رفتن به محتوای اصلی

تک‌گویی و گفت و شنود
27.07.2014 - 13:29

توضیح:
هر روزه شاهد سخنرانی‌ها و انتشار مقالاتی هستیم که سخنران و نویسنده، احکامی را صادر می‌کند. احکامی که نشان از آن دارد که "حقیقت" تماما پیش اوست و دیگران باید آن را بپذیرند. اگر از سخنران و نویسنده پرسشی شود، آسمان و ریسمان را به هم می‌بافد و در مورد دهها مساله حکم صادر می‌کند، بدون آن که به اصل پرسش بپردازد. در آخر شنونده مات و مبهوت می‌ماند که همه اینها چه ربطی به سؤال من داشتند؟!
حسن قاضی‌مرادی این شیوه را "تک‌گویی" می‌نامد و به بررسی آن در ایران و چگونگی استفاده از آن به‌عنوان ابزاری برای سلطه استبداد در ایران می‌پردازد.
در تک‌گویی جای برای پرسش نیست. "حقیقت" از پیش مشخص است و به شنونده ابلاغ می‌شود. برعکس شیوه گفت و شنودی، دیگران در دست‌یابی به حقیقت شرکت ندارند. پاسخ تمامی پرسش‌ها حاضر و آماده است.
این بیماری قرنهاست که گریبان ما را گرفته است و هنوز بهبودی در آن دیده نمی‌شود.
فکر کردم که شاید انتشار این مطلب بتواند جرقه‌ای برای برانگیختن پرسشگری در مغز بسیاری از ما باشد.
متن حاضر بخشی از کتاب "استبداد در ایران" نوشته حسن قاضی‌مرادی با عنوان "تک‌گویی"است (نشر اختران، چاپ اول: 1380 – صفحات 240 تا 262) که من عنوان گفت و شنود را نیز بخشی از متن است، به آن افزوده ام.

اژدر بهنام

"تک‌گویی"(Monologue)  و "گفت و شنود" (Dialogue) دو نوع کنش جمعی کلامی است با ویژگی‌ها، کارکردها و نتایج متمایز. از زمان باستان این دو شیوه‌ی رویارویی کلامی، متناسب با ویژگی‌های عمومی هر یک از جوامع، متداول بوده است. در یونان باستان رابطه‌ی گفت و شنودی در شیوه‌ی آموزش سقراطی و رسالات افلاطونی غالب بود و به اوج با شکوهی رسید و از آن پس نیز به این یا آن صورت در غرب ماندگار شد. در حالی که در ایران از همان دوران پیش از اسلام شیوه‌ی تک‌گویانه‌ای در رویارویی کلامی انسان‌ها با یکدیگر و به ویژه در میان حکومت و مردم غلبه داشته است. توجه به شیوه‌ی تک‌گویی در ارتباط کلامی حکومت‌گران با مردم در ایران به ویژه از این رو اهمیّت می‌یابد که این شیوه‌ی گفتاری یکی از مهم‌ترین ابزارهای سلطه‌ی حکومت استبدادی است. از آن‌جا که به نظر می‌رسد این شیوه‌ی کلامی در کلّ جامعه‌ی ایران و حتی در مناسبات بیناشخصی مردمان غلبه دارد بحث راجع به آن، صورت عام می‌یابد؛ هر چند که هدف و انگیزه‌ی خاص این نوشته، بررسی شیوه‌ی تک‌گویی به مثابه‌ی یکی از ابزارهای سلطه‌ی استبدادی است.

در این نوشته و صرفاً برای توضیح هر چه آشکارتر شیوه‌ی تک‌گویی، در صورت لزوم به جنبه‌هایی از شیوه‌ی گفت و شنودی اشاره می‌شود.

تک‌گویی ـ تعریف و ویژگی‌ها:

تک‌گویی، شیوه‌ای است در رویاروییِ کلامی که در آن هر یک از دو سوی رابطه بی اعتنا به دیگری فقط حرف خود را می‌گوید و اگر به سخن دیگری نیز توجه نشان می‌دهد، فقط می‌خواهد سخن و نظرِ مورد تأیید قرار گرفته‌ی خود را در حرف دیگری بشنود. اگر از این شیوه با "رویارویی کلامی" یاد می‌شود، از این روست که این شیوه نه معرّف ارتباط متقابل کلامی - هم‌چون گفت و شنود – بلکه معرّف جدایی از پیش طرفین سخن‌گویی است. تک‌گویی – به‌طور عام – معرّف فقط گفتن یک سو و شنیدن سوی دیگر نیست. چه بسیار مبادلات کلامی به ظاهر گفت و شنودی که در باطن خود، عمیقاً تک‌گویانه است؛ علی‌الظاهر طرفین "با هم" حرف می‌زنند، امّا هر یک حرف خودش را می‌زند و در پایان نیز هر یک بی اعتنا به نظر دیگری پای‌بند نظریات خود می‌ماند. در عین حال چه بسیار سخنرانی‌هایی که بالطبع در آن، یکی گوینده و دیگران شنونده‌اند، امّا می‌باید هم‌چون ارتباط گفت و شنودی سنجیده شود.

تک‌گویی – به‌طور خاص – در ارتباط میان حکومت‌های استبدادی و مردم در ایران همواره به این صورت متحقّق می‌شده که یک سو، سرور مستبد، در موضع متکلم وحده و دانای کلّ قرار می‌گرفته و سوی دیگر، مردم، در موضع شنونده‌ی صرف و نادانِ تمام، تا سلطه‌ی استبداد تداوم یابد. در چنین حالتی در "تک‌گویی" به "زبان و کلام" به عنوان ابزار سلطه نگریسته می‌شود. سنجش برخی ویژگی‌ها و شیوه‌های به کارگیری این ابزار، هدف این جستار است. هر چند به ضرورت به جنبه‌هایی از این مسئله نیز اشاره می‌شود که این شیوه‌ی سلطه‌جوییِ حکومت بر مردم به مناسبات کلامی میان خود مردم نیز تسرّی یافته است.

از منظر جنبه‌ی خاص، تک‌گویی بازتاب رابطه‌ی "خدایگان – بنده"، در مواجهه‌ی کلامی است. تک‌گو که سرور مستبدّ است در موضع دانای کلّ قرار گرفته و همه‌ی مردم به عنوان شنوندگانِ سخن او، هیچ نمی‌دانند؛ اینان درماندگانی هستند یا از نظر فکری، صغیر و بنابراین ناتوان از اندیشیدن و یا اگر هم بتوانند بیندیشند قطعاً به انحراف فکری در می‌غلطند و بنابراین تا به چنین انحرافی کشیده نشوند باید که همواره از طریق تجویزات و احکام تک‌گویانه‌ای هدایت شوند. این نوع نگرش به مواجهه‌ی کلامیِ حکومت با مردم در ایران سابقه‌ای بس طولانی دارد.

تا آنجا که به مردمان مربوط می‌شود، آفریدگار دانایی ذاتی را در پادشاه چیرگی داده است تا اشموغی [= بدعت] را که بدترین دروغ است، بشکند، و بدین راه، و با بخشندگی و به همپشتی قدرت بدنی و با فرمانروایی نیک بر مردمان، آتش دانایی ذاتی آنها را که بر اثر اشموغی خاموش شده است بر افروزد، تا اندیشۀ آنها به روی اندرزهای معقول و خردپذیر گشاده گردد...(1)

بنیانِ بهْ‌دین در روایت ایدئولوژیکی شده‌ی دین زرتشتی به زمان ساسانیان، خرد یا دانایی ذاتی است که در اختیار پادشاه گذاشته شده است. مهم‌ترین کارکرد این دانایی ذاتیِ مطلق در پادشاه، شکستن بدعت فکری مردمان است. اما بدعت چیست؟ خرد "از روی تأویل خود."(2) پس پادشاه باید تا هر بروز خردِ خود انگیخته‌ی مردمان را به عنوان بدعت با زور در هم شکسته و سرکوب کند. و به جای آن، آتش دانایی را به صورت پند و اندرزهای ابلاغ و تجویز شده، در آن‌ها برافروزد. این تصویر تامّ و تمام نمای جامعه‌ای است که تک‌گویی و تک صدایی بر آن غلبه دارد؛ تصویر تمام نمای سخن‌گوییِ حکومت با مردم در ایران. آن چه در این تصویر به وضوح نمایان است استفاده از کلام تک‌گویانه به عنوان ابزار سلطه است تا به وسیله‌ی آن سرکوب هر اندیشه‌ای که سلطه‌ی استبدادی را برنمی‌تابد توجیه گردد.

