بحران بدان معناست که وحدت و هیرارشی اولیه درونی یا برونی شکست خورده است، ولی هنوز وحدت و هیرارشی جدیدی، ساختار و نظم جدیدی در درون انسان و یا در جامعه بوجود نیامده است و بر صحنه حاکم نشده است. از اینرو در دوران بحران فردی در درون انسان احساسات و سلیقه ها، اندیشه های مختلف به عرض اندام و بیان خویش و جنگ با یکدیگر بر سر قدرت و حاکمیت و تقسیم قدرت مشغولند. یا در حین بحران جمعی در جامعه نیروها و سازمانهای مختلفی که این سلیقه ها و اندیشه های متفاوت و متضاد را نمایندگی میکنند، همینگونه درگیر جنگ قدرت و رقابت هستند.
انسان و جامعه در این لحظات و دوران بحرانی شاهد جزر و مدهای احساسی و اندیشه ای می باشند. گاه غم پیروز میشود، گاه شادی. گاه انسان خویش را زنجیر میزند، گاه فریاد عصیان سر میکشد. گاه سرش را از بیچارگی و ناامیدی در شن فرو میکند و مایل است بمیرد و گاه پر از امید و ایده های نو در حال رقص و شادیست. گاه کژومژ چو مستی راه می رود، گاه سرافکنده و گاه سربلند و خندان. گاه نیروها و احساسات یا نگرشهای مخالف و متضاد چنان قوی هستند که هر کدام او را بسمت خویش میکشند و او ناتوان از هر حرکتی، فلج میشود و چون درویشی، مرتاضی روزها بی حرکت می ماند.
بحران دوران زایمان و پوست اندازی است و دگردیسی، از اینرو نیز تا وحدت نو و پوست نو بارها رنگ و حالت عوض میکند و گاه چون آفتاب پرستی مجنون لحظه به لحظه رنگ برنگ میشود و آدمی خویش را در این لحظه چون کاهی و یا برگی بر امواج طوفانی دریا احساس میکند. هر تحولی و زایشی احتیاج به دوران گذار، بارداری و بحران دارد و بدون آن قادر به دگردیسی نیست. بحران نام و همزاد و گذرگاه به سوی تحول و نوزایی فردی و جمعی است. موضوع و مشکل انسان «ترس و وحشت از بحران و هرج ومرج» است. موضوع هراس و عدم اعتماد به زندگی و به جسم و به زمین است. زیرا به زبان نیچه « تنها آنکه در خویش هرج و مرجی دارد، میتواند ستاره ای رقصان بیافریند». توانایی رقصان آفریدن، رقصان اندیشیدن، چندسیستمی فکر کردن، پارادوکس زیستن و اندیشیدن و در نهایت رقصان و خندان نوشتن و دیدن.
دوستان! رقصیدن با آهنگ بحران را بیاموزید. گاه راک اندرول، گاه تانگو و گاه رقص عزاداری سیاهان یا رقص وسوسه انگیز و پرسوزو گداز کولیان را با آن انجام دهید و موج سواری بر امواج بحران خویش را بیاموزید. زایمان و پوست اندازی خویش را زیبا کنید. به خواست بحران خویش پاسخ دهید و آنگاه که ناتوان از حرکت و تصمیمگیری هستید، پس به جای «کینتوزی» به خویش و به دیگری و جستجوی مقصری برای بحران خویش، تن به «بیعملی و بیارادگی» دهید. به زبان لائوتسه، «بیعمل شدن را عمل کنید». یا به زبان نیچه از قهرمانگرایی بگذرید، از قهرمان درونتان بگذرید و «فراقهرمان، بیاراده و ضد قهرمان خندان» شوید. کسی که تن به بحران و هرج و مرج خویش میدهد، منطق و خردش را میشناسد. زیرا بحران او ، خود اوست و اینگونه با مرگ قهرمان درونش به حالت خدایی « کودکی خندان و سبکبال» دست مییابد.
بدون بحران تحول امکان ناپذیر است، پس اگر میخواهید نو و جوان شوید، ابتدا به بحران تن دهید. اگر میخواهید به بهشتتان دست یابید، از درون جهنمتان عبور کنید و راز رقص جهنم و برزخ و خنده در بحران را بیاموزید. رقص درد، رقص پریشانی، عزاداری، و والسا و فلامینگوی امید و ناامیدی، یاس و دلهره، رقص خشم و هراس، مسحوری و ساحری را بیاموزید و رقاصان زیبا و سبکبال بحران تکامل و نوزایی خویش شوید. زیبایی هرج و مرج و «خرد نهفته» در نادانی را لمس کنید و دلهره خندان ندانستن لحظه دیگر خویش و حالت خویش را. زیبایی دلهره وصال و لرزش دست و پای عاشقانه را حس و لمس و از آن خود کنید.
معضل و مشکل اصلی انسان و جامعه در بحران، نه بحران ، بلکه از یک سو «احساس گناه» و از سوی دیگر گرفتاری در حس « کینتوزی و رسانتیمو» به دیگران است. این احساس گناه سرکوبگر و آن کینتوزی در نهایت دو روی یک سکهاند و انسان و جامعه را در بحران نگه میدارند، آنها را داغان میکنند و مانع تحول و گذار سالم میشوند.
اکثر انسانهایی که در بحران از بین میروند، به علت گرفتاریشان در احساس گناه و شرم خویش از بحرانشان است. زیرا آنها به جای درک منطق و ضرورت بحران خویش، به جای «آری گفتن» به بحران خویش و گذار از آن به سوی ساحل نو و سعادت نو، خویش را مقصر بحران خویش احساس میکنند و به سرکوفت اخلاقی یا زنجیرزنی خویش مشغول میشوند. اسیر «نگاه اخلاق عمومی» سرزنشگر میشوند به جای آنکه به «راه فردی» خویش تن دهند که همیشه با بحران و با شک به راه عمومی شروع میشود. آنگاه این انسان شرمگین به جای سواری بر بالهای بحران خویش و دست یابی به هویت و یگانگی نو، به خودزنی و خودآزاری و یافتن گناهکار در خویش مشغول میشود. نیروهای دفاعی و شور زندگی او به جای جستجوی بهترین یگانگی و وحدت اضداد نو، به جای یافتن سریعترین راه عبور از بحران و سروری نو بر شورهای خویش و بر جهان و روایت نوی خویش، وجود خویش را به دادگاهی برای محاکمه یا جستجوی متهم مشغول میکند.
او در نام «اخلاق جبار و مطلقگرا» خود را بر صندلی متهم می نشاند و به خواست کاهن درونش، خود را شکنجه و شلاق میزند. این انسان در بحران، به جای یافتن وحدت نوی خویش، در این دادگاه درونی که هیچ گاه پایان نمی یابد کمکم داغان و پریشان میشود و سرانجام میمیرد، یا به یک چرخه جهنمی مجازات و وسوسه و زندگی برزخی ابدی محکوم میشود. به ویژه هر انسان ایرانی این «دادگاه کافکایی» یا اخلاقی را در درون و در همه اجزای جامعه خویش، از خانواده تا دولت اخلاقی خویش می شناسد و هر کدام از ما در جایی و در بحرانی به خاطر این احساس گناه و حکم دادگاهمان خویش را به صلیب کشیده ایم یا در زیر نگاه دیگرا ن شلاق خوردهایم.
من که خود ستایشگر بحران و زندگیم، چگونه میتوانستم همزمان خود داغ این دادگاه را ب تن و روحم نچشیده باشم. هر نگاه نو و راه نو بدون شناخت علمی و سیستماتیک از یک سو و از سوی دیگر بدون عبور از «هزار دالان اخلاقیات»و چیرگی بر شرمگینی و خودزنی ممکن نیست. ازینرو من نیز شلاق و خودآزاری این دادگاه درونی ، احساس گناه ، گرفتاری در این چرخه جهنمی بی پایان و «خودسرکوبی» ناشی از آن را با تمام وجودم چشیدم و تا دیدار با پریشانی، یاس و حس مرگ پیش رفتم، تا آنگاه که سرانجام خنده و رقص من، خرد خندانم، عشقم به زندگی و به زمین، خویشتن دوستیم و ستایش زندگی بر این خودزنی پیروز شد و جهانی نو، وحدتی نو و همیشه ناتمام به عنوان عارف زمینی و غول عاشق زمینی یافتم و آفریدم.
دوستان و یاران! شلاقهای این کاهن و دادگاه درون را من و شما یکایک چشیده ایم و بر تن هایمان، روان مان جایشان باقیست. این زخمهای بر تن و جان را چون یادگاری حفظ کنید، تا دشمنان واقعیتان، احساس گناه، پشیمانی و «جان سنگینی اخلاقی» را هیچگاه از یاد نبرید، اما آن زخمها را از قلبتان و جانتان پاک کیند و فراموش کنید، تا دیگربار از نو آغاز کنید و دیگربار کودک شوید. بر قبر عشقها، لحظات، عزیزان از دست رفته تان بگریید و آنگاه انها را بخاک سپرده، دیگربار در جهان نویتان چون کودکی از نو اغاز کنید. زیرا روی دیگر این سکه، «کین توزی به دیگران»، به زندگی و دیگرآزاری، یافتن متهم و گناهکاری برای بحران خویش در دیگری، چه این مقصر خیالی معشوق از دست رفته یا آرمان از دست رفته باشد یا رقیب سیاسی و یا اجتماعی باشد.
«کین توزی» ناشی از «حس رسانتیمو یا دل آزردگی است». دل آزردگی انسان در بحرانی که به جای درک بحران خویش به عنوان ضرورت و سرنوشت خویش، به عنوان پیش شرط تحول خویش، بحرانش را به عنوان بلایی، زجری ، تله ای می بیند که دیگران برایش فراهم کرده اند، پس میخواهد با کین توزی و دگرازاری بر بحران خویش چیره شود. پس امروز «غربستیز» و فردا «سنتستیز» میشود. پس امروز عاشق و فردا متنفر از دیگری میشود و نمیبیند که تنفرش هماناندازه او را به عشق و جهان گذشته وابسته میکند که عشق گذشتهاش و نمیگذارد از کنار قبر گذشته برخیزد و جهانی نو، عشقی نو بیافریند. زیرا انسان کینتوز توهم وار خیال میکند که با نفی و کشتن فیزیکی یا روحی دیگری می تواند به بحران خویش پایان دهد. خیال میکند با شکستن آیینه می تواند تصویر خویش ر ا عوض کند. تنها حاصل این کار «سمی شدن» و در نهایت مردن و داغان شدن توسط این سمی کردن وجود خویش و دیگری می باشد. عقرب در بن بست، آنگاه که دیگر کسی را نمی یابد، خویش را نیش میزند.
کین توز و خودآزار شرمگین هر دو در نهایت به خویش بی باورند. به زندگی و به زمین بیباورند. آنها ناتوان از تحول و دگرگونی در چرخه جهنمی احساس گناه و کین توزی گرفتارند و محکوم به تکرار بحران خویشند، تا آنزمان که یا از بین بروند و یا سرانجام به جای خودآزاری و دگرآزاری به بحران خویش و به سرنوشت خویش آری گویند و رقصیدن در بحران را بیاموزند و چندگانگی جدید را، تا آن زمان که از این چندگانگی، وحدت در کثرتی نو و یا «کثرت در وحدتی» چند صدایی، خلاقیتی نو و یگانگی نو بوجود آید.
پس دوستان! احساس گناهتان را با خنده و رقصتان شرمگین کنید و اینگونه او را بکشید. او را از شرمگینساختن شما و انسان، شرمگین سازید و کین توزیتان را با خنده تان و با آری گویتان به بحران و به خویش بکشید. اینگونه رقصان و خندان، گاه کژومژ،گاه سربلند یا سرافکنده، گاه سرخ ، گاه آبی یا زرد، گاه خشمگین و گاه گریان از درون بحران خویش عبور کنید و بر بالهای احساسات متضاد خویش بسوی وحدت اضداد جدید خویش و وحدت در چندگانگی جدید خویش بشتابید. فراموش نکنید، شما برای این بحران برگزیده شده اید. پس به سرنوشت خویش آری گویید و کاشف، نخستزاد جهان نوی خویش باشید.
در این مسیر آری گویی به خویش و به بحران خویش و در این مسیر دست یابی به وحدتی نو، به خطاها و اشتباهات خویش نیز آری گویید و از خویش دلرنجیده نباشید. پایه و اساس بلوغ فردی و جمعی این است که فرد یا جامعه پی میبرد که «دیگری» نیز مطلق و بیکمبود نیست. او پی میبرد که هم او و هم دیگری، هم معشوق و هم تصویرش از حقیقت یا خدا، همیشه دارای ضعف و کمبودی است و این کمبود اساس خلاقیت مداوم بشری و جهان بشری است. اساس قدرت و شکوه جهان انسانی است.
بنابراین هیچکس یکروزه به این بحران سبکبال و رقصان خویش، به این وحدت در چندگانگی و توانایی رنگارنگی و پوست اندازی دست نمی یابد. همانطور که این سلامت و وحدت نو نیز همیشه ناتمام و قادر به تحول نو است.
باری دوستان!.پس ابتدا آری گویی به احساسات و شورهای خویش و لمس همزادی درد وشادی، امید و ناامیدی را بیاموزید و سپس گام بگام رقص وحدت اضداد را به اشکال مختلف تمرین و بازآفرینی کنید. هیچکس پرواز را با پرواز اغاز نمیکند.« باری این است آموزه ی من: انکه می خواهد روزی پریدن اموزد، نخست می باید ایستادن و راه رفتن و دویدن و بالارفتن و رقصیدن اموزد. پرواز را با پرواز آغاز نمیکنند.نیچه». آنگاه که این توانایی را بدست آورید، حال میتوانید به عرصه پرواز و جهش و خنده به هزار حالت و شکل دست یابید. به عرصه جهان و جسم و بازی هزارگستره و فلات دست یابید.به عرصه بازی خندان عشق و قدرت، بازی و چرخه بدون تکرار «دیفرانس دریدایی» و تفاوتسازی، متفاوط سازی خویش و جهان خویش. به عرصه هزار شکل و حالت از «عارف زمینی، عاشق زمینی، خردمند شاد، مومن سبکبال» و خندان ایرانی پای بگذارید و «بشوید آنچه که هستید».
پسگفتار:
دوستان چهارشنبه سوری و عید نیز نمادی از عبور از بحران و نوزایی نو است. آیین عید و چهارشنبه سوری «آیین باروری و نوزایی اسطورهای» است. ازینرو چهارشنبهسوری «جشن بحران و عبور از بحران و بیماری» است که سرانجام به تولدی نو در «نوروز» منتهی میشود. همانطور که در دوران قدیم، در روزهای قبل از عید برای اجرای این آیین باروری و نوزایی، حکومت را در یک روز به یک محکوم به مرگ میدادند و سپس با پایان روز و پایان حکومت «بحران و هرج و مرج» و با قتل شاه یکروزه یا «میرنوروزی» در واقع سال کهن به قتل میرسید و سالی نو و جهانی نو شروع میگردید.
همانطور که آیین عید و نوزایی زمین و زندگی بنا به شرایط تاریخی مرتب معانی نو و نوین مییابد، مثل امسال که این آیین باستانی همزمان معنایی تاریخی و ملی و مدرن یافته است. او اکنون به صحنه عبور از جهان کهن و استبدادی ایرانی و مذهبی و به لحظه تولد جهان و ملت نوین و رنگارنگ ایرانی تبدیل شده است. مراسم امسال به تبلور «چهارشنبهسوری سبز و رنگارنگ» و به تبلور گامی نو در مسیر دستیابی به ملت نوین ایران و به «وحدت در کثرت ملی» ایرانیان تبدیل شده است و همه منتظر این آیین باستانی/نوین و شادی نوین هستند. پس فرارسیدن این روزهای نمادین و مقدس را به یکایک شما تبریک میگویم. اکنون تاریخ، اسطوره و زندگی فردی به هم گره میخورد و جهان با عبور از بحران و آتشی به تحول و سلامتی نو و «روزی نو» دست مییابد.
این آفوریسم یا «گزینهگوی» بالا، آفوریسمی از کتاب جدید من «اسرار مگو» است که در آن به «ارزشگذاری جدید» همه ارزشهای گذشته ایرانی و به ایجاد جهانی نو و زمینی و آریگوی به زندگی دست زده میشود. کتاب «اسرار مگو»، در مسیر منطقی کتاب قبلی من که به آسیبشناسی فرهنگ و گفتمان ایرانی دست زده بود، حال بر بستر این آسیبشناسی به نوزایی مدرن و به روایت نو ایرانی از زندگی دست میزند و جهانی نو و خندان میآفریند. هر ساختار مدرن و جدید احتیاج به هویت مدرن خویش و جهان دنیوی خویش دارد وکتاب «اسرار مگو» دقیقا این جهان و روایت گیتییانه و تلفیقی را به وجود میآورد. جهان، جسم و انسان مدرن ایرانی و متفاوت. شکل قدیمی این کتاب را در لینک ذیل مییابید.
http://sateer.de/books/222.pdf
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید