠ سال میگذشت تا تجربهی تلخ حملهی جماعت لباس شخصی به خوابگاهها را در دیگر شهرها چون شیراز و اصفهان هم میدیدیم.
بیبهانه هم میتوان از جنبش دانشجویی نوشت اما وقتی بهانهای هم باشد که چه نیکوتر است مروری بر شرایط و راهبردهای دانشجویان برای آینده و گذر از وضعیت بحرانی کنونی داشت.
از آنجایی که بسیاری از سخنها در این باره تکراری خواهد بود به برخی موارد اشاره خواهد شد؛ مکتوب کردن تجربیات و پذیرش واقعیتهایی چون غیرقانونی بودن بخشی از فعالیتها و تشکلهای موجود در دانشگاه، ضرورت برنامههای اعتراضی بزرگ یک یا چند بار در سال در هر دانشگاه، یافتن وارثان شایسته برای ادامهی جنبش در هر دانشگاه، یافتن تریبون مناسب و مشترک، ارتباط مناسب فعالان دانشگاههای مختلف با یکدیگر و صدور بیانیههای گوناگون و مشترک، ضرورت شبنامهها و جزوات، تشکیل گروههای فکری و مطالعاتی، تقویت نشریات رسمی و حفظ آنها، حضور در تشکلهای رسمی و تسلط بر آنها و بسیاری موارد دیگر که در این سالها چه در قالب مقالات جزوات دانشجویی و چه در قالب نوشتههای غیرایرانی ارائه شده و از باب پشتوانهی رجوع به منابع و پیشنهادات، جنبش دانشجویی را غنی ساخته است.
در فرصت این نوشته نیز فقط به ضرورت فعالیت تشکیلاتی میپردازم تا در یادمان یازدهمین ١۸ تیرمان سخنی با دانشجویان داشته باشم.
فعالیت تشکیلاتی علاوه بر نظم و مشورت و همکاری در بهره وری از تجربیات گذشته و شکل گیری ذهن قاعده مند و منظم -ذهن تشکیلاتی- حائز اهمیت است. در یک فعالیت تشکیلاتی، اهداف در مجموع شرایط کشور و در ارتباط با دیگر گروه های دانشجویی مدنظر قرار می گیرد و استراتژی بر اساس هدفمندی فعالیت و روشمندی حرکت در ادامه مسیر از ابتدا مشخص می گردد. پس از سیاست گذاری ها در تعیین خط مشی و روابط و ادبیات سیاسی و اجتماعی در رسیدن به هدف؛ خلاقیت و ابتکار دانشجویان در ارائه راه ها و نحوه های گوناگون عمل در قالب تاکتیک های مبارزه/فعالیت نمایان می گردد. در این گونه از فعالیت الگوبرداری و همراهی چند دانشگاه در موضوع واحد یا موضوعات متعدد، فشار رسانه ای بیشتر ایجاد می نماید و علاوه بر دلگرمی برای فعالین، نوید وجود پشتوانه ی حمایتی بیشتر در آینده را نیز می دهد. داشتن تریبون بیان نظرات و مواضع، ارگان رسمی انتشاراتی، سخنگو، اعتبار گذشته و تجربه ی اداره برنامه هایی چون اعتصابات و تریبون های آزاد و ... می تواند یاری رسان خوبی برای نحوه ی فعالیت تشکیلاتی در دانشگاه باشد. همچنین اعتبار پیشینی در جذب اعضا و نیروی فعال و مخفی نگه داشتن سازمان فعالیتی و نحوه ی عمل ِ اعتراضات پرهزینه بسیار موثر خواهد بود.