از منظر دیگری نیز می‌توان غلبه‌ی تک‌گویی را در مواجهه‌ی کلامی میان حکومت استبدادی و مردم توضیح داد؛ این که در این حکومت، حوزه‌ی عمومی وجود ندارد و یا چندان ضعیف و محدود است که نقش مؤثری در چگونگی رابطه‌ی حکومت و مردم نمی‌تواند داشته باشد. فقدان حوزه‌ی عمومی باعث می‌شود که بین حکومت و اتباع آن، رابطه‌ی "یک به یک" ایجاد شود. رابطه‌ای که در مواجهه‌ی کلامی میان این دو، در تک‌گوییِ شاه و سرور مستبد در برابر مردم بروز می‌یابد. سرور مستبد اگر برای میلیون‌ها نفر نیز سخن بگوید، امّا این سخن‌گویی مبتنی بر رابطه‌ی یک به یک با هر نفر از آن جمع میلیونی است که بنابراین فقط می‌تواند تک‌گویانه باشد. گفت و گو میان حاکمیّت و مردم فقط از طریق نهادهای حوزه‌ی عمومی ممکن است. به این معنی که در شرایط استقرار نهادهای حوزه‌ی عمومی هر یک از آحاد آن جمع میلیونی نه به عنوان "انسان خصوصی" بلکه به عنوان "انسان نوعی"، به عنوان انسانی که از طریق نهادها خصلت طبقاتی و اجتماعی یافته است با سخنان فرمانروا ارتباط می‌گیرد.

در فرهنگ سیاسی ایران، حقیقت همواره امری از پیش بوده است؛ امر پیشینی که منحصراً در اختیار سرور مستبد بوده و به صورت پند و اندرز به مردم ابلاغ می‌شده است. بالطبع تا تک‌گویی ممکن باشد، یعنی دانایی مطلق تک‌گو در برابر نادانیِ تامّ مخاطبینش قرار گیرد، ضرورتاً حقیقت باید امری از پیش باشد و نه پدیده‌ای کشف کردنی. اگر هم اثری از حقیقت‌جویی در تک‌گویی وجود داشته باشد، روند آن یکسره تحت نظارت انحصاری خودکامه قرار داشته و مردم در این روند هیچ مشارکتی ندارند. بلکه فقط پس از مکاشفه‌ی حقیقت از سوی حاکم است که حقیقت به عنوان امر از پیش به آنان دیکته و ابلاغ می‌شود. درست برعکس  گفت و شنود که در آن حقیقت، امر پسین است. امر پسینی که در پی فعالیت متقابلاً خلاق و مشترک دو سوی گفت و شنود کشف می‌شود. خصلت از پیشیِ حقیقت در تک‌گویی و نظارت انحصاریِ حاکم مستبد بر آن؛ بازتاب ذهنی این جنبه از حکومت استبدادی است که مردم نه بر حکومت؛ نظارتی دارند و نه بر اوضاع اجتماعی. در این حکومت، مردم در انقیاد وضعیّت و واقعیّتی قرار می‌گیرند که برای ایشان ساخته و پرداخته می‌شود؛ به اصطلاحْ حقایق این جهانِ ساخته و پرداخته شده نیز از طریق تک‌گویی به آنان ابلاغ می‌شود. و این در حالی است که سرور مستبد برای سر هم بندی کردن این به اصطلاح حقایق صرفاّ از منظر منافع و مصالح شخصی‌اش به محیط اجتماعی نگریسته و آن را توصیف می‌کند. در هر دو حالت، تک‌گو بدون هیچ تأثیرپذیری راستینی، صرفاً در موضع تأثیرگذار بر محیط اجتماعی قرار می‌گیرد. امّا قرار گرفتن در چنین موضعی علاوه بر ایستادن در موضع استبداد رأی و نظر، و تحمیل آمرانه‌گی فکری بر جامعه، به هیچ دانایی راستینی نمی‌انجامد. تک‌گو نهایتاً به جایی می‌رسد که فقط "فکر می‌کند" می‌داند. امّا آنچه می‌داند نه حقیقت عینی بلکه حقیقت شخصی شده‌ای است که در یک سری احکام و تجویزات جزمی ارائه می‌شود.

گفت و شنود حامل هیچ حقیقت مطلقی نیست. در غرب، از افلاطون تا میخائیل باختین بر نسبی بودن حقیقت در گفت و شنود تأکید شده است. به طور مثال در رسالات افلاطون شکل گفت و شنودیِ آن در ارتباط انفکاک ناپذیر با محتوای رسالات یعنی حقایقی است که به اطلاع خواننده می‌رسد؛ افلاطون در رسالات خود به حکم قطعی و مطلقی نمی‌رسد، او جنبه‌های مختلفِ موضوع را از زبان شخصیت‌های مختلف ارائه می‌دهد. سقراطِ او به عنوان استاد، مباحث را سمت و سو می‌دهد، امّا حکم کننده‌ی نهایی نیست. حقیقت در ارتباط با موضوع باز می‌ماند. خواننده پس از مطالعه‌ی رساله، اندیشیدن درباره‌ی موضع مورد بحث را ادامه می‌دهد، و این یعنی تلاش برای کشف جنبه‌ی دیگری از حقیقت در ارتباط با موضوع مورد بحث رساله در ذهنیّت خودانگیخته‌ی خوانند. در این حالت، حقیقت کشف شده، دیگر حقیقت شخصی شده‌ای نیست؛ بلکه حقیقت عینی است و به وسیله‌ی عمل نیز می‌توان کذب و صدق آن را سنجید.

امّا برای حقایق شخصی شده‌ای که از طریق تک‌گویی ابلاغ می‌شود چون مبتنی بر منافع و مصالح شخصی و اراده‌ی خودکامانه است هیچ معیار کذب و صدقی وجود ندارد. چرا که به اعتبار همین اراده‌ی خودکامانه همه‌ی ابزارهای تعیین صدق و کذب در اختیار تک‌گو است. اگر او با یک شکل از به کارگیریِ ابزارهای در اختیار خود (یعنی به اصطلاح "استدلال‌هایش") می‌تواند گزاره‌ای را صادق بخواند با شکل دیگری از به کارگیری همان ابزارها، همان گزاره را کاذب خواهد خواند. در چنین کرداری او با هیچ مانع و رادعی رویاروی نیست. مانع و رادع از گفت و شنود سر برمی‌کشد، و یا حتی از به پرسش گرفتن باورهای خود. امّا تک‌گو هم تمام شک و تردیدها را نسبت به باورهای خویش از پیش طرد کرده و هم تا در تک‌گویی‌اش با مانع و رادعی مواجه شود تأثیرپذیری از محیط خارج بر خود را ممتنع کرده است. برای او معیار صدق و کذب، فقط منافع شخصی است و اگر فقط همین مبنا وجود داشته باشد هر صدقی می‌تواند کذب شود و هر کذبی، صدق. عاملی که جلوی جابه جایی دلبخواه صدق و کذب در ذهنیّت فرد را می‌گیرد حضور مؤثر دیگری و مشروطیّتی است که وجود او از طریق گفت و شنود ایجاد می‌کند.

