رفتن به محتوای اصلی

نادری پيدا نخواهد شد اميد!
22.07.2014 - 05:50

مهندس احمد زيرک زاده ، بدون ترديد يکی از برجسته ترين ، آزادمنش ترين ، پاکترين و وطنپرست ترين ياران زنده ياد دکتر محمد مصدق بود که هم چون رفيق يکدله اش زنده ياد دکتر شاپور بختيار گواينکه در دولت مصدق مقامی فراتر از معاون وزير نيافت اما بسيار بار بيشتر از آنها که وزارت و اعتبار يافتند در راه تحقق آرمانهای نهضت ملی پای فشرد ، رنج بسيار برد ، کمتر از بختيار در حبس بود اما چنان او هرگز تسليم جاه و مال و قدرت نشد . او با خانواده من بستگی و تعلقی فراتر از ارتباط فاميلی داشت و بسيار با پدرم به کارگاهش ميرفتم و پای صحبتهای ارزشمندش می نشستم . بزرگا مردی بود که انگار ديگر چنانش را نميتوان سراغ گرفت .

اينرا نوشتم نه فقط برای تقدير و تکريم از او بل به اين سبب که موضوعی مهمتر را به ميان آورم . چرا از آن افرادی که رضا شاه به خارج فرستاد و يا در نخستين سالهای سلطنت فرزندش به خارج اعزام شدند ، برجسته ترين دولتمردان ، استادان متفکران فعالان حزبی ، وکلا و قضات دادگستری ، صنعتگران نامور پزشکان عاليقدر و ... بيرون آمدند اما به مرور با افزايش تعداد محصلان ايرانی در خارج ، آنهائی شان که به وطن بازگشتند ، کمتر چهره نمودند و در جمعشان کسانی چون ، مهدی آذر، دکتر محسن هشترودی، سيد تقی نصر، علی شايگان، حسين پيرنيا، عبدالله رياضی، احمد رضوی، محسن عزيزی، عبدالحسين نوشين، محمد صفی اصفيا، مهدی بازرگان، خليل ملکی، نصرالله باستان، بزرگ علوی، صادق هدايت، فريدون کشاورز، مجتبی مينوی، مهدی بهرامی، دکتر تقی ارانی، راد منش،، کريم سنجابی،احمد زيرک زاده ، احمد رضوی کرمانی، محمدعلی ملکی خيرخواه، جناب، جودت، صديقی، انتظام، سپهبدی، وارسته، بقايی، سحابی، بهنيا، ابتهاج، عميد، زنگنه، سنجابی، وکيل، فروتن ، لطفعلی صورتگر و غلامعلی فريور و... ، ظهور پيدا نکردند ؟

راستی چه معجزه ای در کار بود که محصلان آن روزگار بدون توجه به مرام سياسی شان ، از آزاد انديشی و وطندوستی و احساس مسئوليت و در عين حال سعه صدر ، بلند نظری و پاکدامنی بسيار، گاه در حد وسواس برخورداربودند اما نسلهای بعدی به مرور ، حداقل چنين صفاتی را کمتر آشکار ساختند . 
قانون اعزام محصل به خارج در اول خرداد ۱۳۰۷ به تصويب مجلس شورای ملی رسيد و متن کامل اين قانون بشرح زير در روزنامه رسمی کشور منتشر شد .

قانون اعزام محصل به خارجه
‌مصوب اول خرداد ماه ۱۳۰۷ شمسی
‌ماده اول - دولت مکلف است اعتبارات ذيل را برای اعزام شاگرد به خارجه اعم از مرکز و ولايات جهت تکميل تحصيلات در علوم و فنونی که از‌طرف دولت معين خواهد شد در بودجه سنوات ذيل منظور دارد از عده محصلين اعزامی بايستی همه‌ساله لااقل صدی سی و پنج برای تحصيل فن‌تعليم و تربيت اعزام شوند.
‌سال ۱۳۰۷: يکصد هزار تومان
‌سال ۱۳۰۸:‌ دويست هزار تومان
‌سال ۱۳۰۹: سيصد هزار تومان
‌سال ۱۳۱۰: چهارصد هزار تومان
‌سال ۱۳۱۱: پانصد هزار تومان
‌سال ۱۳۱۲: و سنوات بعد ششصد هزار تومان
‌تبصره ـ اعتباراتی که به موجب قوانين مخصوصه اختصاص به اعزام محصلان به خارجه دارد و همچنين اعتباراتی که در بودجه ۱۳۰۷‌وزارتخانه‌ها تخصيص به اين نوع خرج داده شده بايد در آتيه محفوظ بماند و اعتبارات مذکور در اين ماده علاوه بر اعتبارات فوق‌الذکر خواهد بود.

ماده دوم ـ محصلان اعزامی بايد واجد شرايط ذيل باشند:
الف ـ تابعيت ايران و ايرانی بودن.
ب ـ دادن امتحان مطابق پرگرام مسابقه که از طرف وزارت معارف تهيه خواهد شد و نبايد کمتر از پرگرام مدارس متوسطه باشد. دارندگان‌ تصديقنامه مدارس عاليه يا متوسطه يا فنی با تساوی ساير شرايط مسابقه حق‌تقدم خواهند داشت.
ج ـ تقبل اين که در ممالک و در شعب علمی که از طرف دولت معين خواهد شد تحصيل کرده و پس از فراغ از تحصيل و اخذ ديپلم ظرف مدتی ‌را که در خارج به خرج دولت تحصيل کرده‌اند در شعبه تحصيلات خود به دولت خدمت نمايند.
‌تبصره ـ اعلان مسابقه محصلين دو ماه قبل از موقع آن در تمام مملکت منتشر می‌شود.

ماده سوم ـ دولت مکلف است کليه کسانی را که بر طبق اين قانون فارغ‌التحصيل می‌شوند در شعبی که مربوط به تحصيلات آنها است، مصدر‌ خدمت نمايد و چنانچه از تاريخ مراجعت به ايران تا مدت شش ماه خدمتی به آنها رجوع نگرديد، می‌توانند برای خود شغل ديگری تدارک نمايند ولی هر‌گاه بعدا تا مدت چهار سال استخدام آنها مورد احتياج دولت واقع شد به آنها اخطار می‌شود و پس از سه ماه از تاريخ اخطار بايد حاضر خدمت شوند در‌اين صورت اگر بلافاصله خدمتی ارجاع نگرديد دولت مکلف است مادام که خدمتی رجوع نکرده حقوق رتبه آنها را پرداخت نمايد.
‌تبصره ـ مواد ۶۷ و ۷۳ قانون استخدام کشوری شامل حال محصلان مذکور نخواهد بود و دولت می‌تواند محصلان مزبور و همچنين کليه کسانی را ‌که از مدارس عاليه فارغ‌التحصيل شده و به اخذ ديپلم (‌از درجه ليسانس به بالا) نائل آمده‌اند بدون طی خدمت ابتدايی با رتبه ۳ اداری به خدمت‌ بپذيرد و تا رتبه ۶ اداری آنها را پس از توقف دو سال در يک رتبه به رتبه بالاتر ارتقاء بدهد.
*‌ ‌پاورقی: به موجب قانون ۲۱ آذر ماه ۱۳۰۸ دارندگان ديپلم ليسانس مدرسه دارالمعلمين عالی با رتبه ۴ اداری به خدمت پذيرفته می‌شوند.

ماده چهارم ـ وزارت معارف مکلف است محصلان اعزامی را در تحت مواظبت و مراقبت سرپرست‌های مخصوص قرار دهد و حقوق سرپرست‌ها و‌ مخارج و مصارفی که به جهت اين کار پيدا می‌شود از اعتبارات مذکوره در ماده اول اين قانون تأمين خواهد شد ولی ميزان آن علی‌ايحال در سه سال‌اول ساليانه از دوازده هزار تومان و بعدها از بيست و چهار هزار تومان نبايد تجاوز کند.
‌تبصره ـ سرپرست‌های اعزامی مکلفند نسبت به محصلان ايرانی که به خرج اوليای خود در محل اقامت آنها مشغول تحصيل می‌باشند با رضايت ‌اولياء آنها نيز مراقبت و مواظبت کامل نمايند.

‌ماده پنجم ـ کليه صرفه‌جويی‌هايی از اين محل به مصرف همين موضوع خواهد رسيد.ماده ششم ـ نظامنامه اجرای اين قانون را وزارت معارف و اوقاف و صنايع مستظرفه تهيه کرده و مأمور اجرای آن نيز خواهد بود. ‌اين قانون که مشتمل بر شش ماده است در جلسه اول خرداد ماه ۱۳۰۷ شمسی به تصويب مجلس شورای ملی رسيد.
‌رئيس مجلس شورای ملی ـ حسين پيرنيا

در مهرماه همان سال نخستين گروه از محصلان ايرانی با مشايعت باشکوه بسيار به خارج اعزام شد. رضا شاه در ديدار با اين محصلان ضمن اشاره به اينکه با چه سختی آنها به خارج اعزام ميشوند و اين مردم فقير ايرانند که هزينه تحصيلشان را تامين ميکنند و چه وظيفه سنگينی بر دوش دارند ياد آورشد : "شما فرزندان عزيز ايران، بايد خوب اين مساله را بدانيد که چرا شما را از يک کشور پادشاهی مثل ايران به يک کشور جمهوری مثل مملکت فرانسه اعزام می‌داريم. اين کار فقط برای اينست که شما وقتی به آن مملکت رفتيد، حس وطن‌پرستی فرانسويان را سرمشق خودتان قرار بدهيد و آن را در اعماق قلب خودتان جايگير کنيد."

زنده ياد دکتر منوچهر ثابتيان در يک گفتگوی مفصل تلويزيونی که با او داشتم به تفصيل در باره محصلانی که بعد از توقف چندساله بسبب جنگ جهانی دوم ، در روزگار پهلوی دوم به خارج اعزام شدند و او از برجسته ترينهايشان بود سخن گفت . از نحوه پذيرائی ها در راه تهران به بيروت از راه عراق و فلسطين آن روزگار و سوريه و اقامت در بهترين هتلها و سفر در قسمت درجه يک کشتی به فرانسه ، يادها داشت و اينکه بجز او و شش تن ديگر بقيه دانشجويان ، بقچه زير بغل آمده بودند و خيلی هاشان تهران را هم برای اولين بار ميديدند . دکتر ثابتيان از مخالفان سرشناس رژيم پيشين ايران بود اما با افتخار از روزهای اعزام به خارج و توجه ويژه شاه به محصلان و تامين هزينه های آنها با همه تنگدستی دولت ياد ميکرد . از گروه آنها بسياری مخالف رژيم شدند و کنفدراسيون محصلان ايرانی را پايه گذاری کردند اما هيچکدام دل از عشق به وطن بر نتافتند و سرفرازی ايران و ايرانی همه گاه آرزوی آنها و خدمت به ميهن نصب العين آنها بود .دکتر ثابتيان بارها از سرپرست گروه مرحوم مرآت و پندها و نصايحش ميگفت و يادآور ميشد که در همه سالهای تحصيل و مبارزه اش هرگز فراموش نکرد ايرانی است و اگر فتنه سيد روح الله مصطفوی نصيب ميهن ما نشده بود او علاقمند بود به ايران بازگردد ، پزشک تربيت کند و درخدمت ملتش باشد .
تا آخرين روزهای زندگيش نيز لحظه ای از ياد ايران غافل نبود .جنبش دانشجوئی و سپس جنبش سبز جوانش کرده بود چنانکه دهها مقاله در ستايش جنبش نوشت و بارها در جلساتی با حضور بزرگان اين ديار از اميدهايش به آزادی ايران بدست نوجوانانی گفت که همان آرزوها و اميدهائی را دارند که او ۶۰ سال پيشتر در سينه داشت .

پرويز نيکجواه ، کورش لاشائی ، هم مثل ثابتيان بودند . دکتر عاليخانی ، دکتر ستوده ، منوچهر گنجی ،محمدرضا عاملی تهرانی ، عباسعلی خلعتبری ، جمشيد آموزگار و پرفسور رضا و دهها تن از دولتمردان و نظاميان و صنعت مردان و قضات و وکلا و پزشکان و مهندسان و ... عصر پهلوی دوم نيز سرفرازی ايران و سربلندی ايرانی را آرزو داشتند . و اين همه از محصلان اعزامی در دوران پدر و پسر بودند .

چه برما گذشت که به مرور مهر به ايران و خدمت به مردم و مشارکت در ساختن ميهنی سرفراز و پيشرفته ، جايش را به خودنمائی ، ماديگری و پول پرستی ، تظاهر و فريبکاری داد ؟ چه شد که در ماههای آخر سلطنت پهلوی دوم ، چمدانها بسرعت بسته شد و اوطان دوم و سوم جای خانه پدری را گرفت ؟ چه شد که در سالهای پس از جنگ محصلان خارج ديده هريک به نوعی در باز سازی وطن و توسعه و پيشبرد جامعه مدنی تا حد جان کوشيدند اما در دهه پنجاه چنان بود که شاه وقتی در انديشه واگذاری حاکميت به ملت بر اساس قانون اساسی مشروطه افتاد ناچار شد سراغ امينی و اردلان و سروری و سيدجلال تهرانی واردلان و انتظام و صديقی و سنجابی و بختيار رود که از محصلان اعزامی زمان پدرش بودند ؟ بسياری از اينان تا آخرين روز زندگی هريک بقدر امکانات و بقول علما بضاعت مزجاة خويش کوشيد راهی برای نجات وطن از چنگ فارغ التحصيلان فيضيه و حجتيه و شاگرد ميوه فروشان و عبادوزان و آقازاده ها ی فرومايه ، پيدا کند . کريم سنجابی ،دکتر غلام حسين صديقی ، علی امينی ، عبدالرحمن برومند ، حسن نزيه ، احمد مدنی ،داريوش فروهر ، شاپور بختيار ، عبدالرحن قاسملو، صادق شرفکندی که سرآمدان اپوزيسيون بودند تا لحظه مرگ با استبداد و ارتجاع در ستيز بودند . وطن برای آنها فقط شغل و مقام و نعمت و دولت و شهرت نبود ( راستی کسی خبر از جناب هوشنگ خان انصاری دارد ؟ ) قصه آنها نيز چون مردان سرفراز نسلی بود که مخبرالسلطنه هدايت از اجتماع هرروزه شان در دوره استبداد صغير در کافه دولاپه پاريس ميگويد و آن روز که حکايت دردی از ميهن ، سردار اسعد را چنان برمی انگيزاند که جوانی از خويشانش را ميفرستد بليط کشتی برای ايران بگيرد . و اين سفری است که به فتح تهران و احيای مشروطه ميانجامد . همه آنهائی را که نام بردم در انديشه سردار اسعد بودند و روزی که بليط بازگشت را بگيرند . بعضی آرام خاموش شدند و بعضی ديگر با گلو و سينه بريده و مغز سوراخ شده از چاقو و گلوله های آدمکشان ذوب شده در ولايت امام اول و ثانی ، جان باختند.

اگر کمی انصاف داشته باشيم آيا اقرار نميکنيم که ديگر کسانی چون آنها نداريم ؟ انسانهائی که خود را مديون وطن و هم ميهنانشان ميپنداشتند و برآن بودند اين دين را بهر صورت شده ادا کنند . برای بسياری از آنها انقلاب ، ويرانگر ايده آلهايشان بود . عمری مبارزه کنی ، تا سرفرازی وطنت را ببينی ، حضور مردمسالاری را در ميهنت شاهد شوی ولی ناگهان کسی بيايد با دزدانی چراغ بدست که ايده آلهای ترا نه فقط بدزد بلکه نابود کند . روزی از دکتر بختيار پرسيدم اگرميدانستيد کارمان به خمينی ميرسد آيا باز هم به همان راهی ميرفتيد که رفتيد؟ پاسخ او با همه فرق داشت چون اين سوال را از نزيه و مدنی نيز پرسيده بودم . بختيار گفت من از سال ۴۲ خمينی را شناختم بهمين دليل نيز با مهندس زيرک زاده و دکتر صديقی بشدت با رويه بعضی از ياران در تأييد او مخالفت کردم و شعار اصلاحات آری (در تأييد اصلاحات شاه به اسم انقلاب سپيد) ديکتاتوری نه ، را از زندان به بيرون فرستادم . در سال ۵۷ نيز با همه خطرات و نهی ياران ، پذيرفتم که نخست وزير شوم شايد بتوانم جلوی فاجعه خمينی را بگيرم .

با خاموشی محصلان اعزامی دوره های نخست رضاشاهی و دو دوره در پادشاهی فرزندش ، آيا حتی يک تن را سراغ داريم که در گذشته مسئوليتهائی داشته و همچنان در کار مبارزه با رژيم جهل و جور و فساد باشد ؟ آيا در وطن کسانی را ميشناسيد که همچون صديقی و زيرک زاده و فروهر ، راست قامت و استوار در برابر استبداد معمم سرخم نکنند ؟ حتی امروز مهدی بازرگان و مهندس حسيبی و اللهيار صالح و دکتر سحابی هم نداريم . ابراهيم يزدی در مکتب بازرگان بزرگ شد اما هنوز هم دل به "انقلاب به فتنه فقيهان نشسته " دارد . از مليون نسل جوانتر تنها باوند و زعيم و امير انتظام و کردستانی و عيسی خان حاتمی و خسرو سيف را داريم که بجز هوشنگ کردستانی بقيه دست و جانشان در قيد و بند رژيم است با اينهمه گاه گاه کلامی از آنها اين اميد را زنده ميکند که از ملک عجم شکرگذاران همه نرفته اند. آيا اين يک تراژدی تلخ نيست که ملتی با قرنها تاريخ و فرهنگ و تمدن و هزاران شخصيت سياسی و فرهنگی و علمی برجسته در گذشته ، به چنان قحط الرجالی دچار شود که تا کسی از درون و يا بعد از بيرون آمدن بانگی به مخالفت سرميدهد ، قدرش مينهيم و بر صدرش می نشانيم و تمام گذشته اش را به غمض عينی ميبخشيم . من با پذيرش جداشدگان از رژيم و بهره جستن از معرفت آنها از رفتار و عملکرد رژيم ، کاملا موافقم اما هرگز باور ندارم آنها جانشينان لايقی برای نسلی هستند که امروز اغلب در زير خاک وطن و بعضا خاک غربت آرام گرفته اند .

بورسيه های امروز را بنگريد که يا از بچه های مصباح يزدی اند و يا از سر سپردگان رژيم که از ميانشان نيکخواه و لاشائی و ثابتيان بيرون نمی آيد . محسن خاتمی در آلمان دانشجو بود پدرش استاندار و عمويش آجودان شاه بودند. با اينهمه به کويت رفت و کارگری کرد تا کارگران بيسواد ايرانی را آموزش دهد . عمری به ستيز بود در کوه و کمر کردستان و در جمهوری ولايت فقيه سزای پايداريش رفتن پای دار بود . بختی بلند داشت که خانواده مادريش از قبيله عالمان دين بودند و جانش را خريدند اما هنوز هم پيرانه سر به دنبال آزادی و دمکراسی و نظام سکولار فدرال است .

***

ما اما به مرور مفهوم وطن ، بی وطنی ، حسرت بوئيدن ياس امين الدوله ، يک به يک عزيزانت را از راه دور به خاک سپردن ، غريبی در ميان آشنايان بودن ، نوروزهای تبعيدی و اميدواری همچنان ، به اينکه اندک اندک جمع مستان ميرسند را ، در همه ذرات وجود خود حس ميکنيم .با اينهمه بعضا زمزمه ميکنند، نادری پيدا نخواهد شد اميد! کاشکی اسکندری پيدا شود . و اين تلخترين پايان برای تراژدی نسل ماست.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.