دراين مقاله کوشش شده است تا با محوريت جامعه شناسي و فرهنگ و بررسي فرصت ها و تهديدهاي پديده جهاني شدن در فرايند تحول فرهنگ و...، علاوه بر تعريفي پويا و باززاينده از فرهنگ و هويت های فرهنگی، ملی و دينی در عصر جهانی شدن، به فرآيندهايي عطف کنيم که امکان جوششی را به فرهنگ اين مرز و بوم می بخشد که به جای تقليد و انفعال، بستر ابداعات و آفرينش هاي تحولات آتی را رقم زنند. با نگاه به ساختار، روابط و ابعاد مختلف هويت، فرهنگ، دين و اخلاقيات را از خرافات، جهل و تعصبات زدوده و امکان تبلور ارزش ها و حقوق انساني و معنوی را با تعامل مداوم فرهنگ های بومی و جهانی فراهم آورند. در اين ميان دين و اخلاقيات در آخرين موج جهاني شدن از جايگاهي ويژه برخوردار اند. روندي از هويت يابي هاي در گذار، يکي از اساسي ترين موضوع های مورد بررسي خواهد بود که نياز به تبيين و برنامه ريزی خواهد داشت. به خصوص پديده انتقال آن از نسلي به نسلي ديگر. در گذشته اين انتقال موروثی صورت مي گرفت، اما اينک ماهيت اين انتقال از اساس دگرگون شده و هر جامعهاي ناگزير است كه معيارهاي جديد هويتيابي ديني، فرهنگي و اخلاقي را شناخته و خود را با آن همراه سازد. چنين شرايطي، تمامي نهادهاي پرورشي در خانه، مدرسه و مراكز فرهنگي، دانشگاهي و ديني را وادار ميسازد تا رسالت شان را بازنگري، بازانديشي و بازتعريف كنند، تا امكان تعاملات اخلاقي و معنويِ اديان مختلف در جهان را فراهم آورند.
در اين اثر پس از تعاريف و طرح مسائل اساسي در زمينههاي جهاني شدن و تأثير آن بر دين، اخلاقيات و فرهنگ، از طريق روش "اسنادي"، و با آخرين يافته هاي علمي در اين زمينه به بررسي و تجزيه و تحليل شان پرداختيم. نتايج يافته ها نشان مي دهد كه در عصر جهاني شدن، فرهنگ هر چه بيشتر به شبكهاي زنده و زاينده بدل شده است كه مدام در حال تطور است و مرگ آن هنگامی رقم خواهد خورد، که به تقليد مسخ گردد. چرا که فرهنگ حاصل آفرينش نيروهای انسانی و اجتماعی است که ظرف و مظروف آن را تعيين می کند. نتيجه آن كه فرهنگ را نبايد چون سنتي ثابت و تغييرناپذير تقديس كرد، بلكه مي بايست در عين حال، اهداف و غايت آن را بازتعريف نمايند و در عين انعطافپذيري، انسجام و تكثر خود را در عصر جهاني شدن حفظ كنند.
واژگان كليدي: جهاني شدن، هويت يابي، فرهنگ بومي و فرهنگ جهاني.
مقدمه
جاي بسي تأسف است كه بسياري بر روي برخي از پديدههاي عصر حاضر بر سر نزاع با يكديگر افتادهاند، بدون اين كه شناختي ولو نسبي از اين پديدههاي نوظهور داشته باشند. جهاني شدن يكي از اين پديدههاست. جهاني شدن نه چنان كه طرفداران پر و پا قرص آن مطرح ميكنند، نوشداروي همه دردهاي قرن حاضر است و نه چنان كه هواداران نظام هاي شكسته خورده باور دارند، توطئه و فاجعه نظام هاي مبتني بر دموكراسي. آن ها غافل از آناند كه جهاني شدن حتي بدون اظهارنظر آنان، به عنوان واقعيتي انكارناپذير وجود و حضور دارد. نه تنها با نگاه به دور و ور خود بسياري از نشانههاي آن را مييابيم، بلكه حتي هنگامي كه با جهاني شدن مخالفت ميورزيم، اين اظهارنظر خود را به كمك نشانههاي بارز جهاني شدن انعكاس ميدهيم! هنگامي كه نظرات خود را در مورد جهاني شدن از طريق رسانههاي جمعي انعكاس ميدهيم، به كمك تربيوني به نكات مثبت يا منفي آن ميپردازيم، با وسايلي كه مقالات كنوني خود را تايپ ميكنيم، تأخير خود را در رسيدن به سخنراني به كمك موبايل اطلاع ميدهيم (حتي اگر سخنراني ما بر عليه جهاني شدن باشد)، جملگي نشان دهنده غوطهور بودن در دنيايي جهاني شده است. آري، جهاني شدن با ماست، چه باور كنيم، چه نكنيم، چه بپذيريم و چه نپذيريم و چه بپسنديم يا نپسنديم!؟ تنها با ماست كه با شناخت فرصتها و تهديدهاي آن، از فرصتهايش استفاده كرده و تا حد ممكن از تاوان هايش بكاهيم. نقطه آغازين اين راه، شناخت جهاني شدن است. شناخت بيغرض آن به شكل يك پديده نوظهور. بايد بدانيم كه برچسب هايي كه پيش از شناخت جهاني شدن بدان ميزنيم، تغييري در تحقق آن به وجود نميآورد، تنها ما را ناتوانتر ميسازد، چرا كه بدون شناخت اش، توان مواجه و واکنش نسبت به آن را نيز از دست دادهايم.
روش تحقيق و روش كار
نگارنده كه قبلاً در سازمان مديريت و برنامه ريزي كشور در دفتر آمايش سرزمين در سمت سرپرست بخش اجتماعي و فرهنگي برنامه ريزي بلندمدت آمايش سرزمين فعاليت داشته است، با انواع روش هاي اسنادي و پژوهش ها، پانل هاي متعدد و حتي بعضاً مطالعات موردي و نشست با كارشناسان مختلف داخل و خارج از سازمان، فراتحليلي را كه نتيجه ارتباط، تعميم و امتزاج نتايج آن هاست، در قالب نظرياتي ارايه كرده است و به كمك روشي "تطبيقي" به تجزيه و تحليل شان پرداخته است.
تعريف جهاني شدن
جهاني شدن از واژههايي است كه ظاهراَ هر نظريه پردازی آن را به معناي خاصي به كار ميبرد. اما با گذري اجمالي بر نظريات مختلف در خصوص جهاني شدن ميتوان آن را اين گونه جمعبندي و خلاصه نمود: 1ـ افزايش بي سابقه ميزان سرمايهگذاري خارجي و افزايش جريان سرمايه بينالمللي. 2ـ گسترش حجم تجارت و تنوع معاملات بين المللي. 3 ـ انتقال سريع و رو به گسترش تكنولوژي. 4- شکل گيری شرکت های بزرگ چندمليتی. 5 - مهاجرت نيروي كار بينالمللي. 6ـ گسترش حمل و نقل بين المللي و شبكه هاي راه هاي زميني، دريايي و هوايي در سطح جهان. 7- پديداري و گسترش ارتباطات مخابره اي و الكترونيكي. 8- رسانه هاي جمعي؛ همچون روزنامه ها، خبرگزاري ها، راديو و تلويزيون و سينما. 9- ارتباطات ماهواره اي، شبكه هاي رايانه اي و اينترنت و از آن طريق فرآيندهاي تبادل اطلاعات در اقصاء نقاط جهان كه منجر به پديد آمدن دنياي مجازي ارتباطات و اطلاعات شده است.
امواج ادوار مختلف جهاني شدن
تاكنون جهان چندين موج از فرآيند جهاني شدن را پشت سر گذاشته است كه نخستين آن ها به دوران پس از اسکندر و کم و بيش يونانی شدن شرق و غرب برميگردد و آخرين شان به انقلابي که رسانه ها، رايانه ها و اينترنت و ارتباطات حاصل از آن ها در سراسر جهان به وجود آوردند.
در پايان قرن نوزدهم، دنيا تا حدود زيادي، جهاني شده بود. كاهش چشمگير هزينه حمل و نقل، موجب رونق سريع تجارت شد و نرخ تجارت جهاني در سال 1913 به نقطهاي رسيد كه تا پيش از آن سابقه نداشت. رشد تجارت با جابجايي بيسابقه سرمايه در سطح جهان (حدود 10درصد توليد ناخالص داخلي در برخي از كشورها) همراه شد و مهاجرت گسترده به ويژه به امريكا صورت گرفت. (نرخ مهاجرت براي برخي از كشورها به 0/5 تا يك درصد جمعيت آن ها رسيد). پس از دو جنگ جهاني و بروز ركود بزرگ، موج جديد جهاني شدن آغاز شد كه ويژگي بارز آن كاهش باز هم بيشتر هزينه حمل و نقل بود كه از سال 1940 تا 1960 به بيش از نصف كاهش يافت. توسعه شركت هاي چندمليتي، از ديگر خصايص اين دوره از جهاني شدن بود. اين شركت ها قادر بودند فراتر از موانعي چون سياستگذاري هاي ملي و عوامل ديگري از اين دست، عمل كرده و حتي به دورافتادهترين نقاط جهان نيز نفوذ كنند. نتيجه اين عوامل، رشد غيرمنتظره توليد و ارتقاي سريع سطح زندگي مردم بود.