تک‌گو چون در حاکمیّت استبدادی قرار می‌گیرد احکام و تجویزات خود را هم‌چون "وحی منزل" به مخاطبین خود اعلام می‌دارد. بالطبع شک و تردید نسبت به آن چه اعتبار "وحی منزل" به آن داده می‌شود، اشتباه نیست، بلکه "گناه" است. گناهی که هم‌چون "بدعت" به شدیدترین صورت باید سرکوب شود. تک‌گو اعتبار خود را در این می‌بیند که سخنانش بی هیچ چون و چرایی به تمامی پذیرفته شود. این، استبداد است. تلاش برای سلطه بر دیگری است؛ و ابزار آن، تک‌گویی:

دیالوگ، "طریق حقیقت" است، از اینرو کسی که با دیگری گفت و گو می‌آغازد، اگر مخالف حقیقت باشد از پای در می‌آید. گفت و گو با کسی که مخالف حقیقت است و می‌خواهد دهان حریف را ببندد، بی‌معنی است. از اینرو صاحبان عقاید جزمی و نیست انگاران (نهیلیست‌ها) مخالف گفت و گو هستند. اینان از گفت و گو خاصیّت طبیعی‌اش را سلب می‌کنند. همۀ قدرت‌هائی که خواهان حذف حقیقت‌اند، مانع گفت و گو می‌شوند و اگر بتوانند گفت و گو با طرف مخالف را ممنوع می‌کنند.(3)

سلبِ خاصیّت "طبیعی" گفت و گو در تک‌گویی از جمله با تحمیل هویّت خاصّی به دو سوی تک‌گویی و ارتباط‌شان با یکدیگر امکان‌پذیر می‌گردد. مهم‌ترین ویژگی و مخاطبین او – که جنبه‌ی وحدت آنان را تشکیل می‌دهد – در این است که هر دو، انسان‌های خصوصی هستند و نه انسانِ نوعی. مخاطب تک‌گویی اگر خیل عظیم جمعیّت هم باشد. امّا این جمعیّت انباشته‌ی انسان‌های خصوصی است؛ انسان‌هایی که جز در "خصوصی بودن" وجه مشترکی با هم ندارند. آنان به تصادف گرد هم خوانده شده‌اند؛ کنار هم نشسته‌اند و هر یک در جدایی تامّ از یکدیگر فقط کلمات واحدی را می‌شنوند و نه حتی موضوع واحدی را، چرا که از آن چه می‌شنوند ادراک شخصی (و نه خاص) خود را دارند که بالطبع می‌تواند هیچ ربطی با ادراک بغل دستی‌اش نداشته باشد. در میان اینان عنصر همگرایی (integration) که از مؤلفه‌های شیوه‌ی گفت و شنودی است وجود ندارد. به سخن دیگر ویژگی هر دو سوی تک‌گویی منطبق است با هویّت انسان در جامعه‌ی تحت حکومت استبدادی. چنین جامعه‌ای انباشته‌ی انسان‌هایی است که به قول منتسکیو هر یک در جستجوی منافع و مصالح شخصی خود هستند. از این رو در چنین جامعه‌ای مواجهه‌ی کلامی میان حکومت و مردم و یا مردم با یکدیگر فقط ممکن است در شیوه‌ای متحقق شود که متناسب با هویّت انسان خصوصی باشد. چنین شیوه‌ای نیز "تک‌گویی" است که در آن دو سوی مواجهه‌ی کلامی، انسان‌های خصوصی هستند.

ارتباط میان این انسان‌های خصوصی، یکی در موضع تک‌گو و دیگران در موضع شنونده یا شنوندگان، ارتباط اجتماعی یا به قول هابرماس، "کنش ارتباطی" نیست؛ بلکه کنش مبتنی بر جدایی است. در تک‌گویی، تک‌گو، فقط گوینده است و مخاطب یا مخاطبین او فقط شنونده. این، یک جداییِ ذاتی میان دو سوی تک‌گویی است. شنونده برای سخن‌گو یک حریف نیست، بلکه انسان صغیری است که تحت تأثیر آن چه می‌شنود باید به الزامِ قیمومیّت‌پذیری خویش وقوف یافته، به آن معترف شده و تسلیم آن شود. از این رو به اصطلاح رابطه‌ای میان گوینده و شنونده در تک‌گویی، مبتنی بر رابطه‌ی "شبان – رمه" است. در تک‌گویی، مخاطب، "هویت فردی" ندارد، بلکه به عنوان یکی از "خیل" و "انبوه" و "توده" از "هویّت توده‌وار" (Mass Identity) برخوردار است. اگر هم مخاطب تک‌گویی از هویّت فردی برخوردار باشد – که در جامعه‌ی تحت حکومت استبدای معمولاً چنین نیست – به وسیله‌ی تک‌گویی به فراموش کردن آن رانده می‌شود تا با ترک خود، آماده‌ی تجویزپذیری شود. او فقط باید جذب کننده‌ی کلماتی شود که می‌شنود. چنین است که در تک‌گویی، شنونده تا "شیء بودن" سقوط می‌کند. او فقط شیء است. شیءای که فقط می‌تواند پذیرای احکام و تجویزاتی باشد که به او تحمیل می‌شود. شیء شدگی مخاطب یکی از اهداف تک‌گویی است. تک‌گویی اساساً اقناع شنونده را طلب نمی‌کند؛ خلع سلاح فکری او هدف مهم تک‌گویی است و انسانی که از نظر فکری، خلع سلاح شده باشد، شیء می‌شود.

در سنجش اهداف عمومی تک‌گویی می‌توان گفت تک‌گویی اساساً مسئله‌ای عملی است تا "نظری". به این معنی که هر چند آن چه در تک‌گویی منتقل می‌شود یک سری اطلاعات و نظرات است اما "عقیده‌سازی" و القای نظرات تک‌گو، هدف اصلی تک‌گویی نیست. در اساس، تک‌گوی مستبد صاحبِ نظر و عقیده‌ای نیست که بخواهد آن را به عنوان موضوعی "نظری" به شنوندگان منتقل کند. او در تک‌گویی بیشتر به "اعلام وجود" و "خودگویی" می‌پردازد و دست بالا به اعلام "موضع‌گیری"هایی که تماماً نیز با خودشیفتگی مفرط آمیخته است. چنین تقلایی نه به معنای ابراز عقیده است و نه از شرایط عقیده‌سازی در مخاطبین برخوردار می‌باشد. به ویژه که در ساز و کار استبدادی – غالباً – "عقیده‌سازی" هدفِ چندان قابلِ دسترسی نیست. تک‌گویی از آن رو مسئله‌ی "عملی" است که عمدتاً معطوف به اهداف عملی و شیوه‌های عملی است. مهم‌ترین هدف تک‌گویی، سلطه‌گری از طریق خلع سلاح فکری شنونده است. از طریق تک‌گو، خود انگیختگیِ ذهنی شنونده تضعیف شده و او آماده‌ی تلقین‌پذیری می‌گردد. با تک‌گویی به شنونده تلقین می‌شود که چیزی نمی‌داند و بنابراین او آماده می‌شود که از پافشاری بر اعتقادات و باورهای‌اش منصرف شده و به تقلید فکری بپردازد. با تک‌گویی، شنونده باید مرعوب شود. و ارعاب شدگی در این بروز می‌یابد که او هر چند می‌داند مخالف نظر تک‌گو است امّا مجبور است تظاهر کند که حرف‌های تک‌گو را دربست می‌پذیرد. از این رو هدف اصلی تک‌گویی رفع عدم توافق فکری شنونده با نظرات تک‌گو نیست، بلکه هدف اصلی‌اش این است که شنونده در عین حفظ عدم توافق فکری با تک‌گو ناگزیر باشد نشان دهد با نظرات او مطلقاً موافق است؛ و یا اگر هم سکوت می‌کند امّا همواره در ذهن داشه باشد که سکوت او دلیل رضایت و موافقت‌اش دانسته می‌شود. تحقیرشدگی ناشی از چنین ساز و کاری از جمله اهداف تک‌گویی است. انسان تحقیرشده در فضای ارعاب و بی‌خویشتنی که اجباراً در آن قرار گرفته چاره‌ای نمی‌بیند جز که در سکوت، چشم به دهان تک‌گو بدوزد. هدف تک‌گویی نه انتقال حقیقت است و نه می‌تواند باشد. دست بالا انتقال و القای توهّمی از واقعیت است مناسب با منافع شخصی تک‌گو تا از این طریق ذهنیّت شنونده برای انجام اَعمال و یا حداقل، قبول مواضعی، دست‌کاری شود. و با تلاش برای جدایی انداختنِ ذهن شنونده با واقعیّت‌هایی است که او به‌طور روزمره تجربه و از این طریق، آگاهی کسب می‌کند. برای تحقّق چنین اهدافی حتی ضرورتی ندارد که خودِ تک‌گو به آن چه می‌گوید باور داشته باشد. اساساً چنین باوری در تک‌گو، مسئله‌ی مهمی نیست. بلکه مسئله‌ی مهم این است که شنونده در برابر هر آن چه می‌شنود منفعل بماند و به انفعال خود تن دهد. از جمله با چنین اهدافی است که تک‌گویی با‌عنوان یکی از ابزارهای سلطه‌ی استبدادی مطرح می‌شود.

