رفتن به محتوای اصلی

در ستایش «بحران و هرج ومرج»
08.03.2010 - 12:19

بحران بدان معناست که وحدت و هیرارشی اولیه درونی یا برونی شکست خورده است، ولی هنوز وحدت و هیرارشی جدیدی، ساختار و نظم جدیدی در درون انسان و یا در جامعه بوجود نیامده است و بر صحنه حاکم نشده است. از اینرو در دوران بحران فردی در درون انسان احساسات و سلیقه ها، اندیشه های مختلف به عرض اندام و بیان خویش و جنگ با یکدیگر بر سر قدرت و حاکمیت و تقسیم قدرت مشغولند. یا در حین بحران جمعی در جامعه نیروها و سازمان‌های مختلفی که این سلیقه ها و اندیشه های متفاوت و متضاد را نمایندگی می‌کنند، همینگونه درگیر جنگ قدرت و رقابت هستند.

انسان و جامعه در این لحظات و دوران بحرانی شاهد جزر و مدهای احساسی و اندیشه ای می باشند. گاه غم پیروز می‌شود، گاه شادی. گاه انسان خویش را زنجیر می‌زند، گاه فریاد عصیان سر می‌کشد. گاه سرش را از بیچارگی و ناامیدی در شن فرو میکند و مایل است بمیرد و گاه پر از امید و ایده های نو در حال رقص و شادیست. گاه کژومژ چو مستی راه می رود، گاه سرافکنده و گاه سربلند و خندان. گاه نیروها و احساسات یا نگرش‌های مخالف و متضاد چنان قوی هستند که هر کدام او را بسمت خویش می‌کشند و او ناتوان از هر حرکتی، فلج میشود و چون درویشی، مرتاضی روزها بی حرکت می ماند.

بحران دوران زایمان و پوست اندازی است و دگردیسی، از اینرو نیز تا وحدت نو و پوست نو بارها رنگ و حالت عوض میکند و گاه چون آفتاب پرستی مجنون لحظه به لحظه رنگ برنگ میشود و آدمی خویش را در این لحظه چون کاهی و یا برگی بر امواج طوفانی دریا احساس می‌کند. هر تحولی و زایشی احتیاج به دوران گذار، بارداری و بحران دارد و بدون آن قادر به دگردیسی نیست. بحران نام و هم‌زاد و گذرگاه به سوی تحول و نوزایی فردی و جمعی است. موضوع و مشکل انسان «ترس و وحشت از بحران و هرج و‌مرج» است. موضوع هراس و عدم اعتماد به زندگی و به جسم و به زمین است. زیرا به زبان نیچه « تنها آنکه در خویش هرج و مرجی دارد، میتواند ستاره ای رقصان بیافریند». توانایی رقصان آفریدن، رقصان اندیشیدن، چندسیستمی فکر کردن، پارادوکس زیستن و اندیشیدن و در نهایت رقصان و خندان نوشتن و دیدن.

دوستان! رقصیدن با آهنگ بحران را بیاموزید. گاه راک اندرول، گاه تانگو و گاه رقص عزاداری سیاهان یا رقص وسوسه انگیز و پرسوزو گداز کولیان را با آن انجام دهید و موج سواری بر امواج بحران خویش را بیاموزید. زایمان و پوست اندازی خویش را زیبا کنید. به خواست بحران خویش پاسخ دهید و آنگاه که ناتوان از حرکت و تصمیم‌گیری هستید، پس به جای «کین‌توزی» به خویش و به دیگری و جستجوی مقصری برای بحران خویش، تن به «بی‌عملی و بی‌ارادگی» دهید. به زبان لائوتسه، «بی‌عمل شدن را عمل کنید». یا به زبان نیچه از قهرمان‌گرایی بگذرید، از قهرمان درونتان بگذرید و «فراقهرمان، بی‌اراده و ضد قهرمان خندان» شوید. کسی که تن به بحران و هرج و مرج خویش می‌دهد، منطق و خردش را می‌شناسد. زیرا بحران او ، خود اوست و اینگونه با مرگ قهرمان درونش به حالت خدایی « کودکی خندان و سبکبال» دست می‌یابد.