اما موج جديد جهاني شدن چيز ديگري است. موج اخير مديون تسهيل روند تبادل اطلاعات و رشد بيسابقه كامپيوتر، تكنولوژي هاي مخابراتي، رايانه ها و به خصوص اينترنت است كه مهم تر از کاهش چشمگير هزينه ها (از دهه 1970 تاكنون هزينه حسابرسي و ارتباطات تا 99 درصد كاهش يافته است) تحولاتي جديد و کيفي را در همه عرصه های زندگي انسان پديد آورده است. اين پيشرفتها حتي در سطح اقتصادي و فني (که بيشترين انتقادها به جهاني شدن از همين بعد اقتصادی است) به تدريج كيفيت و دامنه خدمات قابل مبادله را گسترش داده و اقتصاد جهاني را بيش از پيش به سوي هم پيوندي سوق داده است. آيا اين تحولي مثبت است؟
دستاوردهاي جهاني شدن
اكنون از پس تمامي تحولات به وقوع پيوسته در جهان، آميختگياي از نظم و بينظمي برخاسته است كه ميتوان به تماشا و تحليل اش نشست. نظم هاي به بارنشسته آن را در مشتركات، و بينظميهاي تحقق يافته را ميبايست در تفاوت هايي دانست كه در نظريات تبيين كننده "جهاني شدن" سوسو ميزنند(Breziniski, 1970؛Macluhan,1970؛ Seyf, 1997). نظريهپردازاني كه به جهاني شدن و دستاوردهاي آن ميبالند بر اين باورند كه، اگر بخواهيم تنها با نگاهي خردهگيرانه، صرفاً جنبههاي منفي آن را به حساب آوريم، گزينش اكثر جوامع در راه جهاني شدن را ناديده گرفتهايم. آن دستاوردهاي مختلفي داشته است كه همگون سازي اقتصادي تنها يكي از آن هاست. آن توليد جهاني را افزايش داده است، رشد اقتصادي را در پي داشته، درآمد و كيفيت زندگي را ارتقاء بخشيده و موجب رشد بخش غيررسمي اقتصاد و اشتغال گرديده است (زماني، 1384: 35-50). در حالي كه در عرصه فرهنگي نيروهاي همانندساز فرهنگي، چنان كه در سنجه اي جهاني عمل مي كنند، گستره اي براي "گفتگوهاي ناهمانندساز" پديد آورده اند (لال، 1379: 213-214). با اين همه، حتي همگون سازي اقتصادي نيز تا حد زيادي، اوضاع مادي و رفاهي مردم در اقصي نقاط جهان را بهبود بخشيده است و همان انگيزه اصلي در پيش گرفتن راه توسعه جوامع مختلف بوده است. همگون سازي ميليون ها فرصت شغلي ايجاد كرده و باعث شده كه حدود دو تريليون دلار سرمايه از كشورهاي ثروتمند از طريق سهام، سرمايهگذاري در اوراق قرضه و وام هاي تجاري، به كشورهاي فقير و در حال توسعه منتقل شود. اينك اينترنت باعث شده است تا شكاف ميان كشورهاي غني و فقير كمتر شود و اين روند در دهههاي جاري تسريع ميشود. البته آن به اقتصاد محدود نميشود و در حوزههاي اجتماعي و فرهنگ نيز نتايجي به بار آورده است كه در هيچ كجاي تاريخ تاكنون سابقه نداشته است. سلسله مراتب اقتدار و لايه لايه شدن جامعه بر اثر آن كه از عوامل اصلي تبعيض ها و توزيع نامتناسب دانش و معلومات و تشريك مساعي در تصميمات (از طريق شكستن محدوديت هاي جغرافيايي) به شمار ميرفت، اكنون از طريق رسانههاي جهاني و اينترنت شكسته شده است و انساني كه تاكنون در كشور و پايتخت خود بيگانه و ناديده گرفته شده بود با شبكه هاي اطلاعاتي وسيع در دورافتادهترين نقاط جهان ميتواند از اطلاعات هر كجاي جهان آگاه شده و در بسياري از مراكز مردمي و جامعه مدني مشاركت كند. جهاني شدن حتي عميقترين تحولات اجتماعي و سياسي را موجب شده است. به طوري كه آن روند، همگام با اطلاع رساني به مردم، در جوامعي كه زماني محدود و بسته بودند، باعث سرنگوني ديكتاتوريهاي بسياري شده است. دموكراسي كه همواره از اين محدوديت رنج ميبرد كه آرزوي هميشگي خود، يعني مشاركت مستقيم و بيواسطه مردم را دور از دسترس و غيرعملي ميديد و ناگزير آن هميشه از طريق باواسطه (نمايندگان) و رأي غيرمستقيم شهروندان تحقق مييابد (Dunn,1992: 248ff). و از اين روي اصل تعيين كننده دموكراسي (مشاركت) هنگام تجلي در جوامع با محدوديت هاي جدي روبرو ميشد، اكنون با دنياي اطلاعاتي و ارتباطي جهاني، چشمانداز تحقق واقعي تشريك مساعي و مشاركت مستقيم هر انساني را در هركجاي دنيا نشان ميدهد و اين آرزو هميشگي را به واقعيت نزديك ساخته است! اما همزمان عواقب منفي و تاوان هايي نيز به بار آورده است كه از جمله بايد به اضمحلال برخي فرهنگ هاي بومي و گوناگونيهاي آن ها، آسيبپذيري بيشتر جوامع فقير و كمتر توسعه يافته در مقابل بحران هاي آن و نبردهاي جديد فرهنگي اشاره كرد. اما پرسش اساسي اين است: آيا آن ها چيز تازهاي هستند!؟ فرهنگ هاي بومي و محلي پيش از جهاني شدن نيز در معرض تهاجم فرهنگ هاي سلطه جو و انحصارطلب بودهاند، و اتفاقاً جهاني شدن موجب شده است كه آن ها در مقابل فرهنگ هاي ملي، رسمي و سلطه جو از امكانات نويني براي بروز و تجلي خود استفاده كنند و خطر اضمحلال يا بازآفريني آن ها تا حد زيادي به توان زايش خودشان منوط ميشود. جهاني شدن باعث شده تا در عرصههاي جهاني، فرهنگ هايي با "ريشههاي كاملاً متفاوت" و فرهنگ هاي "چندريشهاي" پديد آيند كه پيش از آن سابقه نداشته است. حتي آنچه كه فرهنگ غرب ناميده ميشود، به شكلي مستقيم يا غيرمستقيم از آميختگي مسالمتآميز فرهنگ ها و تمدن هاي مختلف هويت يافته و جهان را تحت تأثير قرار ميدهد. نبرد تمدن ها نيز كه پيش از اين چندجانبه و چندقطبي بود، تنها به نبردي دوقطبي تقليل يافته و در ساير ابعاد، بيشتر با تعامل (تأثيرات غيرآگاهانه و غيرمحسوس) و تبادل (تأثيرات آگاهانه و محسوس) فرهنگي روبرو هستيم تا تخاصم و تقابل فرهنگي. جهاني شدن به فرهنگ هاي بومي و جهاني فرصت هاي مشاركت جديدي بخشيده است (Reeves, 1993; Sreberny-Mohammadi, 1991).
اما شايد بتوان گفت خطرناكترين دستاوردهاي جهاني شدن، تصورات يك سويهاي است كه در مورد پيامدهاي مثبت و منفي جهاني شدن وجود دارد. از نظرياتي كه بدون در نظر گرفتن اوضاع پيشين و كنوني جهان، تحولات رو به رشد جهاني شدن را ناديده ميگيرند گرفته تا تئوريسين هاي مأيوس نظام هاي شكست خورده پيشين در جهان كه در هر دستاورد جوامع نسبتاً موفق تنها فاجعه ميبينند. از تئوري هايي كه نظريه پردازانش در اتاق كار خود نشسته و منكر آن اند كه تحولي در زندگي واقعي جوامع محروم پديد آمده است، تا نظرياتي كه جهاني شدن را به معناي تحقق مدينه فاضله و مساوي با نابودي بسياري از الگوها و روابط پيشين خانوادگي، اجتماعي و فرهنگي پنداشته و يا بر اين تصور است كه جهاني شدن به شكلي قاطع و يك سويه، كفه ترازو را به سمت افراد يا نهادهايي تغيير ميدهد كه منافع شان در تقابل با يكديگر قرار دارد. شايد مناسب تر آن باشد تا علاوه بر بهره بردن از دستاوردهاي اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي جهاني شدن در دنياي امروز براي از ميان برداشتن برخي عواقب منفي آن گام برداشته و راهحل هايي را جستجو كرده و به آزمون بگذاريم، همان گونه كه تاكنون تحولاتي كه بوسيله بشر رقم زده شده نشان ميدهد كه واقعيت ها توسط آن هايي محقق گرديده و منشاء تأثير بوده است كه خود را به چنان نگاه و كنش دوگانه و متناقضي تجهيز كرده باشند.