برخی ویژگی‌های شیوه‌ی تک‌گو:

- شیوه‌ی تک‌گویی، روایتی (نقلی narrative) است و نه تحلیلی و استدلالی. هر صورتِ ظاهریِ تحلیل و استدلال که در تک‌گویی وجود داشته باشد در اساس پوششی بر همان به روایت در آوردن یا روایت‌پردازیِ واقعیّت است. هر گونه تحلیل و استدلال، تک‌گویی را تبدیل به گفت و شنود می‌کند. چرا که تحلیل و استدلالِ گوینده، شنونده را به اندیشه‌ورزی سوق می‌دهد. امری که با ذات تک‌گویی در تعارض است. شیوه‌ی تک‌گویی متناظر با انسداد فکری شنونده است.

استدلال، روند رسیدن از مفروضات به نتیجه و مستقر داشتن نتیجه است. در این روند مجموعه‌ای از گزاره‌ها و قضایای منطقی (Premises) مورد استفاده قرار گرفته که هر یک دلیلی بر دیگری است و از طریق استنتاج منطقی، "نتیجه" حاصل می‌شود. اما تک‌گویی اساساً متکی به گزاره و قضیه‌ی منطقی نیست. هم‌چنان که در آن، استنتاج منطقی نیز وجود ندارد. اگر هم در تک‌گویی به اصطلاح "استدلال" وجود داشته باشد، یک روند نیست، بلکه فقط ارایه‌ی چند "موضع‌گیریِ" جدا از هم است. در این حال روندی وجود ندارد که شنونده در آگاهی از آن، نتیجه‌ی صحبت را درک کرده و برای آن اعتبار منطقی، دست کم مبتنی بر عقل سلیم، قایل شود. از این رو در تک‌گویی، نه استدلال که صورتی از "استناد"، اعتبار خود را از قضایای منطقی نمی‌گیرد، بلکه اعتبارش را فقط از اعتبار و قدرت تک‌گو می‌گیرد.

روایت پردازی از جهان همان داستان‌پردازی از واقعیّت است؛ و البته داستان‌پردازیِ تک‌گویانه عمدتاً رنگ و بوی افسانه‌سازی و اسطوره‌پردازی از واقعیت دارد. در روایت تک‌گویانه صرفاً گفتن یا نقل کردن موضوع مطرح است و آن هم به منظور تعیین تکلیف کردن. امّا نشان دادن موضوع مطرح نیست، چرا که شنونده نیز می‌بیند و می‌تواند آن چه را به او نشان داده می‌شود با آن چه خود می‌بیند بسنجد. و از همین جا ممکن است که خللی در تکلیف‌پذیری‌اش ایجاد شود. و تا چنین نشود تک‌گو، واقعیّت را، حتی نشان نمی‌دهد، چه رسد به تحلیل آن؛ بلکه آن را توصیف و روایت می کند. و در این روایت کردن است که تصویر مورد نظر خود از واقعیّت را همراه با احکام جزمیِ اخلاقی به شنونده منتقل می‌کند. اساساً روایت‌پردازیِ جهان در کلیشه‌ها و احکام جزمیِ اخلاقی به شنونده منتقل می‌شود تا منعکس کننده‌ی تکلیف‌پذیری شنونده شود. کلیشه‌ها و احکامی که از دیر باز اعتقاد به آن‌ها بدیهی شمرده شود. تک‌گو نیز می‌باید با تعصّب هر چه بیشتری به تبلیغ چنین کلیشه‌ها و احکامی بپردازد. وقتی نقل و روایت از تکیه به استدلال محروم است همین می‌ماند که از تعصّب اعتبار کسب کند و نیرو بگیرد. در برابر واقعیّتِ به روایتْ در آمده و احکام و کلیشه‌های جزمیِ اخلاقی که با تعصّب ابلاغ می‌شود، ذهنیّت شنونده در حالت انفعالی قرار می‌گیرد و در این مرحله آماده‌ی تلقین‌پذیری و تقلید از احکام، کلیشه‌ها و جزم‌های تجویز شده، می‌گردد.

اگر که سنت فرهنگ نقل و روایت در ایران بسیار ماندگار و قوی بوده یک دلیل آن غلبه‌ی تک‌گویی بر مراودات کلامی است.

- شیوه‌ی تک‌گویی از تضاد افسانه‌آمیز کردن واقعیّت و در عین حال بدیهی جلوه دادن راه‌های مواجهه با آن، برخوردار است. از یک سو شنونده با واقعیّت رازپردازی شده در افسانه‌ای مواجه می‌شود و به او الغا می‌شود که نمی‌تواند از چنین روایت رازآمیز شده‌ای سر در بیاورد. بالطبع او نیز به ناتوانی خود از درک چنین روایت مجعول و مبهمی واقف است. همین وقوف است که او را دچار ناامنی و اضطراب می‌کند. پس تمایل شدیدی برای گریز از چنین موقعیّتی برانگیخته می‌شود. در عین حال تک‌گو می‌نمایاند که کلید درک همه‌ی این واقعیّت مغشوش و مبهم را در اختیار دارد و بنابراین پاسخ سئوال "چه باید کرد!" در برابر چنین روایتی از واقعیّت فقط نزد اوست. تک‌گو چنین می‌نمایاند که از جایگاهی بسیار رفیع، بر همه مسایل و موضوعات نظارت و اشراف دارد و تحقّق هر نوع ثبات و امنیّت و اطمینانی فقط با سرسپردگی نسبت به راه‌حل‌های او ممکن است. در این جاست که در برابر مصائب و مشکلاتِ واقعیّت رازپردازی شده و ابهام انگیز راه‌حلّ‌های چنان ساده‌ای ارائه می‌شود که شنونده به بدیهی بودن آن‌ها باور کرده و آن‌ها را بی‌شک و شبهه‌ای بپذیرد. تک‌گو نیز متداوماً بر بدیهی بودن احکام و تجویزات خود تأکید می‌کند تا هم بر شدّت قطعیّت آن بیفزاید و هم به طلب ارائه‌ی دلیل منطقی حتی در ذهن شنونده میدان ندهد. شنونده‌ی منفعل نیز می‌تواند به بدیهی بودن چنان راه‌حل‌های ساده سازی شده‌ای معترف باشد تمایل می‌یابد باور کند که در برابر چنان واقعیّت‌های ابهام‌انگیز و مخاطره‌آمیز، دیگر نباید دغدغه‌ای داشته باشد. چرا که راه‌کارهای مواجهه با آن‌ها را می‌شناسد. تک‌گویی موفق آن است که شک و شبهه‌ای نسبت به ابهام‌انگیزی و مخاطره‌آمیزی واقعیّت موجود و نسبت به احکام و تجویزات بدیهی صادر شده برای مواجهه با آن بر نیانگیزد.

- تک‌گویی، غیبت پرسش‌گری است. آآ÷آندرست برعکس شیوه‌ی گفت و شنود که در اساس بر پایه‌ی پرسش شکل می‌گیرد و با هر بار تبدیل متقابل پرسش و پاسخ به سوی کشف حقیقت پیش می‌رود. اگر شیوه‌ی گفت و شنود بر تداوم پرسش‌گری استوار می‌گردد، تک‌گویی انباشته‌ی پاسخ‌گویی است. شنونده‌ی تک‌گویی، پاسخ‌هایی را می‌گیرد که اساساً نمی‌داند پاسخ‌های چه پرسش‌هایی است. نمی‌داند، برای این که این‌ها پاسخ هیچ پرسشی نیست. بلکه اعلام مواضعی است در صورتِ ظاهر پاسخ‌گویی تا ناممکن بودن پرسش‌گری در تک‌گویی پنهان بماند.در عین حال شنونده در نخواهد یافت که این به اصطلاح پاسخ‌ها چه ربطی به او دارد. بلکه او بدون هیچ پرسشی باید بپذیرد آن چه اعلام می‌شود قطعاً پاسخ پرسش‌هایی است که به خاطر نادانی او حتی به ذهن‌اش خطور نیز نکرده است. امّا تک‌گو پرسش‌های او را از پیش می‌داند و برای این که او اگر به پرسش‌ها آگاهی یابد در پاسخ‌گویی خود انگیخته‌اش به آن‌ها به انحراف دچار نشود، از پیش – حتی پیش از وقوف او به پرسش‌ها – پاسخ‌ها را در اختیار او می‌گذارد. و تنها به یک شرط. او پاسخ‌ها را بی‌هیچ "چون و چرا" و "امّا" و "اگر"ی بپذیرد.

چه بسا در تک‌گویی صورت ظاهر پرسش‌گری دیده شود. این که تک‌گو به اصطلاح سئوالی را مطرح کرده ("حالا شما شاید (یا حتما) می‌خواهید بپرسید که...) و بلافاصله خود به آن پاسخ می‌دهد. این در واقع توهّم پرسش‌گری و تلاشی برای به بن‌بست کشاندن پرسش‌گری در ذهن شنونده است. این شیوه‌ی فریبکارانه‌ی پرسش‌گری در تک‌گویی ممکن است شنونده را به این توهّم دچار کند که پس تک‌گو سخنان‌اش را با استدلال توأم کرده است. امّا پیش از این نیز اشاره شد که "استدلال" به تک‌گویی راه ندارد. تک‌گویی حامل متقاعد کردن از طریق "تفهیم و تفهم" نیست. در تک‌گویی فقط باور کردن یا باور نکردن وجود دارد. شنونده در مواجهه با تک‌گویی، آن چه می‌شنود را یا دربست می‌پذیرد یا به تمامی رد می‌کند. او امکان برخورد پرسش‌گرانه‌ی انتقادی به سخنان تک‌گو را ندارد.

نکته‌ی دیگر این که حذف پرسش‌گری از تک‌گویی به هدف دیگری نیز تحقّق می‌بخشد که برای تک‌گوییِ موفق ضروری است؛ و آن عبارتست از پنهان ماندن تک‌گو در تک‌گویی‌اش. این شاید به ظاهر تناقض‌آمیز بنماید. چرا که تک‌گویی اصلاً به معنای هل من مبارز طلبیدن در میدانی است که از هماورد خالی شده است. پس چگونه است که تک‌گو می‌کوشد، تا به وسیله‌ی تک‌گویی خود را پنهان بدارد! پنهان ماندن تک‌گو به معنای پنهان ماندن انگیزه‌ها و علل و مواضع واقعی او نسبت به سخنانی است که ابراز می‌کند. خطرناک‌ترین وضعیّت برای تک‌گویی که در جایگاه حاکم مستبدی قرار گرفته مشخص شدن چنین انگیزه‌ها و علل و مواضعی است. چرا که همه‌ی این‌ها فقط با منافع و مصالح شخصی او پیوند دارد. حذف پرسش‌گری این منافع و مصالح شخصی را پنهان می‌دارد. (بر عکس، در شیوه‌ی گفت و شنود دو طرف بحث ناگزیرند تا هر چه بیشتر افکار و اغراض خود را در برابر دیگری عریان کنند تا گفت و شنود در کشف حقیقت موفق‌تر باشد.) تأکید بر این نکته نیز ضروری است که در تک‌گویی، پنهان ماندن، فقط خاص تک‌گو نیست، بلکه موضع واقعی شنونده نسبت به سخن تک‌گویانه نیز پنهان می‌ماند. ایرانیان در طیّ قرون متمادی آموخته‌اند که در برابر تک‌گویی، موضع فکری خود را پوشیده دارند. چنان با سکوت دیگرنمایانه خود را سراپا گوش می‌نمایند که بیننده شاید نتواند دریابد اغلب به تنها چیزی که توجه ندارند همان سخنانی است که می‌شنوند.

- روایت‌پردازی از واقعیّت موجود در تک‌گویی به این جا می‌انجامد که از طریق اعتبار بخشیدن به گذشته، آینده اخلاقی می‌شود. اخلاقی شدن آینده نیز در یک رشته تجویزات مبتنی بر "باید" و "نباید" و در شکل پند و اندرز ارائه می‌گردد. در تک‌گویی، اخلاق نه در معنای نظریه‌ی اخلاقی (Ethics) بلکه به معنای کردار اخلاقی (Morality) و آن هم نه در قلمرو عام "نیک" و "بد" بلکه در حوزه‌ی بسیار محدود و آمرانه‌ی "باید" و "نباید" بر تفکّر سلطه می‌یابد. علاوه بر این، هر چند در اندیشه‌ورزی، نگرش ایدئولوژیکی و نیز عواطف و آرمان‌های اندیشه‌ورز دخالت دارد امّا واقعیّت به عنوان واقعیّت و نه به‌عنوان آن چه از پیش در نظر اندیشه‌ورز "ممدوح" یا "مذموم" است، بنیان اندیشه‌ورزی قرار می‌گیرد. اما در تک‌گویی، برخورد جانبدارانه‌‌ی از پیش – پذیرنده یا طردآمیز – نسبت به واقعیّت وجود دارد. این است آن چه سبب می‌شود تا تک‌گو چندان توجهی به واقعیّت نداشته باشد. چه هر توجه عینی به واقعیّت، انسان را به گزارش کردن واقعیّت سوق می‌دهد. امری که با کلّی‌گویی در مورد واقعیّت که از عناصر تک‌گویی است در تضاد قرار می‌گیرد.

تا شنونده آماده‌ی پذیرش روایت اخلاقی از واقعیّت شده و به "باید"ها و "نباید"های تک‌گوی مستبد تن دهد، باید بتواند همنوایی (Conformity) تک‌گو با خود را بپذیرد. تلاش برای استوار داشتن این همنوایی از سوی تک‌گو به این جا می‌انجامد که او مکرراً تأکید می‌کند فقط از موضع دفاع از منافع و مصالح عموم مردم سخن می‌گوید و اصلاً به خاطر زمینه‌سازیِ تحقّق آن منافع و مصالح است که می‌کوشد مردم را هدایت کند. چقدر این عبارت در دهان ایرانیان خوش آهنگ است که: "من این را به خاطر خودت می‌گویم." این عبارت از شاه بیت‌های تک‌گویی است که بالطبع رگباری از احکام و تجویزات در قالب پند و اندرز را در پی می‌آورد. در شیوه‌ی گفت و شنودی راستین هرگز چنین عبارتی شنیده نمی‌شود. چرا که هر یک از دو طرف گفت و گو امکان می‌یابد تا خود به آن چه به نفع و مصلحت‌اش است وقوف یافته و برای تحقّق آن بکوشد.

این شیوه‌ی بروز تک‌گویی، یعنی ارائه‌ی روایت اخلاقی از جهان، سیطره‌ی تامی بر ادب کلاسیک فارسی داشته است. عمده‌ی آثار ادب ما را می‌توان در ردیف "اندرزنامه" قرار داد. در پوشش چنین "اندرزنامه"هایی بوده است که تک‌گویی خصلت آرمانی می‌یافته است. این اندرزنامه‌ها فقط به ادبیات دوران اسلامی تعلق ندارد؛ ریشه‌ی آن‌ها در ادبیات پهلوی است. اندرزنامه‌های اردشیر اوّل ساسانی و انوشیروان و بزرگمهر از جمله‌ی معروف‌ترین آن‌هاست. ادب دوران اسلامی نیز انباشته از پند و اندرز است و به گونه‌ای که می‌توان اغلب آن‌ها را – که حتی به موضوعات سیاسی نیز می‌پردازد – در ردیف "اخلاقیات" قرار داد. حتی روایت‌های داستانی – شعر یا نثر – در ادب کلاسیک فارسی نیز به‌طور اجتناب‌ناپذیری به پند و اندرز ختم می‌شود. با کمی اغماض، می‌شود ایرانیان را قومی شناخت – که البته با رعایت برخی سنت‌ها – همه در حال پند و اندرز دادن به یکدیگر هستند. و این نشانه‌ای است از غلبه‌ی تک‌گویی در مراودات کلامی ایرانیان.

