زنجیر رو برچین...
برای این صفحه رفتم سراغ گوگوش و از خواستم تا برای مان بنویسد آن روزهایی که ما دزدکی به صدای ممنوع او گوش می کردیم، خودش کجا بود و چه می کرد. از او خواستم تا یک برگ از خاطره یکی از آن روزها را برای صفحه «آزادی های یواشکی» بنویسد. صفحه ای که به تعبیر نسرین ستوده وکیل ایرانی از «واژه کنایه آمیز یواشکی» استفاده کرد تا نبودن آزادی انتخاب برای زنان ایرانی را به چالش بکشد.
و این متنی است که گوگوش برای صفحه ارسال کرده است:
«زندگی با حق انتخاب، عدالت اجتماعی، برابری، آزادی بیان و اندیشه و لبریز از خنده وعشق، اون هم از نوع غیر یواشکی اش را برای همهٔ انسانها، به خصوص خواهران هموطنم آرزو دارم.
این هم خاطرهای است برای صفحهٔ فیس بوک آزادی یواشکی زنان در ایران:
اینجا بیمارستان ایران مهر در اطاقی کوچک مردی بزرگ خوابیده است...درست یادم نیست چه روزی بود اما فکر میکنم ۱۳۷۸ بود که با مسعود کیمیایی به بیمارستان ایران مهر رفتم عیادت احمد شاملو که بعد از عمل جراحی و قطع پایش بستری بود. حال خوبی نداشت... برایش تلویزیون رنگی کوچکی که خواسته بود بردم ومدتی کنارش نشستم ومات و مبهوت مردی شدم که چه بی رحمانه روزگارش اینگونه شده بود
چند وقتی قبل از بستری شدنش ، شبی را در خانه پدری مسعود گذراند و شب آنجا ماند تا فردا برای قرار بستری شدن نزد پزشک اش برود. به دلیل اقامتش در کرج میبایست راه طولانی ازخانه به تهران را کسی میاوردش ، با کسی آمد که او هم از تبار هنر بود وچه زود زمین را ترک کرد و به نزد خدا رفت …نامش علیرضا اسپهبد و از نقاشان به نام بود
تا از یادم نرفته بخاطرم بیاورم که آنشب به غیر از من و مسعود و علیرضا - سماک باشی صدابردار فیلم های سینمایی و فرامرز قریبیان واگر اشتباه نکنم فرج سرکوهی هم کنار شاملو بودند و نشستیم و از هر دری سخن گفتیم … چه حیف که نشد یکی از اشعارش را که به من هدیه داد را از خودش بگیرم ،چون وقتی صحبت انتخاب شد گفت هر کدومو خواستی بردار بخون اما دلم نیامد در آن وضعیت وحال به کار انتخاب بگیرمش... آخر شب که همه رفتند برایش وسایل خواب را آماده کردم وتمام شب بالای سرش بیدار بودم تا اگر نیاز رفتن به دستشویی داشت مسعود یا کسی را صدا کنم به کمکش بیایند. او هم تا خود صبح پلک بر هم نگذاشت و خدا میداند که چه غوغایی در ذهنش بود و چه میگذشت.
دربیمارستان برایمان گفت که 'همش یادم میره یه پا دارم ، نصفه شب پاشدم برم دستشویی بی هوا از تخت پایین اومدم غافل از اینکه باید پرستارو صدا کنم و از تخت افتادم' …. و خندید، ولی من در درون زار زدم
دیگر این مرد آزادمنش را ندیدم ولی در اولین حضور دوباره ام روی صحنه پس از ترک ایران با یاد او که فقط چند روز از پرواز ابدی اش میگذشت آواز را آغاز کردم و در ذهنم به یاد شعر پریا از او افتادم که اینگونه به پایان میرسد: قصه ما به سر رسید... هاچین و واچین، زنجیرو ورچین
گوگوش
اشاره گوگوش به این شعر شاملو بود:
یكی بود یكی نبود
زیر گنبد كبود
لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود.
زار و زار گریه می كردن پریا
مث ابرای باهار گریه می كردن پریا.
گیس شون قد كمون رنگ شبق
از كمون بلن ترك
از شبق مشكی ترك.
روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر
پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر.
از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد
از عقب از توی برج شبگیر می اومد...
" - پریا! گشنه تونه؟
پریا! تشنه تونه؟
پریا! خسته شدین؟
مرغ پر شسه شدین؟
چیه این های های تون
گریه تون وای وای تون؟ "
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه میكردن پریا
مث ابرای باهار گریه می كردن پریا
***
" - پریای نازنین
چه تونه زار می زنین؟
توی این صحرای دور
توی این تنگ غروب
نمی گین برف میاد؟
نمی گین بارون میاد
نمی گین گرگه میاد می خوردتون؟
نمی گین دیبه میاد یه لقمه خام می كند تون؟
نمی ترسین پریا؟
نمیاین به شهر ما؟
شهر ما صداش میاد، صدای زنجیراش میاد-
پریا!
قد رشیدم ببینین
اسب سفیدم ببینین:
اسب سفید نقره نل
یال و دمش رنگ عسل،
مركب صرصر تك من!
آهوی آهن رگ من!
گردن و ساقش ببینین!
باد دماغش ببینین!
امشب تو شهر چراغونه
خونه دیبا داغونه
مردم ده مهمون مان
با دامب و دومب به شهر میان
داریه و دمبك می زنن
می رقصن و می رقصونن
غنچه خندون می ریزن
نقل بیابون می ریزن
های می كشن
هوی می كشن:
" - شهر جای ما شد!