بدون بحران تحول امکان ناپذیر است، پس اگر می‌خواهید نو و جوان شوید، ابتدا به بحران تن دهید. اگر می‌خواهید به بهشتتان دست یابید، از درون جهنمتان عبور کنید و راز رقص جهنم و برزخ و خنده در بحران را بیاموزید. رقص درد، رقص پریشانی، عزاداری، و والسا و فلامینگوی امید و ناامیدی، یاس و دلهره، رقص خشم و هراس، مسحوری و ساحری را بیاموزید و رقاصان زیبا و سبکبال بحران تکامل و نوزایی خویش شوید. زیبایی هرج و مرج و «خرد نهفته» در نادانی را لمس کنید و دلهره خندان ندانستن لحظه دیگر خویش و حالت خویش را. زیبایی دلهره وصال و لرزش دست و پای عاشقانه را حس و لمس و از آن خود کنید.

معضل و مشکل اصلی انسان و جامعه در بحران، نه بحران ، بلکه از یک سو «احساس گناه» و از سوی دیگر گرفتاری در حس « کین‌توزی و رسانتیمو» به دیگران است. این احساس گناه سرکوب‌گر و آن کین‌توزی در نهایت دو روی یک سکه‌اند و انسان و جامعه را در بحران نگه می‌دارند، آنها را داغان می‌کنند و مانع تحول و گذار سالم می‌شوند.

اکثر انسان‌هایی که در بحران از بین میروند، به علت گرفتاریشان در احساس گناه و شرم خویش از بحرانشان است. زیرا آنها به جای درک منطق و ضرورت بحران خویش، به جای «آری گفتن» به بحران خویش و گذار از آن به سوی ساحل نو و سعادت نو، خویش را مقصر بحران خویش احساس می‌کنند و به سرکوفت اخلاقی یا زنجیرزنی خویش مشغول می‌شوند. اسیر «نگاه اخلاق عمومی» سرزنش‌گر می‌شوند به جای آنکه به «راه فردی» خویش تن دهند که همیشه با بحران و با شک به راه عمومی شروع می‌شود. آنگاه این انسان شرمگین به جای سواری بر بالهای بحران خویش و دست یابی به هویت و یگانگی نو، به خودزنی و خودآزاری و یافتن گناهکار در خویش مشغول می‌شود. نیروهای دفاعی و شور زندگی او به جای جستجوی بهترین یگانگی و وحدت اضداد نو، به جای یافتن سریعترین راه عبور از بحران و سروری نو بر شورهای خویش و بر جهان و روایت نوی خویش، وجود خویش را به دادگاهی برای محاکمه یا جستجوی متهم مشغول می‌کند.

او در نام «اخلاق جبار و مطلق‌گرا» خود را بر صندلی متهم می نشاند و به خواست کاهن درونش، خود را شکنجه و شلاق میزند. این انسان در بحران، به جای یافتن وحدت نوی خویش، در این دادگاه درونی که هیچ گاه پایان نمی یابد کم‌کم داغان و پریشان می‌شود و سرانجام می‌میرد، یا به یک چرخه جهنمی مجازات و وسوسه و زندگی برزخی ابدی محکوم میشود. به ویژه هر انسان ایرانی این «دادگاه کافکایی» یا اخلاقی را در درون و در همه اجزای جامعه خویش، از خانواده تا دولت اخلاقی خویش می شناسد و هر کدام از ما در جایی و در بحرانی به خاطر این احساس گناه و حکم دادگاهمان خویش را به صلیب کشیده ایم یا در زیر نگاه دیگرا ن شلاق خورده‌ایم.

من که خود ستایشگر بحران و زندگیم، چگونه می‌توانستم هم‌زمان خود داغ این دادگاه را ب تن و روحم نچشیده باشم. هر نگاه نو و راه نو بدون شناخت علمی و سیستماتیک از یک سو و از سوی دیگر بدون عبور از «هزار دالان اخلاقیات»و چیرگی بر شرمگینی و خودزنی ممکن نیست. ازین‌رو من نیز شلاق و خودآزاری این دادگاه درونی ، احساس گناه ، گرفتاری در این چرخه جهنمی بی پایان و «خودسرکوبی» ناشی از آن را با تمام وجودم چشیدم و تا دیدار با پریشانی، یاس و حس مرگ پیش رفتم، تا آنگاه که سرانجام خنده و رقص من، خرد خندانم، عشقم به زندگی و به زمین، خویشتن دوستیم و ستایش زندگی بر این خودزنی پیروز شد و جهانی نو، وحدتی نو و همیشه ناتمام به عنوان عارف زمینی و غول عاشق زمینی یافتم و آفریدم.

دوستان و یاران! شلاق‌های این کاهن و دادگاه درون را من و شما یکایک چشیده ایم و بر تن هایمان، روان مان جایشان باقیست. این زخم‌های بر تن و جان را چون یادگاری حفظ کنید، تا دشمنان واقعیتان، احساس گناه، پشیمانی و «جان سنگینی اخلاقی» را هیچ‌گاه از یاد نبرید، اما آن زخم‌ها را از قلبتان و جانتان پاک کیند و فراموش کنید، تا دیگربار از نو آغاز کنید و دیگربار کودک شوید. بر قبر عشقها، لحظات، عزیزان از دست رفته تان بگریید و آنگاه انها را بخاک سپرده، دیگربار در جهان نویتان چون کودکی از نو اغاز کنید. زیرا روی دیگر این سکه، «کین توزی به دیگران»، به زندگی و دیگرآزاری، یافتن متهم و گناهکاری برای بحران خویش در دیگری، چه این مقصر خیالی معشوق از دست رفته یا آرمان از دست رفته باشد یا رقیب سیاسی و یا اجتماعی باشد.

«کین توزی» ناشی از «حس رسانتیمو یا دل آزردگی است». دل آزردگی انسان در بحرانی که به جای درک بحران خویش به عنوان ضرورت و سرنوشت خویش، به عنوان پیش شرط تحول خویش، بحرانش را به عنوان بلایی، زجری ، تله ای می بیند که دیگران برایش فراهم کرده اند، پس میخواهد با کین توزی و دگرازاری بر بحران خویش چیره شود. پس امروز «غرب‌ستیز» و فردا «سنت‌ستیز» می‌شود. پس امروز عاشق و فردا متنفر از دیگری می‌شود و نمی‌بیند که تنفرش هما‌ن‌اندازه او را به عشق و جهان گذشته وابسته می‌کند که عشق گذشته‌اش و نمی‌گذارد از کنار قبر گذشته برخیزد و جهانی نو، عشقی نو بیافریند. زیرا انسان کین‌توز توهم وار خیال می‌کند که با نفی و کشتن فیزیکی یا روحی دیگری می تواند به بحران خویش پایان دهد. خیال می‌کند با شکستن آیینه می تواند تصویر خویش ر ا عوض کند. تنها حاصل این کار «سمی شدن» و در نهایت مردن و داغان شدن توسط این سمی کردن وجود خویش و دیگری می باشد. عقرب در بن بست، آنگاه که دیگر کسی را نمی یابد، خویش را نیش میزند.

کین توز و خودآزار شرمگین هر دو در نهایت به خویش بی باورند. به زندگی و به زمین بی‌باورند. آنها ناتوان از تحول و دگرگونی در چرخه جهنمی احساس گناه و کین توزی گرفتارند و محکوم به تکرار بحران خویشند، تا آنزمان که یا از بین بروند و یا سرانجام به جای خودآزاری و دگرآزاری به بحران خویش و به سرنوشت خویش آری گویند و رقصیدن در بحران را بیاموزند و چندگانگی جدید را، تا آن زمان که از این چندگانگی، وحدت در کثرتی نو و یا «کثرت در وحدتی» چند صدایی، خلاقیتی نو و یگانگی نو بوجود آید.

پس دوستان! احساس گناهتان را با خنده و رقصتان شرمگین کنید و اینگونه او را بکشید. او را از شرمگین‌ساختن شما و انسان، شرمگین سازید و کین توزیتان را با خنده تان و با آری گویتان به بحران و به خویش بکشید. اینگونه رقصان و خندان، گاه کژومژ،گاه سربلند یا سرافکنده، گاه سرخ ، گاه آبی یا زرد، گاه خشمگین و گاه گریان از درون بحران خویش عبور کنید و بر بال‌های احساسات متضاد خویش بسوی وحدت اضداد جدید خویش و وحدت در چندگانگی جدید خویش بشتابید. فراموش نکنید، شما برای این بحران برگزیده شده اید. پس به سرنوشت خویش آری گویید و کاشف، نخست‌زاد جهان نوی خویش باشید.

در این مسیر آری گویی به خویش و به بحران خویش و در این مسیر دست یابی به وحدتی نو، به خطاها و اشتباهات خویش نیز آری گویید و از خویش دلرنجیده نباشید. پایه و اساس بلوغ فردی و جمعی این است که فرد یا جامعه پی ‌می‌برد که «دیگری» نیز مطلق و بی‌کمبود نیست. او پی می‌برد که هم او و هم دیگری، هم معشوق و هم تصویرش از حقیقت یا خدا، همیشه دارای ضعف و کمبودی است و این کمبود اساس خلاقیت مداوم بشری و جهان بشری است. اساس قدرت و شکوه جهان انسانی است.

بنابراین هیچکس یکروزه به این بحران سبکبال و رقصان خویش، به این وحدت در چندگانگی و توانایی رنگارنگی و پوست اندازی دست نمی یابد. همانطور که این سلامت و وحدت نو نیز همیشه ناتمام و قادر به تحول نو است.

باری دوستان!.پس ابتدا آری گویی به احساسات و شورهای خویش و لمس همزادی درد وشادی، امید و ناامیدی را بیاموزید و سپس گام بگام رقص وحدت اضداد را به اشکال مختلف تمرین و بازآفرینی کنید. هیچکس پرواز را با پرواز اغاز نمی‌کند.« باری این است آموزه ی من: انکه می خواهد روزی پریدن اموزد، نخست می باید ایستادن و راه رفتن و دویدن و بالارفتن و رقصیدن اموزد. پرواز را با پرواز آغاز نمی‌کنند.نیچه». آنگاه که این توانایی را بدست آورید، حال می‌توانید به عرصه پرواز و جهش و خنده به هزار حالت و شکل دست یابید. به عرصه جهان و جسم و بازی هزارگستره و فلات دست یابید.به عرصه بازی خندان عشق و قدرت، بازی و چرخه بدون تکرار «دیفرانس دریدایی» و تفاوت‌سازی، متفاوط سازی خویش و جهان خویش. به عرصه هزار شکل و حالت از «عارف زمینی، عاشق زمینی، خردمند شاد، مومن سبکبال» و خندان ایرانی پای بگذارید و «بشوید آنچه که هستید».

پس‌گفتار:

دوستان چهارشنبه سوری و عید نیز نمادی از عبور از بحران و نوزایی نو است. آیین عید و چهارشنبه سوری «آیین باروری و نوزایی اسطوره‌ای» است. ازین‌رو چهارشنبه‌سوری «جشن بحران و عبور از بحران و بیماری» است که سرانجام به تولدی نو در «نوروز» منتهی می‌شود. همان‌طور که در دوران قدیم، در روزهای قبل از عید برای اجرای این آیین باروری و نوزایی، حکومت را در یک روز به یک محکوم به مرگ می‌دادند و سپس با پایان روز و پایان حکومت «بحران و هرج و مرج» و با قتل شاه یکروزه یا «میرنوروزی» در واقع سال کهن به قتل می‌رسید و سالی نو و جهانی نو شروع می‌گردید.

همانطور که آیین عید و نوزایی زمین و زندگی بنا به شرایط تاریخی مرتب معانی نو و نوین می‌یابد، مثل امسال که این آیین باستانی هم‌زمان معنایی تاریخی و ملی و مدرن یافته است. او اکنون به صحنه عبور از جهان کهن و استبدادی ایرانی و مذهبی و به لحظه تولد جهان و ملت نوین و رنگارنگ ایرانی تبدیل شده است. مراسم امسال به تبلور «چهارشنبه‌سوری سبز و رنگارنگ» و به تبلور گامی نو در مسیر دست‌یابی به ملت نوین ایران و به «وحدت در کثرت ملی» ایرانیان تبدیل شده است و همه منتظر این آیین باستانی/نوین و شادی نوین هستند. پس فرارسیدن این روزهای نمادین و مقدس را به یکایک شما تبریک می‌گویم. اکنون تاریخ، اسطوره و زندگی فردی به هم گره می‌خورد و جهان با عبور از بحران و آتشی به تحول و سلامتی نو و «روزی نو» دست می‌یابد.

این آفوریسم یا «گزینه‌گوی» بالا، آفوریسمی از کتاب جدید من «اسرار مگو» است که در آن به «ارزش‌گذاری جدید» همه ارزش‌های گذشته ایرانی و به ایجاد جهانی نو و زمینی و آری‌گوی به زندگی دست زده می‌شود. کتاب «اسرار مگو»، در مسیر منطقی کتاب قبلی من که به آسیب‌شناسی فرهنگ و گفتمان ایرانی دست زده بود، حال بر بستر این آسیب‌شناسی به نوزایی مدرن و به روایت نو ایرانی از زندگی دست می‌زند و جهانی نو و خندان می‌آفریند. هر ساختار مدرن و جدید احتیاج به هویت مدرن خویش و جهان دنیوی خویش دارد وکتاب «اسرار مگو» دقیقا این جهان و روایت گیتی‌یانه و تلفیقی را به وجود می‌آورد. جهان، جسم و انسان مدرن ایرانی و متفاوت. شکل قدیمی این کتاب را در لینک ذیل می‌یابید.

http://sateer.de/books/222.pdf

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.