- شیوه‌ی تک‌گویی بر حقایق شخصی شده استوار می‌گردد. در شیوه‌ی تک‌گویی نه آن چه گفته می‌شود بلکه آن که می‌گوید اساسی است. تک‌گویی بروز خودکامگی در مراوده‌ی کلامی است؛ و خودکامگی هر امری را در هر عرصه‌ای؛ شخصی می‌کند. در مواجهه با تک‌گویی شنونده نه به اعتبار آن چه می‌شنود بلکه به اعتبار آن که می‌گوید نسبت به شنیده‌های‌اش واکنش نشان می‌دهد. شنونده که خود را با شخص تک‌گو مواجه می‌یابد و نه با به اصطلاح حقیقتی که ابراز می‌شود بدون هیچ نگرش انتقادی، از نظر ذهنی گرایش می‌یابد که احکام و تجویزات را یا به تمامی بپذیرد و یا در کلّ رد کند. امّا رد یا قبول این احکام و تجویزات به بی‌اعتباری یا اعتبار شخصیِ تک‌گو نزد شنونده بستگی دارد و این متناسب با این امر می‌باشد که "حقیقت" فقط وقتی می‌تواند با واسطه‌ی تک‌گویی هم چون ابزار سلطه در آید که شخصی شده باشد. بالطبع در یک روایت تک‌گویانه به آرای این و آن متوسّل شدن فقط تلاش برای لاپوشانی و یا توجیه حقیقت شخصی شده‌ی تک‌گو است.

حقیقت شخصی شده، حقیقتی است که برای دیگریِ شنونده ادراک ناپذیر می‌ماند و این دیگری فقط بر مبنای دریافتِ شخصی خویش است که می‌تواند آن را برای خود دریافتنی کند. درست بر عکس شیوه‌ی گفت و شنودی که کشف حقیقت در "من" با ادراک از تلاش جستجوگرانه‌ی دیگری در کشف همان حقیقت توأم می‌گردد. و یعنی بدون شناخت از آگاهیِ دیگری، کشف حقیقت برای "من" ممکن نیست:

در منطق گفت و شنود قابلیتِ آگاهی بر اساس "دیگر بودن" است... |به این معنی که| منطق گفت و شنود، آگاهیِ دیگر بودن است.(4)

امّا شیوه‌ی تک‌گویی، غرقه‌ی خود بودن و غرقه‌ی آگاهیِ خود ماندن است. حقیقت شخصی شده حاصل همین استغراق است. چنین حقیقتی را شنونده نیز از طریق انگاره‌های شخصی خود به ادراک در می‌آورد؛ یعنی از طریق مستغرقِ خود شدن. در تک‌گویی نه گوینده می‌تواند لزومی برای ادراک‌پذیر کردن سخنِ خود حسّ کند و نه شنونده می‌تواند چنین انتظاری از او داشته باشد.

- شیوه‌ی تک‌گویی، نظام‌مند نیست، انباشته‌ای است از روایتی سرهم‌بندی شده و دلبخواه از واقعیّت که به یک سری احکام و تجویزات آمرانه می‌انجامد. در شیوه‌ی تک‌گویی آسمان و ریسمان به هم بافته می‌شود تا تک‌گو به نتیجه‌ی از پیش در نظر داشته برسد. به اصطلاح شیوه‌ی این به نتیجه‌ی از پیش تعیین شده رسیدن، پراکنده‌گویی است. بر تک‌گویی هیچ منطقی حاکم نیست. هر چه تصادفاً به ذهن تک‌گو برسد و او فکر کند برای پیش بردن مقصودش مناسب است بر زبان او جاری می‌شود. شیوه‌ی تک‌گویی به اصطلاح پرت و پلاگویی است. ساده انگاری است اگر فکر شود که این پرت و پلاگویی فقط ناشی از نادانی تک‌گو است. پرت و پلاگویی یکی از شیوه‌های اصلی تک‌گویی است. اگر آن چه گفته می‌شود هیچ انسجامی نداشته باشد شنونده، گیج می‌شود. همین گیج شدن او تلقین پذیری‌اش را تشدید می‌کند. شنونده در تک‌گویی متداوماً سخنان تصادفی و غیر قابل پیش‌بینی می‌شنود. او مکرراً غافلگیر شده و نمی‌تواند انسجام ذهنی داشته باشد. پرت و پلاگویی، فقدان انسجام کلام و سخن تصادفی، به تک‌گویی صورت بدیهه‌سرایی می‌دهد. در این بدیهه‌سراییِ مستبدانه، گزافه‌گویی و غلوّ آمیزی کلام و نیز حالت تهدید و ارعاب در طرز ادای کلمات و عبارات، ملاط پراکنده‌گویی و آسمان و ریسمان به هم بافتن می‌شود تا بالاخره تک‌گو تجویزات خود را در لابلای سخن و یا در پایان به شنونده القا کند.

در این حال، برای شنونده‌ای که انباشته‌ای از اظهارنظرهایی را می‌شنود که ربط‌شان را با یکدیگر درک نمی‌کند و نمی‌داند با آن اظهارنظرها چه باید بکند و اصلاً به چه کار می‌اید و چه ربطی با او دارد، تک‌گویی سرشته از بی‌معنایی است. او پرسشی در ذهن نداشته است و ضرورتاً در مواجهه با تک‌گویی پرسشی نیز در ذهن‌اش برانگیخته نمی‌شود که از طریق شنیدن برای کشف پاسخ تلاش کند. از همین رو تک‌گویی برای او عین بی‌معنایی است. به سخن باختین:

من چیزی را معنا می‌نامم که پاسخی به یک پرسش است. آن چه پاسخ‌گوی هیچ پرسشی نیست، معنایی ندارد.(5)

پس شنونده مستأصل از این بی‌معنایی فقط منتظر می‌ماند تا مثلاً جان کلام در دو سه باید و نباید و پند و اندرز به او تجویز شود.

ما ایرانیان، قرن‌هاست که از یکدیگر می‌خواهیم "جان کلام" و "حرف آخر" را بگوئیم و در انتظاریم تا در سخن دیگری همیشه جان کلام و حرف آخر را بشنویم. در تاریخ فرهنگ ما شیوه‌ی گفت و شنودیِ بدون حرف آخر مفهوم نشده است.

- چه بسا سخنرانی‌ای – حتی بدون هیچ پرسش و پاسخی – که در ماهیّت خود نه تک‌گویانه بلکه گفت و شنودی است. از جمله مهم‌ترین تمایزات سخنرانی گفت و شنودی این که در آن هیچ حکم و تجویز قطعی و مطلقی به شنونده ابلاغ نمی‌شود. پس انقیادِ فکری مخاطب را طلب نمی‌کند؛ در موضوع مورد بحث چنان سخن رانده می‌شود که متداوماً پرسش‌هایی در ذهن مخاطب طرح شود؛ از این رو، سخن به صورتی نظام‌مند و منسجم و مبتنی بر استدلال و استنتاج منطقی پیش برده می‌شود؛ سخنران در موضع دانای کلّ از موضع برتر با مخاطبین خود سخن نمی‌گوید؛ سخنرانی صرفاً فرصتی برای ابلاغ نقطه‌نظرات سخنران نیست، بلکه امکانی است برای بازسنجی اعتقادات خود. از این رو سخنران در حین سخنرانی از خود می‌پرسد و می‌کوشد به پرسش‌ها پاسخ دهد. ماهیّت سخنرانیِ گفت و شنودی، ضدّ روایتی است. سخنران، واقعیّت را در کلام و به وسیله کلام "نشان" و یعنی از آن، گزارش می‌دهد و واقعیّت را تحلیل می‌کند، او می‌داند از واقعیّتی که گزارش می‌دهد تحلیل‌های متفاوتی وجود دارد. از این رو مخاطب را نه که دعوت کند بلکه هدایت می‌کند تا به تحلیل‌های متفاوت دیگری نیز بیندیشد. برای این کار مهم‌تر از همه این که او به تحلیل و دیدگاه خود تعصّب نمی‌ورزد؛ سخنران، در شیوه‌ی گفت و شنودی می‌کوشد تا واقعیّت مورد نظرش را بدیهی زدایی کند و آن را به صورت واقعیّتی مسئله‌ساز (problematic) به مخاطبین ارائه دهد؛ سخنرانی گفت و شنودی باعث "مفاهمه" می‌شود، مفاهمه‌ای که به حاضرین یاری می‌رساند تا در جهت کسب عقیده‌ای نسبت به موضوع سخنرانی به اندیشه‌ورزی بپردازند.

می‌توان شرکت‌کنندگان در سخنرانی گفت و شنودی را حضّار (audience) خواند و آنان را از مخاطبین سنخرانی تک‌گویانه به‌عنوان شنونده (hearer) متمایز دانست. حتی از این منظر که حضور یابندگی فقط یک ویژگی عملی است. در حالی که شنوندگی می‌تواند خصلت ذاتی باشد؛ عمدتاً شنوندگان سخنرانی تک‌گویانه، ناهمگن و نامتجانس هستند. در حالی که در میان حضار سخنرانی گفت و شنودی عمدتاً خودانگیختگی فکری در هر یک از حضار مورد نظر است تا موضوع سخن در ذهن آنان بسته نشده و هر یک از آنان با سئوالاتی که باید بکوشد پاسخی برای‌شان بیابد جلسه را ترک می‌کند. در سخنرانی تک‌گویانه، شنوندگان به سوی گم کردن خود و یا در حجاب قرار گرفتن سوق داده می‌شوند. چرا که تک‌گو آنان را نه به‌عنوان "فرد" بلکه به‌عنوان "توده" و "انبوه" می‌خواهد تا از طریق القای احکام و تجویزات در مورد واقعیّت تحریف شده و ساده‌سازی شده به تهییج یا خواب‌آلوده کردن توده‌وارشان بپردازد.

گذر از تک‌گویی به گفت و شنود:

ایرانیان در طول تاریخ خود در مواجه شدن با سخن حکومت‌گران رویاروی تک‌گویی آنان بوده‌اند و متداوماً پند و اندرز شنیده‌اند؛ پند و اندرزهایی که می‌باید هم‌چون ابزار سلطه سنجیده شود. از دیر باز حتی در آن جا که پند و اندرزی نیز در کار نبوده و نشانی از مباحثه به نظر می‌آمده در بطن آن، تک‌گویی نهفته بوده است. به‌طور مثال نامه تنسر نامه‌ای است که تنسر موبد به آذرگشسپ در پاسخ به پرسش‌ها و اعتراضات او نسبت به خشونت اردشیر اوّل ساسانی نوشته است: پرسش و پاسخ. امّا این ظاهر قضیّه است. آذرگشسپ در سئوالات خود، حرف خود را زده و تنسر نیز پاسخ‌گویی را بهانه کرده تا حرف خودش را بزند: فقدان گفت و شنود. و این چه بسا در فرهنگ ایران دامن گسترانیده است. از جمله که میراث عظیم فرهنگ عرفانی ایران انباشته از "خودگویی" متصوفه و عرفاست. هیچ گفت و شنودی نه میان عرفا و مردم که حتی میان عرفا و شاگردان‌شان- دست کم در حوزه‌ی عرفان عملی- در کار نیست. در رابطه‌ی مرید و مرادی میان سالک نوپا و عارف منزل گرفته، سخن گفتن از گفت و شنود به شوخی می‌ماند. درس گرفتن، آن هم فقط به معنای تجویز و انقیادپذیریِ مرید در برابر مراد، به وفور یافت می‌شود، امّا خبری از گفت و شنود نیست. چرا که راه سلوک، راه تفرّد و کلام سلوک، کلام تک‌گویانه است. اگر ما ایرانیان تا این حدّ، بی حقیقت زیسته‌ایم و یا در بی‌حقیقتی، مات و مضطرب و سرافکنده مانده‌یم از جمله به این دلیل است که همواره مخاطبین تک‌گویی بوده‌ایم و خود نیز به تک‌گویی پرداخته‌ایم. تک‌گوییِ مستبدانه که هرگونه خودانگیختگیِ خلاق فکری را در ما سرکوب و ما را به سترونی فکری دچار کرده است. ایرانی اگر جسارت اندیشیدن، یعنی جسارت به پرسش کشیدن جهان را تا به این حدّ فرو نهاده یکی نیز به علت همین سلطه‌ی تک‌گویی مستبدانه است؛ آن چه او را متداوماً تحقیر کرده و به مرور به حقارت ناشی از آن، خو داده است.

امّا تک‌گویی را نتایج دیگری نیز هست. از جمله این که در شیوه‌ی تک‌گویی، شنونده به تفکّر نمی‌پردازد. او در شرایطی می‌تواند در حال شنیدن، بیندیشد که با دانای کلّ رویاروی نباشد، بداند که می‌تواند نسبت به آن چه می‌شنود شک کند، بپرسد و انتقاد کند. نه این که هم‌چون ضبط صوت باید فقط شنیده‌های‌اش را به خاطر سپرد و طوطی‌وار همان را ادا کند و یا مطابق تجویزاتِ دریافت شده به عمل بپردازد. پس از این رو که مخاطب تک‌گویی نمی‌تواند در حین شنیدن بیندیشد، آن چه می‌شنود در او جذب نشده و با او در ارتباط درونی قرار نمی‌گیرد. هم از این رو هر چند شنونده‌ی تک‌گویی چندان نمی‌شنود امّا همان را نیز که می‌شنود به سرعت فراموش می‌کند. فراموش کردن یکی از خصیصه‌های مهم روانشناسی اجتماعی ایرانیان است و – از این منظر- یکی از سپرها و شیوه‌های تدافعی ایشان. یکی از دلایل تقویت این خصلت در ایرانیان دفاع از خود در برابر شیءشدگی ناشی از تحمیل تک‌گویی به آنان است. آنان فراموش می‌کنند تا به خود بباورانند که شیء نیستند. یک گوش را در رویارویی با تک‌گویی اگر مجبور بوده‌اند "در" کنند، گوش دیگر را "دروازه"ی باز گشوده‌ای داشته‌اند.

دیگر که تک‌گویی هرگز در شنونده اعتماد برنمی‌انگیزد. در تک‌گویی از طریق برانگیختن ترس و اضطراب در شنونده نسبت به واقعیّت پیرامون‌اش مقاومت ذهنی فرد در هم شکسته می‌شود تا تک‌گو بتواند ذهنیّت او را دست‌کاری کند. امّا جدایی میان تک‌گو و شنوندگان‌اش و عدم اعتمادی که تک‌گویی در شنونده برمی‌انگیزد در شرایطی که او مجبور است بنشیند و بشنود – اگر شنونده احساس همنوایی با تک‌گو نداشته باشد- یقیناً باعث تقویت مقاومت ذهنی او می‌شود. این مقاومت ذهنی متمایز از اندیشه یا رویکرد انتقادی، صورت‌های گوناگون می‌یابد. در مورد ایرانیان از جمله به این صورت که اگر با بی‌اعتمادی می‌شنوند همواره در پی شنیدن کلمات به زبان نیامده در لابلای اظهارات تک‌گو هستند. تک‌گوی مستبد برای در هم شکستن این مقاومت ذهنی ناشی از بی‌اعتمادی شنوندگان تا نسبت به احکام و تجویزات او تلقین‌پذیر شوند چاره‌ای جز مرعوب کردن شنوندگان ندارد. او برای تحقّق این ارعاب از جمله به شخصیّت‌پردازی شنونده از سوی تک‌گو، خصایصی به شنوندگان نسبت داده می‌شود که در صورت پذیرفته شدن از سوی آنان، به القاپذیری تجویزات تک‌گویانه ترغیب‌شان می‌کند. بر عکس در شیوه‌ی برچسب زدن، تک‌گو اعلام می‌کند که هر کس احکام و تجویزات او را نپذیرد، چنین و چنان است: خائن است؛ گمراه است؛ بازی خورده است؛ گناه‌کار است و... شیوه‌ی اتهام زدن از ویژگی‌های ذاتی تک‌گویی است که صرفاً در جهت درهم شکستن مقاومت درونی شنونده در برابر سلطه‌پذیری کارکرد دارد.

امّا اگر در تک‌گویی، متکلم وحده به شخصیت‌پردازی شنوندگان‌اش اقدام می‌کند، اینان نیز تا مقاومت درونی خود را در برابر تک‌گویی تقویت کنند به شخصیت‌پردازی تک‌گو می‌پردازند. شیوه‌ی بسیار مرسوم این شخصیت‌پردازی، تحویل تک‌گویی به توطئه‌گری است. شنونده می‌کوشد تا سخنان تک‌گو را هم‌چون بروز توطئه‌گری او شناخته و با نسبت دادن این یا آن توطئه به او در موردش به شخصیّت‌پردازی دست بزند.

امّا یکی از جدّی‌ترین واکنش‌هایی که تک‌گویی برمی‌انگیزد، هزل و خنده‌ی شنونده است؛ چه آن گاه که به زبان نمی‌آید و به آوا تبدیل نمی‌شود، و ته‌مایه‌ی لبخند بر لب و بی‌اعتنایی تمسخرآمیز در نگاه شنونده می‌ماند و چه آن گاه که در مقابله با تک‌گویی به کلام و آوا در می‌آید. هزل (مطایبه) و خندیدن از مهم‌ترین ابزارهای درهم شکستن یا دست کم به بازی گرفتن سلطه‌ی کلامی است. ادبیات کلاسیک فارسی و ضرب‌المثل‌های عامیانه‌ی ایرانیان نشان‌گر این مسئله است که ایرانیان در تاریخ خود این ابزار مقابله‌جویی با تک‌گویی حاکمان مستبد خود را چه اعتلایی داده‌اند. به راستی که توانمندی زبان فارسی در به هزل گرفتن "دهان" تک‌گو مثال زدنی است!

امّا اگر ما برای قرن‌ها معطل تک‌گویی و واکنش به آن مانده‌ایم دیگرانی بوده‌اند که تربیت فلسفی انسان را در گفت و شنود جستجو می‌کرده‌اند. از همان زمان افلاطون که دانسته می‌شد:

جنبۀ تربیتی مکالمه تنها در نیروی آن بر برانگیختن خواننده به شرکت در تفکّر، حتی پیشتر افتادن در تفکّر، و در نتیجه بکار انداختن قوّت تولید فکری خواننده، نیست، بلکه در این است که خواننده چون در جریان گفت و گو می‌بیند که چگونه تلاشهای مکرّر برای یافتن حقیقت بی‌حاصل می‌ماند، به دشواری شناسایی واقعی آگاه می‌گردد، و بر بی‌پایگی پیش‌فرضهای ناآزموده‌ای که تا کنون در نظرش بدیهی جلوه می‌کردند و زندگیش بر آنها مبتنی بود، وقوف می‌یابد: می‌بیند که منبع اشتباه در تفکّر خود او در کجاست؛ و به غیر قابل اعتماد بودن عقاید رایج توجه می‌یابد، و می‌آموزد که مهمترین قاعدۀ تفکّر روشن این است که در بارۀ داوریهای خویش حساب مستدل پس بدهد و از دیگران همین را بخواهد، می‌آموزد که این حساب پس دادن منحصر به بحثهای فلسفی نیست بلکه برای تمامی رفتار و زندگی انسانی اهمیّت دارد.(6)

فرهنگ غرب از همان طلوع خود در یونان باستان به اهمیّت گفت و شنود در اعتلای زندگی انسانی از طریق کشف حقیقت عینی وقوف یافت. در غرب، با افت و خیز بسیار امّا همین شیوه ادامه یافت. از آخرین نمایندگان فرهنگ غرب که به "منطق مکالمه" پرداخت میخائیل باختین است. او با آگاهی هر چه ژرف‌تری اعلام داشت:

برای سخن و در نتیجه برای انسان – چیزی هراس‌آورتر از نبودن پاسخ نیست.(7)

و در تعارض با هر گونه تک‌گویی و دفاع تمام از گفت و شنود ابراز کرد:

در منازعه‌ی بلاغی و خطابی، هدف چیرگی بر رقیب است و نه نزدیکی به حقیقت.(8)

از همان زمان باستان امّا برای ما حکایت دیگری در کار بوده است: حکایت حقایق قطعی و مطلق و "پیش فرض‌های ناآزموده"ی تحمیلی و به مرور باور کردن‌شان و دیگر شک نکردن به آن‌ها؛ حکایت رویاروی بودن با "بدیهیات" و زندگی خود را بر آن مبتنی کردن و یعنی بدیهی زیستن؛ حکایت غیرقابل شک شمردنِ "عقاید رایج" و حساب مستدل پس ندادن به داوری‌های خویش؛ حکایت دیرپای در هراس زیستن از بی‌پاسخی، که استبداد، فقدانِ پاسخ‌گویی است؛ هیچ ارتباطی با حقیقت ندارد... و حکایت بی اعتنایی به این که:

سخن گفتن و شعار دادن و اطلاعیه صادر کردن به جای گفت و شنود در حکم تلاش برای آزاد ساختن ستمدیدگان بدون دخالت فکری خود آنان یعنی کشانیدن آنان است به غوغای عوام و تبدیل آنان به توده‌هایی که می‌توانند فریفته شوند.(9)

فرهنگ سیاسی و اجتماعی ایران از غوغای تک‌گویی مستبدانه انباشته است. امروز امّا زمزمه‌ای در بزرگداشت "گفت و شنود" در فضای سیاسی ایران شنیده می‌شود: "گفت و گو میان حکومت و مردم" و "گفت و گو میان فرهنگ‌ها (تمدن‌ها)." زمزمه‌ای که اگر نه در حوزه‌ی گفت و گو میان فرهنگ‌ها امّا یقیناً در رویارویی مردم و حکومت برای ما بس ناآشناست. بر ما چنگیزها حکومت کرده‌اند. در مورد آن چنگیز که مغول بود گفته شده که حتی مردم را لایق این نمی‌دانست که در بازگویی خدمات خود، آنان را مخاطب قرار دهد:

توده‌های مردم می‌بایست فقط آلت فعلی در دست برگزیدگان چنگیزخان باشند. وی حتی در کلمات قصار و گفته‌هایی که به او نسبت داده می‌شود، در هیچ مورد همۀ مردم را مخاطب نمی‌سازد و در برابر عامۀ ناس از خدمات خویش سخن نمی‌گوید و فقط آن چه را خان برای اعقاب خویش و اشراف پیرو خود به عمل آورده، برمی‌شمرد.(10)

حال برای ما که بر سرزمین‌مان چه پیش و چه پس از او چنگیزها حکومت کردند آیا چنان زمزمه‌ای شنیدنی و پاس داشتنی است؟ و آیا می‌توانیم این زمزمه را به آواز تبدیل کنیم؟ آیا می توانیم؟

----------------------

1- دینکرت – نقل از: اَرسی زنر – تعالیم مغان – ترجمه‌ی فریدون بدره‌ای- ص 91

2- پیشین – ص 88

3- کارل یاسپرس – افلاطون – ترجمه‌ی محمّد حسن لطفی – ص 73

4- مایکل هایکویست – نقل از فرهنگ اصطلاحات نقد ادبی – از: بهرام مقدادی – ص 495

5- میخائیل باختین – سودای مکالمه، خنده و آزادی – ترجمه‌ی محمّد جعفر پوینده – ص 120

6- ورنریگر – پایدیا – ترجمه‌ی محمد حسن لطفی – جلد دوّم – صص 735-732

7 – میخائیل باختین – به نقل از: بابک احمدی – ساختار و تأویل متن – ص 96

8- میخائیل باختین – سودای مکالمه، خنده و آزادی – ترجمه‌ی محمّد جعفر پوینده – ص 120

9 – پائولو فریره – آموزش ستمدیدگان – ترجمه‌ی احمد بیرشک – ص 50

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.