تشکل های ریشه داری چون انجمن اسلامی در دانشگاه ها در چرخش از مواضع دهه ی ۶٠ و ۷٠ خود و تبدیل شدن به کانون حضور نیروهای دگراندیش و منتقد وضع موجود با توجه به برخوردهای چند سال اخیر با دفتر تحکیم وحدت طیف علامه اگر چه جایگاه رسمی خود را از دست داده اند اما همچنان معتبرترین تشکل دانشجویی با فراگیری عمومی برای بسط آرایی در زمینه های آزادی، دموکراسی و حقوق بشر است. طیف مدرن دفتر تحکیم وحدت تنها جریان باقی مانده تا چند سال اخیر بوده است که با وجود تاثر از هجوم های حاکمیت و برنامه های امنیتی توانسته بود در جایگاه یک جنبش اعتراضی-دانشجویی بماند و به پشتوانه ی اعضای بیش از ۵۰ دانشگاه توانسته بود ارتباطات بین دانشگاهی را فراهم آورد و در همکاری با خبرنامه های نزدیک به انجمن اسلامی دانشگاه امیرکبیر - امیرکبیر و دانشجونیوز- بیان کننده ی نظرات طیف وسیعی از دانشجویان باشد. اگر چه پس از بر سر کار آمدن دولت نهم نیروهای چپ و سوسیال سعی بر تشکل سازی های متعدد و جدا شدن از این تنها باقی مانده سنت آزادی خواهی و استبداد ستیزی دانشگاه را داشته اند ولی علی رغم تلاش های نیروهای چپ و تضعیف جایگاه دفتر تحکیم وحدت در فرسایش در برابر سیل هجوم امنیتی و پلیسی، دفتر تحکیم وحدت همچنان به عنوان بزرگترین مجموعه ی نیروهای منتقد دانشجویی باقی مانده است. بازداشت های اخیر ضربه های بدی بر پیکره تحکیم وارد ساخت که با گروگان گیری عده ای و منفعل کردن جمعی دیگر عملاً این تشکل را به حالت کما برده است و بر خلاف تضمین های قبلی دبیران تحکیم مبنی بر وجود شورای انتقالی و تلاش برای برگزاری انتخابات مجازی و حتی مصاحبه های تصویری قبل از بازداشت برای پاسخ به برخی اظهارات و اعترافات ساختگی و کذب اتاق بازجویی هنوز صورت تحقق این مسائل را ندیده ایم.
از آنجایی که انجمن های اسلامی وجوب فعالیت در فضای مجازی را درک کرده اند و با برگزاری انتخابات مجازی و عضو گیری های متنوع خود استمرار حیاتشان را تضمین کرده اند و با بیانیه های مناسبت های مختلف و برگزاری برنامه های بزرگ تجمع و اعتصاب و تریبون آزاد و در اختیار گرفتن فضای دانشگاه در دانشکده ها و سلف سرویس ها و خوابگاه ها به مدیریت سیاسی فضای دانشجویی می پردازند و از طریق شبنامه ها و نشریات وابسته، اطلاعات و آگاهی لازم را به دانشجویان می دهند ولی دفتر تحکیم دچار انفعالی شده است که لازم است مطابق با نحوه ی عمل انجمن ها به سرعت برای عبور از بحران کنونی انفعال خویش اقدام نماید. اهمیت عبور دفتر تحکیم وحدت از شرایط کنونی و برگزاری انتخابات و واگذاری تدبیر امور به دست نسلی نو از فعالان دانشجویی در ادامه و استمرار فعالیت تشکیلاتی و هدفمند و عقبه دار و در آموزش نحوه ی عمل منظم و هدفمند برای انتقال به جامعه و در تبدیل خرده جنبش ها به جنبش های ملی بسیار حائز اهمیت است. در این دوره تشکل های دانشجویی -که جنبشی خاص با مخاطب عام و کارکرد جنبش های عام در شرایط خاص است- بهترین راهبرنده های جنبش مردمی در ایران هستند. تجربه، نیروی انسانی فعال، توجه به آگاهی و هدفمندی و دلیل مندی اقدامات از مهمترین وجوه امتیاز و برتری جنبش دانشجویی است. هر تشکل دانشجویی فراگیری می تواند حیات سیاسی جنبش سبز را تضمین نماید. آنچه که درباره این فعالیت های تشکیلاتی دارای اهمیت است هویت مندی (هویت داری) رهبران و قاعده مندی فعالان به مرامنامه ای منطبق بر رفتار مورد نظر از سوی مردم و در شرایط کنونی همراه با خواست های اصلی جنبش سبز است. استفاده از افراد شناخته شده در شورای مرکزی یا شوراهای مشورتی یا جایگاه های افتخاری می تواند یاری رسان بخشی از هویت مندی فعالیت فراگیر تشکیلاتی باشد. در ادامه نیز نحوه ی عمل شجاعانه و پیگیر و البته خوانش و بازتاب صحیح مواضع گروه در بیانیه ها و مصاحبه ها قالب مورد نظر را تکمیل می نماید.
