رفتن به محتوای اصلی

اینک ماییم زنانی همراه در آستانه فصلی سبز
26.03.2010 - 13:03

پادشاهی که با سحر کلام و داستانهای شبانه یک زن به آگاهی میرسد.انگار اسطوره شهرزاد به سرنوشت تک تک زنان سرزمینمان سایه افکنده است. به سرش زده باد، دهان گنجشکان را می گیرند تا آواز نخوانند(1) در زمانه ای که نداها و ترانه ها را خاموش می کنند سحر نوشتار زنان غوغا میکند!

خروش شهرزاد از قرن ها پیش هنوز جاودانه باقی مانده است و برای زنان ایرانی حرف های تازه ای دارد که می توانند خود را در آن دوباره پیدا کنند.

شهرزاد خلاف آن غلط مشهور ( زاده شهر ) نیست بلکه به معنای زن آزاده است. آزاد زنی به نام شهرزاد که می کوشد و خطر میکند، مگر خود و دیگر مظلومان را رهایی بخشد و بدین منظور برای شاه قصه می گوید اما حتی الامکان ترتیبی میدهد که قصه در سپیده دم پایان نگیرد و کنجکاوی شاه از شبی به شب دیگر فرو ننشیند و در این شرطی که با خود بسته است کامیاب میشود.

آنچه قصه گویی شهرزاد را متمایز می کند مساله تاثیر و سحر کلام است، یعنی درمان یک انسان با قصه گویی! حکایت

و امروز شهرزادان زمانه مان با نامه ها و دلنوشته هایشان جامعه بیمار خشونت زده را به صلح و آرامش و درمان دعوت میکنند.

زنان از پایمردی مردانشان می گویند و در غیابشان آنان را فارغ از ریاست های تحمیلی خانواده به آسودگی خیال دعوت می کنند، راوی پایمردی ها ورنج هایشان می شوند و هر از گاهی پایداری مردانشان آنان را چنان به وجد می آورد که فریاد می زنند " اینک این منم زنی خوشبخت "(2)

مادران از فرزندانشان، همکلاسیها و همکاران دخترانشان می نویسند

عشاق جوان همدیگر را به صلابت و استقامت و پایداری دعوت می کنند.

مریدان از مرادشان و سختی های رفته بر آنان می نویسند.

این همه و همه حکایت عشق است و پایداری

نسل من ژیلا بنی یعقوب را با گزارش هایش در مجله زنان میشناسد، گزارش هایی از جامعه ستم دیده زنان و خشونت های رفته بر آنان. اما امروز او حکایت دیگری دارد، او از عشق مینویسد و از همراهی مردی که از میان همین جامعه مرد سالار برگزیده است سخن می گوید و او را به پایمردی می خواند.

"و یادت هست که همیشه آن ضرب المثل آسیایی را تکرار می کردی که رنج را به قدرت تبدیل کنیم، به تو قول می دهم که تمامی رنج و سختی های پیش رویم را به قدرت تبدیل خواهم کرد. امیدوارم تو نیز به نوبه خود آن ضرب المثل را فراموش نکرده باشی و بتوانی درد و رنج زندان را به قدرت تبدیل کنی. یقین دارم که خواهی توانست."(3)

زنان در نوشتارشان از عشق سخن گفتند. عشقی را که به مدد بایدها و نبایدهای جامعه سنتی در کنج صندوق خانه ها خاک می خورد و یا در بستر یک ازدواج کامجویانه دایم یا موقت راکد مانده بود، جانی دوباره بخشیده اند و ادبیات عاشقانه نوینی راپای نهادند که به زعم ژانت آفاری" آنها با نوشتن نامه های عاشقانه تابوها و مرزهای ممنوع سخن گفتن از عشق در فضای سیاسی ایران را شکستند"

و همسرانشان در پاسخ می نویسند: "همه نامه هایت را ندارم تا به هم بندهایم فخر بفروشم و بگویم فخری من این است!"(4)

جوان ترها با به یادگار گرفتن تار مویی از این زنان آنان را در رفتن و یا ماندن در سختی مخیر کرده اند و این پرستوهای جوان خیال مهاجرت ندارند. آمده اند که بمانند با عشق!

عده ای در نجواهای شبانه شان به سراغ باورهایشان رفته اند و دلتنگی هایشان را واگویه کرده اند

" با دنیایی از نشاط و انگیزه شریک زندگی و همدل صدیقم را بر گزیدم تا همراه و همگام با هموطنان خویش مدینه ای بسازم فاضله! و شاهد رفتارهایی باشم پیامبرگونه.

می دانم در روز خجسته ولادتت از دلگیریهای خویش نالیدن ناسپاسی است اما خرده مگیر که دلم تنگ است.

ای آخرین پیامبر خدا احوالت را نمی پرسم که می دانم تو نیز دلتنگی، کیست که تو را بشناسد و نداند که اسلام ناب تو اسلام صلح و آرامش و آشتی است"(5)

خواهران گواهانی می شوند بر حقانیت تلاش یکدیگر. گواهانی که نیمه نیستند و گواه و شهادتشان کامل است و در عین برابری.

"خواهر عزیزم اکنون به عنوان عضوی کوچک که هم نسل و هم سرنوشت توست گواهی می دهم در کنار همسرت حق پیام رسا نی را ادا کردی و قصه آنان را که از حق آزادی خود گذشته تا آزادی جامعه را پاس بدارند، زیبا سرودی! باشد که در آینده ای نه چندان دور همه با هم قصه رشد و تعالی انسان را بسراییم."(6)

دخترانی در نبود پدرانشان خسته از نا شنیدنها، نوشته هایشان را به خدا می نویسند .

" بابا! خدا جانم! تمام شادمانی و سر مستی من این روزها این است که هیچ کس نمی تواند تو را بازداشت کند و چه بی نظیر که از مادر زاده نشده است،کسی که باز جوی تو باشد. وگر نه من چه می کردم اگر تو را به جرم دادن اختیار به انسان، برای بخشیدن تعقل برای آزادی و برای قسم خوردن به قلم بازداشتت میکردند و تا مهار شدن خداوندی ات هم از رسیدگی به امور بندگانت محرومت می کردند؟

گر چه میدانم تو هم خسته ای از طغیان آدمی، اما چنین بندی به پای هیچ مخلوقی نشاید چه به شما حضرت آقا خدا خواستم مرا ببخشی اگر گذاشتم زندان و انقلاب اسلامی و اوین و بی خبری از بابا محمد خلوتمان را به تاخیربیاندازد و ببخش اگر این همه در ضررم و در خسرانم و مدام یادم می رود که تو یادم داده ای زمین گرد است.

تو همه چیز را طوری می دانی که هیچ قانون اساسی نقض نشود و بعد دست می کشی به سرم و موهایم را می بافی و سکوت می کنی" (7)

ومن راوی عشق و جنون چقدر دلم برای سپهر می گیرد که نمی داند نوشتن را و زل زده است به جاده های طولانی خفته درسراب رسیدن به تبعیدگاه پدر!

دختران جوان تر که تازه طعم خوش عشق را چشیده اند مادران فیروزه ای بر می گزینند و با سحر کلامشان بر زانوان خسته و درد مندشان مرهم می نهند.

همکلاسیها و همکاران به یکدیگر نوید می دهند

" صبور باش و برای زنان همبندت بگو که این روزها خواهد گذشت و روزی ما، من و تو دوباره کبوترهایمان را در آسمان پرواز خواهیم داد. کبوترهایی که هیچ بندی پروازشان را اسیر نمی کند" (8)

به قول آن سبز بانو

" به راستی کجای تاریخ سر زمین ما بدون زن ایرانی در اوج است." (9)

انگار اسطوره شهرزاد بر سرنوشت تک تکمان سایه افکنده است.

دیگر سیاهی چادرهایمان، سرخی گلهای روسریهای ترکمنی مان و یا سر بند راه راه رنگی ایلیاتیمان، ما را از هم متمایز نمی کند، اندیشه های سبزمان ما را در هم می آمیزد و به رستن فرا می خواند.

ایستاده ایم سبز سبز و در آرزوی ترنم باران و رویش جوانه های امید.

از تک گویی گذشته ایم و به همراهی باور داریم! اینک ماییم زنانی همراه در آستانه فصلی سبز!

(1) شمس لنگرودی

(2) فخری محتشمی پور

(3) ژیلا بنی یعقوب

(4) مصطفی تاجزاده

(5) زهرا مجردی

(6) زهرا مجردی

(7) فائزه نوری زاد

(8) دلارام علی

(9) زهرا رهنورد

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.