عید مردماس، دیب گله داره
دنیا مال ماس، دیب گله داره
سفیدی پادشاس، دیب گله داره
سیاهی رو سیاس، دیب گله داره " ...
***
پریا!
دیگه تو روز شیكسه
درای قلعه بسّه
اگه تا زوده بلن شین
سوار اسب من شین
می رسیم به شهر مردم، ببینین: صداش میاد
جینگ و جینگ ریختن زنجیر برده هاش میاد.
آره ! زنجیرای گرون، حلقه به حلقه، لابه لا
می ریزد ز دست و پا.
پوسیده ن، پاره می شن
دیبا بیچاره میشن:
سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار می بینن
سر به صحرا بذارن، كویر و نمك زار می بینن
عوضش تو شهر ما... [ آخ ! نمی دونین پریا!]
در برجا وا می شن، برده دارا رسوا می شن
غلوما آزاد می شن، ویرونه ها آباد می شن
هر كی كه غصه داره
غمشو زمین میذاره.
قالی می شن حصیرا
آزاد می شن اسیرا.
اسیرا كینه دارن
داس شونو ور می میدارن
سیل می شن: گرگرگر!
تو قلب شب كه بد گله
آتیش بازی چه خوشگله!
آتیش! آتیش! - چه خوبه!
حالام تنگ غروبه
چیزی به شب نمونده
به سوز تب نمونده،
به جستن و واجستن
تو حوض نقره جستن
الان غلاما وایسادن كه مشعلا رو وردارن
بزنن به جون شب، ظلمتو داغونش كنن
عمو زنجیر بافو پالون بزنن وارد میدونش كنن
به جائی كه شنگولش كنن
سكه یه پولش كنن:
دست همو بچسبن
دور یاور برقصن
" حمومك مورچه داره، بشین و پاشو " در بیارن
" قفل و صندوقچه داره، بشین و پاشو " در بیارن
پریا! بسه دیگه های های تون
گریه تاون، وای وای تون! " ...
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می كردن پریا
مث ابرای باهار گریه می كردن پریا ...
***
" - پریای خط خطی، عریون و لخت و پاپتی!
شبای چله كوچیك كه زیر كرسی، چیك و چیك
تخمه میشكستیم و بارون می اومد صداش تو نودون می اومد
بی بی جون قصه می گف حرفای سر بسه می گف
قصه سبز پری زرد پری
قصه سنگ صبور، بز روی بون
قصه دختر شاه پریون، -
شما ئین اون پریا!
اومدین دنیای ما
حالا هی حرص می خورین، جوش می خورین، غصه خاموش می خورین
[ كه دنیامون خال خالیه، غصه و رنج خالیه؟
دنیای ما قصه نبود
پیغوم سر بسته نبود.
دنیای ما عیونه
هر كی می خواد بدونه:
دنیای ما خار داره
بیابوناش مار داره
هر كی باهاش كار داره
دلش خبردار داره!
دنیای ما بزرگه
پر از شغال و گرگه!
دنیای ما - هی هی هی !
عقب آتیش - لی لی لی !
آتیش می خوای بالا ترك
تا كف پات ترك ترك ...
دنیای ما همینه
بخوای نخواهی اینه!
خوب، پریای قصه!
مرغای شیكسه!
آبتون نبود، دونتون نبود، چائی و قلیون تون نبود؟
كی بتونه گفت كه بیاین دنیای ما، دنیای واویلای ما
قلعه قصه تونو ول بكنین، كارتونو مشكل بكنین؟ "
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می كردن پریا
مث ابرای باهار گریه می كردن پریا.
***
دس زدم به شونه شون
كه كنم روونه شون -
پریا جیغ زدن، ویغ زدن، جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن
[ پائین اومدن پود شدن، پیر شدن گریه شدن، جوون شدن
[ خنده شدن، خان شدن بنده شدن، خروس سر كنده شدن،
[ میوه شدن هسه شدن، انار سر بسّه شدن، امید شدن یاس
[ شدن، ستاره نحس شدن ...
وقتی دیدن ستاره
یه من اثر نداره:
می بینم و حاشا می كنم، بازی رو تماشا می كنم
هاج و واج و منگ نمی شم، از جادو سنگ نمی شم -
یكیش تنگ شراب شد
یكیش دریای آب شد
یكیش كوه شد و زق زد
تو آسمون تتق زد ...
شرابه رو سر كشیدم
پاشنه رو ور كشیدم
زدم به دریا تر شدم، از آن ورش به در شدم
دویدم و دویدم
بالای كوه رسیدم
اون ور كوه ساز می زدن، همپای آواز می زدن:
" - دلنگ دلنگ، شاد شدیم
از ستم آزاد شدیم
خورشید خانم آفتاب كرد
كلی برنج تو آب كرد.
خورشید خانوم! بفرمائین!
از اون بالا بیاین پائین
ما ظلمو نفله كردیم
از وقتی خلق پا شد
زندگی مال ما شد.
از شادی سیر نمی شیم
دیگه اسیر نمی شیم
ها جستیم و واجستیم
تو حوض نقره جستیم
سیب طلا رو چیدیم
به خونه مون رسیدیم ... "
***
بالا رفتیم دوغ بود
قصه بی بیم دروغ بود،
پائین اومدیم ماست بود
قصه ما راست بود:
قصه ما به سر رسید
غلاغه به خونه ش نرسید،
هاچین و واچین
زنجیرو ورچین!
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
افزودن دیدگاه جدید