آخرين موج جهاني شدن: انقلاب ارتباطات و اطلاعات
اين صداي تبش عصر ماست؛ نت هايي كه يك فرياد را سر مي دهند: ارتباطات و اطلاعات. با ظهور رسانه هاي جمعي و اطلاعات جهاني يك طرفه، آخرين موج جهاني شدن آغاز، با پيدايش مخابرات و موبايل كه داراي اطلاعاتي دو طرفه بودند، حركت صعودي اش ادامه يافت و با پيدايش اينترنت و رسانه هايي با اطلاعاتي هوشمند و واقعيت مجازي به اوج خود رسيد. اين به معناي واقعي كلمه يك انقلاب بود. نخست انقلابي در انديشه كه بر پارادوكس هميشگي واقعيت در مقابل مجاز پايان مي داد و آن ها را به يكديگر پيوند مي زند. در اينترنت شما تنها با يك كليك با هر نقطه از دنيا فاصله داريد؛ اينجا و اكنون با بزرگترين كتابخانه ها، معتبرترين موزه ها و گالري هاي هنري و زيباترين جاذبه هاي فرهنگي و گردشگري هر نقطه از واقعيت مجازي اينترنت. اينك شما در كنار هر هويتي، هويت يك شهروند جهاني را اختيار كرده ايد، آيا اين ها هر يك به تنهايي براي يك انقلاب كافي نيستند؟
جهاني شدن، هويت بخشي و مردم محروم
جهاني شدن با تمام تبعات و نتايجي كه براي اقصاء نقاط جهان داشته، يكي از بزرگترين دستاوردها را براي مردم محروم و منزوي داشته است. انسان محروم امروز ديگر مجبور نيست تا چشم اميد به توانايي هاي بسيار محدودِ تكنولوژي و دانش محل و كشور خود منحصر شود و قادر است به سرعت از آخرين دانش، تجارب و تكنولوژي هاي پيشرفته ترين جوامع بهره برد. او به كمك علم از بسياري از امراض و بيماري هاي كه در مناطق فقير پديدار شده و به سرعت رايج مي شد، رهايي مي يابد؛ هم از طريق پيشگيري و هم درمان (احمدي، 1386)
اما يكي از مهم ترين تأثيرات جهاني شدن به هويتي بر مي گردد كه به انسان هاي محروم و حاشيه نشين بخشيده است. تا ديروز بسياري از آن ها در ابتدايي ترين تصميمات محلي و بومي شان در نظر گرفته نمي شدند، چه رسد به كشورشان. در حالي كه امروز آن ها از طريق شبكه هاي ارتباطاتي گسترده، رسانه هاي جمعي، مخابرات و اينترنت كه مشخصاً از بارزترين شاخص هاي جهاني شدن هستند، مي توانند با همه جاي دنيا ارتباط برقرار كنند. تا ديروز انسان محروم براي احقاق حق اش مي بايست به شورشي همه گير دست زند تا صدايش را به گوش برخي از مسئولان برساند، كه آن با تاوان هاي جبران ناپذيرِ جاني و مالي توأم بود. اما امروزه كمتر از صد روستاييِ آمريكاي لاتين با تعدادي پلاكارد مي توانند افكار خود را به جهانيان منتقل ساخته و حتي در مخالفت با جهاني شدن اعتراض كنند و به سرعت انعكاس آن را از طريق رسانه ها (ابزار جهاني شدن) در سراسر جهان ببينند. چرا كه او ديگر هويت يك انسان جهاني را يافته است. انسان ها ديگر تنها عضوي از محله خود نيستند، آنان عضو يك جامعه جهاني اند كه مي توانند با انتقال افكار عمومي شان از طريق جهاني شدن، تمام جهان را تحت تأثير قرار دهند و برنامه ها در سطوح بومي، ملي و حتي بين المللي را تغيير دهند.
ابر بزرگراه هاي ارتباطاتي وشاهراه هاي اطلاع رساني جهاني
تحولات شگرف تكنولوژيهاي ارتباطي و اطلاعرساني و پيشرفتهاي شتابان فنآوريهاي نظام اطلاع رساني در جهان اميد به عدالت، مردم سالاري، كاهش رنج ها و كمك به كسب حقوق انساني و ديني مردم در راستاي اين تحولات را شكل بخشيده است و آن هنگامي خواهد بود كه نگرش سنتي ما به پديدههاي جديد نظام اطلاع رساني و تحولات موثر در ساخت جامعه اصلاح شده و در راستاي فرايند توسعه قرار گيرد. پيش از عصر رسانهها هر شخصي در حد محيط فيزيكي و اجتماعي اطراف خود اطلاعات كسب ميكرد، ولي در عصر ارتباطات راديو، تلويزيون، روزنامهها و مجلات، مخابرات، و اينترنت، تمامي اطلاعات مروبط به خانوادهها، نهادها و فرهنگ هاي جوامع مختلف را در اختيار هر شخصي قرار ميگيرد كه به رسانهها رجوع كند و انبوهي از اخبار و اطلاعات گوناگون، تخصصي و حتي متناقض را دريافت كند و همين تكثر است كه خصيصه جديد ديگري را به دانش مبتني بر اطلاعات ميافزايد. به بيان ديگر، در قلب انقلاب ارتباطات، انتشار جهاني دانش نهفته است و از اين روي انقلاب ارتباطات ميتواند به نفع بشريت و در راستاي كاستن فاصلهها قرار گيرد و دموكراتيك و آزادي بخش باشد.
غول هاي جديد فن آوري ارتباطات و اطلاعات كه به نسل دوم موسوم اند، يكبار براي هميشه بسياري از محدوديت هاي پيشين عصر ارتباطات را برطرف مي سازند (Gilder, 1993: 107). ابر بزرگراه هاي ارتباطي و شاهراه هاي اطلاعاتي كه در حال ساختند، با از ميان برداشتن فضاي بين رايانه اي در اينترنت و ديدار از اماكن، كافه هاي الكترونيكي و حتي محيط هاي كاري، دنياهاي مجازي و واقعي ما را به هم پيوند مي زنند. آنجاست كه ابژه، سوژه مي نمايد و سوژه امروز به ابژه فردا بدل مي شود. آن ها به تقويت قابليت ها و تنگ تر كردن محدوديت هاي ما در زندگي منجر خواهند شد و به زندگي ما ابعادي جديد و به دموكراسي قدرت و نظارتي عظيم تر عطا خواهند كرد (Bollier, 1993: 22).
فقر اطلاعاتي
در عصر كنوني و به تعبيري عصر ارتباطات، فقر تنها به كمبودهاي مادي و درآمد مالي اندك اطلاق نميشود، بلكه آگاهي و اطلاعات از اصليترين معيارهاي فقر است. به بياني ديگر، مردم را از نقطه نظر دسترسي به منابع اطلاعاتي متعدد و متنوع در جهان، به فقير و غني تقسيم ميشوند و اينبار اطلاعات، نه به عنوان وسيلهاي براي سنجش متغيرهاي اقتصادي يا هر ملاكي ديگر براي توسعه يافتگي، بلكه خود به عنوان ميزان و ملاكي براي توسعه يافتگي مطرح هستند. دسترسي به اطلاعات از طريق اينترنت از هر رسانه جمعي ديگر سهل تر و گسترده تر شده است و اين به معناي كاهش سريع و تصاعدي فاصله بين مستمندان و فقرا از منظر دستيابي به اطلاعات است كه تداوم نيز دارد.
ارتباطات و توسعه در عصر جهاني شدن
در عصر جهاني شدن، معدود محققاني درباره انقلاب ارتباطي و ارتباط نزديك بين توسعه، فرهنگ و ارتباطات ترديد دارند. توسعه يعني تغيير و اين تغيير، نحوه نگريستن مردم به موضوع ها، اعمال، ارتباط آن ها با يكديگر و جهان اطراف شان را تحت تأثير قرار داده است. تغييراتي كه در ذهن مردم شكل ميگيرد بر دانش، ارزش ها، نگرش ها، باورها و رفتارها و... تأثير ميگذارد. اين تغييرات نميتواند شكل گيرد مگر با پردازش اطلاعات، اعم از اطلاعاتي كه از خارج تأمين ميشود، از طريق رويدادها و فعاليت ها، يا به وسيله بررسي مجدد دانش موجود. با شناسايي اين حقيقت ارتباطات بلافاصله به عنوان يكي از عوامل اصلي فرايند توسعه مطرح ميشود. امروز ديگر بدون ارتباطات هيچ اطلاعاتي بين مردم منتشر نميشود و بدون تفسير اطلاعات هيچ كشف، تغيير و اصلاحاتي انجام نخواهد شد(بورن، 1379: 8).
ارتباطات به عنوان يكي از عوامل موثر در امر توسعه پذيرفته شد. اكنون نقش ارتباطات با تغيير بينش هاي مربوط به راهبردهاي توسعه همساز شده است. ابتدا انتظار ميرفت ارتباطات راه را به سوي نوگرايي هموار سازد؛ سپس وظيفه پشتيباني از برنامهها و پروژههاي خاص توسعه به ارتباطات داده شد. بعدها مباحث مربوط به درگير كردن مردم در برنامه توسعه، با تأكيد روي گفت و شنود و شكل هاي عادلانه و معقول برقراري ارتباط بين طرف هاي درگير در فرايندهاي ارتباطي مطرح شد. به نظر ميرسد ارتباط ميان فرهنگي براي اين كار مناسبتر از ارتباط يك طرفه است. اين امر امروز به كمك رسانه هاي جمعي متعدد تسهيل شده است. موانع عمدهاي بين برنامهريزان و كارگزاران توسعه و مردم وجود دارد كه مانع از نشر سازنده دانش و طرز فكرها ميشود. يکی از بزرگترين موانع در ميان، عبارت است از موانعي که در ارتباطات و رسانه های جمعی به وقوع می پيوندند.
وسايل ارتباط جمعي و كاركردهاي شان
مسأله اساسي اين است: چه كسي، از كدام مجرا، به كي، با كدام نتيجه، چه مي گويد ( Lasswell, 1972: 117)؟ در يك جامعه پيشرفته، نقش وسايل ارتباط جمعي به اطلاع رساني، تبليغات و حتي پويشهاي فرهنگي محدود نميشود، رسانه ها ابزاري براي پاسخ گويي دولت و كندوكاوشان هستند. آن ها علاوه بر اين كه به مردم اطلاعات ميرسانند، تريبوني براي مباحث مورد علاقه افكار عمومي و اِعمال خواسته هاي مردم به شمار مي روند. از طريق آن هاست كه بسياري از اعضاي دولت و ساير مقامات به پرسش هاي شهروندان و افكار عمومي پاسخ ميگويند و آن را به گوش ساير شهروندان ميرسانند. همچنين امروزه وسايل ارتباط جمعي به نوعي از نقش مكمل مجلس برخوردارند، به طوري كه حق مشاوره و موشكافي در مورد مسايل مختلف را داشته و اين كار را از طريق مداخله عموم مردم انجام ميدهند، بهگونهاي كه هر شهروند عادي از حق گفتن و شنيدن برخوردار باشد (بيتهام، 13: 25).
اما نكته در اين جاست كه رسانههاي گروهي تنها هنگامي قادر به تعقيب اهداف و دستيابي به كاركرده هاي فوق خواهند بود كه مستقل باشند؛ حتي اگر به نوعي برخي از رسانهها تريبون حكومتي به شمار ميروند، برخي ديگر ميبايست از استقلال لازمه برخوردار باشند (ساروخاني، 1371: 100-101). رسانههايي كه بودجه شان توسط دولت تعيين ميشود، براي اين كه استقلال داشته باشند، بايد در مقابل كميسيوني مستقل يا كميسيوني مركب از نمايندگان گروههاي مختلفي از شهروندان پاسخگو باشند و مهم تر از آن، رسانههاي مستقل ديگر از امكان رقابت با رسانههاي حكومتي برخوردار باشد. رسانههاي خصوصي را نيز ميتوان با تقسيم منابع مالي و عدم تمركز آن در دست عدهاي معدود و هم رأي، محقق ساخت.
رسانه هاي محلي و تنوع فرهنگي
در كنار افزايش چشمگير رسانه هاي بين المللي، ما در جهتي به ظاهر معكوس شاهد شكل گيري و رشد رسانه هاي محلي و منطقه اي هستيم. رسانه هايي كه انعكاس دهنده فرهنگ هاي بومي هستند و جوامع منطقه اي و محلي را تقويت كرده و هويت شان را تثبيت مي نمايند (تافلر، 1380: 228). به عبارتي ديگر، تاكنون نقش دوگانه جهاني شدن در افزايش و گسترش رسانه هاي محلي و بين المللي به طور همزمان ناديده گرفته شده است كه نشان از آن دارد، بايد بر مشاهداتي كه بر نظريات پيشين ما درباره جهاني شدن مي تازند، توجه بيشتري كنيم.
افكار عمومي، بومي، ملي و جهاني
افكار عمومي مجموعه عقايد افراد يك جامعه نسبت به موضوعي است كه مردم دربارهاش منافع و علايقي مشترك دارند و به عبارت دقيق تر طرز تلقي و واكنش جمعي و مشهود است كه جزء بزرگي از جامعه در برابر رويدادهاي اجتماعي كه اغلب مهم تلقي ميشود، نشان ميدهند (ستوده، 1374: 172؛ بيرو، 1370: 312). افكار عمومي امروزه بيش از هر زمان ديگري در عرصه سياست و اجتماع براي خود جا باز كرده است. اگر در گذشته حكومت ها ميتوانستند با ناديده گرفتن خواست مردم، خودسرانه به هر اقدامي متوسل شوند، اكنون با پديدهاي به نام افكار عمومي مواجه هستند كه به عنوان اساسي ترين عامل در عرصه واقعيات اجتماعي مطرح ميشود. اين پديده تنها به قلمرو داخلي كشورها محدود نميشود، بلكه در سطح جهاني نيز حكومت ها و دولت ها ناگزيرند افكار عمومي جامعه بينالمللي را مراعات كنند و از اقدامات خودسرانه و منافي با افكار عمومي جهان پرهيز كنند.
ارتباطات و رسانههاي جمعي از طريق انواع تكنولوژيهاي اطلاعاتي، افكار كنوني جهان را شكل ميدهند و متغيرهاي فرهنگي از جوامع مختلف به متغيرها و عواملي تأثير گذار در فرهنگهاي جوامع ديگر بدل شدهاند. تكثر، تنوع و انتشار رسانهها و هويت جديد كنونيشان كه آن ها را از حكومت ها و دولت ها مستقل ساخته است، اين امكان را به شهروندان داده تا از طريق افكار عموميشان، سياستمداران را وادار سازند تا آنان را به عنوان تعيين كنندگان اصلي خواست ها، علايق و تصميماتي به حساب آورند كه در همه عرصههاي ملي و بينالمللي اتخاذ ميشود. اگر چه هيچ گاه آن استقلال و اين تصميمات كامل و مطلق نيست، اما حكومت هاي خودكامه كه پيشتر توانسته بودند شبكههاي وسايل ارتباط جمعيخود را در مهار داشته باشند، اكنون از متوقف كردن جريان اطلاعات كه از طريق آنتنهاي ماهواره، فكس و اينترنت ارسال ميشود، ناتوان ماندهاند. از اين روي سياستگذاران و برنامهريزان امروز ناگزير از منظور داشتن افكار عمومي به عنوان واقعيتي انكارناپذير هستند و هيچ گاه در طول تاريخ سياسي و اجتماعي، افكار عمومي تا به اين حد از اثرگذاري برخوردار نبوده است.
افكار عمومي را از طريق روش هاي علمي و پژوهش هاي اجتماعي سنجيده و ارزيابي ميكنند و سياستمداران و مسئولين ناگزيرند براي اين كه انتخاب شده و توسط مردم موردتأييد واقع شوند، خود را با افكار عمومي همراه ساخته و تصميمات خويش را با توجه به افكار عمومي اتخاذ نمايند. متأسفانه در كشور ما مدت زيادي نيست كه چنين پديدهاي را مورد توجه و سنجش علمي قرار داده و در تصميمات تعيين كننده نهايي بدانند. البته سياستمداران مردم دوست، همواره درصدد بودهاند تا تصميماتي كه اتخاذ ميكنند، مطابق با خواست و اراده مردم باشد، اما چنين حدس هايي چون مبتني بر پژوهش و نظرسنجي علمي نبوده نميتوان به حساب افكار عمومي به معناي امروزين آن نوشت و تنها ميتوان پنداشت كه شايد چنين بوده است. به بياني ديگر، در علوم اجتماعي امروز، افكار عمومي مترادف روش ها و پژوهش هاي علمي است كه هر گونه اظهارنظري در خصوص ماهيت آن تنها موكول به نظرسنجيهاي علمي است، نه حدس هاي فردي و حتي غريب به يقين. از اين روي ضروري است تا موسساتي بيطرف و متخصص به سنجش و انعكاس اطلاعات مبتني بر افكار عمومي پرداخته و اين متغير مهم برخاسته از روابط اجتماعي و فرهنگي را به عنوان مهم ترين مبناي واقعيات اجتماعي و اساسيترين ابزار اظهار عقايد مردم معرفي كرده و مورد استفاده سياسيون، برنامهريزان، مسئولين و مديران قرار دهد. اكنون ديگر افكار عمومي حتي به يك جامعه مشخص محدود نميشود و علاوه بر سياستمداران، بسياري از مديران سازمان هاي جهاني غيرسياسي نيز ميكوشند تا افكار عمومي مردم در سراسر جهان را مدنظر قرار دهند.
فرهنگ جهاني و فرهنگ بومي
فرهنگ تمامي دنياي دور و بر ما را در ذهن مان تعريف ميكند؛ به آن ها شكل ميبخشد، طبقهبندي شان ميكند و معناي شان ميبخشد (تري يانديس، 1378: 48). فرهنگ در حقيقت بخش انسان ساختهء محيط است؛ حال آن، چه ذهني باشد و چه عيني. فرهنگ است كه تعيين ميكند اعضاي آن فرهنگ رابطهشان را با محيط، ماوراء طبيعه و مردم درون و بيرون فرهنگشان چگونه تنظيم كنند (بورن، 1379: 120). ما جهان را كمتر آن گونه كه هست، و بيشتر آن طور كه ما هستيم، درك ميكنيم؛ چرا كه فرهنگ است كه تعيين ميكند ما چگونه اطلاعات دريافتي از محيط، روش تفسير و روش مورد استفاده آن ها را درك كرده و به كار ميبخشد (تري يانديس، 1378: 44 و 47). به بياني ديگر، فرهنگ است كه واقعيات را برايمان ميسازد! آن، هم ظرف و هم مظروف انديشه تا رفتار ماست. فرهنگ به گروه و اعضاي آن كمك ميكند تا از عهده مشكلات زندگي در محيطي خاص و در زماني معين برآيند. شايد بهتر باشد فرهنگ را شيوه با هم زيستن در دنيايي بدانيم كه "نفوس انسان ها با تمامي گوناگوني هايشان" يك بعد، محيط بعدي ديگر و نوع تعاملات آن دو، بعد ديگر و مكمل آن ها به شمار مي روند.
فرهنگها از فصول مشتركي برخوردار هستند، همان گونه كه تمايزاتي با يكديگر دارند. فصول مشترك فرهنگهاي مختلف كه به اصيلترين و انسانيترين وجوه فرهنگ مربوط ميشود، فرهنگ جهاني را ميسازد. مخاطبان چنين فرهنگي نيز جهاني خواهند بود و آن به بخش بزرگي از نيازها و تقاضاهاي فرهنگي موجود در مردم و جوامع مختلف پاسخ خواهد گفت. اكنون در سطح جهان، تلاشهاي مستمر و بعضاً سازمان يافتهاي براي تأكيد بر اين وجوه مشترك و انساني فرهنگ انجام ميشود و سازمان يونسكو آن را يكي از اصليترين وظايف خود به حساب ميآورد (دكوئيار، 316: 5 ـ 7؛ بهجت و رفعت، 316: 8 ـ 9). اما آن به معناي ناديده گرفتن فرهنگ هاي بومي و گوناگونيهاي زيست بوميشان نيست. فرهنگ هاي بومي بدون آن كه حذف شوند، ميتوانند در روح تكثر فرهنگي نقشي بزرگ ايفاء كنند و اكنون سازمان هاي انسان دوستانه جهاني، از جمله يونسكو حفظ و تقويت فرهنگ هاي بومي و زيست بوم هاي آن را از مسئوليت هاي خود ميدانند. منظور از زيست بوم، شرايط فيزيكي و محلي، جغرافيايي، آب و هوا و تمامي گياهان و جانوران يك اقليم است كه از عوامل مهم و تعيين كننده فرهنگ يك منطقه و جامعه است و فرهنگ هر ناحيه و جامعه از بستر تعامل انسان با آن برميخيزد (تري يانديس، 1378: 46 و 57). اما رابطه فرهنگ و زيست بوم يك طرفه نيست و در فرهنگ هايي پويا، همان گونه كه زيست بوم، فرهنگ انساني را ميآفريند، فرهنگ شكل گرفته در بستر آن نيز خود خالق شرايطي جديد بر زيست بوم ميگردد كه در آن شكل گرفته است و تعامل آن ها مداوم ادامه خواهد داشت. همين نكته است كه مطالعات فرهنگ هاي محلي و جوامع منطقهاي را براي نسل فردا ضروري ميسازد.
اما نبايد به فرهنگ ها به شكل پديده هاي ايستا نگاه كنيم. فرهنگ ها مدام دست خوش تغيير هستند، آن ها از درون يا بيرون در معرض تحول قرار ميگيرند. گاه به وسيله فرآيندهاي خودجوش و درونزا، به خلاقيت و نوآوري دست زده و گاه از طريق تعامل فرهنگي از فرهنگ هاي ديگر اقتباس كرده و متأثر ميشوند. تفاوت هاي فرهنگي هميشه بوده و خواهند بود و بسياري از وجوه اين تفاوت ها، بيش از اين كه از اختلافات برخيزد از گوناگونيها و تنوعات روح انساني حكايت دارند كه خود ميتواند به موضوعي براي شناسايي بهتر انسان هاي جوامع مختلف از يكديگر تبديل شده و تكاملشان را مقدور سازند. در گذشته به اختلافات فرهنگي به عنوان بهانه اي براي درگيري هاي قومي، ملي و ... نگاه مي كردند، اما در دنياي امروز فرهنگ هاي پويا به اختلافات فرهنگي به مثابه پديده هايي كه انعكاس دهنده گوناگوني هاي انديشه و تجارب روح انسان هاي مختلف اند، مي نگرند و از آن به عنوان دستاويزي براي شناخت هر بيشتر و بهتر يكديگر بهره مي برند. وظيفه اي كه بيشتر بر عهده جوانان امروز و فرداي فرهنگ ها و تمدن هاي مختلف است.
تحولات فرهنگي با رهيافتي انساني
بايد توجه داشت كه فرهنگ ها، به خصوص فرهنگ هاي بومي و محلي، با وجود برخورداري از تمام غناي انساني و ارزشي، از خرافات و تعصبات و عادات ضد انساني و ضد ارزشي نيز مبرا نيستند. از اين روي ضروري است تا فرهنگ جهاني با زدودن خرافات و تعصبات ضد انساني و ارزشي، بر گوناگونيها و خلاقيت هاي خودجوش و زاينده فرهنگ هاي مختلف تأكيد كرده و با بروز آزادانه خويش، جايگاهي براي هر فرهنگ بومي پديد آورد. به بيان ديگر، فرهنگ جهاني از چنان جايگاهي برخوردارست كه تعصبات و خرافات فرهنگ هاي بومي را زدوده و بر تنوعات موجود در فرهنگ هاي محلي و بومي تأكيد ورزد و اين به معناي تحقق فرآيندي است كه تعامل فرهنگ جهاني و بومي را در بردارد و به آن ها اين امكان را ميبخشد تا نقشي مكمل براي هم بازي كنند و هر چه بيشتر به يكديگر غنا بخشند. فرهنگي كه فاقد توانايي لازم جهت روي آوردن به خلاقيت هاي جديد و استفاده همزمان از دستاوردهاي نو در هر دوران و تفسير تازه از تجارب گذشته توسط نسل جديد از يك سوي و بهره مندي از تجارب ساير فرهنگ ها، بينش ها و تجارب جهاني از ديگر سوي باشد، از باروري و شكوفايي باز خواهد ماند و ركود و رخوت بر سرنوشت آن حاكم خواهد شد. بنابراين به نظر مي رسد يكي از اولويت ها را بايد توجه توامان به فرهنگ جهاني و فرهنگ هاي بومي با رويكردي "انساني و معنوي" به آن ها تشكيل دهد.
نسبيت فرهنگي
فرهنگ جهاني اعلام مي كند، فرهنگ ها با تمامي گوناگوني شان قادر به ظهور خواهند بود و نسبيت فرهنگي مي تواند معياري براي تجليات و تعاملات فرهنگ هاي مختلف باشد. چون برتري فرهنگي بر فرهنگ ديگر نوعي تبعيض به شمار مي رود. اما اگر فرهنگي به نسبيت فرهنگي باور نداشته باشد و بخواهد ساير صور فرهنگي را حذف يا نابود سازد، آيا باز مي توان جملگي فرهنگ ها را كاملاً در يك سطح نسبي ديد؟ اينجاست كه چالش اساسي نه تنها تبعيض باوران كه حتي نسبي باوران شكل مي گيرد. نحوه پاسخ دهي به تناقض فوق است كه نبرد فرهنگ ها را در ابعادي اجتناب ناپذير مي سازد. زيرا باور به نسبيت فرهنگ ها، دستاوردي است كه خود در دوره اي از تحول فرهنگ ها و تمدن ها به دست مي آيد وگرنه فرهنگ هايي كه در عهد بدويت به "جاهليت" و در عصر مدرن به" فاشيست" تعبير شده اند، "قوميت" را معياري براي اصالت بخشيدن به "فرهنگ خودي" و "غيريت" را بهانه اي براي تبعيض نسبت به سايرين، بخصوص فرهنگ هاي گوناگون "غيرخودي" مي سازد. از اين روي است كه "نبرد فرهنگ ها" گريزناپذير خواهد بود.
نبردها و تهاجمات جديد فرهنگي
امروز تهاجمات فرهنگي با هويتي جديد شروع به زايش و بازآفريني كرده اند. اينك از پس بي نظمي هاي جديد فرهنگي، اشكال جديدي از مقابله فرهنگ ها صورت بسته اند. اشتباه نكنيد؛ نبرد كنوني فرهنگ ها هرگز با برچسب ها، شعارها، تبليغات و ابعاد صوري فرهنگ كه اينك به عنوان نوعي "توطئه" مورد توجه اند، به وقوع نمي پيوندد. اين مبارزه اي است، بطني، آرام و خزنده كه نه تنها بستر، كه كل جوهره تحولات آتي دنيا ما را در برگرفته و رقم خواهد زد. اما همزمان نبايد ناديده گرفت كه اكنون بخش مهم و عظيمي از تحولات فرهنگي بدون نبرد و از طريق "تبادل و تعامل" تحقق مي يابد كه امروز به نوعي "رقابت" بدل شده است و نگاه به تحولات فرهنگي صرفاً از روزنه "تهاجم يا نبرد"، بيش از آن كه از واقعيتي بيروني ناشي شود، يا از عينك اين ناظران انعكاس مي يابد و يا حاصل تعميمي است از فضاي تنگ فرهنگي اي كه تنفس مي كنند، به عرصه هاي فرهنگي ديگري كه كمتر با آنها آشنايي دارند.
اما از سويي ديگر، ابعادي از فرهنگ ها همچنان به نبرد با يكديگر ادامه مي دهند. نبرد عظيم امروز بين "فرهنگ تكثرطلب و تعامل خواه"، كه همه فرهنگ ها، اديان و آراء را محترم مي شمرد از يك سو و "فرهنگ هايي كه اعتقادات انحصارجويانه" را تحميل مي كند، از سويي ديگر آغاز شده و جريان دارد. فرهنگ تكثرطلب در پي راه حل ها و رويكردهايي براي تحقق و عينيت يافتن حقوق انساني، ملي، زيستي، اخلاقي، جنسي، قومي، اجتماعي و ديني است (پيام يونسكو، 316: 14 ـ 15) كه منش نويني از همزيستي را مي طلبد كه خود به توافق هاي جديدي مي انجامد و فرهنگ هاي موجود را دوباره سامان داده و در برخي موارد حتي فرهنگ هاي تازه اي به وجود مي آورد. در حالي كه فرهنگ هاي انحصارطلب با تقليد از انواع خاصي از وجوه فرهنگي انسان، ساير اشكال تجلي روح انساني را محروم و حذف مي سازند. فرهنگ تعامل خواه، حامي الگوهاي چند لايه اي از انواع هويت ها است كه به هر شخص و جواني امكان آن را مي دهد تا به عنوان يك انسان يا شهروند، آزادانه برگزيند كه دلبسته به فرهنگي خاص يا چندين فرهنگ و صاحب هر نوع اعتقاداتي در اين جهان باشد. در حالي كه فرهنگ انحصارطلب درصدد يكرنگ ساختن و از ميان برداشتن گوناگوني ها است و هويت هاي ديگر انساني را قرباني مي سازد. محور فرهنگ تعاملي بر مشروعيت تكثرها و گوناگوني هايي است كه ابعاد وجودي روح و جسم انسان را قرباني نمي سازند، در حالي كه فرهنگ انحصارجو به دنبال ابعادي سليقه اي و بعضاً تعصب آميز است تا تكثرها را به يكرنگي بدل ساخته و اشكالي خاص از الگوهاي فرهنگي را كه خود تجويز مي كند، به عنوان تنها الگوهاي موجود القاء كند. هر تفكر، جريان و سياست فرهنگي، نه با شعارها و تبليغات، بلكه با ماهيت كنش ها و در پيش گرفتن عملي هر يك از دو راه فوق هويت و جايگاه خويش را در نبرد فرهنگ ها مشخص خواهد ساخت (احمدي، 1384: 75-76).
هويت فرهنگي و ملي
هويت به معني "چه كسي بودن" است و از نياز طبيعي انسان به شناخته شدن و شناسانده شدن به چيزي يا جايي برميآيد. اين حسن تعلق، بنيادي ذاتي در وجود انسان دارد. برآورد شدن اين نياز، "خودآگاهي" فردي را در انسان سبب ميشود و ارضاي حسن تعلق ميان يك گروه انساني، خودآگاهي جمعي و مشترك يا هويت بومي يا ملي آن گروه انساني را تعيين ميكند. اگر مردم يك كشور را به عنوان سلولهاي وجودي آن در نظر گيريم، بيترديد تركيبات اجتماعي و اداري، اركان حيات آن كشور است و آنچه از هويت و مليت ميشناسيم، به منزله روح اين پيكر خواهد بود (ساختار فرهنگي هويت ملي، 1378: 34-35).
اگر نيازمندي ها معنوي و حس تعلق انسان به چيزي يا جايي ارضاء نگردد و انسان از هويت خودآگاهي نيابد، موجود سرگرداني بيش نيست كه هرگز نخواهد توانست از كلاف سردرگم بي سر و ساماني و بيهدفي رهايي يابد (همانجا، 32 ـ 33). اين، پديدهها و نهادهاي معنوي و فرهنگي هستند كه فضاي انساني را به گونهء محيطي مشخص و مستقل از ديگر محيط هاي انساني، جدا و متمايز ميكند و افراد آن فضاي انسانيِ ويژه را از روح و سربلندي هويتي و از حس همدلي و همراهي برخوردار ميسازد. هويت ملي از وجوهي برخوردار است كه به قرار زير است: 1- خانواده 2- زبان 3- دين و آئين 4- زادگاه و سرزمين 5- تاريخ-6 ايدئولوژي، سنتها و ارزشها 7- باورها و رفتارها 8- دانش و فنون 9- خودآگاهي و خوديابي كه از نحوه تركيب مولفههاي پيشين پديد ميآيد.
با نظري بر تاريخ گذشته سرزمين ايران و نگاهي به مولفه هاي هويتي در جامعه كنوني آن در خواهيم يافت كه هويت ايراني، هويتي چند پايه است و بر عواملي چون سرزمين مشترك، تاريخ مشترك، ادبيات مشترك، دين مشترك، آداب و منش مشترك استوار است. هر ايراني كه در يك عامل از عوامل بالا با ايراني ديگر شريك نباشد، در ديگر عوامل با او و ديگر ايرانيان شريك است. اگر چه هويت فرهنگي يك جامعه مديون تمامي اجزاء و عناصر موجود در فرهنگ آن جامعه است. اما نميتوان انكار كرد كه اين هويتبخشي در برخي از عناصر يك فرهنگ حضور قويتري دارند. در واقع عناصري از فرهنگ در سطح مقطعي از زمان به عنوان نمادهاي نهادهاي هويت يك ملت متجلي شده و خود را عيان ميسازد (طرح تدوين برنامه ايران 1400، 1375: 3).
هويتيابي فرهنگي در عصر جهاني شدن
فرهنگ شبكهاي زنده، پويا و زاينده است كه طي سدهها پيوسته در حال تغيير، تكامل، پالايش و باززايي بوده است. بسياري بر اين تصورند كه فرهنگ و به تبع آن، هويت فرهنگي صرفاً گنجينههايي هستند كه به ما به ارث رسيده و وظيفه ما نگهداري و پاسداري از آن هاست. در حالي كه با ابراز احترام به انديشمندان و به خصوص بزرگان و دست اندركاران عرصه فرهنگ و هنر كه از چنين ديدگاهي برخوردارند، بايد اذعان كرد كه فرهنگ حاصل جوشش نيروهاي خلاق انساني و اجتماعي است (احمدي، 1379-80: 67-76) كه با تقديس و تكريم از زايش باز ميايستد، حتي اگر پرستندگانش هدفي غير از آن در سر داشته باشند! چرا كه فرهنگ نه تنها حاصل و نتيجه پيشرفت انساني و اجتماعي، بلكه عامل هر نوع پيشرفت انساني به شمار ميرود. پس اگر فرهنگ و هويت هاي فرهنگي از چنين جايگاه ارزشمندي برخوردارند، نبايد آن ها را چون سنتي ثابت و تغييرناپذير تقديس كرد، بلكه ميبايست آن ها را فرآيندي شكلپذير دانست كه نه تنها ميتوانند خود را با وضعيت هاي نوين تطبيق دهند، بلكه در عين حال اين شرايط نوين را خلق نموده و اهداف و غايت آن را بازتعريف نمايند و در عين انعطاف پذيري، انسجام و تكثر خود را حفظ كنند. بايد بتوانند از يك سوي خرافات، تعصبات، تمايلات و تبعيض هاي غيرانساني را از خود بزدايند و از سويي ديگر وجوه انسانيشان را در كثرت هر چه بيشتر بيافرينند و با تعامل از جوامع، فرهنگ ها و تمدن هاي ديگر، معيارها، عناصر و چه بسا فرآيندهايي را مبادله كنند كه ارزش انساني، اجتماعي و فرهنگي خود را به ثبوت رسانده باشند. اما حتي بايد گامي نيز از آن پيشتر رود و بايدها و نبايدهاي فرهنگي را خود تعريف كنند؛ به خصوص هر نسلي حق انتخاب خود را دارد و هيچ فرد، گروه يا جامعه اي نبايد به خود اجازه دهد كه اين حق را از آنان بگيرد.
اما آيا در عصر جهاني شدن، آن رازدار پيامي جديد در هويتيابي فرهنگي است؟ آيا فرهنگ هاي زنده و زاياي امروزي همان هايي نيستند كه از جمود در گذشته خود اجتناب كرده و به جاي متوقف كردن خود در زمان، كوشيدهاند تا همراه با آن، افكار و كالبد خود را در آن تزريق كنند، توان باروري بيابند و از اين راه، مدام زنده و پويا در اذهان بازآفريده شوند؟
هويتيابي ملي در دنياي امروز
هويت هر ملتي بيشك در ريشههاي اجتماعي و فرهنگي تاريخ آن مردم نهفته است، ولي آن هرگز در حد گذشته محدود نميشود، بلكه به ماهياتي مربوط ميشود كه از خصايص كنوني اجتماعي و فرهنگي جامعه نشأت ميگيرد كه كاملاً تازگي داشته و به دنياي امروز تعلق دارند. حتي خصايص تاريخي ـ هويتي يك ملت نيز به تمامي وقايع و مولفههاي گذشته شان مربوط نميشود، بلكه از ميانشان، آن ويژگيهايي ماندگار بوده و هنوز در روح جمعي آن ملت موج ميزند، كه با يافتن پيام و مخاطبي براي نسل امروز از فسيل شدن خود جلوگيري كرده و امكان بازتوليد خويش را فراهم آورده باشند( احمدي، 1381-1382: 30-31).
در دنياي امروز، هويت فرهنگي و ملي را ديگر نميتوان مثل برخي از هويت هاي موروثي در نظر گرفت، حتي اگر پذيرفته شود كه همواره از طريق اين ميراث، انطباق فرد با جامعه خويش صورت ميگيرد. به عبارتي ديگر، اكنون همچون ساير زمينههاي اجتماعي، معيار موروثي بودن، ديگر در دنياي امروز مشروعيت بخش و معتبر نيست و هويت ملي نيز همچون ساير زمينهها به وجوهي عطف ميكند كه اكتسابي بوده و نسل ها در طي تجربه كنونيشان به آفرينش و بازآفريني آن مبادرت ميورزند.
سير هويت يابي فرهنگي، ديني و اخلاقي
در اين چشم انداز، هويت به مثابه يك مسير هويتيابي همواره مورد پرسش و بازتعريف و بازآفريني واقع ميشود كه خود را در طي مسيري طولاني توسط نسل هاي مختلف تحقق بخشيده و تحليل ميكند. اين مسيرها تنها مسير عقايد نيستند، بلكه به طور يكسان متضمن كل جوهره اعتقادورزي نيز هستند كه شامل هنجارها، رفتارها، الگوها، حس زنده تعلق، شيوههاي درك جهان و شركت فعالانه، نه در قلمروهاي صوري، بلكه در كنش هاي معنا آفرين هستند كه خود پديد آورنده آن به شمار ميروند. جهتگيري اين مسير به يك معنا در علايق، خواستهها و گزينش هاي افراد متبلور ميشود. همچنين اين جهتگيري وابسته به شرايط عيني اجتماعي، فرهنگي و نهادي است كه در درون آن ها اين روند باورها و رفتارها آشكار ميشوند و هويت هاي فرهنگي، ديني و اخلاقي خود را تجسم عيني مي بخشند.
ساختار، روابط و ابعاد هويتي
بحث در خصوص محيط هاي اجتماعي ـ فرهنگي كه در آن انتقال هويتاز نسلي به نسلي ديگر رخ ميدهد، محوري را براي تحليل كنش كارگزاران اجتماعي و نهادهايي كه انتقال هويتي را به عهده دارند، پديد ميآورد. ساختاري كه به شبكهاي از روابط و مناسبات برميگردد: اول مناسبات ميان پوياييِ دروني اعتقادورزي، كه رشد تجربه هويتي فردي يا جمعي جديد را مقدور ميسازد. دوم نقش دخالت هاي بيروني، كه از طريق اجتماعي شدن، نهادهاي ديني، خانواده، مدرسه و... به بسط و سازگار نمودن اشخاص براي انتقال هويتي اقدام ميورزند. سوم عوامل مربوط با محيط در حال تغيير كه اين فرآيند بر بستر آن شكل ميگيرد. براي اين كه ساختار اين هويتيابي را تبيين كنيم ميبايست ابعاد و تنوع مشخص كننده هويتيابي را كه موكول به گزينش اشخاص و نسل هاست، معين سازيم و به تركيبات گوناگون آن دست يازيم. از بعد هويت تاريخي آن، ميبايست باور يا كنشي را شناسايي كنيم كه در هويتيابي و آفرينش آن دخيل بوده است. از بعد كاركردي بررسي كنيم تا تداوم و بازآفريني آن را در مرحله كنوني مشخص شود. از بعد معناشناختي مورد ارزيابي قرار دهيم تا ابعاد آفرينش، بازآفريني يا مسخ آن را شناسايي كرده و جايگاه تقليد تا بازآفريني معنوي آن را دريابيم. البته هر يك از آن ها خود تقسيمات ديگر نيز خواهند داشت. فرضاً بعد كاركردي آن را ميتوان از نقطهنظر عاطفي، اخلاقي و اجتماعي مورد بررسي قرار گيرد ( همانجا، 31-32).
جهاني شدن و هويتيابي ديني در جريان زمان
در دنياي امروز اديان نيز به مانند تمامي نهادهاي اجتماعي با گسيختگي فرهنگي مواجهاند. اين موضوع هنگامي مهمتر جلوه ميكند كه دريابيم، انتقال دين به نسل هاي جوان تر، همان فرآيندي است كه دين از آن طريق، خود را به مثابه "دين در جريان زمان" شكل ميدهد؛ اين همان چيزي است كه موجب پويايي دين ميشود و دين را براي انتقال خود در جريان زمان توانا ميسازد. مسيرهاي گوناگوني كه مستلزم ابعاد متفاوت و تركيب هايي از هويتيابي ديني در ابعاد جماعتي، اخلاقي، عاطفي و فرهنگي هستند كه در دنياي امروز ممكن است در تقابل با الگوهاي سنتي آن قرار گيرند. بنابراين مسئله انتقال در كانون توجه جامعهشناسي ديني قرار ميگيرد.
اگر آرمان انتقال اين باشد كه فرزندان بايد تصاوير كاملي از والدين شان باشند، آشكار است كه هيچ جامعهاي به اين آرمان نايل نميشود، چون در عصر جهاني شدن تغيير فرهنگي حتي در جوامعي كه تحت حاكميت سنت قرار دارند، تداوم دارد. پس به اين معنا، هيچ گونه انتقالي خالي از بحران انتقال، موجوديت نخواهد يافت (دانيل، 1380: 287-288). در گذشته اين انتقال با شكيل و قاعدهمند نمودن ارزش ها، نگرش ها و رفتارها صورت ميگرفت، ولي اكنون ماهيت اين انتقال از اساس دگرگون شده و هر جامعهاي اگر درصدد است تا انتقال را با بينش كافي و به عنوان انتخابي براي نسل جديد ارايه دهد، ناگزير است كه معيارهاي جديدِ هويتيابي ديني را شناخته و خود را با آن همراه سازد. چنين شرايطي تمامي نهادهاي پرورشي (خانه، مدرسه و مراكز آموزشي و ديني) را وادار ميسازد تا رسالت شان را بازتعريف كنند.
چنين پديدهاي مشخصاً در انقلاب اسلامي اتفاق افتاد و امام خميني يكي از اصليترين شخصيت هايي بود كه چنان بازتعريفي از رسالت ديني را در سال هاي پيش از انقلاب در نسلي دروني ساخت. تا پيش از آن، مراجع و مراكز ديني عمدتاً انسان ديني را شخصي ميدانستند كه در ايام خاصي از سال در مراسمي شركت كند و به تجديد خاطره برخي از وقايع ديني ـ تاريخي بپردازد. اما دكتر شريعتي، استاد مطهري، آيت الله طالقاني، امام خميني و برخي ديگر، از رهبراني بودند كه شخصيت ديني را كسي دانسته و معرفي ميكردند كه وقايع ديروز ديني را در مسايل امروز جامعه كشف كرده و با بازتعريف آن، الگو و هنجار جديدي را معرفي كنند. از اين روي آن ها برخلاف تفكرات قالب سنتي ديني در دوره پهلوي تنها درصدد تنفر و انزجار از يزيد و شمري كه امام حسين را به شهادت رسانند، نبودند، بلكه علاوه بر آن در جستجوي يافتن يزيديان و شمرهاي روز دوره خود برآمدند كه حسين هاي جامعه آن روز را قرباني ميسازند و آن را به عنوان رسالتي براي مبارزه و رفتار به نسل خود ارايه كردند. دقيقاً آن ها نيز در دوره خود توسط اكثريت متدينان سنتي مورد انتقاد قرار گرفته و با بازتعريف آن ها از الگوهاي ديني حتي طرد شدند. هنوز نيز برخي از سنت پرستان مذهبي، بازآفريني الگوهاي جديد ديني آن ها را به عنوان بخشي از پيكره ديني قبول ندارند.
در دنياي امروز نيز ما به چنين بازتعريفي در قالب الگوهاي جديد هويتيابي ديني نياز داريم، تا نسل جديد را در شرايط اجتماعي و فرهنگي جديد دريافته و امكان زايش جديد را در نگرشها، افكار و رفتارها به او دهد. توجه به اين نكته بسيار ضروري است، زيرا بسياري هنوز بازتعريف دهههاي گذشته را به عنوان الگوي نسل امروز معرفي ميكنند. اگر بر اين باوريم كه انسان رو به كمال است و هدف از خلقت را در جهانبيني ديني همين رسيدن به كمال ميدانيم، پس اين به معناي آن است كه دنياي امروز، باورها، نگرش ها، رفتارها و الگوهاي نسل امروز و متعاقب آن، بازتعريف ديني و اخلاقي امروز را خواهد داشت، كه مشخصاً برخي از وجوه اش در نگرش ها، باورها و الگوها و بازتعريف ديروز يافت نميشود. مگر اين كه نسبت به معناي واژه كمال، شناخت دقيقي نداشته باشيم. بنابراين، بازتعريف ديني به ويژه براي جوانان كه خود را طي فرآيند تكويني اش در طي جهاني شدن متجلي مي سازد، بايد عملاً در دستور كار قرار گيرد.
تعاملات جهاني اخلاقيات در اديان مختلف
اخلاقيات و اديان از ارزش هاي والاي انساني و معنوي اند كه وراي نژادها، فرهنگ ها و مليت ها رسالت شان را تعريف كرده اند. به خصوص اديان بزرگ و توحيدي كه رسالت اخلاقي شان را فراتر از محدوديت هاي جغرافيايي و قومي پيش برده اند. اما امروزه جهاني شدن، اين ايده را هر چه بيشتر به واقعيت نزديك تر ساخته است. جهاني شدن امكان عملي تعاملات و تبادلات پيام هاي اخلاقي و ديني را بين مردم اقصاء نقاط دنيا فراهم آورده است. در گذشته چه بسا درگيري هاي بسياري در مي گرفت تا پيام يك دين و اصول اخلاقي آن، به گوش مردمي در محدودهء جغرافيايي ديگر مي رسيد و چه بسا كه طي جنگ هايي خونين، بخشي از همان اصول اخلاقي اي كه ديني مبلغ اش بود، زير پا گذاشته شده و نقض مي شد! اما اينك جهاني شدن حذف اديان را تقريباً غيرممكن ساخته است و آن را به رقابتي بين شان بدل ساخته است كه امكان آن را فراهم مي آورد كه طي آن، اديان مختلف از يكديگر بياموزند و بر غناي شان بيافزايند.
از ديگر سوي، مبالغان و انسان هايي معنوي و اخلاقي پيدا شده اند كه امتزاجي از اديان مختلف و روح اخلاقيات شان را جذب كرده و آن را چون پيامي به ديگران انتقال مي دهند. در توصيه هاي اخلاقي اينان، هر ديني مي تواند بخشي از پيام خود را بيابد، در عين حالي كه روح حاكم بر پشت فصل مشترك بسياري از اخلاقياتِ اديان زميني و آسماني هضم شده اند. ديني كه خود را وراي تعصبات قومي و مناسكي اش، پيش برده باشد، آن را به فال نيك خواهد گرفت؛ چرا كه اينك همان پيام اش طنيني جديد يافته است كه دل هاي مشتاق را با زباني جديد به سوي خود جلب مي كند. مگر براي ديني كه مدعي رسالتي جهاني است، اين انعكاس، چيزي به جز تحقق عيني آن است؟ مگر اين كه خود به درستي به مفهوم جهاني رسالت اش واقف نباشد! بنابراين، عصر جهاني شدن بهترين دوره براي اديان جهاني خواهد بود، چرا كه آن ها در نقطه عطف شان به هم مي رسد كه چيزي نيست جز "رسالتي جهاني".
نتيجه گيري
جهاني شدن پديده اي است كه با افزايش بي سابقه سرمايهگذاري خارجي و سرمايه بينالمللي، گسترش حجم تجارت و تنوع معاملات بين المللي، انتقال سريع و رو به گسترش تكنولوژي و نيروي كار بينالمللي و گسترش حمل و نقل بين المللي و ارتباطات و رسانه ها و فرآيندهاي تبادل اطلاعات در اقصاء نقاط جهان و پديد آمدن دنياي مجازي ارتباطات و اطلاعات شكل گرفته است و با امواج مختلفي ظهور يافته است كه آخرين آن به گسترش اطلاعات و شبكه اينترنت مربوط مي شود.
جهاني شدن در حوزههاي اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و سياسي نتايجي به بار آورده است كه در هيچ كجاي تاريخ تاكنون سابقه نداشته است. سلسله مراتب اقتدار و لايه لايه شدن جامعه بر اثر آن كه از عوامل اصلي تبعيض ها و توزيع نامتناسب دانش و معلومات و تشريك مساعي در تصميمات (از طريق شكستن محدوديت هاي جغرافيايي) به شمار ميرفت، اكنون از طريق رسانههاي جهاني و اينترنت شكسته شده است و انساني كه تاكنون در كشور و پايتخت خود بيگانه و ناديده گرفته شده بود، با شبكه هاي اطلاعاتي وسيع در دورافتادهترين نقاط جهان ميتواند از اطلاعات هر كجاي جهان آگاه شده و در بسياري از مراكز مردمي و مدني مشاركت كند. جهاني شدن حتي عميقترين تحولات اجتماعي و سياسي را موجب شده است. به طوري كه آن روند، همگام با اطلاع رساني به مردم، در جوامعي كه زماني محدود و بسته بودند، باعث سرنگوني ديكتاتوريهاي بسياري شده است. دموكراسي كه همواره از اين محدوديت رنج ميبرد كه آرزوي هميشگي خود، يعني مشاركت مستقيم و بيواسطه مردم را دور از دسترس و غيرعملي ميديد و ناگزير آن هميشه از طريق باواسطه (نمايندگان) و رأي غيرمستقيم شهروندان تحقق مييابد و از اين روي اصل تعيين كننده دموكراسي (مشاركت) هنگام تجلي در جوامع با محدوديت هاي جدي روبرو ميشد، اكنون با دنياي اطلاعاتي و ارتباطي جهاني، چشمانداز تحقق واقعي تشريك مساعي و مشاركت مستقيم هر انساني را در هر كجاي دنيا نشان ميدهد و اين آرزو هميشگي را به واقعيت نزديك ساخته است! اينك اينترنت باعث شده است تا شكاف ميان كشورهاي غني و فقير كمتر شود و اين روند در دهههاي جاري تسريع ميشود. اما همزمان جهاني شدن عواقب منفي و تاوان هايي نيز به بار آورده است كه از جمله بايد به اضمحلال برخي فرهنگ هاي بومي و گوناگونيهاي آن ها، آسيبپذيري بيشتر جوامع فقير و كمتر توسعه يافته در مقابل بحران هاي آن و نبردهاي جديد فرهنگي اشاره كرد.
بايد توجه داشت كه جداي از جهاني شدن، فرهنگ شبكهاي زنده و زاينده است كه مدام در حال تطور است و مرگ آن هنگامی رقم خواهد خورد، که به تقليد مسخ گردد. چرا که فرهنگ حاصل آفرينش نيروهای انسانی و اجتماعی است که ظرف و مظروف آن را تعيين می کند. از اين روي فرهنگ بيش از هر بخش ديگري با جهاني شدن در ارتباط است. هويت های فرهنگی، ملی، ديني و اخلاقي براي نسل فردا بر بستر جهاني شدن شکل خواهند گرفت. پس نبايد آن ها را چون سنتي ثابت و تغييرناپذير تقديس كرد، بلكه ميبايست آن ها را فرآيندي شكلپذير دانست كه نه تنها ميتوانند خود را با وضعيت هاي نوين تطبيق دهند، بلكه در عين حال، اهداف و غايت آن را بازتعريف نمايند و در عين انعطافپذيري، انسجام و تكثر خود را در عصر جهاني شدن حفظ كنند. اين به معناي آن خواهد بود كه نهادهاي پرورشي در خانه، مدرسه و مراكز ديني مي بايست رسالت شان را بازنگري و بازتعريف كنند.
----------------------------------
فهرست منابع فارسي
-آريسپه، اوردس. در جستجوي هويت، پيام يونسكو، شماره 316.
-احمدي علي آبادي، كاوه (1379-1380) جايگاه عرف و باورها و رفتارهاي اجتماعي عامه در كسب دانش و شناخت خلاق؛ نمونه موردي جامعه ايران، كميته پژوهشگران معاونت مطالعات و تحقيقات مركز بين المللي گفتگوي تمدن ها، تهران.
-احمدي علي آبادي، كاوه (1381-1382) برنامه ريزي بلندمدت بخش اجتماعي و فرهنگي؛ نمونه موردي جامعه ايران، دفتر آمايش سرزمين سازمان مديريت و برنامه ريزي، تهران.
-احمدي علي آبادي، كاوه(1384) تبيين چشم انداز توسعه فرهنگي در ايران، جلد چهارم، فرهنگ و توسعه؛ مجموعه مقالات همايش سياست ها و مديريت برنامه هاي رشد و توسعه در ايران، موسسه عالي آموزش و پژوهش مديريت و برنامه ريزي، تهران.
-احمدي علي آبادي، كاوه(1386) تبييني جامع از توسعه جوامع روستايي در ايران، مقالات دومين همايش ملي توسعه روستايي ايران، ذانشگاه تهران و موسسه توسعه روستايي ايران، تهران.
-بورن، اد(1379) بعد فرهنگي ارتباطات براي توسعه، ترجمه مهرسيما فلسفي، مركز تحقيقات، مطالعات و سنجش صدا و سيما، تهران.
-بهجت انادي و عادل رفعت. توسعه چيست؟، پيام يونسكو، شماره 316.
-بيتهام، ديويد و بويل، كوين (1377) آزادي، دموكراسي و جامعه مدني، ترجمه دكتر زماني، تهران.
- بيرو، آلن (1370) فرهنگ علوم اجتماعي، ترجمه دكتر باقر ساروخاني، چاپ دوم، انتشارات كيهان، تهران.
-تافلر، الوين (1380) موج سوم، ترجمه شهيندخت خوارزمي، چاپ چهاردهم، نشر علم، تهران.
-تري يانديس، هري، س (1378) فرهنگ و رفتار اجتماعي، ترجمه نصرت فتي، انتشارات رسانش، تهران.
-دانيل، هروي-لژه (1380) انتقال و شكل گيري هويت اجتماعي-ديني در مدرنيته، ترجمه محمود نجاتي حسيني، نامه پژوهش، شماره هاي 20 و 21.
-دكوئيار، خاوير پرز. تنوع خلاق ما، پيام يونسكو، شماره 316.
- زماني،هادي (1384) ايران: فرصت ها و چالش هاي جهاني شدن، انتشارات بال، تهران.
-ساختار فرهنگي هويت ملي (1378) مطالعات طرح پايه آمايش، سازمان مديريت و برنامهريزي، جلد پنجم، تهران.
- ساروخاني، باقر (1371) جامعه شناسي ارتباطات، چاپ سوم، انتشارات اطلاعات، تهران.
- ستوده، هدايت اله (1374) درآمدي بر روان شناسي اجتماعي، چاپ دوم، انتشارات آواي نور، تهران.
ـطرح تدوين برنامه ايران 1400 (1375) گروه فرهنگي، سازمان مديريت و برنامهريزي، تهران.
- لال، جيمز (1379) رسانه ها، ارتباطات، فرهنگ، ترجمه مجيد نكودست، موسسه انتشاراتي روزنامه ايران، تهران.
فهرست منابع لاتين
-Bollier. D, (1993( The Information Superhighway: Roadmap for Renewed Public Purpose, Tikkun 8:4.
-Breziniski. Z, (1970) La Revolotion Technetronigu, Calmann-Levy, Paris.
-Dunn. J, (1992) Democracy: The Unfinished journey, 508 BC to AD 1993, Oxford University Press, Oxford.
-Gilder. G, (1993) Telecosm: The New Rule of Wireless, Forbes ASAP.
-Lasswell. H.D, (1972) The Stracture and Function of Communication in Society, in W. Schramm (ed) Mass Communication. New York, University of illinois Press.
-Macluhan.M, (1970) Guerre et paix dans le Village global,laffont, Paris.
-Reeves. G, (1993) Communications and the Third World,Routledge, London.
-Sreberny-Mohammadi. A, (1991) The Global and the Local in International Communications and the Third World, Edward Arnold, London.
-Seyf. A, (1997) Globalization and the Crisis in the International Economy, in Global Society, Vol.11, no.3.
*دكتراي(phd) مردم شناسي و
دكتراي(phd) جامعه شناسي از تگزاس آمريكا. نگارنده داراي بيش از40 مقاله علمي و پژوهشي در همايش ها و كنفرانس هاي ملي و بين المللي و بيش از 120 عنوان مقاله در نشريات و روزنامه هاي كثيرالانتشار است و جوايز و تقديرنامه هاي متعددي را نيز از جشنواره و همايش هاي مختلف برده است.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید