رفتن به محتوای اصلی

از اعجاز جنبش سبز بیاموزیم
11.02.2010 - 14:19

فردا 22 بهمن است. من نمی‌خواهم منتظر بمانم که فردا غروب پس از وقوع زلزله و فرود بهمن بنویسم و می‌نویسم با یقین که فردا زمین زیر پای رهبر و مافیای حکومتی خواهد لرزید که فردا بر آنها بهمن آوار خواهد شد.

فردا در ایران زلزله خواهد شد و جنبش سبز بهمنی از فریاد را بر سر جباریت تیرانی حاکم خواهد ریخت. ( تیرانی حکومتی را گویند که برای تداوم خویش جز کشتن و شکنجه و زجر دادن راهی نمی‌شناسد. در مورد این بی‌خدایان تجاوز جنسی تا حد مرگ، به زن و مرد را هم بر این سیاهه بیفزائید.)

فردا جنبش سبز در ایران زلزله‌ای انسانی با بهمنی از فریاد به راه خواهد انداخت؛ جنبش سبز یخ‌های دل ما را نیز تاوانده‌است و در جانمان زلزله راه انداخته است: در دل مایانی که با جمودی ایدئولوژیک به غربت درآمدیم و کم کم از میهنمان هم غریبه شدیم: دوری سه دهه‌ای از میهن و نداشتن شناخت عاطفی از جوانه‌هائی که در دل پیر و جوان و زن و مرد ایرانی، زیر خروارها خاک سرد زمستان سر بردمیدن داشتند، بر جمود ایدئولوژیکمان افزود و دلهامان یخ زد؛ جوانان جنبش سبز با مهرشان، با بخشندگی‌شان، با گذشتهایشان از گناهان گذشته بر ما مهر تاباندند و به ما راه نشان دادند. آنان که خود زخمی‌اند بر زخم شکنجه‌گرانشان هم مرهم می‌نهند چرا که دریافته‌اند ایران متعلق به همۀ ایرانیان است و انگار این شاه‌بیت مولانا را دریافته‌اند: «سخت‌گیری و تعصب خامی است – تا جنینی، کارت خون‌آشامی است.» آنان به کینه راه نمی‌دهند؛ سالها پیش با یک آرزومندی نومیدانه‌ای سرودم:

باران مبار هرگز بر کینه‌زار هیچ – تا کینه بیخ نارد، کین را مهار باد.

و باران رحمت جوانان سبز نومیدی را از دل من شست و کنون امیدوارانه این بیت از آن سروده را زمزمه می‌کنم:

باران ببار بر عشق این سحر زندگی – تا بی‌کران شقایق ما را نثار باد.

آنان خاندان رفسنجانی را حتی بخشیدند و با این فریادشان در دانشگاه این را به جهان اعلام کردند: «فائزه متشکریم...»

ما راهیانی بوده‌ایم زخم‌زن به هم و دردکشیده و زخم‌خورده از دست هم. سال‌های بدی را پشت سر گذاشته‌ایم: سرشار از نفرت و کین چرا که سیاست را سپهر مقدسات می‌پنداشتیم و نه سپهر مصلحت‌ها؛ ما از هر نحلۀ فکری و هر مشرب سیاسی که بودیم، اختلاف نظر و پسند سیاسی را به دشمنی شخصی بدل می‌کردیم و آن جوانان سبز که زندگیشان در گندابۀ جمهوری اسلامی تلف می‌شود، سیاست را در حسرت یک زندگی اندکی شادمانه‌تر و آزادانه‌تر و در آرزوی بر دل ماسیدۀ آبادی میهنشان به جای آوردند، در دریغشان بر فقدان امکان دوست داشتن و عشق ورزیدن و مردن برای این همه مردن شده‌است مرامشان. این خود زندگی‌ست که در دل آنان جوشان شده‌است و ما باید بپذیریم که آنان راهبران ما شده‌اند و دارند راهمان می‌برند؛ و راه برده‌اند و به راهمان انداخته‌اند انگار:

کنگرۀ ملیتهای ایران فدرال که من مدتی بخت همکاری با آن را داشته‌ام، با صدور بیانیه‌ای پیوستگی خود را به جنبش اعلام کرد. صدور این بیانیه را به رهبران سازمان‌های سیاسی تشکیل دهندۀ این کنگره تبریک می‌گویم. صدور این بیانیه نشان از دریافتن این واقعیت است که جز در سایۀ دموکراسی برای همۀ ایران، ملیت‌های ایرانی نخواهند توانست به حداقل خواستهایشان برسند. من هیچ دلخوری‌ای از این تشکل فرهمند ندارم و کماکان با قلم و قدمم در خدمت آن خواهم بود؛ توصیۀ دوستانه‌ام به این یاران اما، این است که تشکل خود را به مثابه یک نهاد سیاسی ایرانی تعریف کنند و صفوف خود را از واعظان نفرت بپیرایند.

در کنار این رویداد نیک، پیام آقای مسعود رجوی به شاهزاده رضا پهلوی را هم به فال نیک می‌گیرم و از برکات جنبش سبز می‌دانم. در مورد تروریست خوانده شدن مجاهدین از جانب آمریکا، من، همانگاه که این ماجرا مطرح شد در یک سرمقالۀ نشریۀ دیدار موضع گرفتم و از همۀ بخش‌های اپوزیسیون درخواست کردم در برابر این اعلام نادرست موضع بگیرند و کنون نیز این درخواست را دارم. با این همه، نمی‌توانم فراموش کنم، هرچند می‌بخشم، این را که نشریۀ مجاهد چندین بار من و نشریۀ دیدار را به وزارت اطلاعات منسوب کرد. فراخوان جنبش سبز عفو متقابل ملی‌ست و ما همه باید متقابلا یکدیگر را ببخشیم. و اما، به آقای رجوی یادآور می‌شوم که همۀ نقدهای ما از شاه و رضاشاه هم درست نبودند. که بسیاری از کارهای آنها هم غلط و جنایت نبودند. که مشی چریکی نیز ملهم از یک انقلابی‌گری آوانتوریستی و رمانتیک و اما بی‌منطق بود. و نیز این نکته را که اتفاقا، با این که در تنها گفت‌وگوئی که با شاهزاده داشته‌ام، چندین سال پیش، خود به ایشان پیشنهاد دادم از کاندیداتوری پادشاهی در ایران کناره گیرند و نامزد ریاست جمهوری شوند، اما اکنون معتقدم که ایشان نباید چنین کنند. این پشت کردن به خواست بخشی از هم‌میهنان ماست که خواهان شاه شدن اویند و عامل دلسرد کردن آنان. او و هوادارانش باید اما، حکمیت صندوق‌های رأی را بپذیرند و قطعا ولی، مردم سبز ایران دیگر زیر بار سلطنت استبدادی نمی‌روند. هنگامی که مشخص شود که پادشاهی مشروطه را هم نمی‌خواهند و خواهان جمهوری‌اند، رضا پهلوی هم همچون هر ایرانی دیگری حق خواهد داشت کاندیداتوری خود را درانتخابات ریاست جمهوری اعلام کند.

این را نیز خطاب به دشمنان انگار خونی مجاهدین بگویم: مسعود رجوی می‌توانست شریک خوان یغمای حکومتگران شود. اما مجاهدین در برابر جباریتی که سر برمی‌کرد، بر سر حقوق زنان، بر سر حقوق دگراندیشان و دگردینان و نیز ملیت‌ها ایستادند. کشتار شدند، از میهن رانده شدند. از تبعید فرانسه هم تحت فشارهای پشت پردۀ رژیم رانده شدند. رفتنشان به عراق تبعاتی به همراه داشت. آنان ادامۀ جنگ با عراق را از فتح خرمشهر به بعد، به درستی محکوم دانستند و بزرگترین خطایشان اما پروردن رویای پیروزی نظامی بر رژیم و در نتیجه نظامی‌گری بود که با پادگانی شدن و بعد امنیتی شدن جو قرارگاه‌هایشان توأم شد. من قاضی‌ نیستم و به خود حق قضاوت نمی‌دهم. اگر از آنها و از شخص مسعود رجوی جنایتی علیه بشریت سر زده باشد، نخست باید دادگاهی که صلاحیت رسیدگی به آن جنایت را داشته باشد تشکیل شود و چنین دادگاهی جز در یک ایران بری از جباریت تشکیل نخواهد شد. غیر از این که شگفت‌زده‌ام که چرا به ویژه جداشدگانی چنین پرخصومت و کین با مجاهدین برخورد می‌کنند که مادامی که در دل این جریان بوده‌اند، علیه منقدین مجاهدین رگان گردن به حجت قوی می‌داشتند؟ این یکی از تبعات قدسی‌مآبی در سپهر سیاست است که رویۀ دیگرش می‌شود نجس‌انگاری.

و باری، از جنبش سبز بیاموزیم و ببخشیم و نیز ببخش بخواهیم.

و اما،

بنا بر همۀ آنچه گفته شد، من به نام یک شهروند تبعیدی ایرانی، از همگان درخواست دارم. برای تسهیل خلع ید از سبعیت حاکم و تأمین امنیت دوران گذار، یک بار دیگر به آنچه تحت نام پارلمان در تبعید پیشنهاد داده‌ام بی‌اندیشند. اگر ما ایرانیان تبعیدی بتوانیم تن به یک انتخابات سالم دهیم و نخست پارلمان تبعیدیان ایرانی را پی افکنیم تا بعد با پیوستن مبارزان داخل کشور به آن، به پارلمان ایرانیان در تبعید برروید، بزرگترین تضمین را برای گذار میهنمان به یک آیندۀ دموکراتیک ایجاد کرده‌ایم. هیچگاه ایرانیان تبعیدی یا مهاجر به این اندازه برای شرکت در انتخابات چنین نهادی آمادگی نداشته‌اند. تردید ندارم که به صندوق‌های رأی هجوم خواهند آورد؛ بی هیچ واهمه‌ای از رژیم. این نیز از برکتهای جنبش سبز است؛ آنچه را که در نخستین مقاله‌های مربوط به این طرح نوشتم تکرار می‌کنم: «اگر اصل را بر حذف و کنار گذاشتن بگذاریم و نه حکمیت رأی مردم، در فردای پس از جمهوری اسلامی اگر ما جمهوری‌خواهان دولت باشیم با اپوزیسیونی برانداز مواجه خواهیم بود و رانده خواهیم شد به سوی سرکوبگری و اگر اپوزیسیون باشیم با دولتی سرکوبگر رودررو می‌شویم و رانده خواهیم شد به سوی براندازی؛ در هر دو حالت فضائی پلیسی و امنیتی بر جامعه حاکم خواهد شد و میهن ما اسیر چرخه‌ای پلید از استبداد باقی خواهد ماند. گمان می‌کنم که حرف من در دل خیلی‌ها اثر نکرد. اما خرام جنبش سبز اثربخش بوده‌است و این هنوز از نتایج سحر این جنبش است، باشد که صبح دولت دموکراتیکش نیز بدمد.

ایدون باد.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.