۴- بیش از یک سال از شروع جنبش سبزی که عزم تغییر وضع موجود را دارد می گذرد. در این مدت اتفاقات فراوانی در کشور به وقوع پیوست که موید هدف این جنبش -تغییر وضع موجود- است. آنچه که ما را بیش از هر چیز نسبت به آینده امیدوار نگه داشته است آگاهی مردم و اهمیت یافتن آزادی وجدان و برتری اصول عام انسانیت است. توجه به اخلاق مداری و پرهیز از خشونت در یکسان دانستن حیثیت انسانی و لزوم پاسداشت کرامت انسان در طول ارائه و پیگیری مطالبات برای تغییر وضع موجود و پذیرش و استقبال مناسب تکیه گاه های امید برای پیروزی در این مدت بوده است. در کنار حضور و ایستادگی مردم و عملکردهای دایر بر صداقت و شجاعت رهبران سبز شرایط جامعه و حمایت های بین المللی نیز دلگرمی طی راهی بود که مردم آغاز کرده بودند. در این مدت رهبران کشورها و نهادهای بین المللی و عموم انسان های آزاد و آزادی خواه جهان نشان دادند که دستی که گلوی آزادی خواهان را بفشارد در مذاکرات در کسب امتیاز و اعتبار فشرده نمی شود و خطر جهانی حکومتی که از هیچ خشونت و سرکوبی علیه ی مردمش ابا ندارد را جدی می دانند و می دانند که حاکمانی که برای بقایشان انسانیت را در خیابان ها و زندان ها لگدمال کرده اند و سالی خونین برای مردم معترض سرزمینشان رقم زده اند اگر فرصت بیابند زیاده خواهی و بی منطقی خود را با سلاح های کشتار جمعی و عملیات های تروریستی در هر گوشه ای از دنیا به نمایش خواهند گذاشت. امروز ثابت گردیده که در تصمیم گیری های جهانی انسانیت مقدم بر منفعت است و این گزیده ی اتفاقات صورت گرفته در یک سال گذشته است. اما آنچه که بیشتر محل نظر و بررسی است وضعیت کنونی ایران در نگاهی از درون است. آنچه که در باب بررسی وضعیت اسفناک فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جامعه ایران چه در تحلیل و تحقیق درباره شکاف های ایجاد شده و چه در حکم دهی و نظریه پردازی فروپاشی های همبسته و تدریجی در جامعه ایران است در همین چهار بحران چنین خواهد بود:
الف) نسل نویی سر برآورده است که در ارزش ها و مبانی فکری در ستیز با مبانی رسمی و نسل گذشته قرار دارد. رویکردهای دینی و آسمانی- ماورایی را به راحتی نمی پذیرد. نقش های پیامبری را در طول تاریخ می بیند، عصمت و معجزه را در چالش بحث ها و نظریه ها می یابد، گذشته سرزمینش و نسبت شرق و غرب را به قرائت رسمی نمی پذیرد. خدا، انسان، طبیعت، تاریخ، آینده، عقل و ... را متفاوت می فهمد. گونه ی رفتار کشورها و سطح پیشرفت و توجه به انسانیت کشورهای مختلف را می یابد. در برابر عظمت سر به فلک برده و گوش فلک کر کرده ی تمدن اسلامی-ایرانی و تمدن ایرانی-باستانی بار گرانی را می بیند که نه توان بردنش را دارد و نه توان زمین گذاشتن آن را و سرانجام در برابر پوچی و عدم سودمندی این فرهنگ خود عظیم خوان، سرِ شورش برداشته و بهره ای از نیهیلیسم برده است. نیهیلیسمی که در شرایط پر آشوب و عدم آرامش جامعه در ابعاد مختلف -اقتصادی و سیاسی و اجتماعی- پهلو به تجربه آنارشیست های جوان قرن ٢٠ اروپا می زند. حال درک این شکاف عمیق جوانان و کثیری از جامعه با فرهنگ مسلط بر جامعه و مواجهه خواست عمومی با تحمیل اعتقادات و رویه ی جبر و زور در موضوع فرهنگ روز به روز عمق و شدت بیشتری می یابد. ادامه این تقابل فروپاشی فرهنگی و نوزایش فرهنگ جدید ایرانی متاثر از مولفه های جهانی و سنت عقلانی-علمی دنیای جدید را موجب می گردد. فرهنگی که در کنار باورمندی اخلاقی-انسانی جهان شمول انسان عصر جدید یک واقعیت و جزء اهداف امروز جنبش سبز در تغییر وضع موجود در مرحله فرهنگ سازی پیش ساختاری و فرمی خود می باشد.
اخراج اساتید و دانشجویان و تبعید و تحدید اندیشمندان و روشنفکران، گزینشی کردن دانشگاه ها و منابع آموزشی و تبلیغات یک سویه ی رسانه ای و واکنش جامعه از دیگر مقوم های این شکاف و فروپاشی فرهنگی است.
ب) دومین شکاف عمیق مشهود در جامعه ایران مربوط به بحران اقتصادی کشور است. وجود جمعیت فراوان زیر خط فقر در کشور، گسترش مسئله حاشیه نشینی و گدایان خیابانی، کاهش قدرت خرید مردم و سقوط احتمالی طبقه متوسط و بستری شدن این طبقه با توجه به سیاست های اقتصادی دولت، فرار شتابان سرمایه از کشور و لاغر شدن طبقه ثروتمند کشور و فربه شدن طبقه فقیر و پایین جامعه در اشاعه فرهنگ گدا پروری کنونی کشور، خطری بزرگ را متوجه کشور کرده است. خطری که در ابتدا بار روانی خویش را راهی خانواده ها کرد تا آثار سویی چون سقوط صنعت در دو سطح فرار مغز ها و متخصصان و بیکاری کارگران به بطن خانواده ها رسوخ کند و مشکلات عدیده فحشا و پدیده ی دختران و پسران خیابانی در کنار گسترش مسئله زنان خیابانی و کودکان خیابانی را به بحران های ازدواج و کاریابی جوانان و کودکان کار افزون گرداند. آثار دیگر این بحران در فقیر و کوچک شدن سبدِ -وسایل و خوراک ضرور- خانوارها خود را نشان داد تا نسل آینده را از هم اکنون در خطر بیماری ها و نارسایی هایی در سقوط شاخص های سلامت و بهبود نسل بیابیم. مسئله سوم کاهش سطح انتظارات اقتصادی و کاهش امکانات رفاهی برای جمع کثیری از طبقات متوسط و پایین جامعه در شدت گرفتن عقب ماندگی کشور و ایجاد سرخوردگی و احساس حقارت در برابر دیگر کشورها بود. بحران های اقتصادی با آثار سوء بر سلامت، بهداشت و پیشرفت، فرهنگ و نظام اجتماعی را با افزایش پدیده های بی خانمانی، حاشیه نشینی، مهاجرت، تکدی گری، کودکان کار، افزایش سطح تن فروشی و کارگران جنسی، افزایش سطح خیانت زناشویی و بی اعتباری پیوندهای زناشویی حتی تا بهره کشی شوهران از همسران به عنوان امکان بهره وری اقتصادی و درگیری فرزندان با والدین در مسائل مالی و اجتماعی و دیگر مسائل یک فروپاشی را آغاز نمود. همچنین فشارهای اقتصادی جهانی در شکل گیری رکودها و بحران ها- در زمانه رکودها و بحران های مالی جهانی- و مسئله خاص دولت های سرکش به عنوان تحریم های شدید اقتصادی در شدت گرفتن بحران اقتصادی موثر بوده است و شکاف اقتصادی را به صورت فاصله گیری اقتصاد کشور از اقتصاد جهان و عقب ماندگی کشور در موضوع توسعه و پیشرفت و یا به بیانی دیگر فاصله گیری واقعیت از ظرفیت و خواست جامعه به ویژه نسل جوان قرار داده است و شکاف را در آستانه یک فروپاشی کامل اقتصادی در کشور رسانده است. این موضوع نه فقط با افزایش تحریم به ورشکستگی نظام بانکی و فقر دامنه دار و فراگیر در کشور منجر می گردد که تاثیر گذاری شدید بر مردم در یک فروپاشی همبسته با دیگر ابعاد مقوم جامعه ی انسانی داشته و به یک فاجعه منتهی خواهد شد.
پ) سومین بعد فروپاشی در فاصله گیری مردم از حاکمیت است که می توان آن را شکاف اجتماعی یا فروپاشی اجتماعی دانست. آنچه که جوهر آن را می توان بی اعتمادی و بالا رفتن دیوار این بی اعتمادی بین مردم و حاکمیت دانست. توجه به رسانه های غیر رسمی، اعتراض به فضای سانسور و مونولوگ حاکمیت، شدت یافتن توجه به فضای مجازی مورد انتقاد حاکمیت، برجسته شدن فضاهای اعتراضی چون دانشگاه ها، احساس ناامنی و احتمال افزایش خبرچینی سیاسی به ویژه در شکل تشکیلاتی و به صورت برجسته مجموعه ای از فاصله گیری ها و اختلافات در پی شکاف فرهنگی و اختلافات ارزشی بین مردم و حاکمیت، در کنار بروز اتفاقات و حوادث سیاسی در تقویم بی اعتمادی مردم نسبت به حاکمیت این شکاف را شکل داده است. دروغ و تقلب که از ارکان اصلی بی اعتمادی است در یک سال گذشته اتهامی است که دولت و حاکمیت نتوانسته است پاسخ مناسبی به آن بدهد و مجموعه ی خیانت های روز اول با افزون شدن جنایات حمله های شبانه و بازداشت های دسته جمعی و خودسرانه و قتل مردم و سرکوب با سلاح گرم و سرد و قضایایی چون کهریزک و وضعیت خاص دادگاه های پس از انتخابات -که نمایشی و فرمایشی بودن و غیرعادلانه بودن روند دادرسی را بیان می کرد- این شکاف را عمیق تر کرده است.
اگر چه مسئله فرهنگ و اقتصاد، مشروعیت حاکمیت را هدف قرار داده است ولی شکاف مردم و حاکمیت در مسیر بحران های اجتماعی و افزایش بی اعتمادی، یک بحران مشروعیت را موجب شده است که در ادامه می تواند به مشروعیت زدایی از حاکمیت بیانجامد. بحرانی که در مسائل سیاسی ملموس تر و مشخص تر است.
مردم در طول یک سال گذشته به انتظار نشسته اند که از تهمت زنی ها، بازداشت ها و مونولوگ و تک صدایی حاکمیت در رسانه های رسمی کاسته شود. مردم انتظار دارند گزارشی عادلانه از وضعیت دادگاه ها ارائه شود، دادگاه هایی که بدون حضور وکلا و بدون اجازه دفاع به متهمان بوده است. مردم می خواهند زندانیان آزاد شوند و یا به مرخصی بیایند. از خانواده های کشته شدگان دلجویی شود. با عاملان و آمران کشتار و شکنجه مردم در خیابانها و بازداشتگاه های رسمی و غیر رسمی برخورد شود. مردم منتظر هستند که در جامعه فضای بیان حقیقت به وجود بیاید و هر انتقادی سرکوب نشود و اساساً خواست مردم پاسخگویی به تلخی ها و سختی های گذشته و به ویژه یک سال گذشته، برداشته شدن سد سانسور و تک صدایی و برداشته شدن حد و مرز خودی و غیرخودی امروز در همه مسائل و برطرف شدن مسائل متعاقب این مرزبندی بین افراد- از امتیازات تحصیلی و مالی و شغلی گرفته تا اجحاف ها و تضییع های نقطه مقابل آن- است.
مسائل فرهنگی و ارزشهای نوی جامعه و طرح تردید در ارزشهای گذشته در بروز اجتماعی خویش چون مسأله حجاب و برخورد پلیسی با آن و تفکیک و سهمیه بندی جنسیتی در مراکز آموزشی و اداری و کارگاه ها و برخورد تبعیض آمیز و گاه توهین آمیز در برابر مردان و زنان در محیط های کاری از دیگر مقوم های این شکاف در منتهی شدن به نقطه فروپاشی نظام اجتماعی مستقر در کشور و بحران مشروعیت در عرصه حکومت داری است.
ت) اما شکاف سیاسی که بروز و ظهور بیشتری در عرصه رسانه ها و جامعه دارد رویه ای کهنه است که وابسته سیستم بوروکراتیک و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی در میراث بری از مطلقه ی سالهای سال سرزمین ایران در نظامهای سلطانی و پادشاهی است. این روند با دشمنی با شایسته سالاری و نشاندن تعهد و سرسپردگی به جای تخصص و بهره وری به گونه ایست که در شغلها و مناصب حساس و خاص این عدم شایسته سالاری برجسته تر است. مسأله خودی و غیرخودی و تبدیل مرزبندی به تقابل و تخاصم در فرهنگ بیگانه ستیزی خشونت بار از سوی حاکمیت و افزایش تلقی حضور بیگانه در کشور در دشمن سازی های دو سوی مرز-در رویکرد تقابل و تخاصم- از آثار سوء این شکاف سیاسی است. (چنانچه در تجربه دهه ۶٠ شاهد بودیم که جمهوری اسلامی سازمان مجاهدین خلق را با نام منافقین خواند و با عوامل بیگانه معرفی کردن آنها اجازه هر گونه برخورد با آنها را جایز دانست و در نقطه مقابل نیز مجاهدین با تکیه به دو مسأله کودتا علیه رییس جمهور وقت از سوی عده ای در حاکمیت و همچنین بیگانه خواندن حاکمیت با مردم و خواست مردم - بیگانه و خارجی بودن نگرش حکومت- مجوز مبارزه مسلحانه و حذف فیزیکی جمهوری اسلامی و رهبران آن را در جنگ بیگانه ستیزانه به خود داد) البته تجربه دهه های نخست جمهوری اسلامی در تعیین مرز خودی و غیرخودی و درگیری های خونین و بازداشتها و اعدامهای گسترده و شرایط این روزهای کشور وجود خواستی برای تکرار آن روزها را شاهد است.
حضور محمود احمدی نژاد در صندلی ریاست دولت در سال ٨۴ نشان داد که اتوبوسی آمدن و رفتن مدیران شدت یافته است. تصفیه ها افزایش یافت و تا پایین ترین سطح مدیران، تغییرات بر حسب ایدئولوژی و وفاداری و سرسپردگی صورت گرفت. این رفتار پس از انتخابات سال ۸۸ و با توجه به فضای ایجاد شده در رأس حاکمیت در نام گذاری انتقاد و اعتراض مردم به فتنه و رویکرد برخوردهای پلیسی و امنیتی افزایش یافت و در لوای آن برخوردها بحران حذف و مرزبندی تقابلی در عرصه مدیریت کشور بیشتر دیده شد. این اختلاف و شکاف سیاسی در بی اعتمادی نسبت به حامیان جنبش سبز از سوی حاکمیت در عدم احساس استقرار نظام موجود به مرور زمان به بیماری و ترسی مبدل شد که هیچگونه انتقاد و صدایی غیرهمسو را نپذیرفت و دامن خودی های منتقد را گرفت و حلقه مدیران و معتمدین نظام روز به روز تنگ تر شد. این شکاف نه تنها مدیران فعلی کشور بلکه پیرامون رهبران انقلابی سال۵٧، بزرگان جمهوری اسلامی در طول ٣٠ سال گذشته، مراجع قم و نیروهای ارزشی و حامیان جوان دو گروه نیز خودی نشان داد و مسأله شکاف را به بحرانی رو به شدت مبدل گردانید. بحرانی که سرانجام آن یک فروپاشی خواهد بود.
امروز علاوه بر رهبران و فعالان و حامیان جنبش سبز در تحلیل شکل گیری فضای پس از انتخابات چهره های خودی حاکمیت و بسته به ولایت فقیه آقای خامنه ای چون قالیباف، افروغ، رضایی، توکلی، مطهری و ناطق نوری و جمعی از حامیان دولت اصولگرای سال ۸۴ و مراجع قم نیروهای غیر قابل اعتماد و خطرناک برای نظام مستقر محسوب می شوند تا به انبوه نیروهای انقلابی چون هاشمی رفسنجانی و بیت آیت الله خمینی و مراجع منتقد قم -آقای منتظری و آقای صانعی و...- و مدیران بالایی سه دهه گذشته جمهوری اسلامی چون کروبی و خاتمی و موسوی -که پیشتر شکاف بین ایشان و نظام مستقر ولایی ایجاد شده بود- بپیوندند. این شکاف در عرصه مدیریت محصور نمانده و اختلاف را به رسانه و ساختار نظامی -ارتش و سپاه و نیروی انتظامی- هم کشاند و در نهادهای حساسی چون وزارت اطلاعات نیز شاهد تصفیه ها و جابجایی های فراوان بوده ایم.
این شکاف سیاسی ایجاد شده در بروز بیرونی خود چه در عرصه جهانی و چه درمسائل ایران و سطح جامعه مشروعیت را هدف قرار داده است و جمهوری اسلامی را به یک حکومت فاقد مشروعیت سیاسی مبدل گردانیده است. مشروعیت که پشتوانه حکمرانی هر حکومت است بر اساس مبانی، تاریخ، عملکرد و حمایت مردمی/استیلای بر مردم شکل می گیرد. شکاف سیاسی ایجاد شده در تقابل های نسل های انقلاب و فقیر شدن حکومت در زمینه مدیران و نیروی انسانی مبانی و تاریخ انقلاب را کاملاً دچار مشکل کرده است و در کنار دیگر مشکلات امروز و از دست دادن سرمایه های اجتماعی و سرمایه های معنوی و در ضعف عملکرد و نبود واقعیت قدرت و استیلا و از دست دادن حمایت مردم؛ بحران مشروعیت را به واقعیت امروز جمهوری اسلامی تبدیل کرده است.
البته بخشی از مشکلات حاکمیت در ایجاد شکاف های جدید در نیروهایی که 6-5 سال قبل در یک جبهه قرار داشتند به مسائل خاص اقتصادی و درگیری آنان در بلوک سازی های خصوصی مالی و پولی برای ایجاد پشتوانه برای حاکمیت برمی گردد. نوع و چگونگی توزیع و تقسیم ثروت انباشته برای روز مبادای جمهوری اسلامی و تقسیم و سهم بری افراد از گروه های خاص در این جبهه، امروز به بروز مشکلاتی منتهی شده است.
اما سرانجام این شکاف به کجا خواهد انجامید و آیا حاکمیت ولایت فقیه می تواند با تکیه بر نیروهای وفادار و دوری نیروهای متخصص با تکیه بر نیروی نظامی و سواری بر بسیجیان کم سن و سال و نوجوان و ناآگاه در کنار عده ای که اسیر منافع اند، به حیات خویش ادامه دهد؛ یا این شکاف ها در کنار فشارهای خارجی و ایستادگی مردم معترض در برابر حاکمیت به سرانجام تغییر می رسد. آنچه که مسلم است باید اندکی منتظر ماند.
۵- عبور از خرده جنبش ها به جنبش عام در فرآیندی چند ساله موفق بود. پس از پایان جنگ که به خیره سری و خیال باطل آزادی مرقد ائمه شیعه از دست حاکمان سنی مذهب، ۶ سال بی دلیل ادامه یافت -تا امروز نتوان در آن همه جنایت دیکتاتوری صدام سهمی برای این سوی میدان قائل بود- فرصتی مهیا شد تا به ضعف ها و فقرهای جامعه نگاه شود. اگرچه برخوردها و ترویج خشونت و نگاه های مکتبی و ایدئولوژیک و اعدام های گسترده، بسیاری از متخصصان را از کشور رانده بود و بسیاری از دلسوزان را خانه نشین و منزوی کرده بود، اما با همان اندک ظرفیت های باقی مانده، عزمی برای توسعه و پیشرفت و توجه به فرهنگ و اندیشه مدرن برای قرار گرفتن صحیح تر در مسیر مدرنیته و توسعه شتابان جهانی حاصل شد.
اساتید و روشنفکران خطر کردند و آهنگ تغییر و شجاعت در بیان و صداقت در داوری را پیش گرفتند و تقدم آزادی، دموکراسی، حقوق بشر، و عدالت را بازگو نمودند. فرهنگ سازی را همراه با توصیه تشکیل نهادهای منطبق بر خواست های نوین جامعه و سازنده آینده ای متعالی بیان کردند و در کنار جنبش ها و احزاب و نشریات ساخته و پرداخته ی توسعه سیاسی و اجتماعی جامعه ایستادند و صبورانه ایستادند تا برسد روزی که همه مردم متشکل و متحد با هم در این مسیر گام بردارند. ولی افسوس و صد افسوس که خشونت و تحجر بسیار عصبانی تر و بی حیاتر از آنچه تصور می رفت، قتل های زنجیره ای و حمله های تشکیلاتی به جلسات و به خون کشیدن دانشگاه ها و جمع های روشنفکری و تخریب و پلمب ساختمان های رسانه ها و تشکل ها و توقیف نشریات و روزنامه ها و تبعید اندیشمندان و بازداشت روزنامه نگاران و فعالان سیاسی و مدنی را در دستور قرار داد. افسوسی که نه به دلیل توقف اراده تغییر و ادامه توسعه و پیشرفت - که هرگز تعطیلی بردار نیست- که تنها در سوگ کند شدن این روند و افزایش هزینه های تلخ و فراوان این مسیر بود.
امروز فرهنگ آزادی خواهی به امری تثبیت شده تبدیل شده است و حتی با گذر از مرحله فرهنگ سازی در گیرودار نهاد سازی های دو دهه اخیر در بطن جامعه رسوخ کرده و شبکه های اجتماعی خود را برای رشد و گسترش، یافته است؛ و برای عموم مردم به ویژه نسل جوان بدیهی می نماید.
آنچه در یک نظام ایدئولوژیک موجب بقا می گردد، مخفی نگه داشتن حق افراد است. اما اگر حقوق افراد بر آنها روشن گردد سرکوب آن فقط موجب فاصله گیری بیشتر مردم از حاکمیت می گردد. این مسأله در حوزه فردی نمود و بروز بیشتری دارد. چنانچه در مسائلی چون آزادی عقیده، آزادی پوشش، آزادی ازدواج، آزادی تحصیل و تحقیق و دیگر آزادی های فردی شاهد اصرار مردم و غیربازگشت پذیری رویکرد مردم -به صورت عادی و اعتقادی- بوده ایم. باید توجه داشت که این رویکردِ توجه به آزادی های فردی پس از تثبیت، خودمحورانه به سوی اشاعه و گسترش به دیگر برخوردها حرکت می کند.
اگرچه در چند سال اخیر تلاش فراوانی در سخت گیری بر حوزه های فردی برای فراموشی و عقب نشینی جامعه از دستاورد های کسبِ آزادی و حقوقشان صورت گرفته است اما هوشیاری فعالان سیاسی و مدنی همچنان مانع از تحقق خواست وارثان ارتجاع و تحجر شده است. تلاش برای تحدید آزادی ها با شروع از موضوعاتی با مخالفان کمتر -چون برخورد با برخی پوشش ها یا ممنوعیت مصرف سیگار و قلیان با رویکرد امنیتی و نه ارتقای سلامت و برخوردهای امنیت اجتماعی در پناه مبارزه با اراذل و اوباش- از جمله ترفندهای حاکمیت در این سال ها بوده است. این مسائل متأسفانه گاهی همراهی عده ای از حامیان آزادی های فردی، اجتماعی و سیاسیِ در تجاهل و غفلت را در پی داشته است. این عده با حمایت از برخی تحدید ها در زمینه های آزادی استعمال دخانیات در مکان های خاص و آزادی پوشش زنان و با چشم پوشی از ضرورت حمایت از آزادی های فردی و احترام به حوزه خصوصی توانسته است زمینه ای را برای دیگر تحدید ها فراهم آورند که در این زمینه ها باید رویکرد تبلیغی برای فرهنگ مناسب را به جای تحدید فرهنگ غلط جایگزین کرده تا مبادا زمینه انحصارگرایی و دیکتاتوری فراهم آید.
اما آنچه درباره فرهنگ اهمیت دارد مطالعه و درک و شناخت مناسب از جامعه و فرهنگ جامعه در گروه های مختلف و طبقات مختلف است. اعم از شهری و روستایی، کلان شهرها و شهرهای کوچک، شمال و جنوب شهر، دارای تحصیلات عالیه و خیر و دیگر تفکیک های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی.
ادامه نامه:
http://daneshjoonews.com/optinion/30-articls/2284…
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید